"
next
back
مطالعه کتاب فرهنگ لغت سوئدی به فارسی جلد 3
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

فرهنگ لغت سوئدی به فارسی جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت سوئدی به فارسی (جلد3)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : فارسی -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : سوئدی -- مکالمه و جمله سازی -- چندزبانه.

موضوع : فارسی -- مکالمه و جمله سازی -- سوئدی

Q

quickstep

: گام سریع, رقص تند.

quisling

: حاکم دست نشانده اجنبی.

R

r

: سال, سنه, سال نجومی.

r

: نارس, کال, خام, نپخته, بی تجربه, جریحه دار, سرد, جریحه دار کردن.

r

: هستم, اول شخص, هستند, هستید, هستیم, است هست (سوم شخص مفرد از فعل)

r cka lng n sa t

: بوکشیدن, جستجو کردن, کش رفتن, عطسه, زفیر, گوشه وکنایه.

r cka lngre n

: فرسوده شدن, کهنه شدن, گذراندن, بیشتر دوام کردن.

r ckvidd

: مواد اساسی, وسعت, حدود, میدان, رسایی, قلمرو اجراء, چشم رس, میدان دید, موضوع مورد بحث, حدود صلا حیت, رسایی, چشم رس, تیررس, برد, دسترسی, حدود, خط مبنا, منحنی مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب کردن, میزان کردن, عبور کردن, مسطح کردن, سیر و حرکت کردن.

r d

: اندرز, رایزنی, صوابدید, مشورت, مصلحت, نظر, عقیده, پند, نصیحت, اگاهی, خبر, اطلا ع, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, کنکاشگاه.

r d ockra

: گل اخری, گل قرمز, درهم بافتن.

r daktiga

: مایل بقرمز, مایل بسرخی زننده.

r dbena

: مرغ پا قرمز کرانه زی, مرغابی.

r dblommig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشیده, گلی کردن.

r dbrun

: بور, طلا یی, قهوه ای مایل به قرمز, رنگ قرمز مایل به زرد, شاه بلوط اروپایی, رنگ خرمایی مایل بقرمز, درجزیره دورافتاده یاجاهای مشابهی رها شدن یا گیر افتادن, حنایی, خرمایی, روستایی, ضخیم, زبر.

r dbrunt

: رنگ البالویی.

r dd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسیده, از روی بیمیلیو متاسف, ترسان, بیمناک, هراسناک.

r dda/rddning

: رهایی دادن, رهانیدن, خلا صی, رهایی.

r ddare

: محافظ, نگهدارنده, رهادهنده, مستخلص کننده, سگ مخصوص یافتن شکار و مجروحین, بازبیاب.

r ddning/frlsning

: رستگاری, نجات, رهایی, سبب نجات.

r dgivande

: مشورتی, کنکاشی, مشورتی, مشاوره ای, شورایی.

r dgr

: قزل, سرخ تیره, زرپور, اسب قزل, تیماج.

r dgr/skimmel

: قزل, سرخ تیره, زرپور, اسب قزل, تیماج.

r dhake

: پرنده سینه سرخ, سینه سرخ, سینه سرخ.

r dhus

: گیشه دریافت عوارض راه, نواقل, زندان, تالا ر (پذیرایی).

r ding/stderska

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

r disa

: تربچه, برگ یا علف تربچه.

r djur

: گوزن کوچک, گوزن ماده.

r dls

: بیدست وپا, بی وسیله, بی چاره.

r dman

: کدیور, عضو انجمن شهر, کدخدا, نام قضات, نام مستخدمین شهرداری, عضوهیلت قانون گذاری یک شهر.

r dsla

: ترس, بیم, هراس, ترسیدن(از), وحشت, هراس, وحشت, بیم, ادم ترسو, بوی بد, کج خلقی, عبوسی,طفره زدن, رم کردن بدبو کردن, دود ایجاد کردن, عصبانی کردن.

r dsmedlem

: رایزن, کنکاشگر, عضو شورا, عضو انجمن, مشاور, مستشار

r dvingetrast

: باسترک اروپایی.

r fsa

: شیار, اثر, شن کش, چنگک, چنگال, خط سیر, جای پا, جاده باریک, شکاف, خمیدگی, شیب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگک جمع کردن, جمع اوری کردن.

r het

: ناپختگی, خامی, ناهنجاری.

r inte

: صورت ادغام شده ء are not, is no

r inte

: مخفف.are not

r jning/avrkning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

r ka

: میگو گرفتن, جنس میگو, میگو, ماهی میگو, روبیان, دود, مه غلیظ, استعمال دود, استعمال دخانیات, دودکردن, دود دادن, سیگارکشیدن.

r kare/rkkup

: اهل دخانیات, اهل دود, دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان, وسیله ای که تولید دودکند, واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

r kelse

: کندر, بوته کندر, درخت کندر سرخ, کندر هندی, درخت مرمکی, بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحریک کردن, تهییج کردن, خشمگین کردن.

r keri

: دودخانه, محل دود دادن گوشت ماهی وپوست دباغی وغیره.

r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

r kkup

: اهل دخانیات, اهل دود, دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان, وسیله ای که تولید دودکند, واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

r kna

: شمار, شمردن.

r kna upp

: یکایک شمردن.

r knare

: پیشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معکوس, بالعکس, مقابله کردن, تلا فی کردن, جواب دادن, معامله بمثل کردن با.

r kt fisk/rkt sill

: نمک زدن و دودی کردن ماهیان, ماهی دودی, ماهی ازاد نر.

r kt och rimmat sidflsk

: دنده خوک نمک زده وخشک کرده, تکه, قاش کردن, تکه مکعب پیه نهنگ.

r lleka

: بومادران, بومادران هزار برگ.

r mjlk

: شیرپاک, اغوز.

r n

: دزدی, دستبرد, سرقت.

r nn

: سمان کوهی.

r nna/ravin

: ابکند, ابگذر, کاریز, مجرا, راه اب, زهکش, دره کوچک, کارد, کندن, درست کردن.

r nnsten

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

r nta p r nta

: ربح مرکب.

r ntgenbild

: پوتونگار, عکس رادیویی, پیام رادیوتلگرافی فرستادن, مخابرات رادیویی.

r r

: مصالح لوله سازی ولوله کشی, لوله سازی, لوله گذاری, نصب لوله, لوله بدون درز.

r r/kpp/kl upp/piska

: نی, نیشکر, چوب دستی, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

r r/tub/tunnelbana

: لا مپ, لوله.

r ra sig ur flcken

: تکان جزءی خوردن, تکان دادن, جم خوردن.

r ra till

: درهم وبرهم یاکثیف کردن, تلا ش, تقلا, کوشش, بهم خوردگی, درهم وبرهمی.

r rarbetare

: لوله کش.

r rdrom

: بوتیمار, تلخابه.

r relsekapital

: مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی.

r rformig

: مجوف, لوله مانند, سیگاری شکل, ساخته شده از لوله.

r rlig

: وابسته به تحرک, متحرک, لوکوموتیو, حرکت دهنده, نیروی محرکه, متحرک, قابل حرکت, قابل تحرک, سیال, تلقن همراه.

r se

: توده سنگ, تل سنگ, سنگ قبر.

r st-/sng-

: صدا, صوتی, خواندنی, اوازی, ویژه خواندن, دهن دریده.

r sta

: رای, اخذ رای, دعا, رای دادن.

r stande/vljare

: رای دهنده, کسی که رای میدهد.

r stkontrollant

: بازرس, ممیز, بازرس اراء.

r strtt

: امتیاز, حق انتخاب, ازاد کردن, حق رای دادن, حق رای وشرکت در انتخابات, رای.

r stvrvare

: پروپاکاندچی انتخابات و غیره, رای جمع کن.

r ta

: در معرض رطوبت قرار دادن, خیس کردن, پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

r ta/ruttna

: پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

r tt

: درست, بدرستی, مستقیم, مستقیما, درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن, قرمز, سرخ, خونین, انقلا بی, کمونیست.

r tt s ung

: جوان وار, نسبتا جوان.

r tt/hger

: مستقیم, راست, درست, صحیح, واقعی, بجا, حق, عمودی, قاءمه, درستکار, در سمت راست, درست کردن, اصلا ح کردن, دفع ستم کردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

r tta

: ترمیم کردن, درست, صحیح, صحیح کردن, اصلا ح کردن, تادیب کردن, تصحیح کردن, برطرف کردن, جبران کردن.

r tta

: موش صحرایی, ادم موش صفت, موش گرفتن, کشتن, دسته خود را ترک کردن, خیانت.

r ttande

: اصلا حی.

r ttfram

: رک, سرراست, مستقیما, بیمحابا, بیدرنگ, چهار ضلعی, مربع, لوزی, چهارگوش, محکم, راست, درست, بی پرده, رک, سر راست, اسان.

r ttfrdiga

: حق دادن (به), تصدیق کردن, ذیحق دانستن, توجیه کردن.

r ttfrdigande

: وابسته به توجیه, مربوط به دفاع و حمایت, ثابت کردنی.

r ttmtig

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانونی, مشروع, ذیحق, محق, مشروع, حقیقی, دارای استحقاق.

r ttmtiga

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانونی, مشروع.

r ttning

: تصحیح, اصلا ح, غلط گیری, تادیب.

r ttsinnehavare

: وکیل, گماشته, نماینده, مامور, عامل.

r ttskipning

: قوه قضاءیه, هیلت دادرسان, هیلت قضاوت, حوزه ء قضایی, قلمروقدرت.

r ttsliga

: قضایی, حقوقی, قانونی, شرعی, فقهی.

r ttvis

: منصف, متساوی.

r ttvisa/rtt

: داد, عدالت, انصاف, درستی, دادگستری.

r v

: روباه, روباه بازی کردن, تزویر کردن, گیج کردن.

r va

: غارت کردن, ربودن, دستبرد زدن, دزدیدن, ربودن, چاپیدن, لخت کردن.

r vare

: دزد, راهزن, غارتگر, چپاولگر, سارق.

r vhund

: تازی مخصوص شکار روباه.

ra

: پارو, پارو زدن.

ra

: سراستین, سردست پیراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنین زدن به, دکمه سردست, گوش, شنوایی, هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه, خوشه, دسته, خوشه دار یا گوشدار کردن.

ra/hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شکوه, نور, بالیدن, فخر کردن, شادمانی کردن, درخشیدن.

rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبیداد, غریو, شورش, همهمه.

rabarber

: ریوند چینی, ریواس, رنگ لیمویی.

rabatt

: تخفیف, نزول, کاستن, تخفیف دادن, برات را نزول کردن, کاستن, کم کردن, کند کردن, بی ذوق کردن, تخفیف, کاهش

rabbi

: خاخام, عالم یهودی.

rabbla

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

rabiat

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگین, هار, وابسته به هاری.

rabies

: گزیدگی سگ هار, بیماری هاری.

rackartyg

: بدسگالی, موذیگری, اذیت, شیطنت, شرارت.

rackarunge

: ادم خام دست, بچه شیطان وموذی, طفل, بچه بد ذات, بچه شیطان, جوجه تیغی, جن.

racket

: راکت, راکت تنیس, جارو جنجال, سر وصدا, صدای غیر متجانس, عیاشی و خوشگذرانی, مهمانی پر هیاهو

rad

: خط, سطر, ردیف, رشته, سطر, ردیف.

rad/bnkrad/lager

: ردیف صندلی, ردیف, رده, صف, ردیف کردن, ردیف شدن.

rad/rang/yppig/stinkande/ordna

: طلب شده, ترتیب, نظم, شکل, سلسله, مقام, صف, ردیف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم کردن, درجه دادن, دسته بندی کردن, انبوه, ترشیده, جلف.

radar

: رادار.

radband

: تسبیح, ذکر با تسبیح, گلستان.

raden

: میل, میله, شمش, تیر, نرده حاءل, مانع, جای ویژه زندانی در محکمه, وکالت, دادگاه, هیلت وکلا ء, میکده, بارمشروب فروشی, ازبین رفتن(ادعا) رد کردن دادخواست, بستن, مسدودکردن, بازداشتن, ممنوع کردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

radera

: پاک کردن, اثارچیزی رااز بین بردن, خراشیدن, تراشیدن, محوکردن.

radergummi

: مداد پاک کن, تخته پاک کن.

radering

: حذف, پاک شدگی, تراشیدگی, حک, جای پاک شدگی.

radian

: واحد اندازه گیری سطح زاویه دار, رادیان, زاویه مرکزی قوس دایره.

radie

: شعاع, شعاع دایره, زند زبرین, نصف قطر, برش دادن.

radiella

: شعاعی.

radikal

: ریشه, قسمت اصلی, اصل, سیاست مدار افراطی, طرفدار اصلا حات اساسی, بنیان, بن رست, ریشگی, علا مت رادیکال.

radikala

: ریشه, قسمت اصلی, اصل, سیاست مدار افراطی, طرفدار اصلا حات اساسی, بنیان, بن رست, ریشگی, علا مت رادیکال.

radikalism

: گرایش به سیاست افراطی, تندروی و افراط.

radio

: رادیو, رادیویی, با رادیو مخابره کردن, پیام رادیویی فرستادن.

radioaktiv

: رادیو اکتیو, پرتو افشان, تابش دار.

radioaktivitet

: رادیو اکتیویته, تابش, پرتو افشانی.

radiobiologi

: مبحث زیست شناسی مربوط به تشعشعات رادیو اکتیو.

radioisotop

: ایزوتوپ, رادیو اکتیو, ایزوتوپ پرتو افشان.

radiolog

: پرتوشناس.

radiologi

: پرتوشناسی, رادیولوژی.

radiotelefon

: تلفن بی سیم.

radiotelegraf

: تلگراف رادیویی کردن, تلگراف بی سیم.

radiotelegram

: نامه ء هوایی, نامه ء مخصوص پست هوایی, هوانامه, عکسبرداری بوسیله اشعه مجهول, پیام رادیو تلگرافی, پیام رادیویی, پرتونگاره.

radioterapi

: پرتو درمانی, رادیو تراپی, درمان بوسیله نیروی تشعشعی.

radium

: رادیوم.

radom

: پوشش پلا ستیکی انتن رادار در هواپیما.

radon

: رادون, ماده رادیو اکتیو.

raffig

: بی ارزش, بد نام.

raffinaderi

: پالا یشگاه, تصفیه خانه.

raffinemang

: سفسطه, دلفریبی, اغوا, تحریف, مهارت, کمال.

raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپیچیده, درسطح بالا, مصنوعی, غیر طبیعی, تصنعی, سوفسطایی.

raffinering

: تهذیب, تزکیه, پالودگی.

ragata

: زن مرد صفت, زن شرور, زن پتیاره, شیرزن.

ragg

: موی زبر, موی کرک شده, موی درهم وبرهم, توتون زبر, پارچه مویی زبر, اویزان بودن, درهم وبرهم ساختن, پر موساختن, خشن ساختن, تکان دادن, لرزاندن.

raggig

: زبر, درهم, کرک شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

raglan

: پالتو استین گشاد سبک و فراخ.

ragtime

: موسیقی ضربی, ضرب و رنگ (رعنگ) در موسیقی.

ragu

: راگو, راگو پختن, پرادویه کردن, تند و با مزه.

ragu/r ra/hacka

: خردکردن, گوشت وسبزه های پخته که باهم بیامیزند, امیزش, مخلوط, مخلوط کردن, ریزه ریزه کردن, ادم کودن

raja

: راجا, امیر یا پادشاه, فرمانروا.

rak-

: تراشه, چیز تراشیده, اصلا ح, صورت تراشی.

raka

: تراشیدن, رنده کردن, ریش تراشی, تراش.

rakapparat

: تراشنده, صورت تراش, سلمانی, رنده.

raket

: پرتابه, موشک, فشفشه, راکت, با سرعت از جای جستن, بطور عمودی از زمین بلندشدن, موشک وار رفتن, موشک هوایی, مثل موشک بهوا پرتاب کردن, بسرعت بالا بردن, ازدیاد سریع قیمت وغیره.

raketforskare

: هدایت کننده پرتابه یا موشک, دانشمند پرتابه شناس.

raketgevr

: یکنوع سلا ح قابل حمل, بازوکا, ضد تانک.

raketteknik

: فن پرتاب موشک.

rakhyvel

: تیغ خود تراش.

rakkniv

: تیغ صورت تراشی, با تیغ تراشیدن.

rakt

: راست, مستقیم, مستقیما.

raljeri

: خوشمزگی, لودگی, پرحرفی, شوخی, استهزا, سرزنش, انتقاد, توبیخ.

rallare

: کارگر غیر ماهر, کارگرحفار, ماشین حفاری.

rally

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

ram

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

rama in

: قاب, چارچوب, قاب کردن.

ramla

: خزان, پاییز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ویران شدن, فرو ریختن, پایین امدن, تنزل کردن.

ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژکوب, پیستون منگنه ابی, تلمبه, کلوخ کوب, کوبیدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانیدن, سنبه زدن, باذژکوب خراب کردن, برج حمل.

ramp

: ردیف چراغ های جلو صحنه نمایش ومانند ان, سرازیرشدن, خزیدن, صعود کردن, بالا بردن یا پایین اوردن, سکوب سراشیب, سرازیر, پله ء سراشیب, پیچ, دست انداز, پلکان, سطح شیب دار.

rampljus

: چراغ یانورقوی, قسمتی از صحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد, محل موردتوجه وتماشای عموم.

rampris

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خرید ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن.

ramsa

: چرند, جفنگ, حرف بی ربط, بی ربط, بی معنی.

ramsa/svammel

: چرند, جفنگ, حرف بی ربط, بی ربط, بی معنی.

ranch

: مزرعه یا مرتع احشام, دامداری کردن, در مرتع پرورش احشام کردن.

ranchgare

: دام دار, گله دار, چوپان.

rand

: مرز, کنار, حاشیه, لبه, برامدگی لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهنی, تکه دراز گوشت, بصورت نوار یا تسمه دراوردن.

randa

: مارک, علا مت, درجه نظامی, پاگون, خط راه راه, یراق, پارچه راه راه, راه راه کردن, تازیانه زدن.

randig

: راه راه, مخطط, خط خط.

randning

: هاشور زنی, خط خطی کردن.

randomisera

: بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن, بصورت امار تصادفی نشان دادن.

rang

: طلب شده, ترتیب, نظم, شکل, سلسله, مقام, صف, ردیف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم کردن, درجه دادن, دسته بندی کردن, انبوه, ترشیده, جلف.

ranka

: هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.

rankig

: نرم استخوان, سست, ضعیف, لق, زهواردررفته.

ranson

: جیره, مقدار جیره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهمیه, سهم دادن, جیره بندی کردن.

ranson/ransonera

: جیره, مقدار جیره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهمیه, سهم دادن, جیره بندی کردن.

ransonera

: جیره, مقدار جیره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهمیه, سهم دادن, جیره بندی کردن.

ranunkel

: نوعی شمعدانی, الا له.

rapa

: اروغ زدن, مانند اروغ بیرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا کردن (مثل فحش و غیره), بشدت بیرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.

rapph na

: کبک.

rappning

: اندود, گچ کاری.

rapport

: گزارش, گزارش دادن.

rapportera

: گزارش, گزارش دادن.

rapsodi

: اشعار حماسی مخصوص نقالا ن و داستان گویان شعر رزمی, قطعه موسیقی ممزوج و احساساتی.

rapsodiera

: شعر حماسی سرودن.

rapsodisk

: سروده شده بوسیله دوره گرد, مربوط باشعار حماسی, مهیج, پرهیجان.

rapunkelklocka

: گلپر, گلپرایرانی, گل استکانی.

rar

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

raring

: محبوب, عزیز.

ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

ras-

: نژادی.

rasande

: خشمناک, اتشی, عصبانی, متلا طم, متعصب.

rasblandning

: ازدواج سفید پوست با فردی از نژاد دیگر.

rasera

: ویران کردن, محو کردن, تراشیدن.

raseri

: غضب, غیظ, هیجان شدید وتند, خشم, درنده خویی, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت, دیوانگی, خشم, غضب, خروشیدن, میل مفرط, خشمناک شدن, غضب کردن, شدت داشتن.

raseri/vanvett

: دیوانه کردن, شوریده کردن, اشفتن, دیوانگی انی, شوریدگی, هیجان.

raseri/vldsamhet

: خزپوش, خز پوشیده, خزدار, خز مانند.

rashygien

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادی.

rasism

: خصوصیات نژادی, نژاد پرستی, تبعیضات نژادی, نژاد پرستی, تبعیض نژادی.

rasist

: نژاد پرست.

rask

: سرزنده وبشاش, تند, چابک, باروح, رایج, چست, تیز, اراسته, پاکیزه, .= سلءپپعری

rask/pigg

: چابک, چالا ک, زرنگ, فرز, باهوش, دانا.

rasren

: اصیل, خوش جنس, باتجربه, کاردیده.

rassel

: چکاچاک (صدای زنجیر), چکاچاک کردن.

rassel/rassla

: چکاچاک (صدای زنجیر), چکاچاک کردن.

rassla

: چکاچاک (صدای زنجیر), چکاچاک کردن.

rast

: انقصال, شکستگی, شکستن.

raster

: محل تصویر.

rastl s

: بی قرار.

ratificering

: تصدیق, تصویب, قبول, قبولی, انعقاد.

rationalisera

: عقلا توجیه کردن.

rationalisering

: انطباق با اصول عقلا نی, عقلا نی کردن, توجیه.

rationalism

: فلسفه عقلا نی, عقل گرایی.

rationalist

: معتقد به فلسفه عقلا نی.

ratt

: چرخ دستی.

ravin

: ابکند, دره تنگ و عمیق, دارای دره تنگ کردن.

ravin/hlv g

: ابکند, دره تنگ و عمیق, دارای دره تنگ کردن.

ravin/hlv g/sluka

: گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابکند, شکم, گدار, پر خوردن, زیاد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوری کردن, پر خوری.

ravioli

: نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته.

rbock

: گوزن نر, شوکا.

rcka/r cka till

: بس بودن, کفایت کردن, کافی بودن, بسنده بودن.

rcke

: ستون کوچک گچ بری شده, ستون نرده, نرده, ریل, سرزنش.

rcke/ovett

: نرده, ریل, سرزنش.

rd

: قرمز, سرخ, خونین, انقلا بی, کمونیست.

rda

: نصیحت کردن, اگاهانیدن, توصیه دادن, قضاوت کردن, پند دادن, رایزنی کردن.

rdaktig

: مایل بقرمز, مایل بسرخی زننده.

rdarv

: رازیانه, بادیان رومی.

rdarv

: رازیانه, بادیان رومی.

rdbeta

: چغندر, ریشه چغندر.

rdblommig/j kla

: شنجرفی, قرمز رنگ, گلگون, گلچهره, سرخ کردن.

rdblommighet

: گلگونی, پرگل بودن.

rdbrun/fux

: اسب کرند, گوزن نر سه ساله.

rdbrusig

: رنگ مایل به قرمز, سرخی, رخ رو, سرخ رنگ.

rdd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسیده, از روی بیمیلی(غالبا با ofمیاید), متاسف.

rdda

: بازیافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران کردن, اصلا ح یا تهذیب کردن, حصول مجدد.

rddh ga

: ترسویی, بزدلی, جبن, کم دلی, کم جراتی.

rddning

: رهایی دادن, رهانیدن, خلا صی, رهایی.

rdgivare

: رایزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رایزن, وکیل مدافع.

rdh rig person

: مو قرمز, دارای موی سرخ.

rdhakes ngare

: سینه سرخ.

rdig

: کاردان, پر مایه و مبتکر.

rding

: برگشتن, انجام دادن, کردن, بازگشت, فرصت, کار روز مزد و اتفاقی.

rdjur/hjort

: اهوی کوهی.

rdpl gning

: اندرز, مشاوره دو نفری, مشورت, تدبیر, پند دادن (به), توصیه کردن, نظریه دادن, رایزنی.

rdpl gning/advokat

: اندرز, مشاوره دو نفری, مشورت, تدبیر, پند دادن (به), توصیه کردن, نظریه دادن, رایزنی.

rdskinn

: سرخ پوست امریکای شمالی.

rdslag

: کاهن, جادوگر, مجلس انس پر سر وصدا, کنفرانس پر تشریفات, نشست وگفتگو کردن.

rdsp tta

: ماهی دیل, ماهی پهن, ماهی پیچ.

rdss kande

: مشاور, رایزن.

rdvin

: نوعی شراب قرمز, رنگ قرمز مایل بارغوانی.

reagens

: معرف, موضوع ازمایش روانی.

reagera

: واکنش نشان دادن, واکنش کردن, عکس العمل نشان دادن, تحت تاثیر واقع شدن.

reaktans

: واکنش برق, واکنش.

reaktion

: واکنش, انفعال.

reaktion ra

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

reaktionr

: ارتجاعی, استبدادی, مرتجع, ادم مرتجع, واکشنی.

reaktiv

: واکنش دار.

reaktivering

: فعالیت مجدد.

reaktor

: عامل واکنش, عامل عکس العمل, راکتور.

realiserande

: اجرا, انجام.

realiserbar

: قابل درک, قابل تحقق, نقد شدنی.

realism

: راستین گرایی, واقع بینی, واقع گرایی, رءالیسم, تحقق گرایی.

realist

: واقع بین, تحقق گرای, راستین گرای.

realistiskt

: واقع بین, تحقق گرای, راستین گرای.

realitet

: واقعیت, فعالیت, امرمسلم.

rebell

: یاغی, سرکش, ادم افسار گسیخته, متمرد, یاغی گری کردن, تمرد کردن, شوریدن, شورشی, طغیان گر.

rebell/gra uppror

: یاغی, سرکش, ادم افسار گسیخته, متمرد, یاغی گری کردن, تمرد کردن, شوریدن, شورشی, طغیان گر.

rebus

: معمای مصور, نشاندادن واژه ها بصورت مصور.

recensent

: منقد ادبی, بازبین گر.

recensentera

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

recensera

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

recension

: بازدید, تجدید نظر, رژه, نشریه, مجله, سان دیدن, بازدید کردن, انتقاد کردن, مقالا ت انتقادی نوشتن, بازبین, دوره کردن.

recentior

: جدید الورود, دانشجوی سال اول دانشکده.

recept

: دستورالعمل, دستور خوراک پزی, خوراک دستور.

receptionist

: پذیرگر.

receptiv

: پذیرنده, پذیرا, شنوا, حاضر بقبول.

receptivitet

: قدرت پذیرش.

recessiv

: مایل ببازگشت, ارتجاعی, بازگشتی, پس رفتی.

recitat r

: خواننده, تک نواز.

recitation

: از بر خوانی, از حفظ خوانی, بازگو نمودن درس حفظی, شرح, ذکر, بیان, تعریف موضوع.

recitativ

: بیانی, از بر خوانی, از بر خواندن, درس راپس دادن, یکایک شمردن, جواب دادن, به تنهایی نواختن.

rectum

: راست روده, معا مستقیم, مقعد.

reda upp

: از هم باز کردن, از گیر در اوردن, حل کردن.

reda ut

: از گیریا گوریدگی در اوردن, حل کردن.

redakt r

: تصحیح کننده مقاله (شخص), سرمقاله نویس, ویراستار, ویرایشگر.

redaktrskap

: مقام سردبیری.

redaktrskap

: مقام سردبیری.

redan

: پیش از این, قبلا.

redd

: لنگر گاه طبیعی, کشتی گاه.

redig

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتکار بیمارستان.

redigera

: ویراستن.

redigerare

: ویراستار, ویرایشگر.

redigering

: ویرایش.

redigt

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتکار بیمارستان.

redlighet

: پاکدامنی, راستی, پیروی دقیق از اصول.

redog relse

: شمردن, حساب کردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذکر علت کردن, دلیل موجه اقامه کردن(با for), تخمین زدن, دانستن, نقل کردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بیان علت, سبب, شرح, بیان, تفسیر, عرضه, نمایشگاه.

redskap

: لوازم اشپزخانه, وسایل, اسباب, ظروف.

redskap/verktyg

: الت, اسباب, ادوات, وسیله, سند.

reducerbar

: تقلیل پذیر, ساده شدنی.

redutt

: موضع محصور دفاعی کوچک, حفاظ استحکامات.

refektorium

: سالن ناهار خوری (بویژه در صومعه).

referens

: ارجاع, مرجع.

reflektera

: بازتابیدن, منعکس کردن, تامل کردن.

reflekterade

: بازتابیده, منعکس.

reflektor

: بازتابنده, جسم منعکس کننده, جسم صیقلی, الت انعکاس.

reflex

: انعکاس, باز تاب, اندیشه, تفکر, پژواک, بازتاب, واکنش, عکس العمل غیرارادی.

reflexion

: اندیشه وتفکر.

reflexiv

: بازتابنده انعکاسی.

reformation

: اصلا ح, تهذیب, اصلا حات.

reformator

: بهساز, بهسازگر, مصلح, اصلا ح طلب, پیشوای جنبش.

reformera

: بهسازی, بازساخت, بهسازی کردن, ترمیم کردن, اصلا حات, تجدید سازمان.

reformerad

: تصحیح شده, تعمیرشده, ارشاد شده, مهذب.

refr ng/korus

: هم سرایان, هم سرایی کردن, دسته خوانندگان, نغمه سرایان هم اهنگ.

refraktion

: شکست, انکسار, تجزیه, انحراف, تخفیف.

refraktor

: عدسی نور شکن.

refrng

: برگردان, خود داری کردن, منع کردن, نگاه داشتن.

refug

: ابخست, جزیره, محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره, جزیره ساختن, جزیره دار کردن.

refuge

: ابخست, جزیره, محل میخکوبی شده وسط خیابان و میدان و غیره, جزیره ساختن, جزیره دار کردن.

regalier

: امتیازات سلطنتی, نشانها و علا ءم پادشاهی, لباس شاهانه یا فاخر.

regatta

: مسابقه کرجی رانی, پارچه نخی سفت بافت.

regel

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

regel/regera

: قاعده, دستور, حکم, بربست, قانون, فرمانروایی, حکومت کردن, اداره کردن, حکم کردن, گونیا.

regel/stadga

: تنظیم, تعدیل, قاعده, دستور, قانون, ایین نامه.

regelbundenhet

: نظم, باقاعدگی.

regemente

: هنگ, گروه بسیار, دسته دسته کردن, تنظیم کردن.

regements-

: لباس هنگ, لباس افسری, وابسته به هنگ.

regenerativ

: احیا کننده.

regenerator

: باززاد, نوزا, مولد, بوجود اورنده, خالق, تقویت کننده.

regenerera

: باز زادن, تهذیب کردن, زندگی تازه و روحانی یافته, دوباره خلق شدن یا کردن.

regent

: نایب السلطنه, نماینده پادشاه, رءیس, عضو شورا.

regent/riksfrest ndare

: نایب السلطنه, نماینده پادشاه, رءیس, عضو شورا.

regera

: حکومت کردن, حکمرانی کردن, تابع خود کردن, حاکم بودن, فرمانداری کردن, معیف کردن, کنترل کردن, مقرر داشتن.

regera dligt

: بد اداره کردن.

regera/styra

: حکومت کردن, حکمرانی کردن, تابع خود کردن, حاکم بودن, فرمانداری کردن, معیف کردن, کنترل کردن, مقرر داشتن.

regerande

: حکم, تصمیم.

regering

: دولت, حکومت, فرمانداری, طرز حکومت هیلت دولت, عقل اختیار, صلا حدید.

regering/regera

: سلطنت, حکمرانی, حکومت, حکمفرمایی, سلطنت یا حکمرانی کردن, حکمفرما بودن.

regerings mbete

: اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه.

regeringstrogen person

: وفادار نسبت بتاج وتخت.

regim

: پرهیز غذایی, رده, دسته, حکومت.

regional

: منطقه ای.

regissr

: مدیر نمایش, کارگردان نمایش.

register

: محضر, دفتر ثبت اسناد, دفتر, فهرست.

registrator

: ثبت کننده, کارمند اداره ثبت, مدیر دروس.

registrera

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعدیل گرما, پیچ دانگ صدا, لیست یا فهرست, ثبت کردن, نگاشتن, در دفتر وارد کردن, نشان دادن, منطبق کردن.

registrering

: ثبت, نام نویسی, اسم نویسی, موضوع ثبت شده.

regla upp

: گشودن (چفت), باز کردن (چفت).

reglementering

: گروه بندی, بصورت هنگ در اوردن.

reglera

: منظم کردن, تنظیم کردن, نظم دادن, مرتب کردن, تنظیم کردن, میزان کردن, درست کردن.

regn-

: بارانی, باران زا, پرباران, پرباران, رگباری.

regn

: بارندگی, بارش.

regn/regna

: باران, بارش, بارندگی, باریدن.

regna

: باران, بارش, بارندگی, باریدن.

regnb ge

: رنگین کمان, قوس و قزح, بصورت رنگین کمان در امدن.

regnbgsskimmer

: نمایش قوس قزحی, نمایش رنگین کمان.

regnig

: بارانی, پر باران, خیس, تر, رگبار گرفته.

regnkappa

: پالتوی بارانی, پارچه بارانی.

regnm tare

: باران سنج.

regnt t

: عایق باران, ضدباران کردن.

regntak

: ساباط, چارطاقی, کبوتر خانه, اطاقک بالا ی بام.

regntak/takvning

: ساباط, چارطاقی, کبوتر خانه, اطاقک بالا ی بام.

regress

: انحطاط, سیر قهقهرایی, قفاروی, پس روی.

regressiv

: پسرفت کن, برگشت کننده, عود کننده, کاهنده.

regulator

: تنظیم کننده, تعدیل کننده, الت تعدیل.

regummera

: روکش زدن, روکش کردن لا ستیک, تایر روکش شده, روکش کردن لا ستیک, تایر روکش شده.

rehabilitering

: نوتوانی, نوسازی, توانبخشی, تجدید اسکان, احیای شهرت یا اعتبار.

reinkarantion

: تجدید تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnation

: تجدید تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnera

: تجسم یا زندگی تازه دادن, حلول کردن, تجلی کردن.

rekapitulera

: رءوس مطالب را تکرار کردن, صفات ارثی را در طی چند نسل تکراری کردن.

rekapitulering

: تکرار رءوس مطالب, تکرار دوره سیر تکامل, تکرار رشد و نمو, تکرار.

reklam

: تجارتی, بازرگانی.

reklamjippo

: نمایش پر سر و صدا(برای جلب توجه مردم). اگهی پر سر و صدا کردن.

reklamman

: متصدی اعلا نات, اگهی گر.

reklamtext

: تقریظ یا توصیه نامه مختصری برکتابی, تقریظ یا اعلا ن مبالغه امیز.

rekognoscera

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

rekognosera

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

rekommendabel

: قابل توصیه.

rekommendation

: ستایش, توصیه, سفارش, تقدیر, توصیه, نامه پیشنهاد, نظریه.

rekommendera

: سفارش کردن توصیه کردن, توصیه شدن, معرفی کردن.

rekommenderar

: سفارش کردن توصیه کردن, توصیه شدن, معرفی کردن.

rekonditionera

: قسمت های فرسوده را تعمیر و تعویض کردن, سر وصورت دادن به, نو کاری کردن.

rekonstruktion

: تجدید بنا, نوسازی, نمونه مطابق اصل, مدل.

rekord

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

rekrnkande

: افتراامیز.

rekrnkare

: افترا زن.

rekrnkning

: افترا, بدگویی, تهمت, بدنامی و رسوایی.

rekrnkning i skrift

: افترا, تهمت, توهین, هجو, افترا زدن.

rekryt

: تازه سرباز, کارمند تازه, نو اموز استخدام کردن, نیروی تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/rekrytera

: تازه سرباز, کارمند تازه, نو اموز استخدام کردن, نیروی تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/vrnpliktig

: سرباز وظیفه, مشمول نظام کردن.

rekrytera

: تازه سرباز, کارمند تازه, نو اموز استخدام کردن, نیروی تازه گرفتن, حال امدن.

rekrytering

: استخدام, سرباز گیری.

rektangel

: راست گوشه, مربع مستطیل, چهار گوش دراز.

rektangulr

: مستطیل, بشکل راست گوشه.

rektor

: رءیس, شهردار, کشیش, ناظم دانشکده.

rekursion

: بازگشت.

rekursiv

: بازگشتی.

rekviem

: نماز وحشت, نماز میت, فاتحه.

rekvisition

: درخواست, تقاضا, سخره, چیز مورد تقاضا, بازگرفتن, مصادره کردن, درخواست رسمی کردن.

rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستین برگشتن, پس زدن, عود کردن, پس نشستن, فنری بودن, واکنش داشتن بر.

rel

: رله, امدادی, باز پخش کردن.

relatera

: باز گو کردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل کردن, گفتن.

relaterad

: مربوط, وابسته.

relaterat

: مربوط, وابسته.

relation

: وابستگی, نسبت, ارتباط, شرح, خویشاوند, کارها, نقل قول, وابسته به نسبت یا خویشی, ارتباط, نسبت, خویشی.

relativ

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

relativ/j mfrande

: تطبیقی, مقایسه ای, نسبی, تفضیلی (بطور اسم), درجه تفضیلی, صفت تفضیلی.

relativ/sl kting

: منسوب, نسبی, وابسته, خودی, خویشاوند.

relativism

: نسبیت, نسبیت گرایی.

relativitet

: فرضیه نسبی, فلسفه نسبیه, نسبی بودن, نسبیت.

relegera

: بیرون انداختن, منفصل کردن, بزور خارج کردن.

relevans

: ربط, وابستگی, دخل, مناسبت, موقعیت, شایستگی, اقتضاء, رابطه, ربط, ارتباط.

religion

: کیش, ایین, دین, مذهب.

religiositet

: خشکه مقدس بودن, تعصب مذهبی, مجلس عبادت, مجلس مذهبی

religisa

: مذهبی, راهبه, تارک دنیا, روحانی, دیندار.

relikskrin

: جعبه اشیاء متبرکه, ظرف مخصص نگهداری اثار مقدس یا باستانی, محفظه عتیقه, باقیمانده.

relikt

: باقیمانده, ماترک, زن بیوه.

reling

: لبه بالا یی دیوار کشتی.

relysten

: پیغام, ماموریت, فرمان, پیغام بری, پیغام رسانی.

relysten

: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.

rem

: کمربند, تسمه, بندچرمی, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حرکت یا عمل کردن.

rem/spnna fast

: تسمه.

remissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تادیه.

remissa/penningremissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تادیه.

remittent

: سبک شونده, تخفیف یابنده, موقتا تسکین دهنده.

remsa

: نوار, روبان, نوار ماشین تحریر, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزی, تسمه, تراشه, برهنه کردن, محروم کردن از, لخت کردن, چاک دادن, تهی کردن, باریکه, نوار.

remsa/klippa av

: چیدن, زدن, قیچی کردن, پشم چیدن, بسرعت قاپیدن, کش رفتن, قطعه, برش, ادم احمق, ته سیگار, ادم کوچک یابی اهمیت.

remsa/sk ra snder

: پاره, تکه, ریز, خرده, ذره, سرتکه پارچه, پاره کردن, باریک بریدن.

remskiva

: قرقره.

ren

: خالص, مخلوط نشده, بدون مواد خارجی.

ren ssans

: دوره تجدد ادبی و فرهنگی, رنسانس.

ren/lodr tt/gir/gira

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, یک راست, پاک, بکلی, مستقیما, ظریف, پارچه ظریف, حریری, برگشتن, انحراف حاصل کردن, کنار رفتن, کنار زدن.

ren/obeflckad

: معصوم.

ren/oblandad

: خالص, پاک, تمیز, ناب, ژاو, اصیل, خالص کردن, پالا یش کردن, بیغش.

ren/rendjuret

: گوزن شمالی, وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا.

ren/reng ra

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن.

rena

: پاک کردن, تصفیه کردن, پالودن.

rena/frfina

: پالودن, تصفیه کردن, خالص کردن, تهذیب کردن, پاک شدن, تصحیح کردن.

rena/rensa/utrensning

: پاکسازی کردن.

renande

: مسهل, تصفیه کننده, روانپاکساز.

rende

: پیغام, ماموریت, فرمان, پیغام بری, پیغام رسانی.

rende

: پیغام, ماموریت, فرمان, پیغام بری, پیغام رسانی.

rendjuret

: گوزن شمالی, وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا.

renegat

: عیسوی مسلمان شده, برگشته, مرتد, خاءن.

renfana

: کاسنی بری تلخ مزه

reng ra

: پاک, پاکیزه, تمیز, نظیف, طاهر, عفیف, تمیزکردن, پاک کردن, درست کردن, زدودن, تنظیف کردن, سپوری کردن, تمیز کردن, در اشغال کاوش کردن.

reng ringsmedel

: وسیله یا ماده تمیز کننده, زدایا, زداگر, پاک کننده, داروی پاک کننده, گرد صابون قوی.

rengra/rensa

: پاک کردن, تمیز کردن, تطهیرکردن, تبرءه کردن.

renhet

: خلوص.

renhllningsarbetare

: سپور, مامور تنظیف, خاکروبه بر, رفتگر.

rening

: تطهیر, پالا یش, خالص سازی, تخلیص, شستشو.

renklo

: گوجه.

renovera

: روشن و تازه کردن, باز نوساختن, نو کردن, تعمیر کردن, از سر گرفتن.

renoverare

: باز نو سازنده, بدعتکار.

renovering

: باز نوساخت, تعمیر, اصلا ح, نوسازی.

renovering/f rnyelse

: باز نوساخت, تعمیر, اصلا ح, نوسازی.

renpris

: سیزاب رسمی

renpris

: سیزاب رسمی

renrasig

: پاک نژاد, اصیل, جانور یا گیاه خوش نژاد.

rensa

: پاک کردن, تمیز کردن, تطهیرکردن, تبرءه کردن.

renskrift

: نسخه درست.

rent kommersiell produkt

: هنرمند یا کار هنری مبتذل.

rent ut/fullst ndigt

: یک جا, جمله, اشکارا, کاملا, بیدرنگ.

rentv

: دوغاب, سفید کاری کردن, ماست مالی کردن.

reostat

: روستات, دستگاه تنظیم جریان های متغیر برق, دستگاه یا جعبه تنظیم مقاومت.

rep

: طناب, رسن, ریسمان, باطناب بستن, بشکل طناب در امدن.

rep/snre/sladd

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر.

reparabel

: قابل جبران, اصلا ح پذیر, تعمیر پذیر.

reparation

: ثبوت, تثبیت, حاشیه, ریشه, لوازم, فروع, اثاثه, تعمیر, مرمت, تعمیر کردن.

reparation/gottg relse

: جبران غرامت, تاوان, تعمیر, عوض, اصلا ح.

reparera

: تعمیر کردن, مرمت کردن, درست کردن, رفو کردن, بهبودی یافتن, شفا دادن, تعمیر, مرمت, تعمیر کردن.

reparera upp

: قسمت های فرسوده را تعمیر و تعویض کردن, سر وصورت دادن به, نو کاری کردن.

reparerbar

: قابل جبران, اصلا ح پذیر, تعمیر پذیر.

repatriera

: بمیهن خود برگرداندن, بمیهن خود برگشتن.

repatriering

: برگشتن یا برگرداندن به میهن.

repe

: لولیم سیخطکی, چچم.

repertoar

: فهرست نمایش های اماده برای نمایش دادن.

repeterur

: تکرار کننده, ساعت زنگی, بازگو کننده.

repetitiv

: تکراری, بازانجامی.

replikera

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا فی.

reportage

: گزارش, شرح جریان امر, رپرتاژ.

reporter

: گزارشگر, خبرنگار.

representant

: نماینده, حاکی از, مشعربر.

representant/representativ

: نماینده, حاکی از, مشعربر.

representation

: نمایش, نمایندگی, تمثال, نماینده, اراءه.

representativ

: نماینده, حاکی از, مشعربر.

representera

: نمایش دادن, نمایاندن, فهماندن, نمایندگی کردن, وانمود کردن, بیان کردن.

representerar

: نمایش دادن, نمایاندن, فهماندن, نمایندگی کردن, وانمود کردن, بیان کردن.

repressalie

: جبران, تلا فی, انتقام, تلا فی کردن.

reproducerande

: مولد, تناسلی.

reptil-

: خزنده.

republik

: جمهوری.

republikansk

: جمهوری خواه, جمهوری, گروهی, اجتماعی.

res r

: کشدار, قابل ارتجاع, فنری, سبک روح, کشسان.

resa

: سفر, مسافرت, سیاحت, سفر کردن, گشت, سفر, مسافرت, سیاحت, ماموریت, نوبت, گشت کردن, سیاحت کردن, درنرودیدن, سفر کردن مسافرت کردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حرکت, جنبش, گردش, جهانگردی, سفر دریا, سفر, سفر دریا کردن.

resa omkring

: گردش کردن, سیار بودن, مسافرت تبلیغاتی کردن.

resa upp

: بالا بردن, ترقی دادن, اضافه حقوق.

resa/verresa/korridor/st lle

: گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپری شدن, انقضاء, سفردریا, راهرو, گذرگاه, تصویب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از یک کتاب, رویداد, کارکردن مزاج

resande

: سیار, دوره گرد, مسافر, پی سپار رهنورد, مسافر کشتی یا وسیله مسافری دیگری.

reseberttelse

: سخنرانی درباره مسافرت.

resebyr

: اژانس مسافری, اژانس مسافرتی, سفرچین, سفر ارا, بلیط فروش سرویس مسافری, اژانس مسافرتی.

reseda

: اسپرک, ورث, رنگ گل اسپرک.

resegods

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

reseledare

: راهنما, هادی, راهنمایی کردن.

resenr

: مسافر, پی سپار, رهنورد.

reserv-

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

reservare

: سرباز یا افسر ذخیره.

reservera

: نشان هویت, نشان کردن, اختصاص دادن, کنار گذاشتن, پس نهاد, کنار گذاشتن, پس نهاد کردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخیره, احتیاط, یدکی, تودار بودن, مدارا.

reserverad

: غیرمثبت, فاقد ضمیر اشاره, غیر مدلل, خوددار.

reserverade

: رزرو شده, محتاط, خاموش, کم حرف, اندوخته, ذخیره.

reseuppeh ll

: در وسط راه ایستادن, توقفگاه بین راه.

resgodsinlmning

: اطاق تفتیش اثاث وبار مسافرین, اطاق امانت گذاری بار وچمدان وپالتو.

residens

: محل اقامت, اقامتگاه, اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص.

reslust

: علا قه مند به سیاحت, سفر دوستی.

resonans

: تشدید, ایجاد طنین.

resonansrik

: طنین دار.

resorbera

: دوباره بعلیدن, دوباره جذب کردن.

resorption

: اشام یا جذب دوباره, مکیدن مجدد, بلع دوباره.

respektabel

: محترم, قابل احترام, ابرومند.

respektera

: رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

respektfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

respektingivande

: مایه هیبت یا حرمت, پر از ترس و بیم, حاکی از ترس, ناشی از بیم, وحشت اور, ترس اور.

respektive

: مربوطه, بترتیب مخصوص خود, نسبی, بترتیب.

respirator

: دستگاه تنفس مصونوعی, دهان بند طبی.

respit

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

respit/frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمدید مدت, رخصت, فرجه دادن.

respons

: جوابگویی, پاسخ, واکنش.

resrstickning

: ساختمان دنده های هر چیز, راه ها یا خطوط بر جسته, مجموعه تیریا دگل های کشتی, مجموعه رگبرگ های برگ, مسخرگی.

rest/kvarleva

: باقی مانده, بقیه, اثر, بقایا(درجمع), اثار.

restaurang

: رستوران, کافه.

restauranginnehavare

: اذوقه رسان, سورسات چی.

restaurat r

: صاحب رستوران, مهمانخانه دار.

restaurator

: اعاده دهنده.

restaurering

: اعاده, ترمیم.

reste sig

: گل سرخ, رنگ گلی, سرخ کردن.

resterande

: رسوبی, وابسته به رسوب یا باقیمانده.

restriktiv

: داروی پیش گیر, جمله یا عبارت حصری یا محدود کننده, محدود سازنده.

restskuld

: به عقب, درپشت, بدهی پس افتاده, پس افت.

resultat

: برامد, پی امد, حاصل, نتیجه, پی امد, دست اورد, برامد, نتیجه دادن, ناشی شدن, نتیجه, اثر, حاصل, امتیاز, امتیاز گرفتن, حساب امتیازات, نتیجه, حاصل, خلا صه, اخرین شماره, سرانجام.

resulterande

: منتجه, بردار, برایند, حاصل, منتج شونده.

resurs

: منبع, وسیله.

resvska

: خورجین, خورجینی, سیاست بازی ودغلکاری کردن, چمدان.

reta/f rarga

: عصبانی کردن, برانگیختن, خشمگین کردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن.

reta/frv rra

: خشمگین کردن, ازجادربردن, اوقات تلخی کردن کردن, برانگیختن, بدتر کردن, تشدیدکردن, خشمگین.

reta/retas

: ازاردادن, اذیت کردن, کسی را دست انداختن, سخنان نیشدارگفتن, اذیت, پوش دادن مو.

reta/uppreta/rkelse

: بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحریک کردن, تهییج کردن, خشمگین کردن.

retas med

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

retina

: شبکیه چشم.

retirera

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retlig

: اخمو, ناراحت, جوشی, کج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضی, عبوس, پست, خشمگین, ترشرو, شبیه انفیه, زود رنج, کج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضی نما, کج خلق, زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک, کج خلق, لجوج, زنبور وار, نیش دار.

retliga

: زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک.

retlighet

: کج خلقی, زود رنجی, بد اخلا قی, زود رنجی, کج خلقی, تندی, گستاخی.

retligt

: زورد رنج, کج خلق, تند مزاج, تحریک پذیر.

retning

: انگیختار, محرک, انگیزه, وسیله تحریک, تحرک, تحریک.

retorik

: علم بدیع, علم معانی بیان, معانی بیان, فصاحت و بلا غت, لفاظی, خطابت, قدرت نطق و بیان, وابسته بعلم بدیع یا معانی بیان.

retort

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا فی.

retr tt

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retriever

: سگ مخصوص یافتن شکار و مجروحین, بازبیاب.

retroaktiv

: معطوف به گذشته, پس کنشی, عطف کننده بماسبق.

retrospektiv

: عطف کننده بماسبق.

retsam

: دل ازار, رنجش امیز, اشفته, مضطرب.

returbar

: قابل برگشت, بازگشتنی.

returnera

: بازگشت, مراجعت.

retuschera

: دستکاری کردن, رتوشه کردن.

reumatisk

: رماتیسم گرفته, ادم مبتلا بدرد مفاصل.

reumatism

: مرض رماتیسم, جریان, فلو, ریزش.

rev

: تخته سنگ ساحلی درجزیره, ساحل مرجانی یاشنی درجزیره, جزیره کوچک, تپه دریایی, جزیره نما, مرض جرب, پیچیدن و جمع کردن بادبان, جمع کردن.

rev snder/rusade

: قاش زین, قرپوس زین, گچ بری, چنبری, علف بلند, مرتع, چنبر, زمان ماضی فعل.راعت

reva

: خراش, بریدگی, شکاف دهنده, چاک, دریدگی, چاک دادن, شکافتن, بریدن, برش دادن, شکافتن, پاره کردن, دریدن, شکاف, چاک.

revben

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

revben/spr t

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

revbens-

: دنده ای.

revelj

: شیپور بیدارباش, طبل بیدار باش.

revidera

: دوباره تعدیل, تجدید نظر کردن.

reviderad utgva

: تجدید چاپ, چاپ تازه, چاپ اصلا ح شده.

revisor

: مامور رسیدگی, ممیز حسابداری, شنونده, مستمع.

revolt

: شورش, طغیان, قیام, برخاست, بلوا, برخیزش.

revolution

: دور, دوران کامل, انقلا ب.

revolution r

: انقلا بی, چرخشی.

revolutionera

: انقلا بی کردن, تغییرات اساسی دادن.

revolver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستی, سرنگ امپول زنی و امثال ان, تیر اندازی کردن, هفت تیر.

revolverman

: .= gunman مسلح

revolverstrid

: جنگ با تفنگ یا تپانچه.

revorm

: عفونت قارچی, کچلی, کرم حلقه دار.

revy

: نمایشنامه انتقادی, جنگ نمایش.

rffla

: شیاردار کردن, دریا, کندن (مجرا یا راه), هرگونه نقل وانتقال چیز یا اندیشه ونظر و غیره, ترعه, مجرا, خط مشی.

rfil

: سراستین, سردست پیراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنین زدن به, دکمه سردست.

rftlig

: ارث بردنی, بارث رسیدنی, قابل توارث.

rftlig

: قابل توارث, میراث بردنی, قابل انتقال, موروثی.

rftlighet

: انتقال موروثی, رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارث, تمایل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rftlighet

: انتقال موروثی, رسیدن خصوصیات جسمی وروحی بارث, تمایل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rg

: چاودار, گندم سیاه, مرد کولی.

rg

: زنگ مفرغ, جرم سبز, زنگار, قاب, زنگار, زنگار مس, زنگ مس (استات مس).

rg ng av vin

: انگور چینی, فصل انگور چینی, محصول.

rhnge

: قطره گوش, گوشواره, گوشواره, حلقه, اویز, معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

rhnge/mostycke/hngande

: معلق, اویخته, لنگه, قرین, شیب, نامعلوم, بی تکلیف, ضمیمه شده, اویز شده, اویزه.

rhododendron

: خرزهره, وردالحمار, سم الحمار.

rhundrade

: سده, قرن.

ribba

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی.

ribba/spj la

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی.

rida

: سواری, گردش سواره, سوار شدن.

rida i kort galopp

: چهارنعل, گامی شبیه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

rida om

: در سواری پیش افتادن از, در برابر طوفان ایستادگی کردن, در مسابقه چیره شدن.

rida p ord/slingra sig

: کنایه, نیش کلا م, نیرنگ در سخن, زبان بازی کردن, ایهام گویی کردن, محاجه, محاجه کردن.

ridande

: سواری, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridande polis

: پلیس سوار کانادا.

ridbyxor

: نیم شلواری, شلوار, تنبان.

riddare

: سوار دلا ور, نجیب زاده, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شوالیه, نجیب زاده, بمقام سلحشوری ودلا وری ترفیع دادن.

riddare/adelsman/adla

: سلحشور, دلا ور, قهرمان, شوالیه, نجیب زاده, بمقام سلحشوری ودلا وری ترفیع دادن.

riddarsporre

: گل زبان درقفا, دلفین

riddarv rdighet

: مقام سلحشوری, سمت سلحشوری, شوالیه گری.

ridderlig

: دلیرانه, جوانمرد, بلند همت.

ridderlighet

: سلحشوری, دلیری, جوانمردی, فتوت, تعارف.

ridh st/klippare/majskolv

: ادم مهم, ضربت برکپل, توده, چوب ذرت.

ridhandske

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

ridhandske/gatlopp

: دستکش بلند, دستکش اهنی, دعوت بمبارزه.

ridhst

: اسب سواری, درشکه کرایه, اسب کرایبه, مزدور, فعله, فاحشه, مبتذل کردن, زیاداستعمال شده.

ridkonst

: هنراسب سواری, سوارکاری.

ridning

: سواری, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridpiska

: شلا ق, قمچی, شلا ق زدن, تنبیه کردن.

rigg

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز کردن, اماده شدن, با خدعه و فریب درست کردن, گول زدن, دگل ارایی, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهیزات, مجموع طناب و بادبانهای کشتی, اسباب.

rigg/rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز کردن, اماده شدن, با خدعه و فریب درست کردن, گول زدن, دگل ارایی, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهیزات.

rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز کردن, اماده شدن, با خدعه و فریب درست کردن, گول زدن, دگل ارایی, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهیزات.

rik

: توانگر, دولتمند, گرانبها, باشکوه, غنی, پر پشت, زیاده چرب یا شیرین.

rik/yppig

: وافر.

rike

: امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد, فرمانروایی, قلمرو سلطان, متصرفات, مملکت, ناحیه.

rikedomar

: وسیله ثروتمندی, ثروت, پول, مال, جواهرات, ثروت زیاد

riklig

: فراوان, مفصل, زیاد, خیلی, وافر, سرشار, پربار, وافر, فراوان.

rikligt

: بطور فراوان, بطور بیش از حد.

rikoschett

: کمانه, کمانه کردن, با گلوله کمانه دار زدن.

riks-

: ملی, قومی, وابسته به قوم یاملتی, تبعه, شهروند.

riksdag

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

riksfrest ndare

: نایب السلطنه, نماینده پادشاه, رءیس, عضو شورا.

riksha

: درشکه ژاپنی که توسط حمال کشیده میشود, ریکشا, کالسکه چینی که بجای اسب انسان انرا میبرد

rikspple

: جسم کروی, گوی, عالم, احاطه کردن, بدور چیزی گشتن, بدور مدار معینی گشتن, کروی شدن.

rikt modulerad

: خوشنوا, موزون, خوشحال.

riktad

: سردار, رسیده, نوک دار.

riktad/huvad

: سردار, رسیده, نوک دار.

riktig

: راستین, حقیقی, واقعی, موجود, غیر مصنوعی, طبیعی, اصل, بی خدشه, صمیمی.

riktigt

: صادقانه, باشرافت, موافق باحقایق, بدرستی, بطور قانونی, بخوبی.

riktlinje

: راهبرد, راهنما, رهنمون, شاقول.

riktning

: جهت, سو, هدایت.

rim

: قافیه, پساوند, شعر, سخن قافیه دار, نظم, قافیه ساختن, هم قافیه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rim/rimma

: قافیه, پساوند, شعر, سخن قافیه دار, نظم, قافیه ساختن, هم قافیه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimfrost

: نقش شبنم یخ زده بر روی پنجره ومانند ان, نقشی که به تقلید ان درست کنند, طراحی شبیه شبنم یخ زده, طراحی گردی, شبنم یخ زده, سرما ریزه, پژه, اریز, شبنم یخ زده, سرما ریزه, پله, قافیه, سجع, پساوند, شعر, یخ زدگی, قافیه دار کردن.

rimfrostkl dd

: یخ زده, بسیارسردپوشیده از شبنم یخ زده.

rimma

: قافیه, پساوند, شعر, سخن قافیه دار, نظم, قافیه ساختن, هم قافیه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimsmidare

: شاعرک, شعر باف.

ring

: نعل یا حلقه اهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد, بازی میخ و حلقه, افکندن.

ring/rulle/ringla

: سیم پیچ.

ringa

: شماره گرفتن, صفحه شماره گیر, کم, لا غر, خرد.

ringa/pringning

: حلقه, زنگ زدن, احاطه کردن.

ringa/skalla/skrammel/klang

: صدای جرنگ جرنگ, صدای شیپور, صدای بهم خوردن اسلحه, صدا کردن.

ringakta

: ناچیز شمردن, کم بها شمردن, اهانت.

ringaktar

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت.

ringblomma

: گل همیشه بهار, گل جعفری.

ringde

: زمان ماضی فعل.گنءر

ringde/ringt

: اسپوک, میله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

ringduva

: قمری, فاخته, کبوتر جنگلی.

ringer

: فراخوانی, فراخواننده.

ringformig

: حلقه مانند, حلقوی, وسایل و ابزار حلقه دار, دارای علا ءم و اشکال حلقوی.

ringhet

: کمی, کوچکی, خردی.

ringkastning

: بازی پرتاب حلقه, فریاد خوشحالی.

ringklocka

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اویختن به, دارای زنگ کردن, کم کم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

ringla

: حلقه کردن, فردادن, پیچاندن, حلقه, فر.

ringmuskel/slutmuskel

: ماهیچه باسطه, چلا نه, چلا نگر.

ringside

: در کنارصحنه ورزش, در کنار تشک کشتی یا رینگ مشت بازی.

ringt

: اسپوک, میله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

rinnande

: دونده, مناسب برای مسابقه دو, جاری, مداوم, متمایل بدویدن, دونده.

ripa

: باقرقره.

ripost

: ضربت متقابل و تند, پاسخ تند واماده, حاضر جوابی, ضربت سریع, جواب, ضربه متقابل زدن.

rips

: پارچه مبلی, مرد هرزه, زن هرزه.

ris

: برنج, دانه های برنج, بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.

ris/risgryn

: برنج, دانه های برنج, بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.

risflt

: برنج اسیاب نکرده, مزرعه شالیکاری, ایرلندی.

risgryn

: برنج, دانه های برنج, بصورت رشته های برنج مانند دراوردن.

rish g

: اتومبیل یا هواپیمای کهنه و اسقاط.

risk

: خطر, مخاطره, ریسک, احتمال زیان و ضرر, گشاد بازی, بخطر انداختن.

risk/riskera/fara

: خطر, مخاطره, ریسک, احتمال زیان و ضرر, گشاد بازی, بخطر انداختن.

riskera

: خطر, مخاطره, ریسک, احتمال زیان و ضرر, گشاد بازی, بخطر انداختن.

riskfullt

: پر مخاطره, ریسک دار.

riskfyllt

: پر مخاطره, ریسک دار.

risknippe

: دسته هیزم, دسته, دسته کردن, بهم بستن, ریشه کردن حاشیه پارچه, بخیه زینتی.

rispa

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rispa/startlinje/riva

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rita

: کشیدن, رسم کردن, بیرون کشیدن, دریافت کردن, کشش, قرعه کشی.

ritare

: نقشه کش, طراح, تهیه کننده لوایح قانونی.

ritning

: رسم, نقشه کشی, قرعه کشی.

ritsnl

: کاتب, محرر.

rituell

: تشریفات مذهبی, ایین پرستش, تشریفات.

riva

: شانه مخصوص جداکردن تارهای نخ, پیچ انداختن در, گره دار کردن, دام بلا, چیز در هم پیچیده, نخ گوریده, گوریدگی, از هم جدا کردن الیاف.

riva s nder

: (معمولا بصورت جمع) اشک, سرشک, گریه, : دراندن, گسیختن, گسستن, پارگی, چاک, پاره کردن, دریدن, چاک دادن.

rival

: هم اورد, رقیب, حریف, هم چشم, هم چشمی کننده, نظیر, شبیه, هم چشمی, رقابت کردن.

rivalitet

: رقابت, همچشمی, هم اوری.

rivieran

: ناحیه ساحلی فرانسه و ایتالیا در اطراف مدیترانه.

rivjrn

: شبکه اهنی, پنجره اهنی.

rjning

: نقل وانتقال بانکی, تسویه, تسطیح, مکان مسطح.

rka ut f r stiltje

: از پیشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد), ارام کردن, تسلی دادن.

rka/schacktorn

: رخ, کلا غ سیاه, کلا غ زاغی, کلا هبردار, کلا هبرداری کردن.

rkare

: اهل دخانیات, اهل دود, دود دهنده میوه وگوشت وامثال ان, وسیله ای که تولید دودکند, واگن یا اتاق مخصوص استعمال دخانیات.

rkblandad dimma

: مه ودو, دود مه, مه غلیظی که در اثر دود یا بخارهای شیمیایی ایجاد میشود, هوای الوده به دود وبخار.

rke ngel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkebiskop

: اسقف اعظم, مطران.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkehertig

: دوک بزرگ (لقب شاهزادگان اتریش).

rkehertigd me

: قلمرو و حکومت دوک بزرگ.

rkelsekar

: بخورسوز, مجمر, عودسوز, عطردان.

rkengel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkestift

: مقام یا قلمرو اسقف.

rkestift

: ناحیه ء کلیسایی زیر نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبی اسقف اعظم.

rkfri

: بی دود.

rkig

: بخاردار, دود دار, دودی, پر دود, دود گرفته, دود کن, دود کننده.

rkna fel

: اشتباه حساب کردن, پیش بینی غلط کردن.

rkna ut

: کشف کردن, سنجیدن, معین کردن, حل کردن.

rkningar

: صدور صورتحساب.

rla

: چاپلوسی کردن, دم تکان دادن, نوعی گنجشک.

rla

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

rlig

: راستکار, راد, درست کار, امین, جلا ل, بیغل وغش, صادق, عفیف.

rlig

: سالیانه, یک ساله.

rlig/ rligen

: سالیانه, همه سال, سال بسال.

rlighet

: راستکاری, درستکاری, درستی, امانت, دیانت, صداقت, صدق وصفا, بی ریایی, خلوص, صمیمیت.

rlighet/hederlighet

: راستکاری, درستکاری, درستی, امانت, دیانت, صداقت.

rligt talat

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

rlogsfartyg

: کشتی جنگی, ناو جنگی.

rlogsfartyg/krigsfartyg

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

rlogsflotta

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

rlogsflotta

: نیروی دریایی, بحریه, ناوگان, کشتی جنگی.

rls

: سرزنش, توبیخ, سرکوفت, طعنه, ریل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده کشیدن, توبیخ کردن.

rm

: استین, استین زدن به, در استین داشتن.

rn

: عقاب, شاهین قره قوش.

rn/st ld

: دزدی, دستبرد, سرقت.

rna

: دستبرد زدن, دزدیدن, ربودن, چاپیدن, لخت کردن.

rnbo

: لا نه ء پرنده بر روی صخره ء مرتفع, اشیانه ء مرتفع, خانه ء مرتفع.

rngott

: روبالش, جلد بالش.

rngottsvar/kuddvar

: عقابی, دارای منقار کج (شبیه عقاب).

rnlik

: عقابی, دارای منقار کج (شبیه عقاب).

rnlik

: عقابی, دارای منقار کج (شبیه عقاب).

rnna

: شیب تند رودخانه, ناودان یا مجرای سرازیر, مخفف کلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال, شیار, خیاره, خط, گودی, جدول, کانال, خان تفنگ,(مج.) کارجاری ویکنواخت, عادت زندگی, خط انداختن, شیار دار کردن.

rnnb r

: میوه سماق کوهی.

rnnil

: جوی, اب رو, نهر کوچک.

rnnsten/takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

rnnstensunge

: ژولیده, ادم کثیف و بی سر و پا, ژنده پوش.

rntgen

: رونتگن, واحد بین المللی تشعشع اشعه مجهول.

rntgenologi

: عکسبرداری رادیو, مخبر رادیویی, پرتونگاری.

rnunge

: جوجه عقاب.

rnunge

: جوجه عقاب.

roa

: سرگرم کردن, مشغول کردن, تفریح دادن, جذب کردن, مات و متحیر کردن.

roa sig

: خوشی کردن, حرکات نشاط انگیزکردن, بازی کردن, تفریح کردن, تفریح.

robot

: ماشین, ماشین خودکار, دستگاه خودکار, ادم مکانیکی.

robust

: قوی هیکل, تنومند, ستبر, هیکل دار, ستبر, تنومند, قوی, بی باک, مصمم, شدید.

rock

: پالتو.

rocka

: رقص راک اندرول, رقص بحنبان و بچرخان.

roddare

: پارو زن, پارو زن مسابقات قایقرانی.

roddb t

: قایق پارویی.

roder

: سکان, سکان هواپیما, وسیله هدایت یا خط سیر.

roder/styre

: سکان, اهرم سکان, نظارت, اداره, زمام, اداره کردن, دسته.

rodna

: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخی صورت در اثر خجلت.

rodna/spola

: تراز, بطورناگهانی غضبناک شدن, بهیجان امدن, چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره), سرخ شدن, قرمز کردن, اب را با فشار ریختن, سیفون توالت, ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان), تراز کردن (گاهی با up).

rododendron

: گل صد تومانی.

rogivande

: پراسایش.

rojalism

: طرفداری از رژیم سلطنتی.

rojalist

: طرفدار سلطنت.

rokoko

: سبک هنری قرن 81 میلا دی, عجیب و غریب, منسوخ.

rolig

: مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه.

rolig/lustig

: خنده اور, مضحک, مسخره امیز, لودگی کردن.

roliga

: شوخی, بازی, خوشمزگی, سرگرمی, شوخی امیز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخی کردن, خوشمزگی.

roligt

: مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه.

roll

: بخش, طومار, رل, وظیفه, نقش.

rollfrdelning

: درقالب قرار دادن, بشکل دراوردن, انداختن, طرح کردن,معین کردن (رل بازیگر), پخش کردن (رل میان بازیگران), پراکندن, ریختن بطور اسم صدر), مهره ریزی, طاس اندازی, قالب, طرح, گچ گیری, افکندن.

rom/r djur

: گوزن کوچک, گوزن ماده.

rom/underlig

: عجیب و غریب, بد, عرق نیشکر, رم.

roman

: نو, جدید, بدیع, رمان, کتاب داستان.

roman-

: وابسته به داستان و رمان.

roman/ny

: نو, جدید, بدیع, رمان, کتاب داستان.

romanfrfattare

: رمان نویس.

romantik

: افسانه, رمان, کتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخیلی در اوردن, مکتب هنری رومانتیک.

romantiker

: هنرمند رومانتیک.

romantisera

: بصورت خیالی دراوردن, داستان خیالی نوشتن.

romantisk

: تصوری, خیالی, واهی, غیر ممکن, غریب.

romantisk/nyckfull/fantasi

: خیالی, پر اوهام.

romantiska

: تصوری, خیالی, واهی, غیر ممکن, غریب.

romb

: لوزی, شکل لوزی, قرص لوزی شکل, لوزی, منشور شش وجهی دارای وجوه متوازی الا ضلا ع, دایره, چرخ, متوازی الا ضلا ع, لوزی شکل.

rombisk

: لوزی.

romboid

: لوزی, متوازی الا ضلا ع, شبیه لوزی.

romdr nkt sockerkaksring

: پدر, بابا.

romerska

: رومی, اهل روم, لا تین, حروف رومی.

romersk-katolsk

: رومی وار, کاتولیکی.

ron-

: مربوط به گوش یا سامعه, گوشی, وابسته بشنوایی, گوشی, سماعی, تواتری, دهلیزی.

ronbedvande

: گوشخراش.

ronmussla

: کرنا, بوق, گنبدنیم گرد, صدفه, استخوان صدفه.

ronsnibb

: نرمه (مثل نرمه گوش), اویز, بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد, لخته, گوشه, بخشی از عضله یا مغز.

ronv rk

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: ژفک, جرم گوش, چرک گوش.

ronvrk

: درد گوش, گوش درد.

rop

: فریاد زدن, داد زدن, گریه کردن, صدا کردن, فریاد, گریه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

rop/larm/skrika

: بانگ, غوغا, سروصدا, غریو کشیدن, مصرانه تقاضا کردن.

ropa

: فریاد خوشحالی, صدای مخصوص هر حیوان (مثل صدای قورباغه), فریاد کردن, سروصداراه انداختن, با صدای بلند ادا کردن, بلند صدا کردن.

rorkult

: کشاورز, زارع, کشتکار, اهرم سکان کشتی, جوانه, جوانه زدن.

rorsman

: سکان گیر, راننده, رل دار, مدیر, راننده, شراعبان, سکاندار.

rosa

: رنگ صورتی, سوراخ سوراخ کردن یا بریدن, رنگ ارغوانی, زرشکی, جامه ارغوانی, جاه وجلا ل, ارغوانی کردن یا شدن.

rosenkreutzare

: فرقه ای از مسیحیان قرن 71 و اوایل قرن 81 دارای عقاید فلسفی و مرموز وتصوف امیز.

rosenkvitten

: به ژاپونی, گلا بی ژاپونی, گل چای ژاپونی, کاملیا.

rosenrd

: گلگون, گلی, پر گل, بشاش, خوش بین.

rosentr

: چوب بلسان بنفش, نوعی اقاقیای بلند.

rosett

: گل لباس, گل نوار, گل کفش, گل و بوته, گل کاغذی, گوشت قسمت پشت بازوی گاو, طوقی.

rosig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشیده, گلی کردن.

rosslig

: دارای صدای خرخر, خس خس یا خر خر کننده.

rost

: زنگ, زنگار, زنگ زدن.

rost/brand

: ماشرا, خوره, اکله, یکجور افت درختان میوه, نوعی شته یاکرم, فاسدکردن, فاسدشدن.

rosta

: نان برشته, باده نوشی بسلا متی کسی, برشته کردن (نان), بسلا متی کسی نوشیدن, سرخ شدن.

rosta/skla

: نان برشته, باده نوشی بسلا متی کسی, برشته کردن (نان), بسلا متی کسی نوشیدن, سرخ شدن.

rostbiff

: ابجو واغذیه فروشی.

rostig

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rostiga

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rot

: ریشه, بن, اصل, اصول, بنیاد, بنیان, پایه, اساس, سرچشمه, زمینه, ریشه کن کردن, داد زدن, غریدن, از عددی ریشه گرفتن, ریشه دار کردن.

rot mne

: ریشه چه, ریشه کوچک, اصل ریشه, فرعی, نازک, سرریشه, مانند رگ, بنیان.

rota

: سیخونک, ضربت با چیز نوک تیز, فشار با نوک انگشت, حرکت, سکه, سکه زدن, فضولی در کار دیگران, سیخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, کنجکاوی کردن, بهم زدن اتش بخاری (با سیخ), زدن, اماس.

rotation

: چرخش, گردش, چرخشی, چرخش, دوران, گردش بدور.

rotation/revolution

: دور, دوران کامل, انقلا ب.

rotations-

: چرخشی, دورانی, چرخنده, گردنده, چرخشی, دوار, گردشی.

rotera

: دایره ای, حلقه ای, چرخ زدن, دوران داشتن, چرخیدن, گردیدن, گردش کردن, سیر کردن, دور زدن, تغییر کردن, چرخیدن, دوران کردن.

roterande

: راجعه, رجعی, گردنده, دورانی, چرخنده, چرخشی, دوار.

roterande grillspett

: مغازه خوراک پزی, چرخ دوار جهت کباب کردن مرغ.

rotogravyr

: تهیه گراور غلتکی, گراور سازی نوردی.

rotor

: قسمت گردنده ماشین, بردار ثابت, چرخان.

rots

: مشمشه, بیماری مسری اسب و انسان, سراجه, کتو.

rotstock

: ساقه زیر زمینی, اصل, منبع.

rotunda

: ساختمان مدور, ساختمان گنبددار.

rotv lska

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

rotvlska/jargong

: سخن دست و پا شکسته, سخن بی معنی, اصطلا حات مخصوص یک صنف, لهجه خاص.

rouge

: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب مالیدن.

roulett

: اسباب قمار چرخان, رولت, بارولت قمار کردن.

rov

: شکار, نخجیر, صید, طعمه, قربانی, دستخوش, صید کردن, دستخوش ساختن, طعمه کردن.

rov-

: شکاری, تغذیه کننده از شکار, شکارچی, درنده, غارتگر, یغماگر, تغذیه کننده از شکار.

rov/byte

: شکار, نخجیر, صید, طعمه, قربانی, دستخوش, صید کردن, دستخوش ساختن, طعمه کردن.

rova

: شلغم, منداب.

rovdjur

: گوشتخوار, درنده, غارتگر, یغماگر, تغذیه کننده از شکار.

rovgirig

: پرخور, درنده خو, ژیان.

rovgirighet

: از, غارتگری, یغماگری, درنده خویی.

rovlysten

: وحشی, سبع.

rr

: جای زخم, اثر زخم, داغ, نشان, داغه, جای زخم یا سوختگی, اثر گناه, شکاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.

rr/kanal

: لوله, مجرای سیم.

rr/ledning

: مجرا, لوله اب, خط سیر, مجرای لنف.

rra

: فضولی, کیک کوچک شبیه حلقه, درهم امیختگی, شلوغی, تکان تکان خوردن, سواری کردن.

rra/br k

: غوغا, ناراحتی, پریشانی, بهم خوردگی, اشفتگی.

rra/m ss

: یک خوراک (از غذا), یک ظرف غذا, هم غذایی (در ارتش وغیره), :شلوغ کاری کردن, الوده کردن, اشفته کردن.

rrande

: دارای احساسات شدید, رقت انگیز, تاثراور, موثر, احساساتی, حزن اور, سوزناک.

rrarbete

: لوله کشی خانه ها, سرب کاری, مساحی.

rrelse

: پیاده, در جریان, برپا, جنبش, تکان, حرکت, جنب وجوش, پیشنهاد, پیشنهاد کردن, طرح دادن, اشاره کردن, حرکت, جنبش.

rrelsem ngd

: مقدار حرکت, مقدار جنبش انی, نیروی حرکت انی.

rrfirma

: لوله کشی, سرب کاری, کارخانه سرب کاری.

rrh na

: مرغ جنگلی, اب کوپیل امریکایی.

rrledning

: خط لوله, لوله کشی.

rrlighet

: جنبایی, تحرک, پویایی.

rsber ttelse

: تاریخچه, وقایع سالیانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه سالیانه ء عشاء ربانی.

rsbok

: سالنامه, گزارشات سالا نه.

rsfest

: سوگواری سالیانه, جشن سالیانه عروسی, مجلس یادبود یا جشن سالیانه, جشن یادگاری.

rsgammalt djur

: ادم یکساله, گیاه یک ساله.

rslng

: یکسال تمام, یکساله.

rst

: صدا, ادا کردن.

rst-

: صدا, صوتی, خواندنی, اوازی, ویژه خواندن, دهن دریده.

rsta/r stning/topphugga

: رای جویی, پهنه, رای, اخذ رای دسته جمعی, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهای انتخاباتی, مراجعه به اراء عمومی, رای دادن یا اوردن, راس کلا ه.

rstande

: رای دهنده, کسی که رای میدهد.

rstid

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشنی زدن, ادویه زدن, معتدل کردن, خودادن.

rstid/s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشنی زدن, ادویه زدن, معتدل کردن, خودادن.

rstnedl ggelse

: خودداری, پرهیز, خودداری از دادن رای.

rstnedl ggelse/terh llsamhet

: پرهیز, خودداری, ریاضت, پرهیز از استعمال مشروبات الکلی.

rstning

: رای گیری, نمونه برداری, سرشماری.

rt-

: گیاه نامه, مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان, گیاهی, ساخته شده از علف وگیاه.

rt-

: گیاه نامه, مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان, گیاهی, ساخته شده از علف وگیاه.

rt

: گیاه, علف, رستنی, شاخ وبرگ گیاهان, بوته.

rt/vxt

: گیاه نامه, مجموعه یا کلکسیون انواع گیاهان, گیاهی, ساخته شده از علف وگیاه.

rta

: نخودفرنگی

rta/bli rak

: راست کردن, درست کردن, مرتب کردن.

rtartad

: گیاه مانند, گیاهی.

rter

: گیاه (بطورکلی), رستنی, علف, شاخ وبرگ.

rtionde

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

rtlinjig

: دارای مسیر مستقیم, سیر کننده درخط مستقیم.

rtt sorts

: اختصاص دادن, برای خود برداشتن, ضبط کردن, درخور, مناسب, مقتضی.

rtta/f rbttra

: اصلا ح کردن, تصحیح کردن, درست کردن, غلط گیری کردن.

rtte

: ماشعیر, گندم پوست کنده.

rtteg ng

: مرافعه, دعوی, دادخواهی, طرح دعوی در دادگاه, محاکمه, دادرسی, ازمایش, امتحان, رنج, کوشش.

rttelse

: ترمیم.

rttf lla

: تله موش, دام بلا.

rttframma

: راست, درست, بی پرده, رک, سر راست, اسان.

rttgift

: مرگ موش, گیاهان سمی قاتل موش.

rttr dig

: نیکو کار, عادل, درست کار, صالح, پرهیزکار.

rttrne

: اولکس فرنگی, پروانه واران, هرنوع سنگ سخت, چرخ یا جراثقال معدن.

rttshaverist

: دعوایی.

rttskaffenhet

: راستی, راستگری, راستی, درستی, درستکاری, صحت, صحت عمل.

rttsl rd

: قانون دان, حقوقدان, قانون دان.

rttslig

: قضایی, شرعی, وابسته بدادگاه, دوره ء زمین شناسی ژوراسیک, قضایی, حقوقی, قانونی, شرعی, فقهی.

rttssal

: دادگاه, اطاق دادگاه.

rttvisa

: قاعده انصاف, انصاف بی غرضی, تساوی حقوق, داد, عدالت, انصاف, درستی, دادگستری.

rtull

: ضامن پارو, اجرنما.

rtusende

: هزار سال, هزارمین سال, هزاره.

rubba

: از جای خودبیرون کردن, راندن.

rubba/rycka ur led

: جابجا کردن, از جادررفتن (استخوان).

rubba/stra

: برهم زدن, بی ترتیب کردن, دیوانه کردن.

rubbad

: دیوانه, شوریده, شکاف دار.

rubbet

: امر مورد علا قه, کار, ابتکار, تعبیه.

rubel

: منات روسی, روبل.

rubin

: یاقوت, یاقوت سرخ, لعل, رنگ یاقوتی.

rubrik

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن, سرساز, درساز, سرانداز, شیرچه, رءیس, عنوان گذاری, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ, باسرتوپ زدن.

rucklare

: شیار, اثر, شن کش, چنگک, چنگال, خط سیر, جای پا, جاده باریک, شکاف, خمیدگی, شیب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگک جمع کردن, جمع اوری کردن.

rudiment

: مقدمات, علوم مقدماتی, چیز بدوی, اولیه, ابتدایی.

rudiment r

: ناقص, اولیه, بدوی, ابتدایی, نشان, اثر, جای پا, ردیا, ذره, خرده, بقایا.

rufsa till

: ژولیدگی مو, برهم زدن, پریشان کردن, مچاله کردن, نزاع.

rufsig

: پریشان, ژولیده, اشفته, نامرتب.

rugby

: رگبی (یکنوع توپ بازی), گیاهان گل سرخ.

rugga

: پوست انداختن, تولک رفتن, پر ریختن, موی ریختن.

ruggigt

: ترسناک, ترسان.

ruinera

: نابودی, خرابی, خرابه, ویرانه, تباهی, خراب کردن, فنا کردن, فاسد کردن.

rulad

: سربند, پیشانی بند, گیس بند, قیطان, نوار, پشت مازو, اهن تنکه یاتسمه اهن, تذهیب کاری کردن, بالا یه پرکردن, گچ بری, باریک ساختن, پشت مازو بریدن.

rull

: غلتک, بام غلتان, استوانه, نورد.

rulla

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غیره), صورت, ثبت, فهرست,پیچیدن, چیز پیچیده, چرخش, گردش, غلتک, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتک زدن, گردکردن, بدوران انداختن, غلتیدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, چرخک, غلتک, بارکش کوتاه, تراندن, غلتاندن, گشتن, چرخیدن, غل خوردن, بارامی دست زدن, بازی کردن, ور رفتن, باساعت مچی وغیره بازی کردن, وررفتن (باچیزی), تکان دادن.

rulla ihop

: پیچ, پیچیدگی, پیچیدن, پیچیدن وبالا زدن, جمع کردن, بدور چیزی پیچیدن, ورتابیدن.

rulla med gonen

: چشم گرداندن, چپ نگاه کردن, گشتن.

rulla upp

: باز کردن (توپ پارچه وطومار و غیره), باز شدن.

rullas

: پیچ, پیچیدگی, پیچیدن, پیچیدن وبالا زدن, جمع کردن, بدور چیزی پیچیدن, ورتابیدن.

rulle

: نخ پیچیده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فیلم, حلقه فیلم, مسلسل, متوالی, پشت سر هم, چرخیدن, گیج خوردن, یله رفتن, تلو تلو خوردن.

rullgardin

: کور, نابینا, تاریک, ناپیدا, غیر خوانایی, بی بصیرت, : کورکردن, خیره کردن, درز یا راه(چیزی را) گرفتن, اغفال کردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفی گاه, هرچیزی که مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

rullskridsko

: اسکتینگ, کفش بلبرینگ دار, اسکیت کردن.

rullstol

: صندلی چرخ دار.

rulltobak

: دم خوک, گیس بافته, گیسوی بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چینی), گوی توتون.

rulltrappa

: پلکان متحرک, پله برقی (.ادج) :(در دستمزد یا قیمتها) تعدیل کننده.

rum

: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسکن گزیدن, منزل دادن به, وسیع تر کردن.

rum nsk

: زبان رومانی, اهل رومانی.

rumba

: رقص سیاهان, رقص رومیا.

rumla

: شادی کردن, عیاشی کردن, لذت بردن, کیف, عیاشی و شب زنده داری کردن, عیاش.

rumlare

: عیاش.

rummy

: عجیب, مست لا یعقل, بازی ورق رامی.

rumslig

: فضایی, فاصله ای.

run-

: رمزی, طلسمی.

runa

: نشان مرموز, سخن مرموز, طلسم, سخن.

rund

: گوشتالو, خپله, تپل, گلوله وار, پر اب و تاب, گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد, چاق, فربه, خمره وار, بشکل وان.

runda

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

rundad

: مدور, گردنما.

rundade

: بصورت عدد صحیح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

runt

: گرداگرد, دور, پیرامون, دراطراف, درحوالی, در هر سو, در نزدیکی, گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

rupie

: روپیه, واحد پول نقره هندوستان.

rusa

: غوطه, شیرجه, گودال عمیق, سرازیری تند, سقوط سنگین, فرو بردن, غوطه ورساختن, شیب تند پیدا کردن, شیرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

rusa/slng/sl nga/penndrag

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

rusa/sv

: نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

rusa/vindil/l tt regnskur

: حرکت تند وسریع, حرکت سریع ابر, تند راه رفتن, سبک رفتن, تکان خوردن.

rusande

: تند, بی پروا, عجول شدید, مست کننده, مست کننده, مستی اور, مسکر, مستی اور, مسکر, مکیف.

rusning

: نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

rusning/klttra

: بادست وپا بالا رفتن, تقلا کردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, کوشش, املت درست کردن.

russifi/russific

: روسی شدن, دارای عقاید و تمایلا ت روسی کردن.

russin

: کشمش, رنگ کشمشی, رنگ قرمز مایل به ابی.

rustning

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش کردن, زرهی کردن.

rut

: رحم, شفقت, دلسوزی, تاسف, اسم خاص مونث.

ruta

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور کردن.

ruta/f lt/panel

: تشک, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عکس, نقاشی بروی تخته, نقوش حاشیه دارکتاب, اعضای هیلت منصفه, فهرست هیلت یاعده ای که برای انجام خدمتی اماده اند, هیلت, قطعه مستطیلی شکل, قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل و هواپیماوغیره, قاب گذاردن, حاشیه زدن به.

rutig

: شطرنجی, پیچازی, دارای تحولا ت.

rutig/brokig

: شطرنجی, پیچازی, دارای تحولا ت.

rutigt skotskt tyg

: یکجور پارچه پشمی شطرنجی, پارچه پیچازی.

rutin

: روزمره, کار عادی, جریان عادی, عادت جاری.

rutnt

: توری.

rutschbana

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

rutt

: برنامه سفر, خط سیر, سفرنامه.

rutten

: فاسد, متعفن, پوسیده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.

ruttna

: چرکی, باطلا ق, کثافت, سختی, گرفتاری, ادم بی کله, گندیده, فاسد, :ضایع کردن, فاسد کردن, ضایع شدن, فاسد شدن, رسیدن, عمل امدن, گیج کردن, خرف کردن, گندیدن, متعفن شدن, پوسیدن, فاسد شدن, چرک نشستن, چرک کردن, گنداندن, پوسیدن, ضایع شدن, فاسد کردن.

ruttnande

: گندیده, فساد پذیر.

ruva

: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند, جوجه های یک وهله جوجه کشی, جوجه, بچه, توی فکر فرورفتن, بر خوابیدن, روی تخم خوابیدن, جوجه کشی کردن.

ruvande

: خوابیدن روی تخم, بر خوابش, جوجه کشی, دوره نهفتگی یاکمون.

ruvande/ ggklckning

: خوابیدن روی تخم, بر خوابش, جوجه کشی, دوره نهفتگی یاکمون.

rv-

: روباه صفت, محیل, نیرنگ باز, حیله گر.

rva

: ارثی.

rva

: به میراث بردن, وارث شدن, از دیگری گرفتن, مالک شدن, جانشین شدن.

rva bort

: بچه دزدی کردن, ادم سرقت کردن, ادم دزدی کردن.

rva/r na

: دستبرد زدن, دزدیدن, ربودن, چاپیدن, لخت کردن.

rvda

: ارثی.

rvda

: ارثی.

rvhona

: روباه ماده, زن شرور, زن پتیاره.

rvlik

: روباه صفت, حیله باز, حنایی, ترشیده.

ryck

: تکان, تکان تند, حرکت تند و سریع, کشش, انقباض ماهیچه, تشنج, تکان سریع دادن, زود کشیدن, ادم احمق و نادان.

ryck/rycka

: تکان ناگهانی, ناگهان کشیدن, جمع شدن, بهم کشیدن, گره زدن, فشردن, پیچاندن, سرکوفت دادن, منقبض شدن, کشش, حرکت یا کشش ناگهانی.

ryck/rycka till sig

: ربایش, ربودگی, قاپ زنی, ربودن, قاپیدن, بردن, گرفتن, مقدار کم, جزءی.

ryck/rycka/hake/hkta fast

: پیچ وخمیدگی, گرفتاری, مانع, محظور, گیر, تکان دادن, هل دادن, بستن (به درشکه وغیره), انداختن.

ryck/rycka/stt

: تکان, تکان تند, حرکت تند و سریع, کشش, انقباض ماهیچه, تشنج, تکان سریع دادن, زود کشیدن, ادم احمق و نادان.

rycka

: تکان, تکان تند, حرکت تند و سریع, کشش, انقباض ماهیچه, تشنج, تکان سریع دادن, زود کشیدن, ادم احمق و نادان, گرداندن, پیچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپیدن و غصب کردن, چرخش, پیچش, گردش.

rycka fram

: از محل محصوری بمحل غیر محصوری امدن, از تنگنا در اوردن, مفر, راه خروج.

rycka p axlarna

: شانه را بالا انداختن, منقبض کردن, بالا انداختن شانه, مطلبی را فهماندن.

rycka till

: استوانه تارکشی نخ, دستگیره چرخ جراثقال, پیچ هر نوع ماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود, هندل, باچرخ یا دستگیره کشدن, دوار, گردان.

rycka till/svikta

: شانه خالی کردن, بخود پیچیدن, دریع داشتن, مضایقه کردن, مضایقه, امساک.

rycka upp med r tterna

: برکندن, ریشه کن کردن, از ریشه کندن, ازبن در اوردن.

rycka/amerikan

: ضربه ناگهانی و شدید, تکان شدیدوسخت, تشنج, زودکشیدن, تکان تنددادن, امریکایی.

rycka/skiftnyckel

: نقشه فریبنده, عمل تند و وحشیانه, اچار, اچار فرانسه, تند, چرخش, پیچ دادن, پیچ خوردن.

ryckig

: حمله ای, غشی, متغیر, هوس پرست, دمدمی, نامنظم رونده, تشنجی, متناوب, خشکانده شده در افتاب.

rygg

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن, پشتی.

rygga tillbaka

: جمع شدن و عقب نشینی کردن, برگشتن (دراثر بی تصمیمی یا جبن), برگرداندن, تاخیرکردن, رنگ خود را باختن, سفید شدن, خود را عقب کشیدن, رمیدن, خود رالرزاندن و تکان دادن, لگد پرانی.

rygga tillbaka/rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستین برگشتن, پس زدن, عود کردن, پس نشستن, فنری بودن, واکنش داشتن بر.

ryggkota

: استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

ryggmrg

: مغز تیره, نخاع, مغز حرام, نخاع شوکی.

ryggrad

: تیره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواری, استحکام.

ryggrad/t rne

: تیره پشت, ستون فقرات, مهره های پشت, تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

ryggrads-

: وابسته به تیره پشت, فقراتی, پشتی, صلبی, استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

ryggradsls

: بی مهره, بی جرات, بدون ستون فقرات.

ryggs ck

: کوله پشتی, توشه دان, کوله بار, پشت واره, چنته, کوله پشتی, خورجین.

ryggsck/tornister

: کیسه پارچه ای, کسه, خورجین.

ryggsim

: ضربه باپشت دست, پس زنی, لگدزنی, برگشت, عقب زنی, کرال پشت.

ryggskott

: کمر درد, پشت درد, دردپشت.

ryggsm rtor

: کمردرد, پشت درد.

ryggstd

: تخته یا صفحه ء پشت هرچیزی, تخته ء پشت قاب عکس وغیره.

ryka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج کردن, متصاعد شدن, بوی بد دادن.

rykta

: کاری, زردچوبه هندی.

ryktbarhet

: اوازه, نام, شهرت, معروفیت, اشتهار, صیت, مشهور کردن

rykte

: شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامی, اشتهار, اوازه, شایعه, شایعه گفتن و یا پخش کردن.

rykte/anse

: اوازه داشتن, شمردن, فرض کردن, شهرت داشتن, اشتهار.

rykte/anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور کردن.

ryktskrapa

: قشو, قشو کردن.

rymd

: جو زمین, فضای ماوراء جو.

rymdfarare

: مسافر فضایی, فضانورد, اهل کرات دیگر.

rymdm tt

: مقیاس وزنی است معادل 4 پک (پعثک) و23 کوارتز , پیمانه غله ومیوه که درحدود63 لیتر است, پیمانه, کیل, باپیمانه وزن کردن.

rymdskepp

: ناویز, فضا پیما, سفینه فضایی, فضا کشتی.

rymlig

: فراخ, پهناور, وسیع, فراوان, مفصل, پر, بیش از اندازه, گنجا, جادار, گنجایش دار, گشاد, فراخ, وسیع, جادار, بکار خور, مقرون بصرفه, سودمند, وسیع, جادار, فراخ, جادار, وسیع, جامع, گشاد, فضادار, مفصل.

rymma

: گریختن, فرار کردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان کردن, پنهان شدن.

rymma hemifrn f r att gifta sig

: فرار کردن با معشوق, گریختن, فرار کردن.

rymning

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی, اغاز, گریز, فرار, برو, دورشو, گمشو, فرار از زندان, گریختن از محبس (بازور).

rynka

: چروک, چین, جمع شدگی, چروک شدن, درهم کشیدن, اژنگ, چین, چروک, چین خوردگی, چین و چروک خوردن, چروکیده شدن, چروکیدن, چین دادن.

rynka pannan

: اخم کردن, روی درهم کشیدن, اخم.

rynka/skrynkla

: اژنگ, چین, چروک, چین خوردگی, چین و چروک خوردن, چروکیده شدن, چروکیدن, چین دادن.

rysa

: لرزیدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysa/bva

: هیجان, بهیجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.

rysa/rysning/huttra

: لرزیدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysare

: اخبار موحش, مطالب مهیج, تحریک کننده, هیجان انگیز, مرتعش کننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

rysch

: یقه باریک توری و حاشیه دار زنانه, پارچه توری.

rysk

: روسی, زبان روسی, اهل روسیه.

ryska

: روسی, زبان روسی, اهل روسیه.

ryskt

: روسی, زبان روسی, اهل روسیه.

ryslig

: با شرارت بی پایان, بیرحم, ستمگر, سبع, مهیب یا ترسناک, ترس, عظمت.

rysliga

: مهیب یا ترسناک, ترس, عظمت.

rysning

: لرزیدن, مشملز شدن, ارتعاش.

ryta

: خروش, خروشیدن, غرش کردن, غریدن, داد زدن, داد کشیدن

rytm

: اهنگ موزون, خوش نوا, جهش یا حرکت فنری, اهنگ خوش نوا وموزون خواندن, شعرنشاطانگیز خواندن, باسبکروحی حرکت کردن, وزن, سجع, میزان, اهنگ موزون, نواخت.

rytmik

: مبحث وزن شعر.

rytmisk

: مسجع, دارای وزن یا اهنگ, پرنواخت.

ryttare

: سوار کار, الحاقیه.

ryttare p vnsterh st

: راهنما یا یساول پست, پیشرو, منادی, نوعی کلا ه زنانه.

ryttare/cyklist

: سوار کار, الحاقیه.

ryttare/hstkarl

: اسب سوار, سوار کار, سواره نظام.

ryttare/kavaljer

: اسب سوار, شوالیه.

ryttarfest

: ورزشگاه, باشگاه ورزشی.

ryttarinna

: زن اسب سوار, شوالیه زن.

ryttart vling

: مربوط به اسب سواری, اسب سوار, چابک سوار.

ryttartvling/ridande

: مربوط به اسب سواری, اسب سوار, چابک سوار.

S

s lnge som

: تا زمانیکه, بمقدار زیاد, بمدت طولا نی, از وقتی که, از زمانیکه.

s smningom

: دراینده, کم کم, متدرجا, بزودی, بفوریت.

s snart som

: بمحض اینکه, همینکه.

s

: چنین, اینقدر, اینطور, همچو, چنان, بقدری, انقدر, چندان, همینطور, همچنان, همینقدر, پس, بنابراین, از انرو, خیلی, باین زیادی.

s ck/avskeda/plundra

: کیسه, گونی, جوال, پیراهن گشاد و کوتاه, شراب سفید پر الکل وتلخ, یغما, غارتگری, بیغما بردن, اخراج کردن یا شدن, درکیسه ریختن.

s ckpipor

: نی انبان که در اسکاتلند مرسوم است, پرحرفی.

s dan

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

s dant

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

s desslag

: غله, گیاهان گندمی, حبوبات, غذایی که از غلا ت تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود.

s ga

: دید, سخن,لغت یا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حکم, اره, هراسبابی شبیه اره.

s ga

: گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بیان کردن, سخن گفتن, صحبت کردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا.

s gbock

: نیمکت زیر الوار اماده برای اره کشی, خرک.

s gen

: افسانه, نوشته روی سکه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

s gning

: مقطع, برش, برنده, قلمه گیاه, قلمه زنی, برش روزنامه

s gtandad

: دندانه دار.

s k

: جستجو, جستجو کردن.

s ka avvrja

: بد دانستن, قبیح دانستن, ناراضی بودن از.

s ka undanflykter

: دوپهلو حرف زدن, زبان بازی کردن, دروغ گفتن.

s kande

: درخواست دهنده, تقاضا کننده, طالب, داوطلب, متقاضی, درخواستگر.

s ker

: امن, بی خطر, گاوصندوق, یقین, خاطر جمع, مطملن, از روی یقین, قطعی, مسلم, محقق, استوار, راسخ یقینا.

s kerhet/visshet

: امر مسلم, یقین, اطمینان.

s kerstlla

: مطملن ساختن, متقاعد کردن, حتمی کردن, مراقبت کردن در, تضمین کردن.

s kert

: مطملنا, همانا, حتما, مطملنا, یقینا, محققا, مسلما, بطور حتم.

s kra

: تامین کردن, امن نگهداشتن.

s kvg

: میسر.

s la ner

: گل الود کردن, کثیف کردن, خیس وکثیف شدن (در اثر تماس با اب), گل الود شدن, گلی شدن.

s ld

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفریفته, اغوا شده.

s lig

: اتساعی, ورمی, تاخیری, کند, بطی.

s lja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

s ljande

: تهیه شده برای پول دراوردن, تله پول.

s ljbar/ltts ld

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

s ll

: الک کننده, بوجار.

s lla/granska

: الک کردن, بیختن, وارسی کردن, الک.

s llhet

: خوشی, سعادت, برکت, اقتضاء, مناسبت.

s llskaplighet

: جامعه پذیری, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذیری.

s llsynthet

: کمیابی, کمی, چیز کمیاب, نادره, تحفه, غرابت, شگفتی, یکتایی, منحصر بفردی.

s lta

: شوری.

s m/rr/prygla

: حاشیه چرمی دور چیزی, مغزی, مغزی گذاشتن, شلا ق زدن, لبه, نوار باریک, نوار, ورم, تاول.

s m/smma/skikt

: درز, بخیه.

s mls

: بی درز.

s mma

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

s mn

: خواب, خوابیدن, خواب رفتن, خفتن.

s mngivande

: خواب الود, کرخت, داروی خواب اور.

s mnig/sl

: خواب الود, چرت زن, کسل کننده.

s mnighet

: خواب الودی, سستی, حالت خواب الودی, حالت خواب وبیداری.

s mre

: , بدتر, وخیم تر, بدتری.

s mskskinn/stenget

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

s msskinn/matt gul

: چرم گاومیش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشی, زردنخودی, محکم, از چرم گاومیش, براق کردن, جلا, پوست انسان.

s na

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

s nda

: منتشر کردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش کردن (از رادیو), سخن پراکنی, فرا فرستادن, پراکندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرایت کردن.

s nda/skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

s ndagsfirare p utflykt

: سیاح, مسافر, گشت گر, دستگاه لغزاننده.

s ndebud

: فرستاده, مامور, نماینده, ایلچی, مامور سیاسی, سخن اخر, شعر ختامی, پیغام اور, پیک, فرستاده, رسول.

s nderdela

: اندام های کسی رابریدن, جداکردن, تجزیه کردن.

s nderslita/snderdela

: اندام های کسی رابریدن, جداکردن, تجزیه کردن.

s nderslitning

: قطع, شکستن.

s ndrande

: درهم گسیخته, نفاق افکن.

s ng

: بستر, کف, چهارچوب تختخواب, تختخواب.

s ngare

: خواننده, اواز خوان, سراینده, نغمه سرا, سراینده, مرغ خوش الحان, چکاوک.

s ngbar

: خواندنی, سرودنی.

s ngstolpe

: پایه یا ستون تختخواب.

s ningsman/kloak

: گنداب, مجرای فاضل اب, اگو, بخیه زننده, ماشین دوزندگی, گندابراه, مجرای فاضلا ب ساختن.

s nke

: وزنه ریسمان ماهی گیری, وزنه, مته کار, قالب ریز.

s pa

: صابون, صابون زدن.

s r

: دریدگی, پارگی.

s ra

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

s rande

: پر ازار, مضر.

s rat

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

s rbarhet

: اسیب پذیری.

s rig

: زخم, ریش, جراحت, جای زخم, دلریش کننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناک, ریشناک.

s rja/bedrva

: غمگین کردن, غصه دار کردن, محزون کردن, اذیت کردن, اندوهگین کردن.

s rjig

: لجن الوده, پر از لجن.

s rskiljande

: تفاضلی, افتراقی, تشخیص دهنده, دیفرانسیل, مشتقه, دارای ضریب متغیر, تمیز, فرق, امتیاز, برتری, ترجیح, رجحان, تشخیص.

s rskilt

: صریحا, فورا.

s som

: چنانکه, بطوریکه, همچنانکه, هنگامیکه, چون, نظر باینکه, در نتیجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشنی زدن, ادویه زدن, معتدل کردن, خودادن.

s t

: جذاب, زیبا, دلفریب, تاحدی, قشنگ, شکیل, خوش نما, خوب, بطور دلپذیر, قشنگ کردن, اراستن.

s taktig

: چیز نسبتا شیرین, شیرین, نوشین.

s te/plats/sittplats

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

s tt

: روش, سبک, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست کردن, بشکل در اوردن, راه, روش, طریقه, چگونگی, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربیت, نوع, قسم, شیرین, خوش, مطبوع, نوشین, راه, جاده, طریق, سبک (سابک), طرز, طریقه.

s tta i bur

: اردو زدن, چادر زدن, خیمه برپاکردن, منزل دادن.

s tta i fngelse

: بزندان افکندن, نگهداشتن.

s tta i rrelse/driva

: بکارانداختن, تحریک کردن, برانگیختن, سوق دادن, نشان دادن.

s tta munkavle p

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود کردن, مانع فراهم کردن برای, شیرین کاری, قصه یا عمل خنده اور, دهان باز کن.

s ttande

: جا, تهیه جا, محل استقرار, نشیمن.

s ttning

: اهنگ, مقام, جای نگین, قرارگاه, کار گذاری, وضع ظاهر

s v

: نی, بوریا, جگن, پیزر, نی بوریا, بوریا, انواع گیاهان خانواده سمار,یک پر کاه, جزءی, حمله, یورش, حرکت شدید, ازدحام مردم, جوی, جویبار, هجوم بردن, برسر چیزی پریدن, کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن.

s vande

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا.

s vningsmedel

: بیهوشانه, داروی بی هوشی, بی هوش کننده, کم کننده ء حس.

s/som/medan

: چنانکه, بطوریکه, همچنانکه, هنگامیکه, چون, نظر باینکه, در نتیجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

sa

: , گفته شده, مذکور, بیان شده, گفت.

sa

: ریزش, پاشیدن, تراوش بوسیله ریزش, مقدار ریزپ چیزی, ریزش بلا انقطاع ومسلسل, ریختن, روان ساختن, پاشیدن, افشاندن, جاری شدن, باریدن.

sabbat

: روز تعطیل, شنبه, یکشنبه.

sabel

: شمشیر بلند نظامی, باشمشیر زدن, باشمشیر کشتن.

sabot r

: خرابکار.

sabotage

: خرابکاری عمدی, کارشکنی وخراب کاری, خرابکاری کردن.

sabotage/sabotera

: خرابکاری عمدی, کارشکنی وخراب کاری, خرابکاری کردن.

sabotera

: خرابکاری عمدی, کارشکنی وخراب کاری, خرابکاری کردن.

sackarin

: ساخارین, شکری, شیرین, قندی, محتوی قند.

sadduc

: صدوقی.

sade

: , گفته شده, مذکور, بیان شده, گفت.

sadel

: زین, پالا ن زدن, سواری کردن, تحمیل کردن, زین کردن.

sadelbom

: لا له درختی, بدنه چوبی زین.

sadelgjord/g rdel

: تنگ اسب, محیط, قطر شکم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهنی وچرمی, باتنگ بستن, دور گرفتن.

sadelknapp

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زین, قرپوس زین, قبه شمشیر, سر عصا, محکم زدن.

sadelknapp/puckla p

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زین, قرپوس زین, قبه شمشیر, سر عصا, محکم زدن, کوبیدن, زدن, له کردن.

sadelmakare

: زین ساز, سراج, اسب سواری.

sadelmakeri

: سراجی.

sadelplats

: چرا گاه, میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی, حصار, در حصار قراردادن, غوک.

sadeltcke

: عرق گیر اسب, نمد زیر زین.

sadism

: نوعی انحراف جنسی که شخص در اثر ان از ازار دادن لذت میبرد, بیرحمی.

sadist

: سادیست, کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد.

sadistiska

: سادیست, کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد.

safari

: سفری, سیاحت اکتشافی در افریقا, سیاحت کردن.

saffran

: زعفران, زعفرانی, زعفرانی کردن, زعفران زدن به.

safir

: یاقوت کبود, صفیر کبود, رنگ کبود.

saft

: اب میوه, شیره, عصاره, شربت, جوهر.

saftig

: ابدار, شیره دار, شاداب, پر اب, بارانی, ابدار, شاداب, پرطراوت.

saftighet

: شادابی, پر ابی, اب داری, حالت ابکی.

saga

: حماسه, حماسه اسکاندویناوی.

sagesman

: اگاهی دهنده, خبر رسان, مخبر, شکل دهنده.

sago

: درخت نخل ساگو, شیرینی که با نشاسته ساگو تهیه شود, پنیر خرما.

sagober ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوی.

sagodjur

: یکجور لا شخور, عنقا, اشتر, گاو, .

sagoland

: کشور پریان.

sagolik

: افسانه ای, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

sagt

: , گفته شده, مذکور, بیان شده, گفت.

sak

: فقره, اقلا م, رقم, تکه, قطعه خبری, بخش, چیز, شی ء, کار, اسباب, دارایی, اشیاء, جامه, لباس, موجود.

sakarias

: زکریا, یهود در قرن 6 قبل از میلا د مسیح.

sakarja

: زکریا, یهود در قرن 6 قبل از میلا د مسیح.

sakkunnig

: ویژه گر, ویژه کار, متخصص, کارشناس, ماهر, خبره.

saklig

: وابسته بواقع امر, حقیقت امری, واقعی, مقصود, هدف, عینی, معقول.

saklig/avsikt

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

sakliga

: مقصود, هدف, عینی, معقول.

sakna

: ارزو کردن, خواستن, از دست دادن, احساس فقدان چیزی راکردن, گم کردن, خطا کردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشیزه.

saknas

: گم, مفقود, ناپیدا.

sakrament

: رسم دینی, ایین دینی, تقدیس کردن, نشانه, سوگند.

sakramental

: وابسته به مراسم مذهبی.

sakristan

: متصدی حفاظت ظروف مقدسه کلیسا.

sakristia

: محل نگاهداری ظروف مقدسه کلیسا, نمازخانه کوچکی که متصل بکلیسا میباشد, اتاق دعا, رخت کن.

saktmod

: فروتنی, خونسردی ونرمی.

sal

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

sal/hall/tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

salam

: سلا م, سلا م کردن.

salamander

: سمندر, یکجور سوسمار یا مارمولک.

salami

: سوسیک نمک زده, گوشت خوک ویا گوشت گاو خشک شده.

salig

: مبارک, سعید, خجسته, خوشبخت.

saliga

: مبارک, سعید, خجسته, خوشبخت.

saligfrklara

: سعادت جاودانی بخشیدن, امرزیدن, مبارک خواندن.

salighet

: سعادت جاودانی, برکت, خوشابحال, خوشی, سعادت, برکت, اقتضاء, مناسبت.

saliv

: بزاق, اب دهان.

saliv-

: بزاقی.

sallad

: کاهو, سالا د.

salomo

: سلیمان, صلح دوست.

salong

: تالا ر, سالن زیبایی, رستوران, مشروبفروشی.

salpeter

: شوره اشنان, نیترات سدیم, دارای نیتروژن با ظرفیت بالا.

salpeterhaltig

: دارای شوره, شوره دار, دارای نیتروژن با طرفیت پایین

salt

: شور, مثل اب دریا, نمکین, نمکین, شور.

salt kringla

: چوب شور (مزه ابجو وغیره), بیسکویت نمکی.

salt/salta

: نمک طعام, نمک میوه, نمک های طبی, نمکدان (سالتسهاکعر), نمکزار(مارسه سالت), نمک زده ن به, نمک پاشیدن, شور کردن.

salta

: نمک طعام, نمک میوه, نمک های طبی, نمکدان (سالتسهاکعر), نمکزار(مارسه سالت), نمک زده ن به, نمک پاشیدن, شور کردن.

saltdamm

: محلول نمک, درجه شوری, نمک دار, نمکین, شور.

salthaltig

: محلول نمک, درجه شوری, نمک دار, نمکین, شور.

salthaltig/saltdamm

: محلول نمک, درجه شوری, نمک دار, نمکین, شور.

saltkar

: نمکدان.

saltlake

: شوراب, اب شور, اشک, اب نمک, انداختن, بطور کامل پوشاندن, حمله کردن, بسختی افتادن, اب نمک, ترشی, اهار فروبری, شستشو, مست, مست کردن یاشدن, درترشی فرو بردن, با ترشی مخلوط کردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشی.

saltlake/bl ta

: انداختن, بطور کامل پوشاندن, حمله کردن, بسختی افتادن, اب نمک, ترشی, اهار فروبری, شستشو, مست, مست کردن یاشدن, درترشی فرو بردن, با ترشی مخلوط کردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشی.

saltvattens-

: اب نمک, زیست کننده در اب شور.

saltverk

: محل استخراج نمک.

salust nd/bs

: اطاقک, پاسگاه یادکه موقتی, غرفه, جای ویژه.

salustnd

: اطاقک, پاسگاه یادکه موقتی, غرفه, جای ویژه.

salut

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

salut/salutera/h lsa

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

salutera

: سلا م, احترام نظامی, سرلا م کردن, سلا م دادن, تهنیت گفتن, درود.

salutorg

: بازار گاه, میدان فروش کالا, بازار.

salutorg/marknaden

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن.

salva

: روغن, مرهم, پماد, ضماد, مرهم, مرهم تسکین دهنده, داروی تسکین دهنده, ضماد گذاشتن, تسکین دادن, شلیک توپ برای ادای احترام, توپ سلا م, اظهاراحساسات شدید, شلیک کردن.

salva/skur

: شلیک, تیرباران, شلیک بطور دسته جمعی, شلیک کردن, بصورت شلیک درکردن, رگبار.

salvelse

: روغن مالی, مرهم گذاری, تدهین, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زبانی, حظ, تلذذ, نرمی, لینت.

salvia

: عاقل, دانا, بصیر, بافراست, حکیم, سلوی, مریم گلی, مریمی.

samarbeta

: همیاری کردن, باهم کار کردن, همدستی کردن, تشریک مساعی کردن, اشتراک مساعی کردن, تعاون کردن.

samarbete

: همدستی, همکاری, تعاون, همدستی, همکاری, تشریک مساعی.

samaritisk

: سامری, سامره فلسطین, نیکوکار.

samba

: رقص برزیلی سامبا.

samband

: عطف, ترکیب عطفی, ارتباط, ربط, همبستگی, بستگی دوچیز باهم, سلسله, پیوند.

samfrst nd

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگی, کنسرت, مرتب کردن, جور کردن, نسبت, ربط, توافق, مناسبت, سازگاری.

samfund

: شرکت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پیوستگی, تداعی معانی, تجمع, امیزش.

samh lle/gemenskap

: انجمن, اجتماع, عوام.

samhlle

: انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شرکت, حشر ونشر, نظام اجتماعی, گروه, جمعیت, اشتراک مساعی, انسگان.

samhllsl ra

: علوم مدنی, تعلیمات مدنی.

samhllssamkv m

: انسی, دسته جمعی, وابسته بجامعه, اجتماعی, گروه دوست, معاشرتی, جمعیت دوست, تفریحی.

samk nad

: دوجنسه, هم زن و هم مرد.

samklang

: هماوایی, هم اهنگی, هم صدایی, یک صدایی, اتحاد, اتفاق.

samklang/endrkt

: هماوایی, هم اهنگی, هم صدایی, یک صدایی, اتحاد, اتفاق.

samkyrklig

: وابسته به فرقه های مذهبی و روابط انها با یکدیگر.

samla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار کردن, جفت کردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن کردن, ملا قات کردن, گرداوردن, جمع کردن, وصول کردن, محکم کردن, یکی کردن, یک رقم کردن.

samla/retas med/rally

: صف ارایی کردن, دوباره جمع اوری کردن, دوباره بکار انداختن, نیروی تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتیبانی کردن, تقویت کردن, بالا بردن قیمت.

samlad

: بهم پیوسته, انبوه, اشتراکی, اجتماعی, جمعی.

samlag

: مقاربت, امیزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

samlare

: تحصیلدار, جمع کننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, محتکر.

samlas

: فراهم امدن, گرد امدن, اجتماع کردن, گرد اوری کردن.

samlevnad

: همزیستی.

samling

: گرد اوری.

samling/mte

: گرد اوری.

samma

: یکسان, یکنواخت, همان چیز, همان, همان کار, همان جور, بهمان اندازه.

samman

: با, باهم, بایکدیگر, متفقا, با همدیگر, بضمیمه, باضافه.

sammanbrott

: فروریختن, متلا شی شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش کردن, اوار.

sammandra

: تنگ کردن, جمع کردن, منقبض کردن.

sammandrag

: کوتاهی, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, مختصر, خلا صه رءوس مطالب, خلا صه رءوس مطالب, تلخیص, چکیده مطلب, خلا صه نوشتن.

sammandrag/sm lta maten

: گواریدن, هضم کردن, هضم شدن, خلا صه کردن و شدن, خلا صه.

sammandragande muskel

: ماهیچه جمع کننده, انواع مارهای <بوا.>

sammandragning

: تنگی, ضیق, انقباض, فشار, تنگ شدگی, قبض مزاج, انقباض, اختصار, ادغام, همکشیدن, ترنجیدن.

sammanfalla

: همزمان بودن, باهم رویدادن, منطبق شدن, دریک زمان اتفاق افتادن.

sammanfallande

: همرویده, واقع شونده دریک وقت, منطبق, متلا قی, متناسب.

sammanfatta

: خلا صه کردن.

sammanfattning/synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

sammanfl de/tillopp

: اتصال یا تلا قی دو نهر, همریختنگاه, همریزگاه.

sammanflde

: اتصال یا تلا قی دو نهر, همریختنگاه, همریزگاه.

sammanflta

: بهم پیچیدن, در هم امیختن, در هم بافتن, مشبک کردن, از هم گذراندن, تقاطع کردن.

sammanfoga

: یکی کردن, ممزوج کردن, ترکیب کردن, فرورفتن, مستهلک شدن, غرق شدن.

sammanh ngande

: چسبیده, مربوط, دارای ارتباط یا نتیجه منطقی.

sammanhang

: چسبیدگی, ارتباط (مطالب), وابستگی, زمینه, مفاد, مفهوم.

sammanhngande enhet

: پیوستگان, رشته مسلسل, تسلسل, پی درپی, مستمر, زنجیره.

sammanhopning

: تجمع, تراکم.

sammankalla

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع کردن, تشکیل جلسه دادن, هم ایش کردن, برای تشکیل جلسه وشورا یاکمیسیون دعوت کردن.

sammankalla/inst mma

: فراخوانی, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانونی کردن.

sammankalla/sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع کردن, تشکیل جلسه دادن, هم ایش کردن.

sammankallande

: انجمن, مجلس, جلسه عمومی دانشجویان.

sammankallande/frsamling

: انجمن, مجلس, جلسه عمومی دانشجویان.

sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع کردن, تشکیل جلسه دادن, هم ایش کردن.

sammankomst

: گرد اوری.

sammanlagda

: کل, کلی, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع کردن, سرجمع کردن.

sammanlagt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رویهمرفته, کاملا, کلا.

sammanlevnad

: زندگی باهم, جماع.

sammanlpa

: توجه بیک نقطه یا یک مقصد مشترک, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.

sammanr knad

: انباشته, یکجا.

sammans ttning

: ترکیب, ساخت, انشاء, سرایش, قطعه هنری, تسلسل.

sammansatt

: مرکب, مرکب, چند جزءی, جسم مرکب, لفظ مرکب, بلور دوتایی (.n) :محوطه, عرصه, حیاط, ترکیب, جسم مرکب, :ترکیب کردن, امیختن.

sammansatt/blanda

: مرکب, چند جزءی, جسم مرکب, لفظ مرکب, بلور دوتایی (.n) :محوطه, عرصه, حیاط, ترکیب, جسم مرکب, :ترکیب کردن, امیختن.

sammansatta

: مرکب.

sammanslagning

: تحکیم, تثبیت, تقویت, ترکیب, اتحاد, قوام, ممزوج کننده, یکی شدن دو یا چند شرکت, ادغام, امتزاج

sammanslutning

: فدراسیون, اتحاد واتفاق, یگانگی وحدت, اتصال, پیوستگی, پیوند, وصلت, اتحادیه, الحاق, اشتراک منافع.

sammansmltning

: سفت شدگی, تحجر, جسمانیت, ذاتیت, سنگال, ذوب, گداختگی, امیزش.

sammanst ll

: همگرادنی کردن.

sammanst llning

: باهم گذاری, ترتیب, نظم, نوبت وترتیب, تصریح, تشخیص, ذکر خصوصیات, مشخصات.

sammanstlla

: همگرادنی کردن.

sammansvrja sig

: توطله چیدن برای کار بد, هم پیمان شدن, درنقشه خیانت شرکت کردن.

sammantr ffa

: موافقت کردن, هم رای بودن, دمساز شدن.

sammantr ffande/slump

: انطباق.

sammantrde

: جلسه, نشست, مجلس, دوره تحصیلی.

sammantrffande

: انطباق, موافقت, توافق, دمسازی, رضایت, تصادف, اقتران, اتصال, ملا قات تصادفی.

sammantryckbar

: بهم فشردنی, خلا صه شدنی.

sammanv xande

: بهم امیختگی, انعقاد.

sammanvvning

: ترکیب, بافت, مفاد.

sammarbeta

: همدستی کردن, باهم کار کردن, تشریک مساعی.

sammet

: مخمل, مخملی, نرم, مخمل نما, مخملی کردن.

sammetslen

: مخملی, مخمل نما, نرم.

samovar

: سماور.

sampan

: قایق سقف حصیری وبادبانی.

samrd

: مشاوره, مشورت, مذاکره, همفکری, رایزنی.

samskola

: مختلط, پسرانه ودخترانه.

samspel

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

samst mmighet

: توافق عام, رضایت وموافقت عمومی, وفاق, اجماع.

samtal

: گفتگو, صحبت, محاوره, صحبت, درد دل, گفتگو, گفت وشنید, مکالمه, محاوره, تبادل نظر, محاوره, قراءت یا اواز.

samtala

: صحبت کردن, درد دل کردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاکره, حرف زدن.

samtals-

: مکالمه ای.

samtalspartner

: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, کلیم.

samtida

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidig

: هم سال, هم تاریخ, هم زمان, معاصر, هم عصر, همبود, باهم واقع شونده, همزمان.

samtidig/samtida/jmn rig

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidighet

: همبودی, مقارنه, همزمانی, همزمان, همبود.

samtliga

: همه, تمام, کلیه, جمیع, هرگونه, همگی, همه چیز, داروندار, یکسره, تماما, بسیار, :بمعنی (غیر) و (دیگر).

samtliga baroner

: مجموع بارونها و نجبا, مقام بارونی, املا ک بارون.

samtycka

: تسلیم شدن, تن در دادن, راضی شدن, رضایت دادن, موافقت کردن, ارام کردن, رضایت, موافقت, راضی شدن, رضایت دادن.

samtycke

: رضایت, تن در دادن, موافقت, موافقت کردن, رضایت دادن, موافقت, پذیرش, قبول, اجابت, بر اوردن.

samundervisning

: اموزش وپرورش مختلط (دختر وپسر).

samvete

: وجدان, ضمیر, ذمه, باطن, دل.

samvetsagg

: پشیمانی, ندامت, رحم.

samvetsgrann

: باوجدان, وظیفه شناس, محتاط, وسواسی, ناشی از وسواس یا دقت زیاد.

samvetsgranna

: محتاط, وسواسی, ناشی از وسواس یا دقت زیاد.

samvetsl s/hnsynsl s

: بی توجه به نیک و بد, بی مرام, بی پروا.

samvetsls

: بی توجه به نیک و بد, بی مرام, بی پروا.

sanatorium

: اسایشگاه.

sand

: ماسه, شن, ریگ, شن کرانه دریا, شن پاشیدن, سنباده زدن, شن مال یا ریگمال کردن.

sandal

: کفش بی رویه, صندل, سرپایی, کفش راحتی, درخت صندل, صندل پوشیدن.

sandbank

: کرانه ماسه, ساحل شنی.

sandblstra

: شن شویی, باپاشیدن ماسه (بهمراه باد فشار قوی) پاک کردن.

sandeltr

: چوب محکم وسخت صندل سفید.

sandig

: ماسه ای, شنی.

sandkrypare

: سرمحور, قطب, اسه, میله اهرمی, ماهی ریز قنات, ادم زودباور, وسیله تطمیع, اغوا.

sandrev

: پایاب, کم عمق, تنگ, کم جای, تپه زیرابی, گروه, دسته شدن, کم ژرفا, کم عمق شدن.

sandrev/fiskstim

: پایاب, کم عمق, تنگ, کم جای, تپه زیرابی, گروه, دسته شدن, کم ژرفا, کم عمق شدن.

sandsck

: کیسه شن, گونی پر از شن, ایجاد استحکامات دفاعی کردن.

sandsten

: سنگ ماسه, سنگ ریگی, سنگ سیاه, ماسه سنگ.

sandstorm

: ماسه باد, طوفان شن.

sanera

: از الودگی مبرا کردن.

sangvinisk

: خونی, دموی, سرخ, قرمز, برنگ خون.

sanit r

: بهداشتی.

sanitr/ren

: بهداشتی.

sank

: باتلا قی, گلی, مردابی, لجن زار, باتلا قی, باتلا قی, لجن زار.

sank/k rr-

: باتلا قی.

sankmark

: مرداب, سیاه اب, لجن زار, باتلا ق.

sankt

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sankta

: مقدس, 'اولیاء ', ادم پرهیز کار, عنوان روحانیون مثل 'حضرت 'که در اول اسم انها میاید ومخفف ان ست است, جزو مقدسین واولیاء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sanktion

: فرمان, فتوای کلیسایی, سوگند, تصویب, جواز, تایید رسمی, دارای مجوز قانونی دانستن, ضمانت اجرایی معین کردن, ضمانت اجرایی قانون.

sann

: راست, پابرجا, ثابت, واقعی, حقیقی, راستگو, خالصانه, صحیح, ثابت یاحقیقی کردن, درست, راستین, فریور.

sannf rdighet

: راستگویی, صداقت, راستی, صحت.

sannfrdig

: راستگو, صادق, راست, از روی صدق وصفا, راستگو, درست, حقیقی, واقعی.

sanning

: واقعیت, صدق, راستی, صحت, حقیقت, سخن راست, چیز واقعی.

sanningen

: راستی, صدق, حقیقت, درستی, صداقت.

sanningsenligt

: راستگو, صادق, راست, از روی صدق وصفا.

sannolik

: باورکردنی, پذیرفتنی, قابل استماع, محتمل.

sannolika

: احتمالی, محتمل, باور کردنی, امر احتمالی.

sannolikhet

: احتمال, راست نمایی, احتمال, شباهت به واقعیت.

sansad

: بی غرضی, بی طرف, بی تعصب, خونسرد.

sanskrit

: سانسکریت, سانسکریتی.

sansls

: بیحس, بیمعنی, احمق, احمقانه.

sant

: راست, پابرجا, ثابت, واقعی, حقیقی, راستگو, خالصانه, صحیح, ثابت یاحقیقی کردن, درست, راستین, فریور.

sapfisk

: وابسته بشاعره یونانی' سافو'

sapp r

: عصاره گیر, نقب زن, سرباز کلنگ دار ونقب زن.

saprofyt

: پوده زی, خورنده مواد پوسیده.

saracen

: عرب, مسلمان, کافر, وحشی.

sardin

: ماهی ساردین, ماهیان ریز.

sardonisk

: طعنه امیز, کنایه امیز, وابسته به زهر خنده.

sari

: ساری یا لباس زنان هندو که مشتمل است بر پارچه ای که بدور بدن می پیچند.

sarkasm

: زهر خنده, طعنه, ریشخند, سرزنش, سخن طعنه امیز.

sarkasm/besynnerlighet/snirkel

: تزءینات یا خصوصیات خط نویسی شخص, خصوصیات, تغییر ناگهانی, حیاط, تغییرفکر, دمدمی, مزاجی, تناقض گویی, تغییر جهت دادن (بطور سریع).

sarkastisk

: گاز انبری, تند, تیز, سوز اور, محرق, زننده, جگرسوز, گوشه دار, نیشدار, ماده ثابت کننده, ماده ثبات بکار بردن.

sarkofag

: تابوت سنگ اهکی, تابوت, گوشتخوار.

sarkom

: تومور بدخیم بافت پیوندی, تومور بدخیم نسج همبند, تومور سرطانی.

sarsaparill

: عشبه بیابانی.

sarstyg

: سرژ, پارچه صوف پشمی, 'سرجیوس' اسم خاص مذکر, ته دوزی کردن.

sassafras

: ساسافراس.

sat ng

: اطلس, دبیت, اطلسی, جلا, پرداخت.

satan

: شیطان.

satanisk

: شیطانی.

satellit

: ماهواره.

satir

: طنز, هجونامه, طعنه, سخریه, هزلیات.

satiriker

: هجو نویس.

satirisera

: هجو کردن, مسخره کردن.

satirisk

: هزلی.

satiriskt

: هزلی.

satsanalys/satslsning

: تجزیه.

satt

: انبوه, پرپشت, تنگ هم, تنگ, کلفت, قطور.

sattyg

: وسوسه ء شیطانی, شیطانی, عمل شیطانی, دو بهم زنی, فتنه, فتنه انگیزی.

satunge

: بچه بداخلا ق و لوس, کف شیر, بچه شریر و شیطان, جنی, مرد جوان, وصله, پیوند زدن, قلمه زدن(گیاه), غرس کردن, افزودن, تکه دادن, تعمیر کردن, مجهز کردن, ازار دادن, مسخره کردن.

saturnalier

: جشن خدای زحل, عیاشی, هرزگی.

satyr

: موجود نیمه انسان ونیمه بز, ادم شهوانی, وابسته به ساتیر.

sauna

: حمام بخار فنلا ندی.

sav

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

sav/dumbom

: شیره, شیره گیاهی, عصاره, خون, شیره کشیده از, ضعیف کردن.

savann

: دشت بی درخت, زمین هموار.

savfull

: ابدان, پر شهد, مرطوب, خیلی احساساتی, ضعیف, کودن, معتاد به مشروبات, شنگول.

sax

: قیچی, مقراض, چیز برنده, قطع کننده.

saxar

: قیچی, مقراض, چیز برنده, قطع کننده.

saxare

: ساکسون, از نژاد انگلوساکسون.

saxare/anglosaxare

: ساکسون, از نژاد انگلوساکسون.

saxofon

: ساکسوفون, نوعی الت موسیقی بادی.

saxofonist

: نوازنده ساکسوفون.

scanna

: تقطیع کردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالی بررسی کردن.

scen

: مرحله, صحنه.

scenarbetare

: کارگردان پشت صحنه.

scenario

: متن یانمایشنامه فیلم سینمایی, دستور نوشته ورود وخروج بازیگران نمایش, زمینه یا طرح راهنمای فیلم صامت.

scenen

: منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمایش, صحنه, جای وقوع, مرحله.

sceneri

: چشم انداز, منظره, صحنه سازی.

sch

: اوه, عجبا.

sch

: ساکت, هیس.

schablonmssig

: تقلید شده, فاقد نبوغ وابتکار, دارای رفتار قالبی.

schabrak

: زره وتجهیزات اسب, مجهز کردن.

schack

: شطرنج.

schack matt

: شهمات کردن, مات کردن, شکست دادن.

schack och matt

: شهمات کردن, مات کردن, شکست دادن.

schack och matt/besegra

: شهمات کردن, مات کردن, شکست دادن.

schackbr de

: تخته شطرنج.

schackra bort

: تهاترکردن, پایاپای معامله کردن (با for), دادوستد کالا.

schacktorn

: رخ, کلا غ سیاه, کلا غ زاغی, کلا هبردار, کلا هبرداری کردن.

schak

: کلا ه بلند نظامی.

schakal

: شغال, توره, جان کنی مفت.

schal

: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.

schalottenl k

: موسیر, تره فرنگی, پیازچه, پیازی شدن, موسیر, پیاز کوچک, لوله نازک.

schaman

: کشیش یاکاهن یا جادوگرمردم قدیم شمال اسیا واروپا.

schamanism

: پیروی از عقاید جادوگران وکاهنان دوران اولیه تمدن بشر, جادوگری.

schamponering

: سرشوی, سرشویه, باشامپو یا سرشوی شستشو دادن.

schanker

: شانکر, سیفلیس.

scharlakansfeber

: تب مخملک.

scharlakansrd

: قرمز مایل به زرد, سرخ شدگی, سرخ جامه, پارچه مخمل.

schas

: کیش (برای راندن مرغ وغیره) کیش کردن, باکیش فرار دادن, چخ.

schatull

: جعبه کوچک, جعبه جواهر, صندوق یاتابوت.

schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندی, سکوب یا چهار چوب, تخته بندی کردن, سکوب زدن, بدار اویختن.

schejkd me

: شیخ نشین, قلمرو شیخ.

schellack

: لا ک مخصوص لا ک والکل, بالا ک جلا دادن, شکست مفتضحانه خوردن یا دادن.

schema

: برنامه زمانی, زمان بندی کردن.

schemalggare

: زمان بند.

schematisera

: بصورت برنامه دراوردن, طرح یا نقشه ای تهیه کردن, ابتکار کردن.

schematisk

: قیاسی, نموداری.

scherzo

: قطعه نشاط انگیز وهزلی.

schibbolet

: ازمون, محک, امتحان, اصطلا ح پیش پا افتاده ومرسوم, بیان رایج, اسم رمز.

schimpans

: میمون ادم وار, شمپانزه.

schism

: جدایی, شقاق, انفصال, اختلا ف, ایجاد جدایی, تفرقه, اختلا ف وتفرقه درکلیسا.

schismatisk

: تفرقه انداز, تفرقه جویانه.

schizofren

: مبتلا بجنون جوانی.

schizofreni

: جنون جوانی.

schizoid

: مبتلا به اختلا ل روانی وجنون گوشه گیری.

schlagers ngare

: اواز خوان.

schslong

: لمیدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلی راحتی, تن اسایی, وقت گذرانی به بطالت.

schweizare

: سویسی.

schweizisk

: سویسی.

schweizisk/schweizare

: سویسی.

sck

: کیسه, عضو کیسه مانند جانور, کیسه, گونی, جوال, پیراهن گشاد و کوتاه, شراب سفید پر الکل وتلخ, یغما, غارتگری, بیغما بردن, اخراج کردن یا شدن, درکیسه ریختن.

sckpipebl sare

: نوازنده ء نی انبان.

sckpipljud

: صدای جیغ, جیغ, صدای زیر, صدای نی انبان, صدای گردباد, بسرعت باد فرار کردن.

sckpipsbl sare

: نوازنده ء نی انبان.

sckv v

: پارچه کیسه ای, کیسه, گونی, کیسه گونی, پارچه کیسه دوزی, کرباس, پارچه گونی, گونی, چتایی, درحال یورش وچپاول.

scrambler

: پرتقلا, کوشا.

scrotum

: کیسه بیضه, پوست بیضه.

sd

: بذر, دانه, تخم, ذریه, اولا د, تخم اوری, تخم ریختن, کاشتن.

sdana

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

sdra

: جنوب, جنوبی, بسوی جنوب, نیم روز.

se

: دیدن, مشاهده کردن, نگاه کردن, فهمیدن, مقر یا حوزه اسقفی, بنگر.

se bister ut/bister uppsyn

: ابرو درهم کشی, اخم, ترشرویی, اخم کردن.

se genom fingrarna

: چشم پوشی کردن, مسامحه کردن, تجاهل کردن, سر وسر داشتن.

se upp

: مراقب بودن, مواظب.

se/utforska

: جاسوسی کردن, دیده بانی کردن, جاسوس بودن, بازرسی کردن, تشخیص دادن.

se/utsikt

: نظر, منظره, نظریه, عقیده, دید, چشم انداز, قضاوت, دیدن, از نظر گذراندن.

seans

: نشست, جلسه, جلسه احضار ارواح وغیره.

sebra

: گورخر, گوراسب, مخطط یا راه راه.

sebu

: گاو کوهان دار.

sed

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

sed/sedvanlig

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادی, همیشگی.

sedan

: پیش, قبل (در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید).(.ادج) :صادر شدن, پیش رفتن, بعد از, پس از, از وقتی که, چون که, نظر باینکه, ازاینرو, چون, از انجایی که.

sedel-

: پشت سبز, اسکناس, قورباغه.

sedelbunt

: پشتوانه, سرمایه بانک.

sedesl s

: بد سیرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

sedimentation

: رسوب سازی, لا ی گیری, ته نشینی, درزگیری, لا یه گذاری.

sedimentr

: رسوبی, ته نشسته, درده.

sedlighet

: سیرت, اخلا قیات, اخلا ق.

sedv nja

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

sedvanlig

: همیشگی, معمول, عادی, مرسوم, متداول.

sedvanliga

: همیشگی, معمول, عادی, مرسوم, متداول.

sedvnjor

: عادات, اداب, رسوم.

seende

: دید, مشاهده, قوه دید, بینش, رویت, بینا, دیدن.

seersucker

: پارچه راه راه نخی.

sefyr

: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسیم باد مغرب.

seg

: چرمی, طنابی شکل, لا ستیک مانند, کاءوچو مانند, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

sega

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

segelb t

: قایق بادبانی, کشتی بادبانی, کشتی بادی.

segelduk

: (ثانواسس=) کرباس, پارچه مخصوص نقاشی, نقاشی, پرده نقاشی, کف رینگ بوکس یا کشتی, پارچه بادبانی, پارچه شراعی, بادبان.

segelduk/mlarduk

: (ثانواسس=) کرباس, پارچه مخصوص نقاشی, نقاشی, پرده نقاشی, کف رینگ بوکس یا کشتی.

segelfartyg

: دریا نورد, ملوان, قایق بادبانی, ملا ح, ناوی

segelflygplan

: هواپیمای بی موتور.

segelgarn

: نخ قند و قاتمه.

seger

: پیروزی, فیروزی, ظفر, فتح, نصرت, فتح و ظفر, غلبه.

segla

: بادبان, شراع کشتی بادی, هر وسیله ای که با باد بحرکت دراید, باکشتی حرکت کردن روی هوا با بال گسترده پرواز کردن, با ناز وعشوه حرکت کردن.

seglare

: صاحب کشتی تفریحی, علا قمند به دریانوردی.

segling

: کشتیرانی, پارچه بادبانی, سفر دریایی, قایق رانی, مسافرت با قایق تفریحی.

segment

: قطعه, قطعه قطعه کردن.

segmentering

: قطعه بندی.

segmentr

: بند بند.

segra

: بردن, پیروز شدن, فاتح شدن, غلبه یافتن بر, بدست اوردن, تحصیل کردن, فتح, پیروزی, برد.

segra/f verhanden/ vertala

: چربیدن, غالب امدن, مستولی شدن, شایع شدن.

segrade

: سکنی کردن, معتاد شدن, مقیم شدن.برد, پیروز شد.

segrande

: پیروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفرامیز.

segrande/segerrik

: پیروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفرامیز.

segrare

: پیروز, فاتح, قهرمان, برنده مسابقه, برنده بازی, برنده, فاتح.

segregationist

: جدایی گرای, طرفدار جدایی نژاد سفید وسیاه.

seismograf

: لزره نگار, لزله نگار, زلزله سنج.

seismolog

: زلزله شناس.

sejdel

: ابخوری بزرگ, افتابه.

sekant

: قاطع, قطع کننده, خط قاطع, متقاطع.

sekel

: سده, قرن.

sekretariat

: دبیرخانه, هیلت دبیران وکارمندان دفتری.

sekreterar-

: وابسته بدبیرخانه, وابسته به منشیگری.

sekreterare

: محرر, منشی, نوشتگر, دبیر, منشی, رازدار, محرم اسرار.

sekretorisk

: غده مترشحه, تراوشی, ترشحی.

sekretr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دایره, میز کشودار یا خانه دار, گنجه جالباسی, دیوان.

sekt

: نام گذاری, تسمیه, لقب یا عنوان, طبقه بندی, مذهب, واحد جنس, پول, فرقه, مسلک, حزب, دسته, دسته مذهبی, مکتب فلسفی, بخش, قسمت, بریدن, قسمت کردن.

sekterism

: فرقه گرایی.

sekteristisk

: تیره ای, فرقه ای, حزبی, فرقه گرای, کوته بین.

sektion

: مقطع, بخش.

sektor

: قطاع دایره, قسمتی از جبهه, خط کش ریاضی, ناحیه, محله, بخش, جزء, تقسیم کردن.

sekularisera

: دنیوی کردن, غیر روحانی کردن, از قید کشیشی ورهبانیت رها شدن, عمومی کردن.

sekularisering

: مادیت, دنیا پرستی, عرفیت, دنیوی کردن.

sekund

: خط قاطع, دوم, ثانوی, خشک, تلخ, دوم, دومی, ثانی, دومین بار, ثانوی, مجدد, ثانیه, پشتیبان, کمک, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتیبانی کردن, تایید کردن.

sekund r

: فرعی, کمکی, حاکی از زمان گذشته, ثانوی.

sekundra

: فرعی, کمکی, حاکی از زمان گذشته, ثانوی.

sekvens

: پی رفت, توالی, ترادف, تسلسل, تابعیت, رشته, ترتیب, به ترتیب مرتب کردن.

sele

: افسار, دهنه, تارکش, اشیاء, تهیه کردن, افسار زدن, زین وبرگ کردن, مهارکردن, مطیع کردن, تحت کنترل دراوردن.

sele/sela p /skerhetsb lte

: افسار, دهنه, تارکش, اشیاء, تهیه کردن, افسار زدن, زین وبرگ کردن, مهارکردن, مطیع کردن, تحت کنترل دراوردن.

selektiv

: گزینشی, انتخابی, برگزیده, انتخاب کننده, مبنی بر انتخاب, دارای حسن انتخاب گلچین کننده.

selektivitet

: بهگزینی, گزینندگی.

semafor

: مخابره بوسیله پرچم, بوسیله پرچم مخابره کردن.

semantik

: معنی, معنی شناسی.

semantisk

: معنایی.

semester

: تعطیل, بیکاری, مرخصی, مهلت, اسودگی, مرخصی گرفتن, به تعطیل رفتن.

semifinal

: نیم پایانی, نیمه نهایی (درجدول مسابقات حذفی), مربوط به دوره نیمه نهایی, دوره نیمه نهایی.

semifinalist

: کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده.

semikolon

: ; نقطه و ویرگول بدین شکل.;

seminarium

: سمینار, جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی, مدرسه علوم دینی, رستن گاه, دانشسرا.

semiotik

: نمادشناسی.

semitisk

: سامی, کسی که از نسل سام بن نوح باشد, سامی, از نژاد سام بن نوح, زبان سامی.

sen

: دیر, دیراینده, اخیر, تازه, گذشته, کند, تا دیر وقت, اخیرا, تادیرگاه, زیاد, مرحوم.

sena

: رگ وپی, پی, وتر, تار وپود, رباط, پوره, پی, وتر, زردپی, اوتار.

senap

: خردل, درخت خردل.

senare

: اخر, اخری, عقب تر, دومی, این یک, اخیر, سپس, متعاقبا.

senare n/bakdel

: عقبی, پسی, عقب تر, دیرتر, خلفی, بعداز, کفل.

senaten

: مجلس سنا.

senator

: عضو مجلس سنا, نماینده مجلس سنا, سناتور.

senats-

: وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان.

sendrag i nacken

: گرفتگی, انقباض عضله پیدا کردن.

senf rdig

: دارای تاخیر, دیر, دیر اینده, کند, کندرو, تنبل, سست

senfrdighet

: دیرکرد, تاخیر ورود, دیر امدن.

senig

: پی دار, سخت پی, بااسطقس, نیرومند.

senig/seg

: سیمی, سفت, کج شو, قابل انحناء, پرطاقت.

senil

: دیوانه, شیفته, دلفریفته, سالخورده, پیر مرد, وابسته به پیری, خرف.

senil person

: ادم کور ذهن, خرفت, پیر یاوه گو.

senilitet

: پیری, کهولت, سالخوردگی, خرف بودن.

senna

: سنا, فرش سنهی کردستان.

sensationsfilm

: هیجان انگیز, مرتعش کننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsfilm/roman

: هیجان انگیز, مرتعش کننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsmakeri

: پیروی از مساءل احساساتی وشورانگیز, پیروی از عواطف واحساسات.

sensor

: حساس, حسی, گیرنده یا دریافت کننده خاطرات حسی, ضبط کننده.

sensorisk

: وابسته به مرکز احساس, حساس, حسی.

sensualism

: شهوانیت, جسمانیت, حس گرایی.

sensualist

: پیرو هوای نفس واحساس.

sensualitet

: شهوانیت, نفسانیت, نفس گرایی, هوسرانی, شهوت پرستی.

sensuell

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی.

sensuella

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی.

sentimentalisera

: احساساتی کردن, با احساسات امیختن.

sentimentalitet

: گرایش بسوی احساسات, حالت احساساتی, پیروی از عواطف واحساسات.

separat

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

separata

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

separatism

: جدا گرایی, جدا سازی, تفکیک, تجزیه طلبی, کناره گیری

separatist

: جدا گرای, تجزیه طلب.

separator

: الت خامه گیری, دستگاه تجزیه, فارق, جدا ساز.

separera

: تجزیه وتفکیک نمودن, برخه کردن.

separerande

: جدا سازی, جدا ساز.

separering

: جدایی, تفکیک.

sepia

: رنگ قرمز قهوه ای, سیبیا وسوبیا, رنگ سوبیایی.

september

: سپتامبر, نهمین ماه تقویم مسیحی.

septett

: دسته هفت نفری, هفتگانه.

septisk

: وابسته به گندیدگی, جسم عفونی, ماده عفونی, گندیده, الوده, چرکی.

sequoia

: سرخ چوب که از دختان خانواده کاج (پءناثعاع) میباشد.

seraf

: سراف, اسرافیل, فرشتگان سرافین.

serafisk

: وابسته به فرشتگان سرافین.

seralj

: اندرون, حرم, حرمسرا, شبستان, انبار.

serb

: صربستانی, قوم صرب از نژاد اسلا و.

serbien

: کشور سابق صربیا که امروزه جزء جمهوری یوگوسلا وی است.

serbiska

: صرب, صربستانی, زبان صربستانی.

serenad

: ساز واواز شبانه و عاشقانه در هوای ازاد و در استانه معشوق, قطعه موسیقی عاشقانه(خواندن).

serenadsngare

: سراینده اواز عاشقانه.

sergeant

: گروهبان.

seri s

: جدی, مهم, خطیر, سخت, خطرناک, وخیم.

serie

: کارتون, فیلم های نقاشی شده, نوبتی, پیاپی, دنباله, سری.

serigrafi

: ازمایش استحکام تار ابریشم.

serologi

: خونابه شناسی, سرم شناسی.

serpentinvg

: پرپیچ وخم.

serum

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنیر.

serva

: خدمت کردن, خدمت انجام دادن, بکار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servera

: خدمت کردن, خدمت انجام دادن, بکار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servett

: دستمال سفره, دستمال, سینه بند, پیش انداز, دستمال سفره.

servett/bl ja

: دستمال سفره, دستمال, سینه بند, پیش انداز.

servil

: پست, دون, شایسته نوکران, چاپلوس.

servil/krypande

: پست, دون, شایسته نوکران, چاپلوس.

servilitet

: نوکرمابی.

servitr

: منتظر, پیشخدمت.

servitris

: پیشخدمت زن, ندیمه, کلفت

servitut

: حق ارتفاقی, راحتی, اسایش, راحت شدن از درد, منزل.

servo-

: فرمان یار.

servomotor

: موتور فرمان یار.

sesam

: کنجد, بوته کنجد, سمسم.

setter

: توله شکاری وپشمالوی بویی, اهنگساز, گذارنده.

sev rdhet

: نمایشگاه, ورزشگاه.

sex

: شماره شش, شش, ششمین.

sex pence

: بارزش شش پنس, شش پنسی.

sexhrning

: شش گوش, شش گوشه, شش بر, شش پهلو.

sexig

: دارای تمایلا ت جنسی, شهوت انگیز, دارای احساسات شهوانی.

sexologi

: جنس شناسی, مبحث مطالعات جنسی.

sexpence

: سکه نیم شیلینگی, شش پنسی.

sexradig strof

: شش بیت اخر سانت یا غزل.

sextant

: یک ششم دایره, زاویه یا قوس دارای 06 درجه, الت زاویه یاب, ذات السدس.

sextett

: شش قلو, شش بخشی, نغمه شش سازه یا شش اوازه, شش بیت اخر غزل, شش گانه.

sextio

: شماره شصت, شصت.

sextionde

: شصتم, شصتمین, یک شصت, یک شصتم.

sexton

: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمین.

sextonde

: شانزدهمین, شانزدهم.

sextondelsnot

: نت یک شانزدهم.

sexualitet

: جنسیت, تمایلا ت جنسی.

sexuell

: جنسی, تناسلی, وابسته به الت تناسلی و جماع.

sexuella

: جنسی, تناسلی, وابسته به الت تناسلی و جماع.

sexuellt begr

: شهوت, نفس اماره, هوس.

sf r/klot/rikspple

: جسم کروی, گوی, عالم, احاطه کردن, بدور چیزی گشتن, بدور مدار معینی گشتن, کروی شدن.

sf risk

: کروی, گوی مانند.

sfinx

: مجسمه ابوالهول, موجود عجیب, مرد مرموز, موجود افسانه ای دارای بدن شیر وسروسینه زن.

sfr

: جسم کروی, گوی, عالم, احاطه کردن, بدور چیزی گشتن, بدور مدار معینی گشتن, کروی شدن.

sg

: دید, سخن,لغت یا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حکم, اره, هراسبابی شبیه اره.

sga mu

: صدای گاو کردن, صدای گاو.

sgare

: اره کش, درخت ریشه کن شده وشناور.

sger

: گفته, گفتار مشهور, پند, حکمت, اظهار.

sgfisk

: اره ماهی.

sgsp n

: خاک اره, باخاک اره پوشاندن, پوچ.

sgtand

: دارای دندانه اره مانند, دندانه دندانه.

sgverk

: کارخانه چوب بری والوار سازی, کارخانه اره کشی, ماشین اره کشی.

shah

: شاه, پادشاه.

shakespeare-

: وابسته به شکسپیر.

shandy

: پرصدا, بلند, رویایی, تصوری, خوشحال.

shanghaja

: ادم دزدی, ربودن ملوان (بقصد اخاذی وغیره).

shantung

: پارچه ابریشمی خشن چینی.

shejk

: شیخ, رءیس قبیله, رءیس خانواده, رءیس, شیخ, رءیس قبیله, رءیس خانواده, رءیس

sherry

: شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی.

shetlandsarna

: جزایر شتلا ند, اسب کوچک ویال بلند.

shilling

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ, شیلینگ واحد پول انگلیس.

shilling/guppa

: فریب دادن, ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش یا طعنه, شوخی, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حرکت تندو سریع, سرود یاتصنیف, ضربت, یک شیلینگ.

shimmy

: تاب داشتن, لرزش داشتن, تکان تکان خوردن (اتومبیل).

shoppande mnniska

: خریدار, مغازه رو, کاسب خرده فروش.

shuffleboard

: بازی شافل بورد.

siamesisk

: اهل کشور سیام, اهل کشور تایلند(تهاءلاند).

siare

: فال بین, فال بینی, طالع بین.

sibirien

: سیبریه.

sibirisk

: سیبریه ای.

sibiriska

: سیبریه ای.

sibylla

: زن غیب گو, غیبی, ساحره, نبیه, فالگیر.

sibyllinsk

: الهامی.

sic

: چنین, : جستجوکردن, علا مت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده.

siciliansk

: اهل جزیره سیسیل, سیسیلی.

sickativ

: خشک کننده, خشک کن.

sicksack

: جناغی, منشاری, شکسته, کج و معوج, دارای پیچ و خم کردن, منکسر کردن.

sida

: پهلو, تهیگاه, طرف, جناح, از جناح حمله کردن, درکنار واقع شدن, صفحه, طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداری کردن از, در یکسو قرار دادن.

sida vid sida

: هم بر, پهلو به پهلو, متوازی, تضمین, وثیقه.

sida-f r-sida

: صفحه دار, صفحه یی.

sidbrytning

: صفحه گذاری.

siden

: ابریشم, نخ ابریشم, نخ ابریشم مخصوص طراحی, پارچه ابریشمی, لباس ابریشمی.

siden-

: ابریشمی, نرم, ابریشم پوش, حریری, براق, صاف, ابریشم نماکردن.

sidenglnsande

: اطلسی.

sidfl sk

: گوشت نمک زده ء پهلو و پشت خوک.

sidlinje

: خطوط طرفین میدان بازی, از بازی یا معرکه خارج کردن, کار یا چیز فرعی.

sido-

: پهلویی, جانبی, افقی, واقع درخط افقی, جنبی, یکوری, کج, بطور اریب, در کنار, جانبی.

sidointrig

: زیرداستان, داستان یا موضوع فرعی وتبعی رمان یا نمایشنامه.

sidoljus

: اطلا عات ضمنی وفرعی, روشنایی غیر مستقیم.

sidoskott

: شاخه نورسته, جوانه, ترکه, فرع, انشعاب, شعبه, مشتق.

sidostd

: کنار, طرف, مرز, حد, نیم پایه, پایه جناحی, پشت بند دیوار, بست دیوار, نزدیکی, مجاورت, اتصال.

sidostta

: نادیده گرفتن, اعتنا نکردن, عدم رعایت, سواره گذشتن از, پایمال کردن, باطل ساختن, برتری جستن بر, برتر یا مهمتر بودن.

sidvagn

: اتاقک موتورسیکلت, درشکه چهارچرخه.

sidvind

: باد مخالف.

sierska

: زن غیبگو, پیغمبر زن.

siesta

: خواب نیمروز, قیلوله, خواب بعدازظهر کردن.

siffra

: انگشت, رقم, عدد, رقم, نمره.

sig

: خود, خود شخص, نفس, در حال عادی, خودشان, خودشانرا.

sig sj lv

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش, خود او (درحال تاکید), خود (ان مرد), خودش (خود ان چیز, خود ان جانور), خود.

signal

: علا مت, سیگنال, علا مت دادن.

signal/signalera/mrklig

: علا مت, سیگنال, علا مت دادن.

signalera

: علا مت, سیگنال, علا مت دادن.

signalhorn

: شیپور, بوق.

signalist

: متصدی علا ءم, دیدبان.

signatur

: امضاء, دستینه, صحه, توشیح, امضاء کردن.

signerad

: علا مت دار, امضاء شده.

signet

: مهر, خاتم, انگشتری خاتم دار, مهر کردن.

signifikativ

: دارای قوه تفکیک یا تمیز, تمیزی, تفکیکی.

sikel

: واحد وزن وپول بابل قدیم.

sikt

: نظریه, عقیده, نظر, رای, اندیشه, فکر, گمان.

sikta in

: دانستن, فرض کردن, ارزیابی کردن, شمردن,رسیدن, ناءل شدن(به), به نتیجه رسیدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گیری کردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, میدان, مراد, راهنمایی, رهبری, نشان, هدف, مقصد.

sil

: صافی, پالا یش کننده, اب میوه گیر, بغاز.

silben

: غربال, استخوان غربالی استخوان پرویزنی, غربالی.

silikat

: باسیلیکا یا سیلیس ترکیب کردن, سیلیکات.

silke

: ابریشم, نخ ابریشم, نخ ابریشم مخصوص طراحی, پارچه ابریشمی, لباس ابریشمی.

silke/siden

: ابریشم, نخ ابریشم, نخ ابریشم مخصوص طراحی, پارچه ابریشمی, لباس ابریشمی.

silkesapa

: بوزینه کوچک امریکایی که دم انبوهی دارد.

silkesfin

: ابریشم نما, ابریشمی, نرم, چاپلوسانه.

silkesmask

: کرم ابریشم, کرم پیله.

silkesmaskodling

: پرورش کرم ابریشم, پرورش نوغان.

sill

: شاه ماهی

sillgrissla

: نشان نقل قول باین شکل ' ', گیومه.

silo

: انبار غله, در سیلو گذاردن.

siluett

: نیمرخ, نیمرخ هر چیزی برنگ سیاه یا برنگ یکدست, محیط مریی, نقاشی سیاه یکدست, بصورت نیمرخ سیاه نشاندادن.

silver-

: نقره فام, سیمین, سفید, براق, صاف, سیم اندود.

silver

: نقره, سیم, نقره پوش کردن, نقره فام شدن.

silverbricka

: سینی, سینی پایه دار, شیشه ای, شفا دهنده, مرهم گذار, التیام دهنده.

silverfisk

: انواع ماهیان نقره فام.

silvergl d

: مونوکسید سرب.

silverhaltig

: نقره دار.

silverkrl

: ظروف نقره.

silversmed

: نقره ساز, نقره کار, سیمگر.

simfot

: کفش شنا, پرده یا عضو شنای حخیوانات دریایی, باله شنا.

simma

: شناکردن, شناور شدن, شنا, شناوری.

simmade

: , شناکرد.

simmare

: شناگر, شناکننده.

simoni

: خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی.

simpel

: ساده.

simpel/ohyfsad

: عوامانه, عامیانه, پست, رکیک, مبتذل.

simpla

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشکار, رک و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, میدان یا محوطه جنگ, بدقیافه, شکوه, شکوه کردن.

simson

: خورشیدی, اهل خورشید, سامسون, اسم خاص مذکور, قاضی قدیم اسراءیل.

simulant

: شبیه ساز, تشبیه کننده.

simulation

: وانمود, تظاهر, ظاهر سازی, تقلید, تمارض.

simulera

: صوری, وانمود کردن, بخود بستن, مانند بودن, تقلید کردن, شباهت داشتن به.

simulerad

: جعلی, مصنوعی, شبیه ساخته, تشبیه شده.

simulerat

: شبیه ساخته, تشبیه شده.

sin

: مال او, مال ان.

sina

: مال او, مال ان.

sinekur

: هر شغلی که متضمن مسلولیت مهمی نباشد, جیره خور ولگرد, وظیفه گرفتن وول گشتن, مفت خوری وولگردی.

sinnelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمایل.

sinnes-

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی, شورانگیز, مهیج, احساساتی, موثر, حسی.

sinnesrrelse

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

sinnessjuk

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحیح.

sinnessjukdom

: دیوانگی, جنون.

sinnessjukhus

: تیمارستان, احمق.

sinnesst mning

: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

sinnlig

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی, وابسته به حواس یا احساسات, مبنی بر لذات جسمانی, پیرو محسوسات ولذات نفسانی.

sinnlighet

: شهوت, شهوانیت.

sinnrik

: دارای قوه ابتکار, مبتکر, دارای هوش ابتکاری, با هوش, ناشی از زیرکی, مخترع.

sinolog

: چین شناس, ویژه گر فرهنگ وادبیات وتاریخ چین.

sinologi

: چین شناسی, مطالعه ادبیات ورسوم چین.

sintra

: خاکستر, ته مانده وزواءد ذوب اهن, رسوب, بستن وسخت شدن, مواد متحجر شده دردهانه چشمه اب گرم.

sinuit

: ورم سینوس ها, ورم درون حفره های سر یا جیب های هوایی.

sion

: صهیون, کوه مقدس اورشلیم, قوم اسراءیل, بهشت.

sionism

: نهضت تمرکز بنی اسراءیل درفلسطین, صهیون گرایی, نهضت صهیونیسم.

sionist

: صهیون گرا, طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین, صهیونیست.

sippa

: شقایق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مایل به ابی, لا له نعمان, شقایق نعمانی

sippra

: شیره, شهد, چکیده, جریان, جاری, رسوخ, لجنزار, بستر دریا, تراوش کردن, اهسته جریان یافتن, بیرون دادن, لا ی, چکیدن, چکانیدن, چکه.

sippra igenom

: تراوش کردن, فرانشت کردن.

sirap

: شیره قند, تریاق.

sirap/saft

: شربت, محلول غلیظ قندی دارویی, شیره, شیره یا شهد زدن به.

sirapsaktig

: شربتی, شهددار.

siren

: حوری دریایی, زن دلفریب, سوت کارخانه, اژیر, حوری مانند.

sirocko

: بادسام, بادگرم وگردباد مانند, گرم باد.

sist

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

sista

: بازپسین, پسین, اخر, اخرین, اخیر, نهانی, قطعی, دوام داشتن, دوام کردن, طول کشیدن, به درازا کشیدن, پایستن.

sistlidna

: ماه گذشته

sitta

: نشستن, جلوس کردن, قرار گرفتن.

sitta av

: پیاده کردن, از اسب پیاده شدن.

sitta grnsle ver

: باپاهای گشادنشستن یا ایستادن, نگهداری ودفاع کردن از.

sitta som ordfrande

: کرسی ریاست را اشغال کردن, ریاست کردن بر, ریاست جلسه را بعهده داشتن, اداره کردن هدایت کردن, سرپرستی کردن.

sittande

: نشسته, غیر مهاجر, مقیم در یک جا, غیر متحرک, جلسه, نشست, جا, نشیمن, صندلی, نشسته.

sittben

: ورک, استخوان ورک, استخوان نشیمنگاهی.

sitter

: جلسه, نشست, جا, نشیمن, صندلی, نشسته.

sittplats

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

situation

: موقعیت, محل, وضع.

sj /fjord

: دریاچه, خلیج, شاخابه.

sj

: دریاچه ای, زیست کننده در دریاچه, استخری, دریاچه, استخر, برکه, دریاچه, استخر, اب دریا.

sj-

: وابسته به کشتی, وابسته به نیروی دریایی.

sj buren

: دریا برد, حمل شده از راه دریا, بوسیله کشتی حمل شده

sj farare

: دریا نورد, بحر پیما.

sj farts-

: بحری, دریایی, وابسته به بازرگانی دریایی, وابسته بدریانوردی, استان بحری یاساحلی.

sj fgel

: مرغ ابزی, واق, واک.

sj gende

: دریا پیما, دریا نورد.

sj gng

: دریا.

sj grs

: کشتی شکستگی, خرابی, بدبختی, اشغال سبزی, خراب کردن, ویران شدن.

sj jungfru

: زن ماهی, حوری دریایی, افسونگر.

sj kapten

: ملوان, دریا نورد.

sj lfull

: پر از احساسات, باروح, سرزنده.

sj lmkande

: اسم خاص مونث, مریم مجدلیه, ضعیف وخیلی احساساتی, سرمست.

sj lsstyrka

: عصب, پی, رشته عصبی, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نیرو بخشیدن.

sj lvbedrgeri

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

sj lvbelten

: از خود راضی, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود, خود بین, از خود راضی, کوته نظر, ابرومند, تمیز کردن سر وصورت دادن به.

sj lvbeltenhet

: خوشنودی از خود, خود خوشنودی.

sj lvbiografi

: خودزیستنامه, خود زندگی نامه, نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ء خود او.

sj lvgod/petig

: خودنما, ایرادی, سخت گیر.

sj lvisk

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

sj lvklar

: اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

sj lvkr pedant

: شخص منفور, میخ کوچک, ادم خودنما, نکته گیر, ایرادگیر, کش رفتن, دزدیدن, التماس کردن, دله دزد.

sj lvlrd

: خود اموز, نزدخود, تحصیل کرده, پیش خود یادگرفته, خود اموخته.

sj lvmord

: خودکشی, انتحار, خودکشی کردن, وابسته به خود کشی.

sj lvsker

: مطملن, دلگرم, بی پروا, رازدار.

sj lvsker/s ker

: مطملن, دلگرم, بی پروا, رازدار.

sj lvskerhet

: حالت عمودی, اطمینان بخود, اعتماد بنفس.

sj lvtvtt

: دستگاه لباسشویی خود کار, ماشین رخت شویی.

sj man

: ملوان, دریانورد, کشتیران, دریا نورد, ملوان, قایق بادبانی, ملا ح, ناوی

sj mansjacka

: بادبان جمع کن, جرب دار, پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی.

sj mansmssig

: مثل دریا نورد.

sj mrke

: چراغ دریایی, دیدگاه, برج دیدبانی, امواج رادیویی برای هدایت هواپیما, باچراغ یانشان راهنمایی کردن.

sj mtning

: نقشه برداری از اب های روی زمین.

sj ng

: خون.

sj nk

: غرق شد, فرو رفت.

sj rvare

: دزد دریایی, نوعی کشتی بربری, کشتی دزدان دریایی, دزد دریایی, دزد ادبی, دزدی دریایی کردن, بدون اجازه ناشر یا صاحب حق طبع چاپ کردن, دزدی ادبی کردن.

sj rveri

: دزدی دریایی, دزدی هنری یاادبی.

sj sida

: اسکله کنار دریا, مشرف بدریا.

sj sjuk

: دریازده, مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفر دریا.

sj slig

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی.

sj stjrna

: ستاره دریایی, نجم البحر

sj tte

: ششم, ششمین, یک ششم, شش یک, سدس, سادس.

sjabbig

: ژولیده, ناهنجار, ناسترده.

sjangdobel

: باشکوه وجلا ل, پرشکوه.

sjappa

: گریختن, فرار کردن.

sjaskig

: سرخ روی, سرخ گونه, خشن, زمخت, زن چاق, سرخ گونه, شلخته, زن شلخته, کهنه, بی عرضه, پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

sjaskig/krasslig

: تخمی, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از کار افتاده.

sjaskiga

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

sjborre

: خارپوست دریایی, بلوط دریایی.

sjduglig

: اماده دریا, کشتی محکم, دریارو.

sjfart

: دریانوردی.

sjfarts-/kust-

: بحری, دریایی, وابسته به بازرگانی دریایی, وابسته بدریانوردی, استان بحری یاساحلی.

sjflygplan

: هواپیمایی که بر روی دریا نشسته ویا از روی دریا پرواز کند, هواپیمای دریایی, هواپیمای دریایی.

sjkadett

: دانشجوی سال دوم نیروی دریایی, ناو اموز.

sjl

: , روح, جان, روان, رمق, روحیه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

sjlsf rmgenhet

: استادان دانشکده یا دانشگاه, استعداد, قوه ذهنی, استعداد فکری.

sjlv

: خود, خویش, خویشتن, نفس, نفس خود, عین, شخصیت, جنبه, حالت, حال, وضع, لقاح کردن.

sjlvbiografisk

: خودزیستنامه ای, مربوط بشرح حال خود.

sjlvinmatande programladdare

: خود راه انداز, خودراه اندازی.

sjlviskhet

: خودپرستی, خودخواهی.

sjlviskhet

: خودپرستی, خودخواهی.

sjlvklara

: اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

sjlvmordsben gen

: وابسته یا متمایل به خودکشی.

sjlvs ker/vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

sjlvsuggestion

: تلقین بنفس, القاء بنفس.

sjman som korsat ekvatorn

: ملوان پیر وبازنشسته.

sjmanskap

: مهارت در دریا نوردی, کار ازمودگی دریایی.

sjng/sjungit

: خون.

sjodjur

: جانور بزرگ دریایی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده, نهنگ.

sjsida i stad

: اب کنار, اب نما, پیشرفتگی خشکی در اب, اسکله.

sjsjuka

: دریا زدگی, تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا.

sjslig/sinnes-

: دماغی, روحی, مغزی, هوشی, فکری, روانی.

sju

: هفت, هفتم, هفتمین, یک هفتم, هفت چیز.

sjuda

: نیم پزکردن, اهسته جوشاندن یا پختن, بادقت زیاد بکاری دست زدن, نازپرورده کردن, نوازش کردن, غلیان, جوش وخروش, تلا طم, جوشیدن, جوشاندن, اهسته جوشیدن, بجوش وخروش امدن, نیم جوش کردن, بجوش امدن, جوش.

sjuk

: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناک, ناشی, مشکل, سخت,بیمار, بد, زیان اور, ببدی, بطور ناقص, از روی بدخواهی و شرارت, غیر دوستانه, زیان.

sjuk/illam ende

: بدحال, ناخوش, ناپاک.

sjukb dd

: تخت مریض یا بیمارستان.

sjukbr

: تخت روان, برانکار, بسط یابنده.

sjukdom

: ناخوشی, مرض, علت, دچارعلت کردن, مرض, ناخوشی, بیماری, کسالت, شرارت, بدی, ناخوشی, فاسد شدگی, بیماری, مرض.

sjukdom/tempera

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

sjukhus

: بیمارستان, مریضخانه.

sjukhus/sjukhusavdelning

: درمانگاه یا بیمارستان کوچک, درمانگاه.

sjukhusavdelning

: درمانگاه یا بیمارستان کوچک, درمانگاه.

sjukhuskurator

: صدقه پخش کن, مامور خیرات.

sjukhuspatient

: بیماری که در بیمارستان میخوابد, بیمار بستری.

sjukhusvistelse

: بستری, دربیمارستان بستری, دوره بستری شدن.

sjuklig

: ناسالم, ناخوش, ویژه ناخوشی, مریض, وحشت اور, بیمار, ناخوش, ناتوان, رنجور, مریض, علیل, وسواسی, کسیکه نسبت به سلا متی و تندرستی خود وسواسی است.

sjuklig/ohlsosam

: ناتندرست, ناسالم, ناخوش, ناخوشی اور, غیر سالم, بیمار.

sjuklighet

: ناخوشی, فساد, شیوع مرض, حالت مرض.

sjukrum

: اتاق بیمار.

sjuksk terska

: پرستار, دایه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاری کردن, شیر خوردن, باصرفه جویی یا دقت بکار بردن.

sjukskterska/v rda

: پرستار, دایه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاری کردن, شیر خوردن, باصرفه جویی یا دقت بکار بردن.

sjukt

: ناخوش, بیمار, ناساز, ناتندرست, مریض, مریض شدن, کیش کردن, جستجوکردن, علا مت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده, برانگیختن.

sjunde

: هفتم, هفتمین, یک هفتم.

sjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنیف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراییدن.

sjunga entonigt

: سراییدن, خواندن, مناجات کردن.

sjunga/mssa/s ng

: اهنگ ساده و کشیده, مناجات, سرود, سرود یا اهنگ خواندن.

sjungit

: خون.

sjunka

: چاهک, فرو رفتن, فروبردن.

sjunka undan

: واگذاشتن, نشست کردن, فرو نشستن, فروکش کردن.

sjunken

: فرو رفته, خالی, درته اب, غرق شده.

sjutti

: هفتاد, هفتاد ساله, عدد یا علا مت هفتاد.

sjuttionde

: هفتادم, هفتادمین.

sjuttioring

: هفتاد, هفتادمین, بین هفتاد تا هشتاد سالگی, هفتاد ساله.

sjutton

: هفده, هفده چیز.

sjuttonde

: هفدهمین.

sk despel

: درام, نمایش, تاتر, نمایشنامه, تماشا, منظره, نمایش, عینک.

sk dliggrande

: تجسم فکری.

sk ggig

: ریشه دار, ریش دار(مثل سیم خاردار), خاردار, ریشو.

sk ggstubb

: کاهبن, کلش, ریش زبر, موی نتراشیده, ته ریش.

sk ka/hora

: فاحشه, فاحشه بازی کردن, فاحشه کردن.

sk l

: کاسه, جام, قدح, باتوپ بازی کردن, مسابقه وجشن بازی بولینگ, کاسه رهنما(دستگاه ابزارگیری).

sk la

: نان برشته, باده نوشی بسلا متی کسی, برشته کردن (نان), بسلا متی کسی نوشیدن, سرخ شدن.

sk ld

: سپر, سپر کوچک, دفاع کردن (باسپر), سپر, پوشش, حامی, حفاظ, پوشش محافظ, بوسیله سپر حفظ کردن, حفاظ پیدا کردن.

sk ldkrtel

: سپردیس, سپرمانند, وابسته بغده درقی.

sk ldpadda

: لا ک پشت, سنگ پشت, ادم کندرو.

sk lja/skljning

: با اب شستن, با اب پاک کردن, شستشو.

sk ljning

: دوش اب, دوش گرفتن, تمیز کردن با دوش, انجدان رومی, شستشوی معده یازخم, شستشو دادن (زخم), با اب شستن, با اب پاک کردن, شستشو.

sk lm

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

sk lsncka

: جانور نرم تن خاره چسب, صدف کوهی.

sk lva

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk lvning

: لرزیدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk mma bort

: مخالفت نکردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط کردن (دراستعمال مشروبات و غیره), زیاده روی کردن, شوخی کردن, دل کسی را بدست اوردن, نرنجاندن.

sk mt/skmta

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخی کنایه دار, خوشمزگی, لطیفه, بذله, شوخی, بذله گویی, خوش طبعی, طعنه, گوشه, کنایه, عمل, کردار, طعنه زدن, تمسخر کردن, استهزاء کردن, ببازی گرفتن, شوخی کردن, مزاح گفتن.

sk mtare

: دلقک, شوخ, شوخ, بذله گو, ژوکر.

sk mtsamhet

: شوخ, خوش مزگی, طرب.

sk n

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

sk ndlig/fruktansvrd

: زشت, شنیع, شریر, ظالم, فجیح, تاثر اور.

sk ndliga

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگیز شنیع, رسوایی اور, ننگین, بدنام.

sk nhet

: زیبایی, خوشگلی, حسن, جمال, زنان زیبا, زیبایی, ظرافت, تناسب, زیبایی, خوش اندامی, قشنگی.

sk nhetsflck

: چیز بدنما, مایه نفرت, چشم درد.

sk nk

: قفسه کوچک کشودار, اشکاف کوچک.

sk nka/gna

: بخشیدن, ارزانی داشتن

sk nka/verl gga

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

sk nlitterr

: ساختگی, افسانه ای.

sk nt

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

sk p

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصی, مخفی, پنهان کردن, نهفتن, منزوی شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغیره.

sk ra

: سوفار, جای زه کمان, شکاف میان کفل ها, پیکان بر زه گذاشتن, زه کردن, امتیاز, امتیاز گرفتن, حساب امتیازات.

sk ra

: شکستگی, شکاف, دندانه, موقع بحرانی, سربزنگاه, دندانه دندانه کردن, شکستن, داس, دهره, بشکل داس, با داس بریدن, بشکل داس (نیمدایره) دراوردن.

sk ra in

: بریدن, کندن, چاک دادن, شکاف دادن, حجاری کردن.

sk ra upp/reva

: شکافتن, پاره کردن, دریدن, شکاف, چاک.

sk ra/skra/springa

: چاک, شکاف, درز, چاک دادن, شکافتن, دریدن.

sk rande/gll

: گوش خراش, دارای صدای مزاحم.

sk rbjugg

: پوشیده از شوره, پست, منفور, کمبود ویتامین.ص

sk rbrde

: تخته نان بری, خوراکی های روی میز, پالتو بارانی, ماکول, خوردنی, مفت خور.

sk rd

: محصول, چیدن, گیسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چینه دان.

sk rdeman/skrdemaskin

: درو گر, ماشین درو.

sk rflcka

: نوعی مرغ دراز پا(مثل مرغ ماهیخوار).

sk rgrd

: مجمع الجزایر.

sk rhet

: زودشکنی, تردی, ظرافت.

sk rning

: تقاطع, چهار راه.

sk rp

: عمامه, کمربند, حمایل نظامی وغیره, ارسی, قاب دورشیشه در یاپنجره که شامل میله های چوبی بین شیشه ها نیز میباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمایل زدن, پنجره گذاردن.

sk rpa/bitterhet

: تندی, شدت, رنجش.

sk rseld

: بزرخ, وسیله تطهیر, تطهیری, پالا یشی, در برزخ قرار دادن.

sk rva

: تکه, خرده ریز, پاره سفال, صدف, سفال, کوزه شکسته, شکستن وبصورت قطعات ریز دراوردن, باریکه چوب, تراشه, خرده شیشه, تراشه کردن, متلا شی شدن وکردن.

sk t/skjutit/skott

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

sk tsel

: نگهداشت.

sk/s kande

: جستجو, تلا ش, جویش, طلب, بازجویی, تحقیق, جستجو کردن.

ska

: باید, بایست, بایستی, فعل معین.

ska

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش کردن, باصدای رعد اسا ادا کردن.

ska

: جستجو, جستجو کردن, طلب کردن, پیگردی کردن.

ska vinna tid

: بدفع الوقت گذراندن, وقت گذراندن.

skabb

: خارش, جرب, گال.

skabb/strejkbrytare

: پوست زخم, اثر زخم, گر, گری, جرب, پوسته پوسته شدن, دلمه بستن زخم, دله.

skabbig

: دله دار, گردار, جرب دار, دارای خالهای جرب مانند.

skabrs

: زننده, هرزه, ناهموار, زبر, پوسته پوسته, دان دان, خشن.

skada

: فاسد کردن, خراب کردن, فاسد, فساد, انحراف, خسارت, خسارت زدن, اسیب, صدمه, اذیت, زیان, ضرر, خسارت, اسیب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسیب زدن به, ازردن, اذیت کردن, جریحه دار کردن, خسارت رساندن, اسیب, ازار, زیان, صدمه, اسیب, صدمه, پیچانده, پیچ خورده, کوک شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جریحه, مجروح کردن, زخم زدن.

skada/men/f rlust

: گزند, زیان, ضرر, خسارت.

skada/sra

: اسیب زدن (به), ازار رساندن(به).

skadedjur

: جانوران موذی, جانور افت, حشرات موذی.

skadlig

: زیان اور, مضر, خسارت اور, درد ناک, مضر, پرگزند, مضر, اسیب رسان, مضر, زیان بخش, بدبو, کریه, نامطلوب, مضر, مهلک.

skadlig larv

: نوزاد مختلف حشراتی که افت گیاهان اند (بویژه درامریکا).

skadlig/farlig

: مضر, پرگزند.

skadliga

: مضر, پرگزند.

skaffa

: بدست اوردن, فراهم کردن, گرفتن, بدست اوردن, تحصیل کردن, جاکشی کردن.

skaffa mat/h lla mat

: اذوقه رساندن, خواربار رساندن, تهیه کردن, فراهم نمودن.

skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

skafferi

: دولا بچه, گنجه خوراک, خوراکی, ابدار خانه, شربت خانه, مخصوص لوازم سفره.

skaft

: دسته, دسته تبر, دسته تیشه ومانند ان, میله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تیر, پرتو, چاه, دودکش, بادکش, نیزه, خدنگ, گلوله, ستون, تیرانداختن, پرتو افکندن.

skaka

: تکان دادن, دچار تشنج کردن, بند, بریدگی اجر و امثال ان برای جلوگیری از لغزش, تیزی یا شکاف اجر و چوب و غیره, بند زدن, میخ زدن, بهم جفت کردن دو چیز, تکان تکان خوردن, متصل کردن, بشدت بالا و پایین پریدن, تکان دادن, تکان خوردن, دست انداز داشتن(جاده), ارتعاش, تکان, لرزش, تزلزل, لرز, تکان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزیدن.

skaka/skakning

: تکان دادن, دست انداز داشتن, تکان خوردن, تکان, تلق تلق, ضربت, یکه.

skakade

: , : مجموع تخته های لا زم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان, روکش چوب مخصوص جعبه یا مبل وغیره, دسته, بسته, بسته کردن.

skakande/skral/svag

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعیف.

skakis

: وحشت زده و عصبی.

skal

: پوست, قشر, صدف حلزون, کاسه یا لا ک محافظ جانور (مثل کاسه لا ک پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغیره, کالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوکه فشنگ, قشر زمین, سبوس گیری کردن, پوست کندن از, مغز میوه را دراوردن (از پوست), پوسته, سبوس, پوست نخود وغیره, زدودن.

skal/skida

: پوست, سبوس, غلا ف یا کاسه گل, حقه گل, بی سبوس کردن, بی پوشش کردن.

skal/svl/kant

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بیرونی هرچیزی, پوست کندن.

skala

: پوست انداختن, پوست کندن, کندن, پوست, خلا ل, نرده چوبی, محجر, کفه ترازو, ترازو, وزن, پولک یا پوسته بدن جانور, فلس, هر چیز پله پله, هرچیز مدرج, اعداد روی درجه گرماسنج وغیره, مقیاس, اندازه, معیار, درجه, میزان, مقیاس نقشه, وسیله سنجش, خط مقیاس, تناسب, نسبت, مقیاس کردن, توزین کردن.

skalare

: پوست کننده, اسباب پوست کن, پلیس.

skalbagge

: سوسک, :(بععتلءنگ, د-) اویخته شدن, پوشیده شدن, پیش امدن, سوسک وار.

skaldjur

: غذاهای مرکب از جانوران دریایی (مثل خرچنگ وغیره), حلزون صدف دار, نرم تن صدف دار.

skaldjurspicknick

: پیک نیک, اجتماعی درخارج.

skall

: باید, بایست, بایستی, فعل معین, دوم شخص مفرد حاضر فعل.للاهس

skalla

: صدای جرنگ جرنگ, صدای شیپور, صدای بهم خوردن اسلحه, صدا کردن.

skalle

: کاسه مغز, جمجمه, پشت سر, پشت گردن, سر, کله, کله, سر, سر یا قسمتی از سر انسان, مغز, کاسه سر, جمجمه, فرق سر.

skallerorm

: مار جلا جل, مار زنگوله دار, مارزنگی.

skallig

: طاس, بیمو, کل, برهنه, بی لطف, ساده, بی ملا حت, عریان, کچل, طاس شدن.

skallig/kal

: طاس, بیمو, کل, برهنه, بی لطف, ساده, بی ملا حت, عریان, کچل, طاس شدن.

skallra

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skalpell

: چاقوی کالبد شکافی, چاقوی کوچک جراحی, باچاقوی جراحی بریدن, پاره پاره کرد ن.

skalr

: عدد, عددی.

skalsnigel

: حلزون, لیسک, نرم تن صدف دار, بشکل مارپیچ جلو رفتن, وقت تلف کردن, انسان یا حیوان تنبل وکندرو

skalv

: لرزیدن, تکان خوردن, لرزش داشتن, بهیجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

skam

: شرم, خجلت, شرمساری, ازرم, ننگ, عار, شرمنده کردن, خجالت دادن, ننگین کردن.

skam/van ra

: ننگ, ننگین کردن, ابروریزی, بی شرفی, رسوایی, نکول, بی احترامی کردن به, تجاوز کردن به عصمت (کسی).

skam/vanheder/betvivla

: بی اعتباری, بدنامی, بی اعتبار ساختن.

skaml s

: بی حیا, بی شرم, بی شرمانه, ننگ اور.

skamlig

: رسوا, مفتضح, موجب رسوایی, ننگ اور, شرم اور, ننگین.

skamlig/skandals

: رسوایی اور, خفت اور, ننگین, نامطبوع.

skamliga

: شرم اور, ننگین.

skample

: قاپوق, نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم را از سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند.

skamsen

: شرمسار, خجل, سرافکنده, شرمنده, مقصر, شرمگین, ادم خبیث, شرمنده وترسو, کم رو, خجالت کش, خجالتی, ترسو, خجول.

skandal

: رسوایی, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandal/anst t

: رسوایی, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandalisera

: مفتضح کردن, تهمت ناروا زدن به, رسوا کردن.

skandals

: افتضاح امیز, رسوایی اور.

skandering

: تقطیع شعری, قراءت شعر با وزن.

skans p fartyg

: قسمت جلو عرشه کشتی.

skapa

: خلق شدن, افریدن, ایجاد کردن.

skapande

: تولیدی, نسلی.

skapare

: افریدگار, افریننده, خالق, سازنده, خالق, مبتکر, موسس, بنیانگذار.

skapelse

: افرینش, خلقت, ایجاد.

skaplig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

skaplig/rlig

: زیبا, لطیف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمایشگاه, بازار مکاره, بی طرفانه.

skar

: اجاره دهنده, امانت دهنده, کفیل دهنده.

skar

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی.

skara

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

skarab

: تخماق یا کلوخ کوب, زمین کوب, تکه جواهر, سوسک سرگین غلتان.

skarp

: تیزرو, تیز, نوک تیز, حاد, بحرانی, زیرک, تیزنظر, تند, شدید (مو.) تیز, زیر, حساس, حاد, تیز(زاویه ء حاد, زاویه تند), برنده, قاطع, دندان پیشین, ثنایا, تیز, نافذ, تیز, تند وتلخ, زننده, نیشدار, گوشه دار, پر ادویه, تند, زننده, گوشه دار, تیز, نوک تیز, سوزناک, تیز, نوک دار, تند, زننده, زیرک, تیز کردن, بی امان, شدید, با روح, سرحال, تخفیف زیاد, عظیم, چاک, زبانه دار, دارای مزه تند.

skarp kritik

: خشونت, سخت گیری, باریک بینی, جراحت, تنگی, ضیق.

skarp/bitter

: تند, زننده, سوزان.

skarp/ivrig

: تیزکردن, شدیدبودن, شدیدکردن, نوحه سرایی کردن, تیز, پرزور, تند, حاد, شدید, تیز, زیرک, باهوش, مشتاق.

skarp/kraftfull

: برنده, تیز, بران, نافذ, قاطع, قطعی, سخت.

skarp/skarpsinnig/akut

: تیزکردن, تند و تیزکردن.

skarpare/falskspelare

: مداد تراش, ادم دغل وکلا هبردار.

skarpsill

: ماهی خمسی, شاه ماهی کوچک.

skarpsinne

: تیز فهمی, تیز هوشی, تیز هوشی, تیز فهمی, فراست.

skarpsinne/klokhet

: هوشمندی, فراست, هوش, دانایی, عقل, زیرکی, ذکاوت.

skarpsinnig

: تیزکردن, تند و تیزکردن, زیرک, ناقلا, دانا, هوشیار, محیل, دقیق, موشکاف, دانا, زیرک, عاقل, باهوش, بافراست, هوشمند.

skarpskytt

: تیرانداز ماهر, نشانه گیر, تیرانداز ماهر, زنجره دارای سر مخروطی.

skarpsynt

: زیرک, بینا, تیزهوش.

skarv

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پیوندگاه, زانویی, جای کشیدن تریاک با استعمال نوشابه, لولا, مشترک, توام, شرکتی, مشاع, شریک, متصل, کردن, خرد کردن, بند بند کردن, مساعی مشترک.

skarvfgel

: قره قاز, شخص پرخور, ازمند, پنگون.

skarvyxa

: تیشه ء نجاری, تیشه زدن, با تیشه صاف کردن.

skata

: کلا غ جاره, زاغی, کلا غ زاغی, ادم وراج, زن بد دهن.

skatt

: مالیات, باج, خراج, تحمیل, تقاضای سنگین, ملا مت, تهمت, سخت گیری, مالیات بستن, مالیات گرفتن از, متهم کردن, فشاراوردن بر.

skatt/skatta

: گنج, گنجینه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجینه اندوختن, گرامی داشتن, دفینه.

skatta

: گنج, گنجینه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجینه اندوختن, گرامی داشتن, دفینه.

skatte-

: مالی, مالیاتی, محاسباتی.

skattebetalare

: مالیات پرداز, مالیات دهنده.

skattepliktig

: مالیات بردار, مشمول مالیات.

skattkammare

: خزانه, خزانه داری, مالیه, خزانه دار پادشاهی.

skattmstare

: گنجور دانشکده, صندوقدار, خزانه دار, خزان دار, گنجور, صندوقدار.

skattskyldig

: خراجگزار, فرعی, تابع, شاخه, انشعاب.

skava av

: ساییدن, خراشیدن زدودن, پاک کردن, حک کردن, سر غیرت اوردن, بر انگیختن, تحریک کردن.

skbar

: قابل جستجو.

skda

: دیدن, مشاهده کردن, نظاره کردن, ببین, اینک, هان.

skdare

: تماشاگر, تماشاچی, بیننده, ناظر, ناظر, تماشاچی, مراقب, تماشاگر, تماشاگر, ماشاچی, بیننده, ناظر.

skdespelare

: بازیگر, هنرپیشه, خواهان, مدعی, شاکی, حامی, ایفا کننده.

skdligg ra

: تجسم کردن, تصور کردن.

ske

: روی دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردکردن, پیشامدکردن.

sked

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وکنار کردن

sked/ sa

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وکنار کردن

skedand

: کارگر بیل زن.

skeetskytte

: باسرعت حرکت کردن, شتاب کردن, فواره زدن اب, پرتاب کردن, انداختن, تمرین تیراندازی.

skelett-

: اسکلتی, وابسته به استخوان بندی, کالبدی.

skelett

: کالبد, اسکلت, استخوان بندی, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ریزی.

skelgd

: چشم مات, انواع مختلف اردک ماهی.

sken

: تابش, درخشندگی, برق, زیرکی, استعداد, ظاهر, ماسک, تغییر قیافه, لباس مبدل.

sken-

: قلا بی, ساختگی, دروغی, ریاکاری, وانمود کردن, بخود بستن, تظاهر کردن.

sken-/simulera

: قلا بی, ساختگی, دروغی, ریاکاری, وانمود کردن, بخود بستن, تظاهر کردن.

skena

: سرزنش, توبیخ, سرکوفت, طعنه, ریل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده کشیدن, توبیخ کردن.

skena iv g/rusa

: چهارنعل, بتاخت رفتن, چهار نعل دودیدن, گریز, فرار باشتاب, پرواز سریع.

skenbar

: رنگ پذیر, ساختگی, جعلی, ظاهری, نمایان, ظاهر نما, زیبایی, جلوه.

skenbar/synbar

: ظاهری, نمایان, ظاهر نما, زیبایی, جلوه.

skenben

: ساق پا, ساق جوراب, درشت نی, قصبه کبری, ساقه, میله (بدنه ستون وغیره), پیاده وباسرعت رفتن, قلم پا, ساق پا, قلم پای خوک, گوشت قلم پا, درشت نی, قصبه کبری.

skenfager

: خوش منظروبدنهاد, دارای ظاهر زیبا وفریبنده, ظاهرا صحیح, بطورسطحی درست, ظاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان.

skenfrukt

: میوه کاذب, میوه فرعی, شبه میوه.

skenhelig

: مقدس نما, مقدس.

skenhelighet

: مقدس نمایی, تقدس.

skepnad

: صورت ظاهر, شباهت, قیافه, ظن قوی, تظاهر.

skepnad/utseende

: صورت ظاهر, شباهت, قیافه, ظن قوی, تظاهر.

skepp

: کشتی, جهاز, کشتی هوایی, هواپیما, با کشتی حمل کردن, فرستادن, سوار کشتی شدن, سفینه, ناو.

skeppare

: جست وخیز کننده, ناخدای کشتی, فرمانده دسته نظامی, فرمانده یا خلبان هواپیما, کاپیتان, رهبر.

skeppare/kapten

: جست وخیز کننده, ناخدای کشتی, فرمانده دسته نظامی, فرمانده یا خلبان هواپیما, کاپیتان, رهبر.

skepparhistoria

: نخ تابیده, نخ با فندگی, الیاف, داستان افسانه امیز, افسانه پردازی کردن.

skepps-

: وابسته به کشتی, وابسته به نیروی دریایی.

skepps-/sj-

: وابسته به کشتی, وابسته به نیروی دریایی.

skeppsbrott

: کشتی شکستگی, غرق کشتی, غرق, کشتی شکسته شدن.

skeppsbrott/f rlisa

: کشتی شکستگی, غرق کشتی, غرق, کشتی شکسته شدن.

skeppsbrott/vrak

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

skeppsbyggare

: کشتی ساز.

skeppsdocka

: بارانداز, لنگرگاه, بریدن, کوتاه کردن, جاخالی کردن, موقوف کردن, جای محکوم یا زندانی در محکمه.

skeppskamrat

: همقطار (در کشتی).

skeppsvarv

: تعمیرگاه کشتی, کارخانه کشتی سازی, محل کشتی سازی, کارخانه کشتی سازی.

skeptiker

: شکاک, پیرو فلسفه بدبینی, سوفسطایی, ادم بدبین.

skeptisk

: دیر باور.

skerhet

: اطمینان, یقین, دقت, ایمنی, سلا مت, امنیت, محفوظیت, ایمنی, امان, امنیت, اسایش خاطر, اطمینان, تامین, مصونیت, وثیقه, گرو, تضمین, ضامن.

skerhetsb lte

: کمربند ایمنی.

skerhetsl s

: قفل بی خطر مخصوص حفظ محلی از خطر دستبرد, ضامن اسلحه.

skerhetszon

: بلندی وسط خیابان مخصوص عابرین.

skev

: کجی, انحراف, اریبی, منحرف, کج نگاه کردن, کج حرکت کردن, کج یااریب گذاردن, تحریف کردن, نامتوازن.

skevningsroder

: قسمت متحرک بال هواپیما.

skgg

: ریش, خوشه, هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سیخ در گیاه و حیوان, مقابله کردن, ریش دارکردن.

skggiga

: ریشو.

skick

: حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicka cirkulr till

: بخشنامه صادرکردن, پرسش نامه فرستادن.

skicka omkring

: بخشنامه کردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن.

skickade

: , فرستاد, فرستاده.

skickar

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicklig

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, زرنگ, زبر دست, زیرک, ماهر, چابک, چالا ک, تردست, چیره دست, زبردست, چیره, ماهر, حاذق, متخصص, ماهر, استادکار.

skicklig historieber ttare

: داستانسرا, قصه گوی زبردست.

skicklig/duktigt/kunnigt

: با توانایی, از روی لیاقت.

skickliga

: ماهر, استادکار.

skicklighet

: زبردستی, تردستی, سبکدستی, چابکی, چالا کی, زبردستی, چیرگی, مهارت, تخصص, کارایی, چیره دستی, ورزیدگی, تردستی, مهارت, استادی, زبر دستی, هنرمندی, کاردانی, مهارت عملی داشتن, کاردان بودن, فهمیدن.

skickligt

: ماهر, استادکار.

skid kning

: اسکی بازی.

skida

: اسکی, اسکی بازی کردن.

skida/balja

: غلا ف, پوست برونی, تخمدان, نیام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشکیل نیام دادن, پا.

skida/slida

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن.

skidkare

: اسکی باز.

skidor

: اسکی, اسکی بازی کردن.

skiffer

: شیست متورق, تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته), فهرست نامزدهای انتخاباتی, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه ای را ثبت کردن, تعیین کردن, مقدر کردن.

skiffer/griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگی شرح وقایع (اعم از نوشته یا ننوشته), فهرست نامزدهای انتخاباتی, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه ای را ثبت کردن, تعیین کردن, مقدر کردن.

skiffrig

: شبیه سنگ لوح, باریکه باریکه, تکه تکه.

skift

: تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن.

skiftande

: شبیه , متغیر, شکل پذیر, گوناگون, متلون, تغییرمکان دهی, تغییرکننده.

skiftande i regnbgens f rger

: قوس قزحی, رنگین کمانی.

skiftnyckel

: اچار, مهره پیچ, مهره گشا, بست, بندقیقاجی, میله الصاقی, گلنگدن, وجب کننده.

skikt

: تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن.

skikt/lager

: لا یه, چینه, طبقه, پایه, رتبه, طبقه نسج سلولی, قشر.

skildra

: نمایش دادن (بوسیله نقشه و مانند ان), نقش کردن, مجسم کردن, رسم کردن, شرح دادن.

skilja

: فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغایر), متمایز داشتن

skilja kyrkan frn staten

: بهم زدن, کلیسا را از ازادی محروم کردن.

skilja sig

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, دیفرانسیل تشکیل دادن.

skiljande

: جدا سازی, جدا ساز, جدا سازی, تفکیک, جدایی, مجزایی, تجزیه.

skiljas

: جدا, جداگانه, جدا کردن, تفکیک کردن.

skiljbar

: جدا شدنی, جدا کردنی, قابل تفکیک, مجزا.

skiljedom

: نتیجه ء حکمیت, رای بطریق حکمیت, داوری.

skiljedom/medla

: حکمیت کردن (در), فیصل دادن, فتوی دادن.

skiljedomare

: سرحکم (هاکام), سرداور, داور مسابقات, حکمیت, داوری, داوری کردن.

skiljedomare/kricketdomare

: سرحکم (هاکام), سرداور, داور مسابقات, حکمیت, داوری, داوری کردن.

skiljer sig

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

skiljev gg

: تقسیم, بخش, قسمت.

skillnad

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

skilsm ssa/skiljas

: طلا ق, جدایی, فسخ.

skilsmssa

: طلا ق, جدایی, فسخ.

skimmel

: قزل, سرخ تیره, زرپور, اسب قزل, تیماج.

skimmer

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنایی لرزان داشتن, دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmer/skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنایی لرزان داشتن, دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنایی لرزان داشتن, دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skina

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

skina/putsa/glans

: تابیدن, درخشیدن, نورافشاندن, براق کردن, روشن شدن, روشنی, فروغ, تابش, درخشش.

skingra

: پراکنده کردن, متفرق کردن, پراکندگی کردن, ازهم پاشیدن, اسراف کردن.

skingra sig

: پراکندن, پخش کردن, ازهم جدا کردن, پراکنده وپریشان کردن, افشاندن, متفرق کردن.

skingrande

: اتلا ف.

skingring

: پراکندگی.

skinka

: کپل, کفل.

skinka/rkt skinka

: گوشت ران, ران خوک نمک زده, ران و کفل, مقلد بی ذوق وبی مزه, تازه کار, بطور اغراق امیزی عمل کردن, ژامبون.

skinn

: پوست, چرم, جلد, پوست کندن, با پوست پوشاندن, لخت کردن.

skinna

: پوست, چرم, جلد, پوست کندن, با پوست پوشاندن, لخت کردن.

skinnpung

: چنته یاکیسه چرمی جلو دامن اسکاتلندیهای کوهستانی.

skiss

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

skiss/skissera/utkast

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پیش نویس ازمایشی, زمینه, خلا صه, ملخص, مسوده کردن, پیش نویس چیزی را اماده کردن.

skissartad

: عاری از جزءیات.

skissbok

: کتاب محتوی قطعات کوتاه ادبی, کتاب مسوده.

skissera

: مشخص کردن, ترسیم نمودن, معین کردن, طرح کلی, رءوس مطالب.

skit

: ریدن, گه, ان, عن, سنده, گه, پشکل.

skitprat

: دیلا ر, گندم سیاه, تلخه, تفاله, چرند, نوعی قمار, بدار زدن, قماربازی کردن.

skitsnack

: مزخرف, مهمل, جو, یاوه, بیهوده, مزخرف.

skiva

: گرده, قرص.

skiva/andel

: برش, قاش, تکه, باریکه, باریک, گوه, سهم, قسمت, تیغه گوشت بری, قاش کردن, بریدن.

skiva/diskett

: گرده, قرص.

skjorta

: پیراهن, پیراهن پوشیدن, دامن لباس, دامنه, دامنه کوه, حومه شهر, حوالی, دامن دوختن, دامن دار کردن, حاشیه گذاشتن به, از کنار چیزی رد شدن, دور زدن, احاطه کردن.

skjortblus

: بلوز زنانه.

skjorttyg

: پیراهن, پارچه پیراهنی.

skjul

: کلبه, خانه رعیتی, پناهگاه, خیمه, سایبان, ریختن, انداختن افشاندن, افکندن, خون جاری ساختن, جاری ساختن, پوست انداختن, پوست ریختن, برگ ریزان کردن, کپر, الونک.

skjul/hydda/timmerkoja

: کلبه, خانه, خانه کوچک وسردستی ساخته شده, کاشانه, زیستن.

skjuta

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

skjuta upp

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, موکول کردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

skjuta ut

: برامدگی داشتن, جلو امده بودن, تحمیل کردن.

skjuta ver

: اضافه جهیدن, اضافه جهش.

skjuta/eld

: اتش, حریق, شلیک, تندی, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ یاتوپ را اتش کردن, بیرون کردن, انگیختن.

skjuta/fotografera/filma

: درکردن (گلوله وغیره), رها کردن (از کمان وغیره), پرتاب کردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فیلمبرداری کردن, عکسبرداری کردن, درد کردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رویش انشعابی, رویش شاخه, درد, حرکت تند وچابک, رگه معدن.

skjuta/st ta

: هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پیش بردن, پرتاب کردن, کشیدن(شمشیر), پرتاب شدن.

skjutit

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

skjutning med gevr

: تیراندازی, تفنگ, تفنگ ها.

skjutplattform

: تپه های خاکی که توپها را بر ان قرارمیدهند, سنگری که از انجاتوپها را اتش میکنند.

skjutvapen

: تیرانداز, تفنگ درکن.

skka

: هرزه, فاحشه, فاسد الا خلا ق.

skknall

: صدای صاعقه مانند, صدای تندر, غرش رعد.

skl

: نشانوند, استدلا ل.

skl/hej

: خدا حافظ.

skld/skydda

: سپر, پوشش, حامی, حفاظ, پوشش محافظ, بوسیله سپر حفظ کردن, حفاظ پیدا کردن.

skleros

: سفت شدگی بافتها, تصلب بافت.

sklerotisk

: متصلب, سخت.

skliknande

: تندردار, رعد اسا, صاعقه وار.

sklja

: با اب شستن, با اب پاک کردن, شستشو, سرکشیدن, زود خوردن, خیس کردن, اشغال.

sklla

: بااب گرم سوزاندن, اب جوش ریختن روی, تاول زده کردن, تاول, اثر اب جوش بر روی پوست, سوختگی, اب پز کردن.

sklla

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ کردن, پوست کندن.

sklmsk

: شوخ و شنگ, شوخ, بذله گو, خنده دار, مهمل, الواط.

sklva/skalv

: لرزیدن, تکان خوردن, لرزش داشتن, بهیجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

sklvning/darrning

: لرزش, تکان, جنبش, تپش, رعشه, لرزه.

skmoln

: ابر صاعقه دار.

skmt

: فریب, لطیفه, گول, شوخی, دست انداختن شخص, طعنه, فریب دادن, لطیفه زدن, مسخره کردن, گمراه کردن, جماع کردن, شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

skmta

: شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

skmtsam

: شوخ, لوس, اهل شوخی بیجا, مضحک, خنده دار, خنده اور, عجیب, بامزه, شوخ, شنگ, شوخی امیز, فکاهی, بذله گویی, شوخ, شوخی امیز, فکاهی.

skmttecknare

: نقاش کارتون.

skndlig

: تبه کار, بدکار, ستمگر, شریر, بسیار زشت, رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگیز شنیع, رسوایی اور, ننگین, بدنام, شریر, زشت, نابکار, بدکار, شنیع, ناهنجار, موهن بمقدسات, مربوط به بیحرمتی به شعاءر مذهبی.

skndlighet

: اشکاری, رسوایی, وقاحت, شناعت, زشتی.

sknhetsexpert

: متخصص ارایش وزیبایی, مشاطه.

sknhetsfl ck

: چیز بدنما, مایه نفرت, چشم درد.

skning

: جستجو, جستجو کردن.

sknk fr n ovan

: میوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

sknka

: واگذار کردن, دادن (به), بخشیدن, دهش, دادن, پرداخت کردن, اتفاق افتادن, فدا کردن, اراءه دادن, بمعرض نمایش گذاشتن, رساندن, تخصیص دادن, نسبت دادن به, بیان کردن, شرح دادن, افکندن, گریه کردن.

sknlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خیال, وهم, دروغ, فریب, بهانه.

sko

: کفش پوشیده, گل الود, نعل کفش, کفش, نعل اسب, کفش پوشیدن, دارای کفش کردن, نعل زدن به.

skoband

: بند کفش.

skoband/skosnre

: بند کفش.

skock

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

skog

: جنگل, بیشه, تبدیل به جنگل کردن, درختکاری کردن.

skogig

: ساکن جنگل, جنگلی, پردرخت, پوشیده شده از درخت, خیلی انبوه.

skogrik

: جنگل دار, پر درخت, چوبی, پوشیده از چوب.

skogsarbetare

: تیر فروش, الوار فروش, چوب بر, کسیکه الوار وتیر اره میکند, چوب بر, جنگلبان.

skogsavverkning

: واقعه نگاری.

skogsbruk

: پرورش جنگل.

skogsbygd

: جنگل, زمین جنگلی, درختستان.

skogsdunge

: بیشه, هیمه زار, خشخاش بستانی, شقایق, درختستان, بیشه, بوته زار, بیشه درخت کوتاه.

skogsgl nta

: سبزه میان جنگل, فضای میان جنگل, خیابان یا کوچه جنگل, درختستان, بیشه.

skogshuggare

: واقعه نگار, هیزم شکن, باسمه کار چوب, منبت کار.

skogskornell

: سیاه ال, زغال اخته, سیاه توسه, درخت سرخک

skogsvana

: صنایع چوبی, نجاری.

skogsvrd

: جنگلبانی, احداث جنگل, جنگلداری.

skogvaktare

: جنگلبان, جنگل نشین, جانور جنگلی, متصدی جانوران شکاری, قرقچی, شکاربان, جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skogvaktare/ridande polis

: جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skohorn

: پاشنه کش کفش, پاشنه کش بکار بردن.

skoj

: گول زنی, فریب, شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن, خوشی, عیشی, کیف, عیاشی, زیور.

skoj/skoja/fest

: سرور ونشاط, خوشی, جست وخیز, رقص, خوشی کردن, ورجه ورجه کردن.

skoja

: شوخی, لطیفه, بذله, شوخی کردن.

skojare

: طفره رو, دور سرگردان, جاخالی کن, شوخ, بذله گو, ژوکر, نمایش واراءه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی, حقه باز, شیاد, گول زن, نیرنگ باز, بامبول زن.

skojare/lymmel

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

skojare/skurk

: ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس کردن, از علف هرزه پاک کردن, حیوان عظیم الجثه سرکش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستی نشان دادن.

skojs skull

: شوخی, بازی, خوشمزگی, سرگرمی, شوخی امیز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخی کردن, خوشمزگی.

skol-

: مدرسه ای, اموزشگاهی, استادانه, دقیق

skola

: مدرسه, اموزشگاه, مکتب, دبستان, دبیرستان, تحصیل در مدرسه, تدریس درمدرسه, مکتب علمی یا فلسفی, دسته, جماعت همفکر, جماعت, گروه, دسته ماهی, گروه پرندگان, تربیب کردن, بمدرسه فرستادن, درس دادن.

skola/vind gdhet

: لوچ, چپ, لوچی, دوبینی, احولی, لوچ بودن, چپ نگاه کردن, نگاه با چشم نیم باز.

skolarbete

: درس مدرسه, تکلیف شبانه دانشجو.

skolastik

: شیوه تعلیم وفلسفه مذهبی قرون وسطی.

skolavslutning

: اغاز, جشن فارغ التحصیلی.

skolfrken

: خانم معلم, خانم دبیر, مدیره مدرسه.

skolk

: حالت غایب بودن, غیبت, وقت گذرانی, پرسه زنی, طفره زنی, گریز.

skolka

: قلا ب وار, بشکل قلا ب, پر از قلا ب.

skolkamrat

: تدریس, تعلیم, تحصیل, کسب دانش, هم شاگردی, هم مدرسه ای, هم اموز.

skolkamrat/lrare/l rarinna

: تدریس, تعلیم, تحصیل, کسب دانش.

skolkare

: ادم طفره رو, طفره رو, از اموزشگاه گریز زدن, شاگرد یا ادم طفره رو, مکتب گریز.

skollrare

: رءیس اموزشگاه, عنوان کشیشان کلیسای هلند.

skolning

: اموزش و پرورش.

skolsal

: اموزگاه, کلا س درس.

skolutbildning

: تدریس, تعلیم, تحصیل, کسب دانش.

skolv ska

: چنته, کیف بند دار, کیف مدرسه, خورجین.

skomakare

: پینه دوز, کفش دوز, کفاش.

skona

: دریغ داشتن, مضایقه کردن, چشم پوشیدن از, بخشیدن, برای یدکی نگاه داشتن, درذخیره نگاه داشتن, مضایقه, ذخیره, یدکی, لا غر, نحیف, نازک, کم حرف.

skonare

: قایق دو دگلی, گاری سفری, گاری روپوش دار.

skoningsls

: بی دریغ, فراوان, ظالم, سخت, اسراف کننده.

skopa/ skar

: دب اکبر, ملا قه.

skoputsare

: واکسی, کفش واکس زن, واکس زن, واکسی.

skor

: پاپوش, کفش.

skorpa

: نان برشته تخم مرغ دار, نوعی بیسکویت.

skorpa/kant

: کبره, کبره بستن, قسمت خشک و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چیزی, ادم جسور و بی ادب.

skorpartad

: پوسته مانند, سخت, تند, خشن.

skorpion

: کژدم, عقرب.

skorpionen

: برج عقرب, برج هشتم.

skorsten

: دودکش, بخاری, کوره, نک.

skorv

: سبوسه, پوسته, شوره سر, وازده اجتماع, سفیدک زدن, باشوره پوشاندن, زدودن.

skorvig

: شوره دار.

skosnre

: بند کفش.

skot

: ورق.

skoter

: روروک مخصوص بچه ها, قایق موتوری ته پهن, روروک سواری کردن.

skotsk

: ویسکی اسکاتلندی, اسکاتلندی, چاک, خراش, زخم, چاک دادن, زخمی کردن, له کردن, مسدود کردن, مانع غلتیدن شدن, مردد بودن, نوار چسب اسکاچ, اسکاتلندی, اسکاتلندی, خسیسانه.

skotsk hackkorv

: پودینگ یادسر دل وجگر وپیاز وادویه.

skotska

: اسکاتلندی, خسیسانه.

skott

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

skotte

: باج, مالیات, مالیات بستن بر, اسکاتلندی, اسکاتلندی, خسیس, اسکاتلندی.

skottk rra

: زنبه, خاک کش, چرخ دستی, چرخ دوره گردها, پشته, توده, کوه, تپه, ماهور, چرخ خاک کشی, چرخ دستی, فرقان, با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن.

skottsker

: ضد یا مانع گلوله.

skottspole

: ماکو, ترنی که فقط در مسیر معینی امد ورفت کند, لرزنده, رفت وامدن کردن.

skottvidd

: تیر اندازی, گلوله, تیر, زخم گلوله, تیر رس.

skovel

: خاک انداز, بیل, پارو, کج بیل, بیلچه, بیل زدن, با بیل کندن, انداختن.

skovel/skyffla

: خاک انداز, بیل, پارو, کج بیل, بیلچه, بیل زدن, با بیل کندن, انداختن.

skp/kabinett

: قفسه, اطاقک, هیلت وزرا.

skr

: ترد, شکننده, بی دوام, زودشکن, رنگ صورتی, سوراخ سوراخ کردن یا بریدن.

skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحادیه, محل اجتماع اصناف.

skr ck

: هیبت, ترس (امیخته با احترام), وحشت, بیم, هیبت دادن, ترساندن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بیزاری.

skr ckslagen

: وحشت زده, خوف زده.

skr ddare

: خیاط, دوزندگی کردن.

skr la

: داد زدن, فریاد زدن, گریه (باصدای بلند).

skr mma

: ترسیده, وحشت زده, رام کردن, ترساندن, بی جرات کردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, مرعوب کردن, تشر زدن به, نهیب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گریزاندن, ترسیدن, هراس کردن, بیم, خوف, رمیدگی, رم, هیبت, محل هراسناک.

skr mmande

: ترسناک, مخوف, ترسناک, ترسان.

skr n

: دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

skr nig

: پرسروصدا, شلوغ کننده, خودنما, خشن, رسوا.

skr p/kull av djur/br

: تخت روان, کجاوه, محمل, برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند, اشغال, نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید, زایمان, ریخته وپاشیده, زاییدن, اشغال پاشیدن.

skr plig

: سالخورده و فرتوت, ضعیف و ناتوان, خیلی پیر.

skr vel

: ادم لا فزن, گزافه گو, متظاهر.

skr vlare

: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان, ادم دعوایی وپر هیاهو وغره, دارای زرق وبرق.

skra av

: بریدن, گسیختن, گسستن, چیدن, زدن, پاره کردن, قطع کردن, کم کردن, تراش دادن (الماس وغیره), عبور کردن,گذاشتن, برش, چاک, شکاف, معبر, کانال, جوی, تخفیف, بریدگی, چاقو, ساطور, تراشیدن, بریدن, پیوسته کم کردن, با چاقو تیزکردن و تراشیدن.

skra ned

: قطع کردن, حذف کردن, کم کردن, دارای سنگر موقتی زیر زمینی کردن, از نو خندق ساختن, مستحکم کردن.

skra/korsa

: از وسط قطع کردن, تقسیم کردن, تقاطع کردن.

skra/s ker

: ایمن, بی خطر, مطملن, استوار, محکم, درامان, تامین, حفظ کردن, محفوظ داشتن تامین کردن, امن.

skrake

: اردک ماهیخوار.

skral

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعیف.

skramla

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skramlande

: جانانه, بشاش, تند, خیلی تند, خیلی خوب.

skramlig

: دارای صدای تق تق.

skrammel

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skrammel/skramla/skallra

: تغ تغ کردن, تلق تلق کردن, وراجی کردن, خر خر کردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skranglig

: دوک وار.

skrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

skrapa/skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشیدن, خاراندن, پاک کردن, زدودن, باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن, تراشیدن, خراشیدن, خراش, اثر خراش, گیر, گرفتاری.

skratt

: خنده, صدای خنده بلند, قاه قاه خنده.

skratta

: صدای خنده, خنده, خندیدن, خندان بودن.

skratta skrockande

: صدای خورخور یاخنده, سرود وتسبیح خواندن, مناجات کردن, صدای خرخرکردن, صدای خرناس کردن, خندیدن.

skrattanfall

: خنده, صدای خنده بلند, قاه قاه خنده.

skrattgrop

: چاه زنخدان, گودی (بدن و زنخدان و گونه).

skrattlust

: توانایی خندیدن, خنده دار بودن.

skrattretande

: خنده دار, مضحک, خنده اور.

skrbjugg/tarvlig

: پوشیده از شوره, پست, منفور, کمبود ویتامین.ص

skrck/f rskrckelse

: ترس ناگهانی, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

skrckv lde

: دهشت, ترس زیاد, وحشت, بلا, بچه شیطان.

skrd/sk rda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتیجه, حاصل, درو کردن وبرداشتن.

skrda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتیجه, حاصل, درو کردن وبرداشتن, درو کردن, جمع اوری کردن, بدست اوردن.

skrddar-

: مربوط به خیاطی, مربوط بلباس مردانه.

skregn

: رگبار همراه با رعد وبرق.

skrev

: .past part of write

skreva

: شکاف دیوار, رمز.

skrhet

: زودشکنی, تردی, ظرافت.

skria

: عرعرکردن, عرعر, جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ.

skridsko

: یارو, ادم پست, اسب مردنی, لقمه ماهی, ماهی چهار گوش, کفش یخ بازی, سرخوردن, اسکیت بازی کردن, سرسره بازی کردن, کفش چرخدار.

skridsko/ka skridsko

: یارو, ادم پست, اسب مردنی, لقمه ماهی, ماهی چهار گوش, کفش یخ بازی, سرخوردن, اسکیت بازی کردن, سرسره بازی کردن, کفش چرخدار.

skridskobana

: میدان یخ بازی, سرخوری روی یخ, سلحشور, یخ بازی کردن.

skridskokare

: اسکیت باز.

skrift

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

skrift/kristendom

: کتاب مقدس, تورات وانجیل, کتاب اسمانی.

skrifta

: اعتراف گرفتن, توبه دادن وبخشیدن, گناهان خود را اعتراف کردن, امرزش.

skriftl rd

: کاتب نسخه های خطی, منشی, کتابت کردن, حکاکی کردن.

skrik/skrika/tjut/tjuta

: جیغ زدن (مثل بعضی از پرندگان), فریاد دلخراش زدن, جیغ, فریاد.

skrika

: جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ, فریاد, داد, جیغ, فغان, فریاد زدن, جیغ زدن, داد زدن

skrika gllt

: جیغ ناگهانی زدن, اعتراض کردن, غرولند کردن, صدای اردک دراوردن, قدقدکردن, جیغ, فریاد.

skrika/gr ta

: فریاد زدن, داد زدن, گریه کردن, صدا کردن, فریاد, گریه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

skrikhals

: فریاد زدن, دادزن, نمونه بسیارخوب, اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه, مطالب جالب توجه.

skrin

: جعبه, قوطی, صندوق, اطاقک, جای ویژه, لژ, توگوشی, سیلی, بوکس, : مشت زدن, بوکس بازی کردن, سیلی زدن, درجعبه محصور کردن, احاطه کردن, درقاب یا چهار چوب گذاشتن.

skrin/schatull

: جعبه کوچک, جعبه جواهر, صندوق یاتابوت.

skring

: فتیله مواد منفجره, فیوز, فتیله گذاشتن در, سیم گذاشتن, فیوزدارکردن, امیختن, ترکیب کردن یا شدن, ذوب شدن.

skriv-

: تحریری, کتابی, وابسته به کتابت.

skriv

: نوشتن, تالیف کردن, انشا کردن, تحریر کردن.

skriva

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشین تحریر, ماشین کردن, نوشتن, تالیف کردن, انشا کردن, تحریر کردن.

skriva in sig vid universitet

: در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن, نام نویسی کردن, در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن, قبول کردن, پذیرفتن.

skriva mellan raderna

: در میان سطرها نوشتن, استر گذاشتن.

skriva om

: باز نوشتن, باز نویسی.

skriva p maskin

: باماشین تحریر نوشتن.

skriva ut

: عکس چاپی, مواد چاپی, چاپ کردن, منتشر کردن, ماشین کردن, رونویسی کردن.

skrivande

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

skrivare

: چاپگر.

skrivare/skriftl rd

: کاتب نسخه های خطی, منشی, کتابت کردن, حکاکی کردن.

skrivblock

: لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.

skrivbord

: یکنوع میزتحریر ظریف, نیمکت راحتی, میز, میز تحریر.

skrivelse

: نامه رسمی.

skrivelse/stmning

: حکم, نوشته, ورقه, سند.

skriven

: نوشتاری, کتبی.

skriver

: ماشین نویسی, خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نویسندگی.

skrivit

: نوشتاری, کتبی.

skrivkonst

: خط, خوش خطی, طرز نوشتن.

skrivmaskin

: ماشین تحریر.

skrivna

: نوشتاری, کتبی.

skrivpapper

: نوشت افزار, لوازم التحریر.

skrivpapper i folioformat

: کلا ه شیطانی مخصوص دلقک ها, کاغذ برگ بزرگ.

skrivst ll

: دوات, امه, مرکبدان, جای قلم و دوات.

skrlla

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

skrma

: خراشیدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

skrmma/skr mma upp

: از جا پراندن, تکان دادن, رم دادن, رمانیدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگی.

skrmma/tvinga

: ارعاب وتهدیدکردن, روی ماشین بولدوزکار کردن.

skrmmande

: ترسناک, ترسان.

skrmsel

: ارعاب.

skrmytsling

: کشمکش, زد وخورد, جنگ جزءی, زد وخورد کردن.

skrn/skr na/tuta

: دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

skrna

: دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

skrning/korsning

: تقاطع, چهار راه.

skrnnattsk rra

: مرغ شبانه پشه خوار مشرق امریکا.

skrocka

: بادهان بسته خندیدن, پیش خود خندیدن, قدقد, مرغ کرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد کردن.

skrofler

: خنازیر, سل غدد لنفاوی گردن.

skroful s

: خنازیری.

skrolla

: طومار, پیچک, نوشته یا فهرست طولا نی, طومار نوشتن, کتیبه نوشتن, ثبت کردن.

skrot

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

skrota

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

skrota ned

: تکه, پاره, قراضه, عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده, ته مانده, ماشین الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق کردن.

skrov/klumpeduns

: لا شه کشتی, کشتی, بدنه کشتی, تنه کشتی, کشتی سنگین وکندرو, باسنگینی ورخوت حرکت کردن, بزرگ بنظر رسیدن.

skrov/skida/skal

: پوست, قشر, پوست میوه یا بقولا ت, کلبه, خانه رعیتی, تنه کشتی, لا شه کشتی, پوست کندن, ولگردی کردن.

skrovlig

: پوست دار, خشک, نیرومند ودرشت هیکل.

skrovlig/barsk

: ناهموار, زمخت, نیرومند, تنومند, بی تمدن, سخت, شدید

skrovlig/hes

: خشن, زمخت, ناهنجار, خیلی نامرتب.

skrovlig/svr/grov/r

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالی کردن, بهم زدن, زمخت کردن.

skrp

: بی ارزش, اشغال, زباله, چیز پست و بی ارزش, توری حاشیه بافتن, نوار توری بافتن, دارای حاشیه توری کردن, حاشیه توری گذاشتن, اشغال, مهمل, خاکروبه, زواءد گیاهان, بصورت اشغال در اوردن.

skrp/skjutf nster

: عمامه, کمربند, حمایل نظامی وغیره, ارسی, قاب دورشیشه در یاپنجره که شامل میله های چوبی بین شیشه ها نیز میباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمایل زدن, پنجره گذاردن.

skrpa

: ترشی, دبشی, درشتی, تندی, تیزی, هشیاری.

skrpa/skarpsinne

: تیز فهمی, تیز هوشی.

skrpa/syrlighet

: ترشی, دبشی, درشتی, تندی.

skrplig/orkesl s

: سالخورده و فرتوت, ضعیف و ناتوان, خیلی پیر.

skrpsak

: چیز جزیی, ناچیز, ناقابل, کم بها, بازیچه قرار دادن, سرسری گرفتن.

skrselds-

: برزخی, تطهیری.

skrubba

: درخت یابوته کوتاه ورشد نکرده, زمین پوشیده از خاروخاشاک وغیر قابل عبور, خارستان تیغستان, ادم گمنام, مالش, سایش, تمیز کاری, ضد عفونی برای عمل جراحی, مالیدن, خراشیدن, تمیز کردن, ستردن.

skrud

: اراستن, ارایش کردن, لباس پوشاندن, لباس, ارایش, جامه, پوشاک, ملبوس پوشاندن, لباس رسمی(کشیش), لباس رسمی اسقف, لباس.

skrumpna

: چروک شدن, چین خوردن, خشک شدن.

skrupler

: اندک, ذره, واحد سنجش چیز جزءی, تردید, بیم, محظور اخلا قی, نهی اخلا قی, وسواس باک, تردید داشتن, دو دل بودن, وسواس داشتن.

skruva

: پیچ خوردگی, پیچاندن, پیچیدن, پیچ دادن, وصل کردن, گاییدن, پیچ.

skruva av

: باز کردن پیچ, شل کردن پیچ, واپیچاندن.

skruvmejsel

: اچار پیچ گوشتی, پیچ کش.

skruvmejsel/drink

: اچار پیچ گوشتی, پیچ کش.

skruvstd

: پرس, گیره نجاری, گیره اهنگری, در پرس قراردادن.

skrvlande

: پر سر وصدا, پرهیاهو, وراج, دارای صدای بلند, بلند اواز.

skrymmande

: بزرگ, جسیم.

skrynkla

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

skrynkla till

: مچاله کردن, چروک دادن, تاه و چین دادن.

skryt

: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود, :لا ف, مباهات, بالیدن, خودستایی کردن, سخن اغراق امیز گفتن, به رخ کشیدن, رجز خواندن, لا ف, لا ف زنی, دعوی دروغ, ادعای پوچ, خود نمایی, خود فروشی, تظاهر, نمایش, گزاف, بیهوده, لا ف زدن, گزافه گویی کردن.

skryt/skryta

: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود, :لا ف, مباهات, بالیدن, خودستایی کردن, سخن اغراق امیز گفتن, به رخ کشیدن, رجز خواندن, خود فروشانه گام زدن, با تکبر راه رفتن, کبر فروشی, خودستایی, مغرور, شیک.

skryta

: لا ف زدن, بالیدن, فخرکردن, باتکبر راه رفتن, بادکردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن, خودستایی کردن, لا ف زدن, خودنمایی.

skrytare

: لا ف زن, خودستا.

skrytm ns

: پیشوند بمعنی ' کاذب ' و ' ساختگی ' و ' دروغ.'

skrytsam

: لا ف زن, چاخان, پزده, خودنما, لا فزن, خودستا, از روی خودستایی.

skt

: گلوله, تیر, ساچمه, رسایی, پرتابه, تزریق, جرعه, یک گیلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازی, منظره فیلمبرداری شده, عکس, رها شده, اصابت کرده, جوانه زده.

sktesynd

: حمله پی در پی.

skugga

: سایه, ظل, سایه افکندن بر, رد پای کسی را گرفتن, پنهان کردن.

skugga/nyans

: سایه, حباب چراغ یا فانوس, اباژور, سایه بان, جای سایه دار, اختلا ف جزءی, سایه رنگ, سایه دار کردن, سایه افکندن, تیره کردن, کم کردن, زیر وبم کردن.

skuggig

: سایه دار, سایه افکن, سایه مانند, زود گذر, سایه دار, سایه افکن, مشکوک, مرموز.

skuggning

: سایه زنی, هاشور زنی, سایه (در نقشه کشی), اختلا ف جزءی (در رنگ ومعنی وغیره), توصیف, اصلا ح.

skuld

: بدهی, وام, قرض, دین, قصور, تقصیر, بزه, گناه, جرم.

skulderblad

: شانه, کتف, استخوان کتف, کمربند شانه ای.

skuldfrbindelse

: فته طلب, تمسک, سند بدهکاری

skuldsatt

: بدهکار, مدیون, مرهون, رهین منت, ممنون.

skull

: منظور, دلیل, خاطر, جهت, برای, بمنظور.

skulle

: تمایل, خواسته, ایکاش, میخواستم, میخواستند.

skulptera

: حجاری کردن, منقور کردن.

skulptris

: مجسمه ساز, حجار, پیکر تراش, تندیس گر.

skulptur

: مجسمه سازی, پیکر تراشی, سنگتراشی کردن.

skulptural

: مجسمه ای, تندیسی.

skulpturer/bildhuggar-

: مجسمه سای, مجسمه ساز, هیکل تراشی, تندیسی.

skum

: کف روی دیگ, کف کردن, کف.

skum gd

: نابینا, نیم کور, دارای چشم تار, نیم کور کردن.

skum/skumma

: کف, جوش وخروش, حباب های ریز, کف کردن, کف بدهان اوردن.

skum/skumma/avskum

: تفاله, پس مانده, کف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

skumma/glida fram

: کف, ریم, کف گیری, تماس اندک, شیر خامه گرفته, کف گرفتن از, سرشیر گرفتن از, تماس مختصر حاصل کردن, بطور سطحی مورد توجه قرار دادن, بطور سطحی خواندن.

skummande

: خمیرمایه ای, مخمر, احمق, کف مانند, پر از کف, کفدار, بی معنی.

skummig

: کف الود.

skumslev

: خامه گیر.

skunk

: راسوی متعفن امریکایی, ادم بد رفتاریا پست, شکست دادن, فریفتن.

skur

: رگبار, درشت باران, دوش, باریدن, دوش گرفتن.

skur/dusch

: رگبار, درشت باران, دوش, باریدن, دوش گرفتن.

skura

: پاک کردن, شستن, صابون زدن, صیقلی کردن, تطهیر کردن, پرداخت کردن, زدودن, تکاپوکردن, جستجو کردن.

skura/genomska

: پاک کردن, شستن, صابون زدن, صیقلی کردن, تطهیر کردن, پرداخت کردن, زدودن, تکاپوکردن, جستجو کردن.

skurboll

: پشم شو, تمیز کننده.

skurk

: بی وجدان, پست, خدا نشناس, بی دین, رافضی, بدعت گذار, خبیث, ادم بی شرف, لوطی, گردن کلفت, وحشی, ارقه, لا ت, رذل.

skurk/lymmel

: ارقه, لا ت, رذل.

skurk/rackare

: ناکس, ادم پست, تبه کار, شریر, بدذات, پست.

skurkaktig

: دغل وار, رندانه.

skurkaktig. bovaktig

: پست, نالا یق, فاسد, شریر, بدذات, خیلی بد.

skurkaktighet

: رندی, بد ذاتی, ذغلی, پستی, بدذاتی, جنایت, شرارت, تبه کاری.

skurkstreck

: رذالت, رذل صفت, رفتار زیر جلکی وخاءنانه, تقلب.

skursten

: سنگ شنی نرمی که با ان عرشه کشتی را میشویند, سنگ طلسم.

skuta

: قایق سبک پارویی مسافری, با قایق حمل کردن.

skutt

: جست, پرش, خیز, جستن, دویدن, خیز زدن.

skutt/skutta

: جست وخیز, ورجه ورجه (در رقص), جست, جست و خیز کردن, پرش کردن.

skutta

: جست, پرش, خیز, جستن, دویدن, خیز زدن.

skvadron

: بخش, دسته ای از مردم, گروه هواپیما.

skvadron/eskader

: بخش, دسته ای از مردم, گروه هواپیما.

skvaller

: شایعات بی اساس, شایعات بی پرو پا, دری وری, اراجیف, بد گویی, سخن چینی, شایعات بی اساس دادن, دری وری گفتن یانوشتن, سخن چینی کردن, خبر کشی کردن.

skvaller/skvallra

: شایعات بی اساس, شایعات بی پرو پا, دری وری, اراجیف, بد گویی, سخن چینی, شایعات بی اساس دادن, دری وری گفتن یانوشتن, سخن چینی کردن, خبر کشی کردن.

skvallerbytta

: خبرکش, خبرچین, سخن چین, خبرکشی کردن.

skvallerk rring

: پخش کننده شایعات افتضاح امیز.

skvallertacka

: شایعات بی اساس, شایعات بی پرو پا, دری وری, اراجیف, بد گویی, سخن چینی, شایعات بی اساس دادن, دری وری گفتن یانوشتن, سخن چینی کردن, خبر کشی کردن.

skvallra

: حرف مفت, یاوه, دری وری گفتن, فاش کردن.

skvallrig

: وابسته به سخن چینی یا شایعات.

skvalpskott

: گیج یا گمراه کردن, مغشوش کردن, دستپاچه کردن, بی نتیجه کردن, پریشانی, اهانت.

skvder

: توفان تندری, توفان همراه بااذرخش وصاعقه.

sky/ska undvika

: دوری واجتناب, پرهیز کردن, اجتناب کردن از, گریختن.

skydd

: حراست, حمایت, حفظ, نیکداشت, تامین نامه, حفاظت, حفظ چیزی از خطر وغیره, امانت.

skydd/s kra

: تامین کردن, امن نگهداشتن.

skydd/skyddsrum/skydda

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمایت, محافظت کردن, پناه دادن.

skydd/vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

skydda

: حراست کردن, نیکداشت کردن, نگهداری کردن, حفظ کردن, حمایت کردن.

skyddande

: محافظ, وابسته به حفظ یا حراست.

skyddsrum

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمایت, محافظت کردن, پناه دادن.

skyfall

: رگبار, افت, سقوط, زوال, انحطاط, ریزش, بارش.

skyffel

: خاک انداز, بیل, پارو, کج بیل, بیلچه, بیل زدن, با بیل کندن, انداختن.

skyffla

: چمچه, ملا قه, خاک انداز, کج بیل, اسباب مخصوص در اوردن چیزی (شبیه قاشق), ملا قه زنی, حرکت شبیه چمچه زنی, بقدر یک چمچه, بیرون اوردن, گود کردن, کندن.

skygg

: چموش, رم کننده, لا سی, اهل حال, تغییر پذیر, ترسو.

skygga

: خجالتی, کمرو, رموک, ترسو, مواظب, ازمایش, پرتاب, رم کردن, پرت کردن, ازجا پریدن.

skyla ver

: تفسیر کردن, خدعه زدن, چاپلوسی کردن, عیب پوشی, تسکین دادن, موقتا ارام کردن.

skyldig

: گناهکار, مقصر, بزهکار, مجرم, محکوم.

skyldig till incest

: زانی با محارم, وابسته به جفت گیری جانوران از یک جنس.

skyldighet

: التزام, محظور, وظیفه.

skylla

: صخره ای در ساحل ایتالیا روبروی گرداب معروف به ' شاریبدیس ' در سیسیل.

skylt

: لوحه, سرلوحه, تخته اعلا ن, اعلا ن.

skymd

: دارای چشمان قی گرفته وخواب الود, تیره وتار.

skymf

: رسوایی, ننگ, خفت, زشتی, ناسزایی, تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

skymf/vanra

: اهانت, بی حرمتی, خفت, سبکی, توهین.

skymfa

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

skymflig

: ظالمانه, عصبانی کننده, بیداد گرانه.

skymford

: ناسزا گویی, توهین, بدگویی, سرزنش, توبیخ.

skymning

: تاریک وروشن, هوای گرگ ومیش, هنگام غروب, تاریک نمودن, غروب, تاریک و روشن, تاریک روشن, هوای گرگ ومیش, شفق.

skymnings-

: تاریک وروشن, گرگ ومیش, نیمه روشن.

skynda

: شتاب کردن, شتابیدن, زود رفتن, بشتاب رفتن, عجله کردن, شتاب کردن, شتابیدن, عجله کردن, چاپیدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگی.

skyndade

: شتابزده, زود, هول هولکی, بی تامل, عجولا نه, دستپاچه.

skyndsam

: سریع السیر, سریع, چابک, سرعت.

skynke

: پوششی که بسرعت پوشیده یا خارج شود, بلوزی که زود پوشیده یاخارج شود, ژاکت, ملا فه, روکش بالش.

skyskrapa

: اسمان خراش, رفیع, بلند.

skytiska/skyt

: سکایی, سیت, زبان سکایی.

skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحکامات خندقی, شیار طولا نی, کندن, خندق زدن.

skytten

: کماندار, تیرانداز, صورت فلکی قوس.

skyttev rn

: سنگر بزانو, سوراخ روباه.

sl dank

: بیهوده وقت گذراندن, اتلا ف وقت, اهمال کار, ولگردی کردن, تلکه کردن.

sl till

: ضربت سخت, حرکت جاروبی, جرعه طولا نی, ضربه تند وشدید زدن, کش رفتن.

sl ut i blom

: گل کردن, شکوفه کردن, شوره کردن.

sl /kran/tappa

: شیر اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپیوسته زدن, شیر اب زدن به, از شیر اب جاری کردن, بهره برداری کردن از, سوراخ چیزیرا بند اوردن.

sl /loj

: سست, تنبل.

sl /smlla igen

: بستن, محکم زدن, چتری بریدن (گیسو), صدای بلند یا محکم, چتر زلف.

sl

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسیدن, خجلت, تپیدن, زدن, کتک زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,کوبیدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسیقی, غلبه, پیشرفت, زنش, کوبیدن, زدن, درزدن, بد گویی کردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صدای تغ تغ, عیبجویی, زدن, شکست دادن, خرد کردن, شکستن, کشتن, ذلیل کردن, کوبیدن.

sl cka trst

: فروکشی, تخفیف, کاهش, فرونشستن, معتدل شدن, کاهش یافتن, ابدیده کردن.

sl cka/undertrycka

: فرو نشاندن, دفع کردن, خاموش کردن, اطفا.

sl dder

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله کردن به, اشغال, ته مانده, زیادی, توده, انبوه.

sl ende

: گیرنده, جاذب, برجسته, قابل توجه, موثر, گیرنده, زننده.

sl fock

: ادم کودن, نادان, کسی که از انجام وظیفه شانه تهی کند, ادم سست وبی حال, سست کننده, دریچه, فراری از خدمت نظام, ادم کند دست.

sl h l i

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

sl het

: تنبلی, سستی, بیکاری, کاهلی, تنبل, تنبل بودن.

sl igen/sm ll

: ضربت سنگین, صدای بستن دروامثال ان باصدای بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم کوفتن.

sl ja/beslja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوریا پنهان کردن.

sl jd

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

sl kt

: خویشاوند, قوم و خویش, خویشی, خویشاوندان, قوم و خویشان.

sl ktforskning

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

sl ktingar

: دانش و معرفت, علم اداب معاشرت, وطن مالوف, همشهریان

sl ktled

: تولید نیرو, نسل.

sl med h pnad

: گیج, متحیر, مبهوت کردن.

sl nda p spinnrock

: التی که گلوله پشم نریشته راروی ان نگاه داشته و پس ازریشتن بدور دوک می پیچند, نفوذزنان, زن, فرموک, دشکی.

sl ned p /angrepp

: بسرعت پایین امدن, قاپیدن, چپاول کردن, از بین بردن, حرکت سریع نزولی.

sl ng

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله میان دو حرف, این علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراکنده کردن.

sl p

: نواختن ساز زهی, مضراب زدن, مرتعش کردن.

sl pa i smutsen

: درگل ولا ی کشیدن, چرک کردن, خیس کردن.

sl plina

: طنابی که بوسیله ان چیزی را میکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود.

sl ppa

: ژیگ, قطره, چکه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چکیدن, رهاکردن, انداختن, قطع مراوده.

sl ppa luften ur

: باد (چیزی را) خالی کردن, جلوگیری از تورم کردن, کاهش قیمت.

sl pphnt

: دست و پا چلفتی, بی دقت.

sl pvagn

: گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد, یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن, ترایلر, اتومبیل یدک کش, یدک, ردپاگیر, باترایلر حمل کردن.

sl runt

: فریاد خوشحالی, زمان خوشی, هورا.

sl saktig

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط, بی احتیاط, لا ابالی, مصرف, ولخرج, افراط کار, متلف, بی فایده.

sl saktig/ymnig

: فراوانی, وفور, ولخرجی, اسراف کردن, ولخرجی کردن, افراط کردن.

sl sande

: ولخرج, مسرف, اسراف اور, متلف, پر تجمل.

sl seri

: هرزگی, ولگردی, ولخرجی, فراوانی, بخشش, اسراف, سرشاری, وفور, تفریط کاری, کاهش, ضایعات, تضییع, اتلا ف, هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

sl ss

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

sl t/blank

: نرم, براق, صیقلی, صاف, شفاف, چرب ونرم, صیقلی کردن, صاف کردن.

sl till h rt

: کج, منحنی, خم کردن, پیچیده, چین دار, دارای چین وچروک.

sl tillbaka

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطورکردن, سکه ضرب کردن, اعتصاب کردن, اصابت, اعتصاب کردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

sl vad

: شرط بندی کننده.

sl/r ttfram/avtrubba

: کند, بی نوک, دارای لبه ضخیم, رک, بی پرده, کند کردن

sl/sl hl i/punsch

: مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر, کوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه کردن, سوراخ کردن, پهلوان کچل.

sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ کردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

slaf

: چرم دباغی, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابیدن, بستر.

slaf/smn

: چرم دباغی, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابیدن, بستر.

slafa

: خوابگاه, بستر, شاخ زدن, خوابیدن.

slag

: رزم, پیکار, جدال, مبارزه, ستیز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ کردن, شکم بشکه, رخنه پیدا کردن, تراوش کردن, هر چیز زننده ومتعفن, اب ته کشتی, دمیدن, وزیدن, در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن, ترکیدن, برگردان, برگردان یقه, ضربت, دق, اسباب های ضربی مثل طبل ودنبک, لبه برگشته, برگردان, تسمه, ضربه, ضربت, صدای بر خورد دو جسم, قسمت, سهم, با صدای بلند زدن, کوبیدن.

slag/smacka/fiskeb t/smack

: ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

slag/stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

slaga

: الت نوسانی هر چیزی, گندم کوب, کوبیدن, شلا ق زدن, خرمن کوب.

slaganfall

: سکته ای, دچار سکته, سکته اور, فلج, زمین گیری, فلج کردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

slagen/drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصیبت زده, اندوهگین.

slagflt

: میدان جنگ, عرصه منازعه, رزمگاه, نبردگاه.

slagg

: زغال نیم سوز, خاکستر, خاکستر کردن, تفاله, کف, چرک, درده, خاکستر, گداز اتشفشانی, فلز نیم سوخته, مزخرف, اشغال, تفاله گرفتن از.

slagg/avskr de

: کف روی سطح فلزات مذاب, مواد خارجی, تفاله.

slagit

: زده, کوبیده, چکش خورده, فرسوده, مغلوب.

slagord

: خروش, نعره, ورد, تکیه کلا م, شعار, ارم.

slags karamell

: درخت عناب, سیلا ن, سیلا نک, عنابیان.

slagskepp

: نبرد ناو, ناو, کشتی جنگی, لباس بارانی, ادم بی باک, بی پروا.

slagskmpe

: رزمنده, جنگ کننده, جنگنده, مشت باز.

slagsm l

: غوغا, نزاع, سلب ارامش مردم, مزاحمت فراهم اوردن, ترساندن, هراسانیدن, مشت زنی, جنگ با مشت, بازی های خرکی و پر سر و صدا بین ساکنان یک اطاق, بازی خرکی و پر سر وصدا کردن.

slagsml/sl ss

: تق?لا, مسابقه جسمانی, کشمکش, مجادله, نزاع کردن, بحث کردن, تق?لا کردن.

slagsml/tumult

: نزاع, غوغا, کشمکش, جنجال, مشاجره, کشمکش کردن, دست بیقه شدن با.

slagtr

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagtr/fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوکان زدن, خشت, گل اماده برای کوزه گری, لعاب مخصوص ظروف سفالی, چشمک زدن, مژگان راتکان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نیمه یاپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagverkare

: نوازنده اسبابهای ضربی.

slak

: قطع, انقطاع, دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل, شلوار کار کرباسی, سکون, کسادی,شلی, سست, کساد, پشت گوش فراخ, فراموشکار, کند, بطی,سست کردن, شل کردن, فرونشاندن, کساد کردن, گشاد, شل, ضعیف.

slakt

: کشتار فجیع, قتل عام, خونریزی, ذبح, کشتار کردن.

slakt/slakta

: کشتار فجیع, قتل عام, خونریزی, ذبح, کشتار کردن.

slakta

: پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن در دستگاه دیگری, ادمخواری کردن, کشتار فجیع, قتل عام, خونریزی, ذبح, کشتار کردن.

slaktare

: قصاب, ادم خونریز, کشتن, قصابی کردن, کشتار کننده.

slakthus

: کشتارگاه, کشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.

slalom

: مسابقه سرعت اسکی بازی.

slam

: لا ی, لجن, گل, کف, درده, ته مانده, لجن گرفتن, لیمون, لجن وگل, لعاب, چیز چسبناک, لجن مال کردن, خزیدن, لجن, لا ی, پوسته یخ, جای کثیف ولجن الود, ادم شلخته, لجن مال شدن, کثیف شدن.

slam/slem

: لجن وگل, لعاب, چیز چسبناک, لجن مال کردن, خزیدن.

slammer

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

slammer/ov sen/slamra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

slammig

: لجنزار, پرلجن, لجن الود, تراوش کننده, لجن مال, لجن الوده, لزج, لیز.

slampa

: ادم شلخته, هردمبیل, ادم ژولیده, زن شلخته, فاحشه وار, زن شلخته, زن بندوبار, زن هرزه, جنده.

slamra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

slang/sklla ut

: بزبان عامیانه, واژه عامیانه وغیر ادبی, بزبان یا لهجه مخصوص, اصطلا ح عامیانه.

slangartad

: عامیانه.

slangb ge

: سنگ انداز, هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکار میرود, منجنیق انداختن, بامنجنیق پرت کردن, منجنیق, تیرکمان بچه گانه.

slank

: بلند وباریک, باریک, قلمی, کم, سست, ضعیف, ظریف, قلیل.

slank/smcker

: بلند وباریک, باریک, قلمی, کم, سست, ضعیف, ظریف, قلیل.

slant

: سکه, سکه زدن, اختراع وابداع کردن.

slapp

: سست, شل وول, چروک شده, اویخته.

slapp/l s

: لخت, سست, شل, سهل انگار, اهمال کار, لینت مزاج, شل کردن, ول کردن, رهاکردن.

slapp/loj

: قطع, انقطاع, دامن اویخته وشل لباس یا هر چیز اویخته وشل, شلوار کار کرباسی, سکون, کسادی,شلی, سست, کساد, پشت گوش فراخ, فراموشکار, کند, بطی,سست کردن, شل کردن, فرونشاندن, کساد کردن, گشاد, شل, ضعیف.

slapphet

: سستی, شلی, اویختگی, لینت, سستی, شلی.

slarv

: سبکی, پوچی, بیهودگی, بی معنایی, هرزه درایی.

slarva

: بیهودگی, کار بیهوده, ادم سبک, یاوه گویی کردن, لکنت داشتن, ور رفتن, کار بیهوده کردن, وقت تلف کردن, بهدر دادن, زن شلخته, زن هرزه و شهوت پرست, دختر بی شرم, دختر پیشخدمت.

slarver

: بی اهمیت, جزیی.

slarvig

: بی دقت, شلخته وار, هرزه.

slarvig/sluskig

: شلخته, هردمبیل, نامرتب, ژولیده, لا ابالی.

slaskig

: کثیف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.

slav

: اسلا و, از نژاد اسلا و, اسلا و زبان, غلا م, بنده, برده, زرخرید, اسیر, غلا می کردن, سخت کار کردن.

slaveri

: بندگی, بردگی, اسارت, بندگی, بردگی, خدمت اجباری, رعیتی, بندگی, بردگی.

slavgra

: کارهای عادی وروزمره, خرکاری.

slavhandlare

: کشتی حامل بردگان, برده فروش, تاجر برده, اب دهان, اب دهان روان ساختن, چاپلوسی کردن, گلیز مالیدن, بزاق از دهان ترشح کردن, اب افتادن دهان (از شوق).

slavisk

: بنده وار, در خور بندگان, غلا م صحت, وابسته بتقلید کورکورانه.

slaviska

: وابسته بنژاد اسلا و, زبان اسلا وی.

slavist

: محقق در فرهنگ وزبان اسلا وی, اسلا وشناس.

slcka

: خاموش کردن, خفه کردن, فرونشاندن, کشتن, منقرض کردن.

slckande

: اطفاء, خاموش سازی, اعدام, انهدام, انقراض.

slda

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفریفته, اغوا شده.

slde

: سورتمه, سورتمه راندن, با سورتمه حمل کردن, درشکه سورتمه, سورتمه راندن.

slem

: خلط, بلغم, ماده مخطی, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستی, بیحالی, خونسردی, لجن وگل, لعاب, چیز چسبناک, لجن مال کردن, خزیدن.

sleml sande

: خلت(خلط)اور, اخلا ط اور, بلغم اور, کف اور.

slemmig

: مخاطی.

slentrian

: مستی, شور, شهوت, فحلی, گشن امدن, گرمی, مست شهوت شدن, شور پیدا کردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شیار, عادت, روش, شیار دار کردن, خط انداختن.

slev

: ملا قه, باملا قه کشیدن, باملا قه برداشتن.

slev/skopa/sa

: ملا قه, باملا قه کشیدن, باملا قه برداشتن.

slg

: درخت بید, رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مریض), زردرنگ کردن.

slgga

: چکش سنگین, پتک, ضربت موثر, با پتک زدن.

slicka

: لیس, لیسه, لیسیدن, زبان زدن, زبانه کشیدن, فرا گرفتن, تازیانه زدن, مغلوب کردن.

slickande

: لیس زنی, لیس, شلا ق زنی, بشکل دراوری.

slickepinne

: اب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا میمکند, خروسک, اب نبات چوبی, اب نبات چوبدار, پول.

slida

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن, مهبل, نیام, غلا ف, مهبلی.

slig/s lkorv

: ادم کند دست, ادم دست سنگین, عقب مانده.

slinga

: حلقه, حلقه طناب, گره, پیچ, چرخ, خمیدگی, حلقه دار کردن, گره زدن, پیچ خوردن.

slingerbult

: دروغگو, دوپهلو حرف زن.

slingra sig

: پیچ, خم, دور, گردش, راه پر پیچ وخم, پیچ وخم داشتن, مسیر پیچیده ای را طی کردن, چماب, در دهان قرقره کردن, لولیدن, موج دار شدن, لولیدن, طفره زدن, جنبانیدن, کرم وار تکان دادن, لول خوردن, حرکت کرم وار کردن.

slingrande

: پیچاپیچ, پیچ وخم دار, مارپیچ, موجی, نرم, موجی, دارای شیارهای موجی, مارپیچی, غیرمستقیم, گمراه کننده, درشکن, پیچاپیچ, غیر مستقیم, پیچ وخم دار, فریبکار, پیچاپیچ, پیچاندن, چیزی که پیچ میخورد, مارپیچی, رود پیچ.

slingrande/irrande

: بی راهه, کج, غیر مستقیم, منحرف, گمراه.

slinka

: زن جوان بوالهوس, زن سبکسر.

slipa

: کوبیدن, عمل خرد کردن یا اسیاب کردن, سایش, کار یکنواخت, اسیاب کردن, خردکردن, تیز کردن, ساییدن, اذیت کردن, اسیاب شدن, سخت کارکردن.

slipare

: دندان اسیاب, سنگ رویی اسیاب, تیز کن, لله.

slipover

: لغزنده, بسهولت جابجا شونده, روکش متکا.

slips

: دستمال گردن, کراوات, بند, گره, قید, الزام, علا قه, رابطه, برابری, تساوی بستن, گره زدن, زدن.

slipsten

: سنگ اسیاب, سنگ سمباده, سنگ چاقو تیز کنی.

slira

: لغزش, سرازیری, سراشیبی, ریزش, سرسره, کشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری, لغزنده, سرخونده, پس وپیش رونده, لغزیدن, سریدن.

slira/bromsa

: تیر حاءل, تیر پایه, لغزیدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشین, تخته پل, راه شکست, مسیر سقوط, ترمز کردن, سریدن, سرانیدن.

slit

: رنج, محنت, کار پر زحمت, کشمکش, ستیز, پیکار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت کشیدن, رنج بردن, تور یاتله, دام.

slita s nder/plga

: پاره کردن, مجروح کردن, ازردن, عذاب دادن, دریدن.

slita snder

: پاره کردن, چاک زدن, دریدن, کندن.

slita ut

: کهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطیع کردن, کاملا خسته کردن.

slita/vara i barnsn d

: مشقت, درد زایمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شکیدن.

slitning

: خراش, سایش, ساییدگی.

slj

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

slj gare

: شکارچی گوساله ماهی, مهردار, مهر زن, بتونه یا استری رنگ.

slja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوریا پنهان کردن.

slja till l gre pris

: ببهای کمتری (از دیگران) فروختن, ببرش زیرین, از زیر بریدن.

slja till l gre pris n

: ارزان تر فروختن, روی دست کسی رفتن.

sljare

: فروشنده.

sljbar

: قابل مذاکره, قابل تبدیل به پول نقد, قابل فروش, فروختنی, قابل خرید, معامله ای.

sljd/hantverk

: هنردستی, پیشه دستی, صنعت دستی, هنرمند.

slkte

: تولید نیرو, نسل, جنس, نوع, دسته, طبقه, قسم, جور, سرده.

slkting

: خویشاوند(ازجنس مذکر), وابستگی, نسبت, ارتباط, شرح, خویشاوند, کارها, نقل قول, وابسته به نسبت یا خویشی.

slktklenod

: ترکه, دارایی منقولی که بارث رسیده باشد.

slktskap

: وابستگی, پیوستگی, قوم و خویش سببی, نزدیکی, خویش, خویشاوند, قوم و خویشی, وابستگی, خویشی, خویشاوندی, قوم وخویشی, بستگی, نسبت.

sll/s lla

: الک, اردبیز, پرویزن, غربال, الک کردن, غربال کردن.

slla

: الک کردن, بیختن, وارسی کردن, الک, بوجاری کردن, باد افشان کردن, باد دادن, افشاندن, پاک کردن, غربال کردن, بجنبش در اوردن.

sllan

: بسیار کم, بندرت, خیلی کم, ندرتا.

sllskaplig

: گروده دوست, جمعیت دوست, گروه جو, گروهی, اجتماعی دسته ای, گله ای, خوشه خوشه, معاشر, قابل معاشرت, خوش معاشرت, خوش مشرب, انس گیر, دوستانه, جامعه پذیر.

sllskaplighet

: جامعه پذیری, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذیری.

sllsynt

: نادر, کمیاب, کم, رقیق, لطیف, نیم پخته, غیرمعتاد, غیر عادی.

slnb r

: الوچه جنگلی, الوچه, گوجه, ابی تیره.

slnga

: پرت کردن, انداختن, افکندن, پرتاب, جفتک پرانی, بیرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت کردن, افکندن, ویران کردن, بالا انداختن, پرت کردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

slnga

: پرتاب, انداختن, پرت کردن, افکندن, ویران کردن.

slockna

: خاموش شدن, اعتصاب کردن, دست کشیدن از, چاپ یا منتشر شدن, بیرون رفتن.

sloka

: ادم بی دست وپا, ادم بی کاره وبی کفایت, تنبل, با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر, خمیده بودن, اویخته بودن, اویختن, پوست انداختن.

sloka/loma

: ادم بی دست وپا, ادم بی کاره وبی کفایت, تنبل, با سر خمیده ودولا دولا راه رفتن سربزیر, خمیده بودن, اویخته بودن, اویختن, پوست انداختن.

slokande

: نی زار, جگن زار, دارای برگهای شمشیری, سست, شل وول, بیمزه.

slopa

: رد کردن, نپذیرفتن.

slopa/skrota/ta isr

: بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ, کاخ دوره ملوک الطوایفی, دژ, قلعه, قصر ییلا قی.

slovakisk

: نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی.

slpa

: کشاندن, چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود, کشیدن, بزور کشیدن, سخت کشیدن, لا روبی کردن, کاویدن, باتورگرفتن, سنگین وبی روح, گوشک, گوش پوش, اویزه, دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یا بیاویزند, هر عضو جلو امده چیزی, دیرک, تیر, ادم کله خر, کودن, عذاب دادن, بزورکشیدن,کشیدن وبردن, قالب زدن (بزو), گنجانیدن, پس زدن دهنه اسب, سنگین حرکت کردن, صدای خراش, خراش, فرسایش, ساییدن, کلش کلش کردن, بامشت حمله کردن, مشت خوردن.

slpigt uttal

: کشیدن, کشیده حرف زدن, اهسته و کشیده ادا کردن.

slpp

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

slppa fri

: مقام اجتماعی کسی را از بین بردن, تنزل رتبه دادن به, غیر محرمانه کردن.

slppa l s

: شل کردن, ازاد کردن, رها کردن, ول کردن, گشودن (گره)

slppa/droppe

: ژیگ, قطره, چکه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چکیدن, رهاکردن, انداختن, قطع مراوده.

slr vad

: شرط (بندی), موضوع شرط بندی, شرط بستن, نذر.

slsa

: برباد دادن, تلف کردن, ولخرجی, اسراف, هرزدادن, حرام کردن, بیهوده تلف کردن, نیازمند کردن, بی نیرو و قوت کردن, ازبین رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

slsaktig/vr kig/verdriven

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط.

slsaktighet

: افراط, گزافگری, زیاده روی, بی اعتدالی, بی احتیاطی, عاقبت نیندیشی, اسراف, ولخرجی, اسراف.

slsare

: ولخرج, مسرف, خراج, دست ودلباز.

slskinn

: پوست خوک ابی, جامه ای که از پوست خوک ابی بدوزند.

slt

: سطح صاف, قسمت صاف هر چیز, هموار, نرم, روان, سلیس, بی تکان, بی مو, صیقلی, ملا یم, دلنواز, روان کردن, ارام کردن, تسکین دادن, صاف شدن, ملا یم شدن, صاف کردن, بدون اشکال بودن, صافکاری کردن.

slta

: سطح صاف, قسمت صاف هر چیز, هموار, نرم, روان, سلیس, بی تکان, بی مو, صیقلی, ملا یم, دلنواز, روان کردن, ارام کردن, تسکین دادن, صاف شدن, ملا یم شدن, صاف کردن, بدون اشکال بودن, صافکاری کردن.

slttermaskin

: ماشین چمن زنی, علف چین, مسخره, شوخ.

sluddra

: ترشح, صدای چلپ وچلوپ زیاد, اخ تف کردن, اهن وتلپ کردن, ترشح کردن.

sluddra/fl ck

: نشان, اشاره, پیوند, خطاتحاد, لکه ننگ, تهمت, لکه بدنامی, مطلب را نادیده گرفتن ورد شدن, باعجله کاری را انجام دادن, مطلبی را حذف کردن, طاس گرفتن(برای تقلب درنرد), تقلب.

sluddra/frsa

: ترشح, صدای چلپ وچلوپ زیاد, اخ تف کردن, اهن وتلپ کردن, ترشح کردن.

slug

: زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

slug/f rsiktig

: حیله گر, زیرک, کمرو, زیرک, عاقل, دارای عقل معاش.

slug/lmsk

: زرنگ, دست وپادار, با ابتکار, با تدبیر, حیله گر, فریب امیز, متغیر, بی ثبات.

slugger

: ادم تنبل, مشت زن, ضربه زن, مشت باز.

slughet

: زیرک, مکار, حیله باز, ماهر, زیرکی, حیله گری.

sluka/s rpla

: حریصانه خوردن, تند خوردن, قورت دادن, صدای بوقلمون در اوردن.

slum

: محله کثیف, خیابان پر جمعیت, محلا ت پر جمعیت وپست شهر

slummer

: چرت, خواب سبک, چرت زدن, چرتی.

slummer/slumra

: چرت, خواب سبک, چرت زدن, چرتی.

slump

: انطباق.

slumpvis

: تصادفی, مسیر ناگهانی, خط سیر اتقافی, فکر تصادفی, غیرعمدی.

slumpvisa

: تصادفی, مسیر ناگهانی, خط سیر اتقافی, فکر تصادفی, غیرعمدی.

slumra

: چرت, خواب سبک, چرت زدن, چرتی.

slunga

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجیر, زنجیردار, پرتاب کردن, انداختن, پراندن.

slunga/bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجیر, زنجیردار, پرتاب کردن, انداختن, پراندن.

slunga/rusa

: خوردن, تصادف کردن, مصادف شدن, پرت کردن, انداختن, پیچ دادن, ازدحام.

slup

: کرجی یک دگلی قدیمی, قایق جنگی, ارابه مخصوص حمل الوار, با ارابه (الوار)حمل کردن.

slupstyrare

: مباشر کشتی, پیشکار کارکنان کشتی, سکان گیر.

slupstyrare/styrman

: مباشر کشتی, پیشکار کارکنان کشتی, سکان گیر.

sluskig

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

sluss

: ابگیر, بند سیل گیر, سد, دریچه تخلیه, انبار, بندگذاشتن, از بندیا دریچه جاری شدن, خیس کردن, سنگ شویی کردن.

slussning

: عبور کشتی از دریچه سد میان بالا بر, هزینه عبور کشتی از سد بالا بر.

slut

: پایان, فرجام, اختتام, انجام, نتیجه, استنتاج, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه یافتن, پایان.

slut citat

: نقل قول را تمام کردن, نقل و قول تمام است.

slut/avsluta

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه یافتن.

sluta

: بپایان رسانیدن, تمام کردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست کاری تکمیلی, پایان, پرداخت کار, متارکه کردن, قطع کردن, دست کشیدن از, ترک, متارکه, رها سازی, خلا صی, ول کردن, دست کشیدن از, تسلیم شدن.

sluta sig till/innebra

: استنتاج کردن, استنباط کردن, پی بردن به, حدس زدن, اشاره کردن بر.

slutande

: پایان, خاتمه.

slutar

: مفاصا, واریز شده, بی حساب, تلا قی شده.

slutare

: پشت پنجره, پشت دری, حاءل, دیافراگم.

slutf ra

: بپایان رسانیدن, تمام کردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست کاری تکمیلی, پایان, پرداخت کار.

slutgiltig

: پایانه, پایانی.

slutlig

: احتمالی, موکول بانجام شرطی, شرطی, مشروط, اخرین, پایانی, نهایی, غایی, قطعی, قاطع.

slutlig/avgrande

: قطعی, قاطع, نهایی.

slutligen

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

slutligen

: کنیاک سیب.

slutsats

: پایان, فرجام, اختتام, انجام, نتیجه, استنتاج, استنتاج.

slutstycke

: بخش اخر هر چیز, سیم گیر, زه گیر, ارایش ته فصل کتاب وغیره.

slutta

: شیب دار, زمین سراشیب, شیب, سرازیری, سربالا یی, کجی, انحراف, سراشیب کردن, سرازیر شدن.

slutta/sluttning

: کجی, خط کج, سطح اریب, شیب, نگاه کج, نظر, کج, اریب,سراشیب, کج رفتن, کج کردن, شیب پیدا کردن, تحریف کردن

sluttning

: ساحل, دامنه, سرازیری تپه, تپه, سرازیری, شیب, سرازیری, سرپایینی, نشیب, انحطاط, دامنه, سرازیری تپه, دامنه کوه, شیب دار, زمین سراشیب, شیب, سرازیری, سربالا یی, کجی, انحراف, سراشیب کردن, سرازیر شدن.

slyna

: دختر گستاخ, دختر جسور.

slyngel

: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشیطان, عبوراچیزی را لمس کردن, پرسه زدن, ور رفتن.

slyngelaktig

: دهاتی وار, مسخره, بیشعور, خام دست وبی اطلا ع.

sm

: درز, بخیه.

sm

: کوچک, خرده, ریز, محقر, خفیف, پست, غیر مهم, جزءی, کم, دون, کوچک شدن یاکردن, نسبتا کوچک.

sm aktig

: ایرادگیر, فریبنده, عیب جو, حیله گر, وسیع.

sm cker kabel

: کابل کوچک.

sm da/skymfa

: توبیخ کردن, بد گفتن, ناسزا گفتن, سرزنش کردن, عیب جویی کردن.

sm del

: خرده, ریزه, ذره, لفظ, حرف.

sm delse

: توهین, افتراء, اب پاشی و اب افشانی, پرخاش, سخن حمله امیز, طعن, ناسزا گویی, بدگویی, ناسزاگویی, سرزنش, افترا.

sm dig

: هجوامیز, افترا امیز.

sm dlig/skymflig

: رسوا, ننگ اور.

sm glittrande gon

: دانه دار, مهره دار, دارای چشمان ریز وگرد.

sm kung

: پادشاه کوچک و بی اهمیت, امیر, چکاوک.

sm ll

: صدای کتک زدن, صدای اصطکاک, صدای ضربت, ضربت, سهم, زدن, محکم زدن, تسهیم کردن.

sm lla

: ضربت سخت خوردن یازدن, چمباتمه نشستن, ضربت, بامگس کش زدن.

sm llare

: ترقه.

sm llkaramell/knckare

: یکجور شیرینی, ترقه, کلوچه کوچک, فندق شکن.

sm llkyss

: سیلی زننده, خوش طعم, دوست داشتنی, صدای ملچ ملوچ, صدای ماچ, مهم, فعال, کتک.

sm lta

: گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط کردن, ذوب کردن.

sm ltdegel

: بوته اهنگری, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

sm ltugn

: کوره, تنور, تون حمام و غیره, دیگ, پاتیل, بوته ازمایش, گرم کردن, مشتعل کردن.

sm prata

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

sm r

: کره, روغن, روغن زرد, کره مالیدن روی, چاپلوسی کردن.

sm rboll

: گیاهی از تیره الا له واز جنس الا لگان

sm rgel

: سنگ سنباده, سنباده زدن, سنباده ای.

sm rja

: روغن مالی کردن, تدهین کردن, سخن بی معنی, چرند, یاوه, نوشابه کف الود, روغن زدن, روان کردن.

sm rjelse

: روغن مالی, مرهم گذاری, تدهین, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زبانی, حظ, تلذذ, نرمی, لینت.

sm rjkopp

: نوک پستان, نوک غده, پستانک مخصوص شیربچه, ازنوک پستان خوردن.

sm rre

: کمتر, کوچکتر, پایین رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعی, کهاد, صغری, در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن, کماد.

sm rta

: دلتنگی, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ کردن, غمگین شدن, نگران شدن, نگران کردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد کشیدن, دور زدن, پیچیدن, درد کشیدن, تیر کشیدن, نیش, سوزش, سرزنش وجدان, دردشدیدوناگهانی.

sm rtan

: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد کشیدن.

sm rtsam frlust

: محرومیت, داغداری, عزاداری.

sm rtstillande

: مسکن درد, ارامی بخش, ملا یم.

sm saker

: چیزهای متفرقه, تکه و پاره, چیز باقیمانده.

sm skog

: بوته, خاشاک, بیشه.

sm supare

: میگسار, داءم الخمر, نوشابه فروش.

sm/litet

: کوچک, خرده, ریز, محقر, خفیف, پست, غیر مهم, جزءی, کم, دون, کوچک شدن یاکردن.

smack

: ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

smacka

: ماچ, صدای سیلی یا شلا ق, مزه, طعم, چشیدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صدادارکردن, مزه مخصوصی داشتن, کف دستی زدن, کتک زدن, کاملا, یکراست.

smak

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشنی, مزه دار کردن, خوش مزه کردن, چاشنی زدن به, معطرکردن.

smak/njuta av

: ذاءقه, مزه, طعم, چاشنی, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه کردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

smak/v lbehag

: ذوق, درک, احساس, مزه, طعم, لذت.

smaka

: چشیدن, لب زدن, مزه کردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپی, ذوق, سلیقه.

smakful

: با سلیقه (درست شده), خوش ذوق, باذوق, خوشمزه.

smakl shet

: بی مزگی, بیمزگی, خنکی, بیروحی, بیحسی, پوچی.

smaklig

: مطبوع به ذاءقه, خوش طعم, لذیذ, دلپذیر, باسلیقه تهیه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.

smaklighet

: خوش ذاءقگی, خوشمزگی.

smakls

: بیمزه, بی سلیقه, بی ذاءقه.

smal

: تنگ, کم پهنا, باریک, دراز و باریک, کم پهنا, محدود, باریک کردن, محدود کردن, کوته فکر.

smal gngbro

: راه باریک وگربه رو.

smal v g/grnd

: کوچه, راه باریک, گلو, نای, راه دریایی, مسیر که باخط کشی مشخص میشود, خط سیر هوایی, کوچه ساختن, منشعب کردن.

smalna av/smalt ljus

: شمع مومی, باریک شونده, نوک تیز, باریک شدن, مخروطی شدن.

smaragd

: زمردسبز, سبززمردی.

smart

: ناقلا, زرنگ, زیرک, باهوش, با استعداد, چابک, زیرک, ناقلا, باهوش, حیله گر, موذی, زرنگ.

smart individ

: صیقل زن, حقه باز, زرنگ.

smart/sl t/hal

: سطح صاف, سطح صیقلی, لیز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, یک دست, نرم وصاف کردن, یکدست کردن, جذاب.

smarta

: زرنگ, زیرک, ناتو, باهوش, شیک, جلوه گر, تیر کشیدن (ازدرد), سوزش داشتن.

smattra

: جغ جغ یا تلق تلق کردن, صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب.

smattra/rabbla

: ذکر کردن, بطور سریع وردخواندن, تند تند حرف زدن, لهجه محلی.

smattra/skrlla

: صداکردن (مثل شیپور), جار زدن, بافریاد گفتن.

smbitar

: قطعات, تکه های ریز.

smcker

: بلند وباریک, باریک, قلمی, کم, سست, ضعیف, ظریف, قلیل.

smda

: بد نام کردن, لکه دار کردن, هتک شرف کردن, اهانت وارد اوردن, اب پاشیدن به, کفرگویی کردن, به مقدسات بی حرمتی کردن, ناسزا گفتن, فحش دادن ناسزا.

smdande

: بدزبان, فحاش, وابسته به ناسزاگویی.

smdelse/skymford

: ناسزا گویی, توهین, بدگویی, سرزنش, توبیخ.

smdj vul

: موجود وهمی (مثل جن و پری).

smdlig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شیادی, فریب, دشنام, فحش, بد زبانی, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدی, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهین امیز.

smdopping

: اسفرود بی دم یا مرغابی شانه بسر.

smed

: اهنگر, نعلبند, زرگر, اهنکر, فلزساز, فلزکار.

smedja

: اهن فروشی, فلز فروشی, اهنگری, اهنگر.

smedja/ ssja/smida/frfalska

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

smeka

: نوازش, دلجویی, دلنوازی کردن, در اغوش کشیدن.

smeka/smekas

: نوازش کردن, ناز ونیاز کردن.

smekande

: شیرین, ملیح, نوعی الت موسیقی.

smekas

: نوازش کردن, ناز ونیاز کردن.

smekm nad

: ماه عسل, ماه عسل رفتن.

smeta

: لکه, اغشتن, الودن, لکه دار کردن.

smeta/smrja/kludda/f rgklick

: اندودن, مالیدن, ناشیانه رنگ زدن.

smetig

: اغشته, الوده, چرک, چرب, چسبناک, کثیف, لکه دار.

smicker

: نوازش, ریشخند, چاپلوس, زبان چرب ونرم, چاپلوسی, مداهنه, ریشخند کردن, چاپلوسی, تملق.

smicker/lockelse

: نوازش, ریشخند, چاپلوس.

smickra

: ریشخند کردن, نوازش کردن, چاپلوسی کردن, ریشخندکردن, گول زدن, چاپلوسی, گول, چاپلوسی کردن, تملق گفتن از.

smickra grovt

: چاپلوسانه ستودن, مداحی کردن, مدح گفتن.

smickra/lirka

: ریشخندکردن, نوازش کردن, چرب زبانی کردن.

smickrare

: ادم چاپلوس, متملق, انگل.

smida

: کوره اهنگری, دمگاه, کوره قالگری, جعل, تهیه جنس قلا بی, جعل کردن, اسناد ساختگی ساختن, اهنگری کردن, کوبیدن, جلو رفتن.

smidbar

: چکش خور, نرم وقابل انعطاف.

smidbarhet

: باخاصیت چکش خواری, نرمی, قابلیت انعطاف.

smide

: برسندان کوبیدن, جعل سند, جعل, تقلب.

smidig

: نرم, چابک, تاشو, چالا ک, بنرمی, نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/bjlig

: نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/inst llsam

: نرم, قابل ارتجاع, کش دار, تغییر پذیر, نرم شدن, راضی شدن, انعطاف پذیر.

smidighet

: قابلت انعطاف, خم پذیری.

smink

: گریمور تاتر, صورت گر تماشاخانه.

smita

: دزدکی حرکت ه کردن, خود را پنهان ساختن, حرکت پنهانی.

smita ifrn

: شانه خالی کردن از, از زیر کاری در رفتن, روی گرداندن از, طفره زدن, اجتناب, طفره رو.

smita/smyga

: دزدکی حرکت ه کردن, خود را پنهان ساختن, حرکت پنهانی.

smitare

: واگذارنده, ترک کننده, ادم ترسو, ادم بیوفا.

smitta

: واگیری, سرایت, ناخوشی واگیر.

smittande

: واگیر, فریبنده, جاذب.

smittande/vinnande

: واگیر, فریبنده, جاذب.

smittkoppor

: ابله, مرض ابله, جای ابله, ابله, ابله گاوی, ابله دار, مجدر.

smittsam

: واگیر, مسری, واگیردار, واگیر, عفونی, مسری, فاسد کننده, عفونت زا, گند زا.

smktande

: مست, ضعیف, پژمرده.

sml gn

: دروغ کوچک.

smll/champagne/pappa

: پراندن, پریدن.

smlla/sm ll/flik/flaxa

: ضربه, صدای چلپ, اویخته وشل, برگه یا قسمت اویخته, زبانه کفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دری وری گفتن.

smllande

: صدای بهم خوردن دوتخته یا چیز دیگر, تق تق.

smllkaramell

: یکجور شیرینی, ترقه, کلوچه کوچک, فندق شکن.

smlt

: گداخته, اب شده, ریخته, ریختگی, ذوب شده.

smltbar

: قابل هضم, گوارا, گداختنی, زود گداز.

smltning

: ابگونه سازی, گدازش, تبدیل به مایع.

smltugn/v rmeledningspanna

: کوره, تنور, تون حمام و غیره, دیگ, پاتیل, بوته ازمایش, گرم کردن, مشتعل کردن.

smltverk

: کارخانه ذوب فلزات, کارخانه گدازگری.

smmerska

: خیاط زنانه, زن دوزنده, خیاط زنانه.

smnad

: کار سوزن دوزی, گلدوزی, دوزندگی, دوختن پارچه لباسی, حاشیه دوزی.

smng ngaraktig

: کسیکه در خواب راه میرود, وابسته به راهروی درخواب, خواب گرد.

smnig

: خواب الود, چرتی, خوابکی, سست, بی سر وصدا, خواب اور, خواب الود, خواب الود, درحالت خواب وبیدار.

smnl s person

: شخص بیخواب.

smnl shet

: بیخوابی (غیر عادی), مرض بیخوابی.

smnmedel

: افیون دار, خواب اور, مخدر, تکسین دهنده.

smntuta

: ادم خواب الود.

smocka

: ضربت.

smoking

: لباس مردانه مخصوص چای عصر, لباس رسمی.

smplanet

: ستارک, اجرام ستاره مانند, سیاره ای شکل, سیاره ای.

smrblomma

: گل الا له, نوعی شیرینی کوچک, الا له تکمه دار, الا له خزنده.

smrfett

: کره, روغن شیر, سرشیر.

smrg sbord

: میز غذاهای متنوع که شخص از ان انتخاب میکند.

smrj

: لیس زنی, لیس, شلا ق زنی, بشکل دراوری.

smrjare

: دستگاه روغن زنی, روغن کار, گریس کار, تانکر نفت.

smrjelse/salvelse

: روغن مالی, مرهم گذاری, تدهین, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زبانی, حظ, تلذذ, نرمی, لینت.

smrjmedel

: روان سازنده, لینت دهنده, روغن, چرب کننده, روغنکاری.

smrt

: نازک, لا غر, باریک اندام, لا غر شدن وکردن, بید مانند, بید زار, پر بید, نرم و باریک شبیه بید, بلند.

smrta/styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهانی, تیر کشیدن, درد, سوزش ناگهانی, حمله سخت.

smrtsam

: محنت زا, دردناک, دردناک, محنت زا, ناراحت کننده, رنج اور, رنجور.

smrtstillande medel

: ارام کننده, تسکین دهنده, مسکن, دوای مسکن.

smsak/t rta/vintrta

: چیز جزیی, ناچیز, ناقابل, کم بها, بازیچه قرار دادن, سرسری گرفتن.

smsint

: جزءی, خرد, کوچک, غیر قابل ملا حظه, فرعی.

smskog/sn r

: بوته, خاشاک, بیشه.

smskskinn

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

smsskinn

: چرم گاومیش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشی, زردنخودی, محکم, از چرم گاومیش, براق کردن, جلا, پوست انسان.

smstad

: حصار یانرده اطراف خانه یا شهر, قصبه, قلعه.

smuggelsprit

: مشروب قاچاق, معامله قاچاقی انجام دادن.

smuggla

: جا زدن, چیزی را بجای دیگری جا زدن, جیب بری کردن, بقالب زدن (چیز تقلبی), قاچاق کردن.

smugglare

: قاچاقچی.

smula

: خرده نان, خرده, هرچیزی شبیه خرده نان (مثل خاک نرم)

smultron

: توت فرنگی, چلیک خوراکی.

smultron/jordgubbe

: توت فرنگی, چلیک خوراکی.

smuts

: چرک, کثافت, لکه, خاک.

smuts/smutsa ned

: دوده, چرک سیاه کردن, چرک کردن.

smuts/snusk

: درهم وبرهمی وکثافت, الودگی, کثافت کاری, ژولیدگی.

smutsa

: لکه, کثافت, ننگ, لکه دار کردن.

smutsa ned

: الوده شدن, لکه دار کردن, کثافت, الودگی.

smutsa ner

: خیس کردن, روی زمین کشیدن و چرک کردن, کثیف کردن, چرکین کردن, کثیف کردن, الوده کردن.

smutsad av fluglort

: بیدخورده, بیدزده, الوده بتخم حشرات.

smutsfl ck/flcka

: لک, لکه, ایجاد دود برای دفع حشرات, لک کردن, سیاه شدن.

smutsflck

: لک, لکه, ایجاد دود برای دفع حشرات, لک کردن, سیاه شدن.

smutsig

: مانند مغز نان, خمیری, اکبیری, نکبتی, چرکین, چرک, کثیف, زشت, کثیف کردن, کرم خورده, کرمو, کثیف, شلخته.

smutsig/gr daskig

: تیره رنگ, چرک, دودی رنگ.

smutsig/ojust/orttvis

: ناپاک, پلید, شنیع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفانی, حیله, جرزنی, بازی بیقاعده, ناپاک کردن, لکه دار کردن, گوریده کردن, چرک شدن, بهم خوردن, گیرکردن, نارو زدن (در بازی).

smutsig/ot ck

: چرکین, کثیف, پلید.

smutsig/simpel

: پست, خسیس, چرک, کثیف, دون, شلخته, هرزه.

smutsig/usel

: چرک, ناپاک, کثیف, بدنما,, زننده, بد ظاهر.

smutsighet

: تیرگی, چرکی, دودی رنگ.

smycka

: اذین کردن, پیراستن, ارایش دادن, زینت کردن, نشان یا مدال دادن به.

smyg-

: اب زیر کاه.

smyga

: دزدکی حرکت ه کردن, خود را پنهان ساختن, حرکت پنهانی.

smyga sig

: یک ور راه رفتن, یک ور کردن, یک وری, اریب.

smyga/slinka

: پوست بره تودلی, انسان یا حیوان رشد نکرده وضعیف, حرکت دزدکی, نظر چشمی, نگاه دزدکی, گام های دزدکی, سقط شده, نوزاد زود رس, لا غر.

smygande

: نهان, خفا, خفیه, خفیه کاری, حرکت دزدکی.

smygande jgare

: ساقه ساز, کسیکه میخرامد.

smygande/smyg

: دزدکی, زیرجلکی, یواشکی.

sn

: برف, برف باریدن, برف امدن.

sn

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

sn boll

: گلوله برف, گلوله برف بازی, باگلوله برف زدن, بسرعت زیاد شدن.

sn ckskal

: صدف حلزونی یا خرچنگ.

sn flinga

: برف دانه, برف ریزه.

sn ig

: برفی, پوشیده از برف, سفید همچون برف, سفید.

sn la med

: قلیل, اندک, ناچیز, نحیف, تقلیل دادن, امساک کردن, خست کردن, کم, غیر کافی, نحیف, کم دادن, خسیسانه دادن, محدود کردن, از روی للامت دادن, مضایقه کردن, کم دادن, بقناعت واداشتن.

sn lla

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

sn r

: پاک کن, ماهوت پاک کن, لیف, کفش پاک کن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاک کن زدن, مسواک زدن, لیف زدن, قلم مو زدن, نقاشی کردن, تماس حاصل کردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, بیشه, درختزار انبوه.

sn ra

: پر از سوراخ, پر از سوراخ کردن.

sn ra upp

: بند کفش و غیره را باز کردن, گشودن.

sn re/snra/spets/spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ کردن.

sn rhl

: چشم کوچک, حلقه, چشم, سوراخ, روزنه, مزغل.

sn rja

: دردام نهادن, گرفتارکردن, درشبکه نهادن, مثل توروپارچه پشته بندی سوراخ دارکردن, بدام انداختن, بغرنج کردن, گوریده شدن, خشمگین کردن, دام, تله, بند, کمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

sn rskog

: بوته, درخت کوچک روینده در زیر درخت.

sn rt/piska

: شلا ق, تسمه, تازیانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

sn rvla/gnlla

: اب بینی, فین, زکام, نزله, از بینی جاری شدن, اب بینی را با صدا بالا کشیدن, دماغ گرفتن.

sn rvlande

: خرناس کشنده, دارای صدای خرخر وخس خس.

sn skata

: باسترک اروپایی.

sn skoter

: اتومبیل مخصوص حرکت روی برف, اتومبیل برفی.

sn srja

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابکی, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر کردن.

sn srja/dy

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابکی, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر کردن.

sna

: الا غ, خر, ادم نادان وکودن, الا غ, ادم کودن.

snabb

: از روی عجله, ضروری, تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, تند, چابک, فرز, چست, جلد, سریع, زنده, تند, سریع, تندرو, سریع العمل, چابک, سریع, چابک, تندرو, فرز, باسرعت.

snabb motorb t

: کرجی یا قایق موتوری سریع السیر.

snabba

: تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

snabbhet

: سرعت, تندی, فرزی, چابکی, چالا کی, سرعت, سریع العملی, زرنگی, سرعت, تندی, سرعت.

snabbis

: چیزیکه بسرعت انجام شود.

snabbseglare

: اسب یا کشتی تندرو, طیاره تندرو, بادپا, ماشین موزنی, قیچی باغبانی.

snabbt

: سریعا, باتندی, باشتاب, بی درنگ, باسرعت زیاد, تند, تندرو, سریع السیر, جلد و چابک, رنگ نرو, پایدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, بسرعت, تند.

snabel

: خرطوم, پوزه دراز, الت مکیدن حشره.

snack

: موسیقی جاز, سر و صدا, فریب, نشاط, جاز نواختن.

snacka

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

snagga

: محصول, چیدن, گیسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چینه دان.

snaggning

: اصلا ح سربطوری که موها کوتاه شده وشبیه ماهوت پاک کن شود.

snapshot

: تصویر لحظه ای, عکس فوری.

snar

: محبوب, عزیز, گرانبها, مطبوع, دلپذیر, مطلوب, مایل, اماده, از روی میل, محبوبه.

snara

: کمند, خفت, دام, بند, تله, در کمند انداختن, دام, تله, بند, کمند, بدام انداختن, با تله گرفتن, دام, کمند, دام افکندن.

snara/snrja

: دام, تله, بند, کمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

snarka

: خرناس, خروپف, خروپف کردن, خر خر کردن.

snarka/snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف کردن, خر خر کردن.

snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف کردن, خر خر کردن.

snarstucken

: ترشرو, عصبانی, زود رنج, نازک نارنجی, حساس, دل نازک.

snart

: بزودی, فورا, چند لحظه بعد, بزودی, زود, عنقریب, قریبا, طولی نکشید.

snatta

: کش رفتن, بچابکی دزدیدن, دزدیدن, دزدی, دله دزدی کردن, کش رفتن.

snattare

: دزد مغازه.

snatteri

: بلند کردن جنس از مغازه.

snattra

: دسته مرغابی, جمعیت.

snattra/sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ کردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

snava

: لغزیدن, سکندری خوردن, سهو کردن, تلوتلوخوردن, لکنت داشتن, اتفاقابرخوردن به.

snb r

: اقطی گل درشت.

sncka

: امرود, برامدگی ساق پای اسب, تفنگ چخماقی, فتیله دینامیت.

snd

: , فرستاد, فرستاده.

snda i tv

: درتلویزیون نشان دادن, برنامه تلویزیونی ترتیب دادن.

sndag

: یکشنبه, مربوط به یکشنبه, تعطیل, یکشنبه را گذراندن.

sndebud/agent

: مامور سری, فرستاده.

snderfr tande

: خوردگی (عمل شیمیایی), تحلیل, فساد تدریجی, زنگ زدگی

snderslita

: اندام های کسی رابریدن, جداکردن, تجزیه کردن.

sndning

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

sndring

: جدایی, تفکیک, انفصال, جدایی, جداشدگی, انفصال, نفاق, عدم اتفاق.

sndriva

: تره تیزک سنگی, برف باد اورد, برف توده.

sned

: مایل, مورب.

sned/skev

: کج, معوج شده, کنایه امیز, چرخیدن, پیچ خوردن, خم کردن, دهن کجی کردن, به اطراف چرخاندن, اریب شدن.

snedsegels mastlik

: قسمت جلو باد کشتی, حرکت کشتی درجهت باد, حرکت لنگری جرثقیل, قلا ب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین, سرکشتی را در جهت بادگردانیدن, لنگر پیدا کردن (جر ثقیل).

snedslipa

: گونیا, سطح اریب, :اریب کردن, اریب وار بریدن یاتراشیدن, رنده کردن.

snedslipa/slipad kant

: گونیا, سطح اریب, :اریب کردن, اریب وار بریدن یاتراشیدن, رنده کردن.

snedstreck

: میله, علا متی بدین شکل (, ), اریبی.

snegla

: خیره نگاه کردن, چشم دوختن, زل زل نگاه کردن, بادقت نگاه کردن, نگاه خیره.

snegla p / gonflirta

: کره ء چشم, تخم چشم, مردمک چشک, نی نی چشم.

snegla/bl nga

: جنبه, قیافه, رنگ قیافه, منظر, نگاه کج, نگاه چپ, نگاه دزدکی, از گوشه چشم نگاه کردن, نگاه کج کردن, خالی, تهی, مجوف.

sneglande

: اجمالی, زود گذر.

snehingst

: الا غ نر, خر نر, ادم کله خر.

sng

: سرود, بند(شعر), قسمت, فصل (کتاب), سرود, نغمه, اواز, سرودروحانی, تصنیف, ترانه, شعر.

sng-

: صدا, صوتی, خواندنی, اوازی, ویژه خواندن, دهن دریده.

sng verkast

: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختی, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.

sngare/f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

sngf gel

: مرغ نغمه سرا, خواننده زن.

sngf sare

: شب کلا ه, مشروب قبل از خواب.

sngkl der

: لوازم رختخواب مثل ملا فه و لحاف و پتو, تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنیاد و اساس هر کاری, لا یه زیرین, رشد کننده درهوای ازاد.

sngliggande

: بستری, بیمار, علیل.

sngt cke

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

sngubbe

: ادم برفی, ادمک برفی.

snickare

: درودگر, نجار, نجاری کردن.

snickeri

: درودگری, نجاری, نازک کاری, تجاری.

snida

: حک کردن, تراشیدن, کنده کاری کردن, بریدن.

snida/skra f r

: حک کردن, تراشیدن, کنده کاری کردن, بریدن.

sniffa

: بینی گرفتن, فن فن کردن, اب بینی را بالا کشیدن, بوکشیدن, موس موس کردن, استشمام کردن.

snigel

: گلوله بی شکل, چارپاره, جانور کندرو, جانور تنبل, گردونه کندرو, اسب کندرو, یک جرعه مشروب, تکه فلز خام, مثل حلزون حرکت کردن, یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگین زدن به, حلزون, لیسک, نرم تن صدف دار, بشکل مارپیچ جلو رفتن, وقت تلف کردن, انسان یا حیوان تنبل وکندرو

snigel/skalsnigel

: حلزون, لیسک, نرم تن صدف دار, بشکل مارپیچ جلو رفتن, وقت تلف کردن, انسان یا حیوان تنبل وکندرو

snikenhet

: حرص واز برای بدست اوردن مال, از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن.

snikenhet/glupskhet

: از, حرص, طمع, حریص بودن, طمع ورزیدن.

sningsman

: برزگر, تخم افشان.

snirkel

: تزءینات یا خصوصیات خط نویسی شخص, خصوصیات, تغییر ناگهانی, حیاط, تغییرفکر, دمدمی, مزاجی, تناقض گویی, تغییر جهت دادن (بطور سریع).

snitt

: شکاف, برش, چاک.

snka ner

: فرو بردن, زیر اب کردن, پوشاندن, غوطه دادن, غسل ارتماسی دادن(برای تعمید).

snl

: تنگ چشم, خسیس, بی قوت, فقیر, گران کیسه, خسیس, تنک چشم, للیم, ناشی از خست, خسیس, پست, پست, للیم, خسیس, بی سخاوت, بی گذشت.

snlj p

: جوکی, ادم دندان گرد, ادم ممسک, خسیس.

snll

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

snlvarg

: ادم خسیس.

sno

: خبرکش, دله دزدی کردن, کش رفتن, پیچ, تاب, نخ یا ریسمان تابیده, پیچ خوردگی, پیچیدن, تابیدن, پیچ دار کردن.

snobb

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی, ادم خودسازوجلف, کج کلا ه, ابله, میمون, بوزینه, جلف, ادم خودساز, قلمبه, برجستگی, مغرور, افاده ای, با بغض شدید گریستن, شخص اقا منش وخوش لباس.

snobb/elegant

: شیک پوش, خوش لباس, خوش تیپ, فوکولی.

snobba upp

: شیک پوشی کردن, جلف بودن, زیور زدن.

snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

snobberi

: خودسای, خودنمایی, جلفی, کارهای جلف, رفتاراز روی خودستایی, افاده, افاده فروشی.

snobbig

: جلف, خود نما, پر افاده.

snobbighet

: شیک پوشی, توجه زیاد به لباس.

snobbism

: افاده.

snodd

: طناب کوتاه برای کشیدن چیزی, تسمه یا طناب, طناب پرچم, واکسیل نظامیان.

snoka

: بادقت نگاه کردن, کاوش کردن, فضولا نه نگاه کردن, با دیلم یا اهرم بلند کردن, اهرم, دیلم, کنجکاوی, فضولی, فضول.

snoka/snatta/knycka

: نگاه تجسس امیز کردن, بدنبال غذا پوییدن, بدنبال متخلفین قانون گشتن, مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن, جستجو کننده, جاسوس.

snooker

: بازی شبیه بیلیارد, بوکش, جستجو کننده, طعنه زن, بویا.

snopp

: سبد ترکه ای, ماشین حلا جی پشم و پنبه حلا جی یا پاک کردن (پنبه یا پشم).

snor

: ان دماغ, اب بینی, چلم, جوان گستاخ.

snorkel

: لوله دخول وخروج هوا در زیر دریایی, لوله مخصوص تنفس در زیر اب, با لوله تنفس زیر ابی رفتن.

snorkig

: دارای قیافه تحقیر امیز, پر افاده, پر کبر, مغرور, باد در خیشوم انداز, فوقانی, مغرور.

snppa

: یلوه, نوعی پرنده کوچک.

snra av

: خفه کردن, خفقان ایجاد کردن, گلو را فشردن.

snre

: ریسمان, طناب نازک, رسن, سیم, زه, وتر, توری, یراق, یراق دوزی, ملیله دوزی.

snrig

: پر از بوته وخاشاک, شبیه ماهوت پاک کن.

snrt

: شلا ق, تسمه, تازیانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

snrvla

: تودماغی صحبت کردن, درحال عطسه صحبت کردن, عطسه, زکام, صحبت تودماغی, فن فن, با فن فن صحبت یاگریه کردن, باصدای بلند نفس کشیدن, بازحمت از بینی نفس کشیدن, تودماغی حرف زدن, بوکشیدن, زهد فروشی کردن, صدای خس خس بینی, نالیدن.

snsa av

: جلوگیری کردن, رد کردن, منع, رد, دفع, پهن وکوتاه, کلفت وکوتاه, سرزنش, منع, جلوگیری, سرزنش کردن, نوک کسی را چیدن(دارای بینی) سربالا, خاموش کردن (سیگار).

snsko

: کفش برفی, کفش اسکی, باکفش برفی راه رفتن.

snslask

: برف وباران, بوران, تگرگ ریز باریدن.

snt

: , فرستاد, فرستاده.

snt

: چنین, یک چنین, این قبیل, این جور, این طور.

snudda

: چراندن, تغذیه کردن از, چریدن, خراش, خراشیدن, گله چراندن.

snurra

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخیدن, ریسیدن, رشتن, تنیدن, به درازاکشاندن, چرخاندن, چرخش, گردش, چرخیدن, پیچ, تاب, نخ یا ریسمان تابیده, پیچ خوردگی, پیچیدن, تابیدن, پیچ دار کردن, فرفره, گرش, چرخک, سوسکی که روی اب چرخ میخورد, تصور واهی.

snurrat

: .

snurrig

: دارای عدم تعادل فکری, خیلی حساس, بازیگوش, خل, سفیه, جادو شده, هوسباز.

snus

: نوک فتیله, توبیخ, ملا مت, فوت, خاموش سازی یافوت, پف,انفیه, انفیه زنی, نفس, شهیق, دم زنی, بافوت خاموش کردن, خاموش شدن, عطسه کردن, انفیه زدن.

snus/snusa/vdra

: نوک فتیله, توبیخ, ملا مت, فوت, خاموش سازی یافوت, پف,انفیه, انفیه زنی, نفس, شهیق, دم زنی, بافوت خاموش کردن, خاموش شدن, عطسه کردن, انفیه زدن.

snusa/sniffa

: بینی گرفتن, فن فن کردن, اب بینی را بالا کشیدن, بوکشیدن, موس موس کردن, استشمام کردن.

snusdosa

: انفیه دان, قوطی انفیه.

snusk

: چرک, کثافت, پلیدی, الودگی, هرزه.

snuskig

: وابسته به خوک, شبیه خوک, خوک صفت.

snusn sduk

: دستمال گلدار.

snyfta

: هق هق, بغض گریه, گریه, گریه کردن, همراه با سکسکه وبغض گریه کردن.

snyfta fram

: کف, حباب, چربی بالن وسایرپستانداران دریایی, چاق شدن, چربی اوردن, هایهای گریستن, باصدا گریستن, الچروبه.

snygg

: قشنگ, خوش قیافه.

snygga upp

: مزین ساختن, اراستن, مرتب ومنظم ساختن, قشنگ کردن, زیبا کردن (با up), اراستن.

snygging

: قشنگ, خوش قیافه.

snylta

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

snyltare

: تکاپو کننده, کش رونده, طفیلی, درکش.

snyting

: لجن, گل, غذای چسبناک, مشروب لزج, دراب چلپ وچلوپ کردن, خودرا بالجن وگل ولا ی الودن, ول گشتن.

soar

: مهمانی شب, شب نشینی.

sobel

: سمور, رنگ سیاه, لباس سیاه, مشکی.

social

: انسی, دسته جمعی, وابسته بجامعه, اجتماعی, گروه دوست, معاشرتی, جمعیت دوست, تفریحی.

socialbidrag

: تامین اجتماعی.

socialisera

: اجتماعی کردن, بکارهای اجتماعی تخصیص دادن, بصورت سوسیالیستی دراوردن.

socialisering

: اجتماعی کردن.

socialism

: سوسیالیزم, جامعه گرایی.

socialist

: جامعه گرای, سوسیالیست, طرفدار توزیع وتعدیل ثروت.

socialpolitisk

: اجتماعی وسیاسی.

societetslejon

: معاشر, شخص مقتدر در جامعه, شخص طراز اول جامعه.

socioekonomisk

: اجتماعی واقتصادی, وابسته به اقتصاد اجتماعی.

sociolog

: جامعه شناس, انسگان شناس.

sociologi

: جامعه شناسی, انسگان شناسی.

sociologisk

: وابسته به جامعه شناسی.

sockel

: رکاب زین زنانه, ازاره یا ته ستون, پایه ستون, ته ستون, پایه ستون, ازاره, پایه مجسمه, پایه ستون, برامدگی پایه ستون وامثال ان.

socken

: بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socken-

: بلوکی, بخشی, ناحیه ای, محدود, کوته نظر.

socken/frsamling

: بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socker

: قند, شکر, شیرینی, ماده قندی, با شکر مخلوط کردن, تبدیل به شکر کردن, شیرین کردن, متبلور شدن.

sockerbit

: قلنبه, کلوخه, گره, تکه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, یکجا, قلنبه کردن, توده کردن, بزرگ شدن

sockerpulla

: نبات, گلوله نبات, اب نبات, حلویات.

sockersjuka

: دیابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockersjuka/diabetes

: دیابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockrad

: شکری, قندی, قنددار, شیرین, ملیح, شیرین زبان.

soda

: قلیا, جوش شیرین, سودا, کربنات سدیم, لیموناد.

sodomit

: ادم پست, کثیف وفاسد, بچه باز, اهل لواط, لواط گر.

soffa

: تخت, نیمکت, خوابانیدن, در لفافه قرار دادن, نیمکت, نیمکت, نیمکت مبلی نرم وفنری.

sofism

: سفسطه, مغالطه.

sofist

: سوفسطایی, مغالطه کن, زبان باز, سفسطه باز.

sofisteri

: سفسطه, مغالطه, زبان بازی, برهان تراشی, فریب.

softball

: بیش بال دارای توپ نرم.

soja

: لوبیای روغن, لوبیای ژاپنی, سوژا, سویا.

sokrates

: سقراط.

sokratisk

: سقراطی, پیرو حکمت سقراط.

sol

: خورشید, زر, طلا, الهه خورشید, وابسته بخورشید, خورشیدی, افتاب, خورشید, درمعرض افتاب قرار دادن, تابیدن.

sola sig

: افتاب خوردن, باگرمای ملا یم گرم کردن, حمام افتاب گرفتن.

solarium

: ساعت افتابی, اتاق افتاب رو, اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد.

solbada

: حمام افتاب گرفتن.

solbelyst

: روشن از فروغ افتاب.

solbrnna

: افتاب سوخته کردن, افتاب زدگی, قهوه ای شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مایل بسرخ, دباغی کردن, برنگ قهوه ای وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه ای کردن, برنزه, مازوی دباغی, پوست مازو, مازویی, قهوه ای مایل به زرد.

soldat

: سرباز پیاده نظام, نان شیرینی میوه دار, سرباز, نظامی, سپاهی, سربازی کردن, نظامی شدن.

soldat vid hemmafronten

: مناسب برای نرده کشی, قابل دفاع.

soldaterna

: سربازی, نیروی نظامی, یک دسته سرباز.

solfj derspalm

: نخل باد بزنی, سبز نخلی.

solflck

: لکه روی خورشید.

solglas gon

: عینک افتابی.

solhatt

: کلا ه افتابی زنانه.

solidaritet

: اتحاد, انسجام, بهم پیوستگی, مسلولیت مشترک, همکاری, همبستگی.

solig

: افتابی, روشن, افتاب رو, رو بافتاب, تابناک, افتاب گیر, منور از نور افتاب.

solist

: تک نواز, تک خوان, خلبان تک پرواز.

solitr

: تک بازی, نگین تکی, بازی یک نفره (ورق), منفرد, تک.

solljus

: نور خورشید, تابش افتاب, انعکاس نور خورشید.

solnedg ng

: غروب, غروب افتاب, مغرب, افول.

solo

: تک, تک نوازی, تک خوانی, بطور انفرادی.

solros

: گل افتاب گردان, گیاه افتاب گرا.

solsken

: تابش افتاب, نور افتاب.

solst nd

: انقلا ب, تحویل, نقطه انقلا ب, تحول.

solsting

: افتاب زدگی, گرمازدگی.

solstrle

: پرتو افتاب, تیغ افتاب, ادم مسرور.

solt lt/markis

: سایبان کرباسی, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltlt

: سایبان کرباسی, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltorkad

: افتاب پخته, در افتاب خشک شده, حرارت افتاب دیده.

soluppgng

: طلوع افتاب, طلوع خورشید, تیغ افتاب, مشرق.

solur

: شاخص افتاب, ترمس پایا.

solv

: ورد, تارکش, تارگذران.

solvens

: حل شدنی, حل کردنی, تحلیل بردنی, پرداختنی, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دین.

som r rakt emot

: مخالف, مغایر, ناسازگار, مضر, روبرو.

som

: کی, که, چه شخصی, چه اشخاصی, چه کسی.

som allts

: ان, اشاره بدور, ان یکی, که, برای انکه.

som gr t ster

: بسوی شرق, رو به مشرق.

som om

: مثل اینکه.

som regel

: معمولا.

som sparkar

: لگدزن, اعتراض کننده.

som surrar

: زنگ اخبار, وزوزکن.

somalier

: کشور سومالی واقع در افریقا, اهل سومالی.

sombrero

: کلا ه لبه پهن اسپانیولی.

sommar

: تابستان, تابستانی, چراندن, تابستان را بسر بردن, ییلا ق.

sommarlik

: تابستان, شبیه تابستان, تابستانی.

sommartr d/fin vv

: بند شیطان, لعاب خورشید, لعاب عنکبوت, پارچه بسیار نازک, تنزیب, نازک, لطیف, سبک.

sommartrd

: بند شیطان, لعاب خورشید, لعاب عنکبوت, پارچه بسیار نازک, تنزیب, نازک, لطیف, سبک.

somnambul

: کسیکه در خواب راه میرود, وابسته به راهروی درخواب, خواب گرد.

somnambulism

: راه رفتن در خواب (اعم از خواب طبیعی یا مغناطیسی), خواب گردی.

son

: فرزد ذکور, پسر, ولد, زاد, مولود.

sona

: کفاره دادن, جبران کردن, جلب کردن, خشم (کسی را) فرونشاندن, جلب رضایت کردن, کفاره دادن, پاک کردن, جبران کردن.

sonant

: صدا دار, دارای اهنگ, صوتی, باهنگ صدا, طنین دار.

sonar

: دستگاه کاشف زیر دریایی بوسیله امواج صوتی.

sonat

: سوناتا.

sond

: اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیاد ماوراء جو.

sondera

: کاوش کردن, تفحص کردن, کاوشگر.

sondera/unders ka

: کاوش کردن, تفحص کردن, کاوشگر.

sondering

: کاوش, تفحص.

sondotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sondotter/dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sonett

: غزل, غزل یا قطعه شعر 41 سطری.

sonettdiktare

: غزل سرا, سازنده غزل, غزل سرایی کردن.

sonisk

: شنودی, صوتی, وابسته بسرعت صوت, سماعی, در میدان شنوایی.

sonlig

: فرزندی, شعبه, درخورفرزند.

sonlig/dotterlig

: فرزندی, شعبه, درخورفرزند.

sonoritet

: پرصدایی, پرطنینی.

sonson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sonson/dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sopa

: روفتن, جاروب کردن, زدودن, از این سو بان سوحرکت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت میدان دید, جارو.

sopa/svepa/drag/sotare

: روفتن, جاروب کردن, زدودن, از این سو بان سوحرکت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت میدان دید, جارو.

sopade

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

sopade/sopat/svepte/svept

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

sopare

: روبنده.

sopat

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

soppa

: اشامه, ابگوشت, سوپ.

sopran

: صدای زیر, ششدانگ, صدای بلند.

sopskyffel

: خاک انداز.

soptunna

: سطل خاکروبه, اشغال دانی, زباله دانی.

sorg

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش, اندوه بسیار, غم زیاد, دل شکستگی, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصیبت, غمگین کردن, غصه دار کردن, تاسف خودن.

sorg/smrta

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

sorg/sorgdr kt

: سوگواری, عزاداری, ماتم, عزا, سوگ.

sorgdrkt

: سوگواری, عزاداری, ماتم, عزا, سوگ.

sorges ng

: نوحه, سرود عزا, نوحه سرایی, سرود عزا سرودن.

sorgl s

: سبکبار, بی خیال.

sorglig

: محزون (بطور اغراق امیز یا مضحک), اندوهگین, غم انگیز, حزن انگیز, تعزیت امیز, سوگوار, عزادار, غمگین, اندوگین, غمناک, نژند, محزون, اندوهناک, دلتنگ, افسرده وملول.

sorglig/mklig

: رقت بار, دلسوز, رقت انگیز, جانگداز.

sorgsen

: غمگین, محزون افسرده, اندوهناک, دژکام.

sorgsen/sorglig

: غمگین, محزون افسرده, اندوهناک, دژکام.

sork

: موش صحرایی.

sorl

: ور ور کردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش کردن, یاوه گفتن, یاوه, سخن بیهوده, من ومن.

sorl/sorla/porla

: غرغره, شرشر, غرغره کردن, جوشیدن, شرشر کردن.

sorla

: زمزمه, سخن نرم, شکایت, شایعات, زمزمه کردن.

sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

sortera

: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جورکردن, سوا کردن, دسته دسته کردن, جور درامدن, پیوستن, دمساز شدن

sorterare

: رجگر, جور کننده.

sortiment

: ترتیب, مجموعه, دسته, دسته بندی, طبقه بندی.

sos

: مخفف کلمات ship our save (علا مت خطر ودرخواست کمک).

sot

: دوده, دوده بخاری, رنگ سیاه دوده, دوده زدن.

sot/sota ned

: دوده, دوده بخاری, رنگ سیاه دوده, دوده زدن.

sota

: زغال چیزی را گرفتن, کاربن گیری کردن

sotfl ck/oanstndighet

: دوده, سخن زشت, رنگ سیاه, لکه, هزل, تصاویر وداستانهای خارج از اخلا ق, سیاه ولکه دار کردن, زنگ زدن.

sotflck

: دوده, سخن زشت, رنگ سیاه, لکه, هزل, تصاویر وداستانهای خارج از اخلا ق, سیاه ولکه دار کردن, زنگ زدن.

soth na

: انقوت, انگیت, ادم ساده واحمق.

sotig

: کثیف, سیاه, با سیاهک الوده شده, با دوده لکه دار شده, شبیه دوده, دوده زده, دوده ای, سیاه, دوده ای کردن.

souvenir

: یادگار, سوغات, یادبود, خاطره, ره اورد.

sova

: خواب, خوابیدن, خواب رفتن, خفتن.

sovande

: خواب, خفته, خوابیده.

sovande mnniska

: خواب رونده, خوابیده, واگن تختخواب دار, اهن زیر ساختمان.

sovande/vilande

: خوابیده, ساکت, درحال کمون.

sovhytt i skola

: خوابگاه (جداگانه), اطاقک.

sovjets

: هیلت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی, شوروی.

sovrum

: خوابگاه, شبستان, خوابگاه, اطاق خواب.

sovs ck

: کیسه خواب (برای کوه نوردان وغیره).

sovsal

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

sovsal/sovstad

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

sovstad

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

sovvagn

: واگن تختخواب دار راه اهن.

sp

: غیب گو, فال بین, فالگیر, شگون, پیش بینی کردن (باتفال).

sp ck

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

sp ckhuggare

: گاو ماهی, نوعی یونس بزرگ, نوعی انبر یا قندگیر.

sp da ut

: رقیق کردن, ابکی کردن.

sp dgris

: بچه خوک.

sp dom

: پیشگویی, پیش بینی, پیش اگاهی, غیب گویی, پیش گویی, فال گیری, تفال, حدس درست, غیبگویی, نبوت, پیغمبری, پیشگویی, رسالت, ابلا غ.

sp ke/buse

: دیو, جن, شیطان.

sp klik/brandrd

: رنگ پریده, ترسناک, تیره, مستهجن, بطورترسناک یاغم انگیز, موحش, شعله تیره, شعله دودنما, رنگ زرد مایل به قرمز, کم رنگ وپریده, زننده.

sp klik/hemsk

: ترسناک, هولناک, مخوف, شوم, رنگ پریده.

sp nd/tempus

: کشیده, عصبی وهیجان زده, زمان فعل, تصریف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخیم, وخیم شدن, تشدید یافتن.

sp nna

: سفت شدن, تنگ ومحکم کردن یا شدن, سفت کردن, محکم کردن, تنگ کردن, فشردن, بستن, کیپ کردن, سفت شدن.

sp nna fast

: تسمه.

sp nnande

: تکان دهنده, بهم زننده, هیجان اور, پر تحرک.

sp nne/spnna/buckla

: سگک, قلا ب, پیچ, باسگک بستن, دست وپنجه نرم کردن, تسمه فلزی, چپراست, خم شدن.

sp nnhake

: گیره چهارچوب پارچه خشک کنی.

sp nnram

: چهارچوب پارچه خشک کنی, نگهدار, مستحفظ, خیمه دار, خیمه دوز.

sp ra

: ردپای چیزی را دوباره گرفتن, اثر, نشان, رد پا, جای پا, مقدار ناچیز, ز ترسیم, رسم, ترسیم کردن, ضبطکردن, کشیدن, اثر گذاشتن, دنبال کردن, پی کردن, پی بردن به.

sp rande

: پیگردی.

sp rhund

: نوعی سگ شکاری که شامه بسیارتیزی دارد, کاراگاه, بااشتیاق و تیزهوشی تعقیب کردن, تازی بویی, کاراگاه زبردست.

sp rreld

: سدبندی, رگبارگلوله, بطورمسلسل بیرون دادن.

sp rvagn

: تراموای شهری, تراموای, واگن برقی, باواگن رفتن, واگن شهری, تراموای.

spade

: بیل, بیلچه, خال پیک, خال دل سیاه, بیل زدن, با بیل کندن, بابیل برگرداندن.

spagetti

: خوراک رشته فرنگی, رشته فرنگی.

spalj /verk/gallerverk

: شبکه, داربست, چفته, داربست بستن.

spalj

: داربست بندی, شبکه, چیز شبکه مانند, شبکه داربست.

spana

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

spana/rekognoscera

: شناسایی کردن, بازدید کردن, عملیات اکتشافی کردن.

spaniel

: سگ پشمالو واویخته گوش, ادم چاپلوس.

spanien

: کشور اسپانیا.

spaning

: شناسایی, بازدید مقدماتی, اکتشاف.

spanjor

: اسپانیولی.

spann/spunnit/snurrade/snurrat

: .

spannmlsmagasin

: انبار دانه, انبار غله, جای غله خیز.

spanska

: اسپانیولی, اسپانیایی.

spanskr r/rotting

: درخت خون سیاوشان, خیزران, باعصای خیزران تنبیه کردن, چوبدستی.

spant

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

spara

: نگهداری کردن, از صدمه محفوظ داشتن, کنسرو تهیه کردن, کنسرو, نجارت دادن, رهایی بخشیدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز کردن, فقط بجز, بجز اینکه, نجارت دهنده, رستگار کننده, پس انداز.

sparad

: انباشته, ذخیره شده.

sparare

: نجارت دهنده, پس انداز کن.

spark

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

spark/sparka/kick

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

sparka

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زنی, تندی.

sparkcykel

: روروک مخصوص بچه ها, قایق موتوری ته پهن, روروک سواری کردن.

sparkcykel/skoter

: روروک مخصوص بچه ها, قایق موتوری ته پهن, روروک سواری کردن.

sparra

: تیردکل, تیر اهن یا الوار, مشت بازی کردن, مشاجره کردن, نزاع.

sparre

: دستکش, درجه نظامی روی بازو.

sparris

: مارچوبه ء رسمی.

sparsam

: کم, ناچیز, مضایقه کننده, صرفه جو, ممسک, پس انداز کن, خانه دار, صرفه جو, مقتصد.

sparsam/enkel

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندک, میانه رو, ساده.

sparsamhet

: اقتصاد, صرفه جویی, خانه داری, عقل معاش.

sparsmakad

: گزینگر, انتخاب کننده.

spartansk

: اسپارتی, ادم دلیر و با انضباط, بی تجمل.

sparv

: گنجشگ خانگی, انواع گنجشگ.

spasmodisk

: تشنجی, بگیر و ول کن, همراه با انقباضات.

spastisk

: انقباضی, تشنجی, مبتلا به فلج تشنجی.

spatel

: کفگیر, مرهم کش, کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره.

spatt

: ورم استخوان پای اسب.

spcka

: امیختن, مخلوط کردن, بمیان اوردن.

spckstrimla

: تکه چربی که لا ی گوشت گذارند.

spdbarn

: کودک, بچه, طفل, بچه کمتر از هفت سال.

spdgris

: بچه خوک.

spe

: سخن طعنه امیز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء کردن.

specerier

: بقالی, عطاری خواربار فروشی, خواربار.

specerihandlare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

special

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمرکی, گمرک, برحسب عادت, عادتی.

specialiserar

: تخصص یافتن, اختصاصی کردن.

specialisering

: تخصص.

specialist

: متخصص, ویژه گر, ویژه کار.

specialitet

: کالا ی ویژه, داروی ویژه یا اختصاصی, اسپسیالیته, اختصاص, کیفیت ویژه, تخصص, رشته اختصاصی, ویژه گری.

specialstorlek

: اندازه غیرمعمولی, اندازه متفاوت با عادی.

speciell

: مخصوص, مخصوص, ویژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقیق, نکته بین, خصوصیات, تک, منحصر بفرد, ویژه, خاص, استثنایی.

speciell betydelse

: دلا لت ضمنی, توارد ذهنی, معنی.

speciella

: ویژه, خاص, استثنایی.

speciellt

: ویژه, مخصوص, خاص, استثنایی, مخصوصا.

specificera

: جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن, باذکر جزءیات شرح دادن, تعیین کردن, معین کردن, معلوم کردن, جنبه خاصی قاءل شدن برای, مشخص کردن, ذکرکردن, مخصوصا نام بردن, تصریح کردن.

specificerat

: تعیین شده, مشخص شده.

specifiera

: تعیین کردن, معین کردن, معلوم کردن, جنبه خاصی قاءل شدن برای, مشخص کردن, ذکرکردن, مخصوصا نام بردن, تصریح کردن.

specifierat

: تعیین شده, مشخص شده.

specifik

: ویژه, مخصوص, معین, بخصوص, خاص, اخص.

specifika

: ویژه, مخصوص, معین, بخصوص, خاص, اخص.

specifikation

: تصریح, تشخیص, ذکر خصوصیات, مشخصات.

specifikationer

: خصوصیات, مشخصات.

spedit r

: گاراژدار, فرستنده.

spedition

: حمل ونقل, ارسال.

spegel

: ایینه, دراینه منعکس ساختن, بازتاب کردن.

speja

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spejare

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

spejare/spana

: پیش اهنگ, پیشاهنگی کردن, دیده بانی کردن, عملیات اکتشافی کردن پوییدن, دیده بان, مامور اکتشاف.

spektakulra

: تماشایی, منظره دیدنی, نمایش غیر عادی.

spektral-

: روح مانند, روحی, خیالی, طیفی, بینایی.

spektroskop

: بینایی بین, طیف بین, طیف نما, طیف بینی.

spektrum

: طیف.

spekulant

: محتکر, سفته باز, زمین خوار.

spekulation

: احتکار, سفته بای, تفکر وتعمق, زمین خواری.

spekulativ

: تصور, اندیشه, فکر, نظریه, خیال, ادراک, فکری, احتکار امیز, تفکری, مربوط به اندیشه.

spekulera

: اندیشیدن, تفکر کردن, معاملا ت قماری کردن, احتکارکردن, سفته بازی کردن.

spel

: بازی, مسابقه, سرگرمی, شکار, جانور شکاری, یک دور بازی, مسابقه های ورزشی, شوخی, دست انداختن, تفریح کردن, اهل حال, سرحال, بازی, قمار بازی.

spela ver

: در ایفای نقش خود افراط کردن.

spela

: قمار کردن, شرط بندی کردن, قمار, بازی, نواختن ساز و غیره, سرگرمی مخصوص, تفریح, بازی کردن, تفریح کردن, ساز زدن, الت موسیقی نواختن, زدن, رل بازی کردن, روی صحنه ء نمایش ظاهرشدن, نمایش, نمایشنامه.

spela b ttre n

: در بازی پیش افتادن بر, در مسابقه جلو افتادن از.

spela in

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

spela in/rekord

: مدرک, سابقه, ضبط کردن, ثبت کردن.

spelare

: قمار باز, قمار باز, ادم شوخ, ورزشکار, هرزه و مهمل, نوازنده, بازیکن, هنرپیشه, بازیکن ورزشی, توپ زن.

speleologi

: غارشناسی, مطالعه غارها از لحاظ زمین شناسی وتاریخی.

spelevink

: ادم بی پروا وبی ملا حظه, اصلا ح ناپذیر.

spelkula

: سنگ مرمر, تیله, گلوله شیشه ای, تیله بازی, مرمری, رنگ ابری زدن, مرمرنماکردن.

spelomgng

: گرد(گعرد) کردن, کامل کردن, تکمیل کردن, دور زدن, مدور, گردی, منحنی, دایره وار, عدد صحیح, مبلغ زیاد.

spelplan

: برنامه, دستور, نقشه, روش کار, پروگرام, دستور کار, برنامه تهیه کردن, برنامه دار کردن.

spels tt

: ایفای نمایش, جدی, فعال, کاری, کفالت کننده, کفیل, متصدی, عامل, بازیگری, جدیت, فعالیت, کنشی.

spenat

: اسفناج, خوراک اسفناج.

spendera

: صرف کردن, پرداخت کردن, خرج کردن, تحلیل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

spenderade

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

spenderat

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

spene

: نوک پستان, ممه, شبیه نوک پستان, پستانک.

sperma-

: نطفه ای, بیضه ای, بذری, تخمی.

sperma

: نطفه, منی, دانه, تخم, منی, نطفه, بذر, موجب ایجاد چیزی, منی دانه.

spermatozo

: اسپرماتوزوءید, یاخته متحرک نطفه بالغ جنس نر, منی دانه.

spet lsk

: خوره, جذامی, مبتلا به جذام.

spetig

: پراکنده, اواره, متواری, پرت, دورافتاده.

spetlska

: مرض جذام, جذام, خوره.

spets-

: قیطانی, بند دار, شبکه ای, تور مانند.

spets

: نوک, سر, راس زاویه, تارک, سگ پشمالوی سیاه پروسی.

spetsa

: چهار میل کردن, بر چوب اویختن, سوراخ کردن, احاطه کردن, محدود کردن, میله کشیدن.

spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ کردن.

spetsbge

: طاق رومی, نوک تیز, پرتابه یا موشک.

spetsig

: تیز, نوک دار, کنایه دار, نیشدار, میخ مانند, تیز, تند وتیز, پرگاز, فورانی.

spetsig/mager

: نوک تیز, قله دار, رنگ پریده, نزار.

spetsigt torn/spira

: مناره کلیسا, برج, ساختمان بلند, برج کلیسا.

spigg

: ماهی گول, کپور, ماهی قنات.

spik

: گل میخ, میخ سرپهن, دهاتی, روستایی, ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

spik/spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, میخ, میخ سرپهن, گل میخ, با میخ کوبیدن, با میخ الصاق کردن, بدام انداختن, قاپیدن, زدن, کوبیدن, گرفتن.

spikklubba

: داتوره, تاتوره, پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, کوپال, چماق زدن, گول زدنی, فریب, چماق.

spikklubba/spira

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, کوپال, چماق زدن, گول زدنی, فریب, چماق.

spillror

: خرده, باقی مانده, اثار مخروبه, اشغال روی هم ریخته, اوار.

spillvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

spillvatten/utfl de

: بخارج پخش کننده, منتشر شونده, ساری, فاضل اب, نهر فرعی, اب رو.

spilta

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spilta/kloak

: جای ایستادن اسب در طویله, اخور, غرفه, دکه چوبی کوچک, بساط, صندلی, لژ, جایگاه ویژه, به اخور بستن, از حرکت بازداشتن, ماندن, ممانعت کردن, قصور ورزیدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spindel

: عنکبوت, کارتنه, کارتنک, ناتنک.

spindelliknande

: شبیه عنکبوت, شبیه تار عنکبوت.

spindelvv

: تارعنکبوت.

spinett

: سنتور چنگی, پیانوی کوچک, ارگ برقی کوچک.

spinn

: سقوط, زوال, اضمحلا ل, گیجی وبیهوشی, سقوط کردن.

spinna

: فرفر, صدای خرخرگربه, خرخرکردن.

spinnare

: ریسنده, نخ ریس, نختاب, تابنده, عنکبوتی که تار می تند, کارگر یاماشین نخ ریسی.

spion

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spion/spionera/speja

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spionage

: جاسوسی.

spionage/spioneri

: جاسوسی.

spionera

: جاسوس, جاسوسی کردن.

spioneri

: جاسوسی.

spira

: دندان, دندان گراز یا دندان کج, دهان, دسته شدن, گرد امدن, بازدید کردن.

spira/gro/grodd/skott

: جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

spiral-

: مارپیچی, مارپیچ, حلزونی, بشکل مارپیچ, بشکل مارپیچ دراوردن, بطورمارپیچ حرکت کردن.

spirant

: حرفی که بااصطکاک نفس ادا گردد(مثل سه وو), بتلفظدرامده, اصطکاکی.

spiritism

: اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادی, روح گرایی, اعتقاد به احضار ارواح, اعتقاد به عالم ارواح.

spiritist

: طرفدار اصول روحانیت ومعنویت, معتقد بارتباط با ارواح, روحانی.

spiritu s

: دارای حالت روحانی, مربوط بعالم معنویات, فعال, سرزنده, دارای الکل.

spirituosa/spritdrycker

: مشروبات الکلی.

spiselhll

: سنگ پهن کف اجاق.

spiselkrans

: نمای بخاری, گچ بری بخاری, طاقچه بالا بخاری, نمای بخاری, گچ بری دور بخاری.

spiselvr

: گوشه لوله بخاری.

spisvr

: پای بخاری, زندگی خانگی.

spj la

: توفال, توفال کوبی کردن, اهن نبشی, برامدگی کوچک, توفال, اهن نبشی, خرد وقطعه قطعه کردن,تراشه کردن, تراشه, نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود.

spj lgaller

: بادگیر, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودکش بخاری, منفذدودکش, نما, حاءل.

spj ll/dmpare

: خفه کن, تعدیل کننده.

spj llda

: صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندی(چینی الا ت).

spj lverk

: شبکه کاری, چیز مشبک, شبکه سازی.

spjla/tv rsl

: تخته باریک, لوحه سنگ باریک, توفال, سراشیبی یا نمای بام, میله, چوب مداد, میله پشت صندلی, کفل, دنده ها, توفالی, باریک, میله میله, زدن, پرتاب شدن, شکافتن, ضربه شدید.

spjll

: خفه کن, تعدیل کننده.

spjut

: نیزه دستی سبک, زوبین, پرتاب نیزه, نیزه, سنان, نیزه دار, نیزه ای, بانیزه زدن.

spjutspets

: نوک نیزه, هر چیز نوک تیز, رهبری کردن, پیشگامی کردن

spke

: شبح, روح, روان, جان, خیال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غیره سرزدن, شبح, روح, خیال وفکر, تخیل, هم, روح, شبح, دیو, جن, ترساندن.

spke/v lnad

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

spklik

: وهم اور, ترساننده, گرفته, مکدر, شبح مانند, روح مانند, شبح وار.

spl dder

: اب صابون, کف صابون.

splint

: برنچوب نرم وزنده پوست درخت.

split

: اختلا ف عقیده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

splitsa

: بهم تابیدن, باهم متصل کردن, پیوند کردن.

splittra

: شکافتن, جدا کردن, ترکیدن, خرد کردن, داغان کردن, شکستن, قطعات شکسته.

splittra/splittras

: خرد کردن, داغان کردن, شکستن, قطعات شکسته.

splittras

: خرد کردن, داغان کردن, شکستن, قطعات شکسته.

spn

: لپ پریده کردن یا شدن, ژتن, ریزه, تراشه, مهره ای که دربازی نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده کردن, سیب زمینی سرخ کرده.

spnd

: سفت, شق, محکم کشیدن, کشیده, مات کردن, درهم پیچیدن, محکم بسته شده (مثل طناب دور یک بسته).

spnejlika

: غاسول صابونی

spnn-

: قابل انبساط, کش دار.

spnna av

: از بند یا تسمه رها کردن.

spnna upp

: استراحت کردن, سگک یا چفت و بست را باز کردن, اسودن, باز کردن (قلا ب و مانندان), باز کردن یا شدن.

spnne

: سگک, قلا ب, پیچ, باسگک بستن, دست وپنجه نرم کردن, تسمه فلزی, چپراست, خم شدن.

spnning

: معلق, درحال تعلیق, مردد, اندروایی, اویزانی, اختلا ف سطح, ولتاژ.

spoiler

: غارتگر, تباه کننده, فاسد سازنده, خریدار غناءم جنگی, محل عیش دیگران.

spola

: تراز, بطورناگهانی غضبناک شدن, بهیجان امدن, چهره گلگون کردن (در اثر احساسات و غیره), سرخ شدن, قرمز کردن, اب را با فشار ریختن, سیفون توالت, ابریزمستراح را باز کردن (برای شستشوی ان), تراز کردن (گاهی با up).

spole

: قرقره, ماسوره.

spole/spola

: قرقره, ماسوره, هرچیزی شبیه قرقره, دورقرقره پیچیدن.

spoliering

: چپاول, یغماگری, دزدی, تباه سازی.

spoling

: ادم بی اهمیت, خود فروش.

spolmask

: انواع کرم های گرد, انگل روده.

spond

: وتدی که دارای دوهجای دراز باشد.

sponsor

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامی, کفیل, متقبل, ضمانت کردن, مسلولیت را قبول کردن, بانی, بانی چیزی شدن.

sponsor/fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامی, کفیل, متقبل, ضمانت کردن, مسلولیت را قبول کردن, بانی, بانی چیزی شدن.

sponsorskap

: ضمانت, تکفل, عهده گیری, اعانت.

spontan

: خود بخود, خود انگیز, بی اختیار, فوری.

spontanitet

: خودبخودی, ناگهانی, بی سابقگی, فوریت.

spor

: هاگ, تخم میکروب, تخم قارچ, هاگ اوردن.

sporadisk

: تک وتوک, تک تک, پراکنده, انفرادی, گاه وبیگاه.

sporra

: انگیختن, باصرار وادار کردن, تحریک کردن.

sporre

: مهمیز, سیخ, مهمیز زدن.

sporre/sporra/egga

: مهمیز, سیخ, مهمیز زدن.

sporrtrissa

: چرخک, چرخک مهمیز, مهمیز, حلقه دهانه اسب, هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک, مهمیز زدن.

sport

: برنامه های ورزشی رادیو وتلویزیون, گوینده برنامه ورزشی.

sport/idrott/st ta med

: ورزش, سرگرمی, بازی, شوخی, ورزش, تفریحی, شکار وماهیگری و امثال ان, الت بازی, بازیچه, تفریحی, سرگرم کردن, نمایش تفریحی, بازی کردن, پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن.

sportbil

: اسب سواری, مرکب, رهنورد.

sportig

: ورزشی, ورزشکارانه, جلف.

sportsman

: ورزشکار, ورزش دوست, ورزشکار جوانمرد.

sportsmannaanda

: ورزشکاری, ورزش دوستی, مردانگی.

sportsmannamssig

: مانند ورزشکار, جوانمرد.

sporttr ja

: زیرپوش مردانه, خط واحد.

spott

: مایع مترشحه از غدد بزاقی, تف, اب دهان.

spotta

: سیخ کباب, شمشیر, دشنه, بسیخ کشیدن, سوراخ کردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب کردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بیرون پراندن.

spotta/stekspett

: سیخ کباب, شمشیر, دشنه, بسیخ کشیدن, سوراخ کردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب کردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بیرون پراندن.

spottade

: (زمان ماضی فعل سپءت), به سیخ کشید, تف کرد, سوراخ کرد, :حلزون خوراکی خیلی کوچک, بچه حلزون, مرافعه, کشمکش کردن, سیلی, سیلی زدن.

spottat

: (زمان ماضی فعل سپءت), به سیخ کشید, تف کرد, سوراخ کرد, :حلزون خوراکی خیلی کوچک, بچه حلزون, مرافعه, کشمکش کردن, سیلی, سیلی زدن.

spottkopp

: تف دان, خلط دان, تف دادن, خلط دان, سلف دان.

spottlda

: تف دان, خلط دان.

spr

: ردپا, ردپای کسی را گرفتن, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دویدن, تسلسل, توالی, ردپاراگرفتن, پی کردن, دنبال کردن, بدنبال کشیدن, بدنبال حرکت کردن, طفیلی بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقی گذاردن, پیشقدم, پیشرو, دنباله, نشان, اثر, جای پا, ردیا, ذره, خرده, بقایا.

spr cklig

: خالخال کردن, چیزی با نقاط رنگارنگ, حیوانی که بدنش خالخال باشد, خال, لکه, ابری, ابرش.

spr d

: ترد, شکننده, بی دوام, زودشکن, خرد شونده, ترد, شکننده.

spr kegenhet

: لهجه, زبان ویژه, اصطلا ح.

spr kfel

: غلط دستوری, غلط اصطلا حی, بی ترتیبی.

spr kliga

: وابسته به زبان شناسی.

spr krr

: دهانه, لبه, دهن گیر, سخنگو, عامل.

spr kvetenskap

: زبان شناسی.

spr nga

: دمیدن, وزیدن, در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن, ترکیدن.

spr ngrt

: شوکران ابی.

spr t

: دنده, تکه گوشت دنده دار, دنده دار کردن, گوشت دنده, هر چیز شبیه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر کندن, شیار دار کردن.

spr tt/lskare

: کج کلا ه, جوان شیک, مردیکه خیلی بزن توجه دارد.

spr ttkniv

: چاک دهنده.

spra ur

: از خط خارج شدن, از خط خارج کردن.

spraka

: صدای ترق وتروق, صدای انفجار پی در پی, صدای انفجار وشکستگی تولید کردن, شکستن, انفجار پی درپی کردن, صدای خش خش کردن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمک زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

sprallig

: گیج (در اثر مشت خوردن), سرمست, از خود بی خود, بی مهابا.

sprang

: کلا ف, حلقه, حلقه کلا ف.

sprang/rann

: کلا ف, حلقه, حلقه کلا ف.

sprare

: ردیاب, نقشه کش, طراح, جستجو کننده, رسام.

spratt

: شوخی, شوخی امیخته با فریب, شوخی خرکی, مزاح, شوخ طبعی, شوخی زننده, تزءین کردن, حقه بازی کردن, کلا هبرداری, مسخره, دست انداختن.

spratt/lura

: شوخی فریب امیز, گول زدن, دست انداختن.

sprattla

: نوعی ماهی پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا کردن, بال بال زدن, دست وپاکردن.

sprattla/rusa i v g/volang

: حرکت تند و ناگهانی (بدن), جست وخیرز, چین دار کردن حاشیه لباس, پرت کردن, تقلا کردن, جولا ن.

spray

: دستگاهی که عناصری را به ذرات ریز تبدیل میکند مثل عطرپاش.

sprcklig/katta

: حریر موجدار, اعتابی, گربه ماده, زن نمام.

sprd/sk r

: ترد, شکننده, بی دوام, زودشکن.

sprdhet

: شکنندگی, تردی.

spri

: جوانه یا شاخه کوچک, نی, گیاه بوریا مانند, نقطه یا خال تیره رنگ, جوانه زدن.

spricka

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن, شکاف عمیق, شکاف زدن, رخنه کردن, نفوذ کردن, کافت.

spricka upp

: کاف, رخنه, ترک, شکاف, ضربت, ترق تروق, ترکانیدن, را بصدا دراوردن, تولید صدای ناگهانی وبلند کردن, شکاف برداشتن, ترکیدن, تق کردن.

spricka/fel

: درز, رخنه, عیب, خدشه, عیب دار کردن, ترک برداشتن, تند باد, اشوب ناگهانی, کاستی.

spricka/gosse

: معامله کردن, انتخاب کردن, شکاف دادن, ترکاندن, خشکی زدن پوست, زدن, مشتری, مرد, جوانک, شکاف, ترک, ف ک.

spricka/skreva

: درز, شکاف.

spricka/springa

: شکاف, رخنه, شکافتن, درزپیدا کردن, درز گرفتن, صدای بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ.

sprida

: تخم کاشتن, منتشرکردن, پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن, ریختن, انداختن افشاندن, افکندن, خون جاری ساختن, جاری ساختن, پوست انداختن, پوست ریختن, برگ ریزان کردن, کپر, الونک.

spridande

: پراکندگی, تفرق.

spridare

: گسترشگر, پخش کننده, شایع کننده, منتشر کننده.

spridning

: ریزش, افاضه, انتشار, پخش, پاشیدگی, انتشار, توزیع, پخش.

springa

: حرکت تند وسریع, حرکت از روی دست پاچگی, مسابقه کوتاه, سراسیمگی, بسرعت حرکت دادن.

springa om

: پیش افتادن, در دویدن جلو افتادن, پیشی جستن بر.

springa omkull

: تااخرین نفس دنبال کردن, مندرس, کهنه.

springa omkull/kra omkull

: تااخرین نفس دنبال کردن, مندرس, کهنه.

springa/ ppning

: چاک, شکاف کوچک.

springare

: اسب تندرو, اسب, توسن, مرکوب, وسیله نقلیه.

springare/harjgare

: اسب تندرو.

springbock

: غزال افریقایی.

springmask

: کرمک, کرم ریز سنجاقی انگل روده انسان از دسته نماته ها.

sprinkler

: اب پاش, گلا ب پاش, با اب پاش پاشیدن.

sprint

: روستایی اسکاتلندی که کلبه رعیتی دارد, رعیت.

sprinta

: دوسرعت, با حداکثر سرعت دویدن.

sprinter

: قهرمان دوسرعت.

sprit

: مشروب قاچاقی وپست, مشروب تند, مشروب خوردن یاخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الکلی,با روغن پوشاندن, چرب کردن, مایع زدن, مشروب زدن به.

spritfest

: عیاشی, شراب خواری, میگساری.

sprk

: زبان, لسان, کلا م, سخنگویی, تکلم, بصورت لسانی بیان کردن.

sprkegenhet/m l

: لهجه, زبان ویژه, اصطلا ح.

sprket

: زبان, لسان, کلا م, سخنگویی, تکلم, بصورت لسانی بیان کردن.

sprkl ra

: دستور زبان, گرامر.

sprklig

: وابسته به زبان شناسی.

sprkman

: زبانشناس, متخصص زبان شناسی, زبان دان.

sprngben

: توده سنگریزه در پای صخره, شیب, رام شدنی, استخوان قاپ, مچ پا.

sprngd

: ورم کرده, دمیده شده, خسته.

sprning

: پیگردی.

sprr

: مانع.

sprrhake

: گریز, فرار, رهایی, چرخ دنگ, مخرج, گیره, عایق, شیطانک, باگیره یا عایق نگاه داشتن, میله گردان محور چرخ لنگر, ضامن چرخ دنده, گیره عایق, چرخ ضامن دار, ضامن دار کردن.

sprtt

: خودارا, شخص خودنما ونادان, گل تاج خروس, ادم شیک پوش, شخص, طوطی سبز رنگ ومنقار وپا قرمز, طوطی صفت, ادم خودنما, ژستی.

sprund

: ژوپن یا زیر پوش زنانه, چاک دامن.

spruta

: گردپاش, سم پاش, کوشش ناگهانی وکوتاه, جنبش تند وناگهانی, خروج ناگهانی, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران کردن, جهش کردن.

spruta in

: تزریق کردن, زدن, اماله کردن, سوزن زدن.

spruta ut/str le

: اب دزدک, اب پران, فواره کوچک, ادم بیشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بیرون دادن, پراندن, تندروان شدن.

spruta/injektionsspruta

: سرنگ, ابدزدک, تزریق کردن.

sprv gsskena

: خط تراموا, خط مخصوص واگن برقی.

sprv gsspr

: تراموای, واگن راه اهن برقی یا اسبی.

spunnit

: .

spurt

: کوشش ناگهانی وکوتاه, جنبش تند وناگهانی, خروج ناگهانی, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران کردن, جهش کردن.

spurt/spruta

: کوشش ناگهانی وکوتاه, جنبش تند وناگهانی, خروج ناگهانی, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران کردن, جهش کردن.

spy

: استفراغ کردن, قی, استفراغ, بالا اوردن, :رنگ ابی تیره, ابی سیر.

spy ut

: قی کردن, فوران کردن (مواد اتشفشانی), با فشار خارج کردن, بخارج ریختن.

spydig

: طعنه امیز, نیشدار, زهرخنده دار, ادم عوام فریب, حقه باز, زرنگ, کنایه امیز, نیشدار.

spydighet

: کنایه, گوشه, مزه ریختن, طعنه, بذله, طنز, لطیفه, طعنه زدن, ایهام گفتن, زهر خنده, طعنه, ریشخند, سرزنش, سخن طعنه امیز.

spygatt

: سوراخ زهکشی دیواره کشتی, مجرای فاضل اب روی عرشه کشتی, مجاری فاضل اب, راه اب, مجرای ناودان, کمین کردن.

squash

: له کردن, کوبیدن ونرم کردن, خفه کردن, شربت نارنج, افشره نارنج, کدو, کدوی رشتی, کدو مسما.

sra

: ازار رساندن, اسیب زدن به, ازردن, اذیت کردن, جریحه دار کردن, خسارت رساندن, اسیب, ازار, زیان, صدمه.

srade

: وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

srbar

: اسیب پذیر.

srbildning

: ایجاد زخم یا قرحه, زخم یا قرحه, ریشی.

srja

: سوگواری کردن, ماتم گرفتن, گریه کردن.

srpla

: صدای مکیدن دراوردن (در موقع اشامیدن یاخوردن), با صدا خوردن یا اشامیدن, هش هش.

srskiljande/skarpsinnig

: بصیر.

srtryck

: مقاله نقل شده از روزنامه یا مجله.

ss

: تک خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره یا قهرمان تیمهای بازی,رتبه اول,خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن را سرنگون کرده باشد.

ss

: تک خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره یا قهرمان تیمهای بازی,رتبه اول,خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن را سرنگون کرده باشد.

ss

: سوس, چاشنی, اب خورش, جاشنی غذا, رب, چاشنی زدن به, خوشمزه کردن, نم زدن.

ssja

: کوره اهنگری, دمگاه, کوره قالگری, جعل, تهیه جنس قلا بی, جعل کردن, اسناد ساختگی ساختن, اهنگری کردن, کوبیدن, جلو رفتن.

ssong-

: فصلی.

st p h nderna

: معلق, دست ها بزمین وپاها در هوا, بالا نس.

st

: ایستادن, تحمل کردن, موضع, دکه, بساط.

st

: شیرین, خوش, مطبوع, نوشین.

st d/basenhet

: خدمتگذار, خدمتکار, کمک کننده, نوکر, بازیکنی که توپ را میزند.

st derska

: کلفت, خادمه, خدمتکار.

st dja/vidmakthlla

: حمایت کردن از, تقویت کردن, تایید کردن.

st djare

: استدلا ل کننده, توضیح دهنده, طرفدار.

st dryck

: شربت طبی, مشروبی معطر مرکب از جین و رم و اب پرتغال

st fast vid

: چسبیدن, پیوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا کردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبیده بودن.

st hej

: (کارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاری.

st l-

: پولا دی, اهنین, سخت, پولا دین.

st ldgods

: تاب خوردن تلوتلو خوردن, بنوسان دراوردن, تاب دادن, غارت, گودال, استخر, کوله پشتی.

st lla diagnosen

: تشخیص دادن, برشناخت کردن.

st lla in

: اهنگ, مقام, جای نگین, قرارگاه, کار گذاری, وضع ظاهر

st lla samman

: پهلوی هم گذاردن, مرتب کردن.

st lla sig in hos

: ریشخندکردن, دلنوازی کردن.

st lla upp i tabellform

: جدول بندی کردن.

st llfretr dande

: نیابتی, به نیابت قبول کردن, جانشین.

st llning/plats

: موقعیت, موضع, مرتبه, مقام, جایگاه.

st llskruv

: پیچ سردار, پیچ میزان.

st lpenna

: نوک قلم, نوک, دسته, قلم تراشیدن.

st mbands-

: وابسته بدهانه حنجره, مربوط به دهانه نای.

st mma

: هم اهنگ کردن, هم کوک کردن, وفق دادن, مناسبت, موافق, تقاضا کردن, تعقیب قانونی کردن, دعوی کردن.

st mmare

: میزان کننده, میزان کننده موتور, پیچ میزان رادیو, وسیله تنظیم جریان برق وغیره, نواگر.

st mpel

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمین کوبیدن, مهر زدن, نشان دار کردن, کلیشه زدن, نقش بستن, منقوش کردن, منگنه کردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق کردن.

st ndarknapp

: بساک.

st ndig

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی, همیشگی, ابدی, مدام.

st ndiga

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی.

st ng

: میله.

st ng

: نزدیک, بستن.

st nga

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطیل شدن, تعطیل کردن, پایین اوردن, بسته, مسدود.

st nga in

: در چهار دیوار نگاهداشتن, محصور کردن, زندانی کردن.

st ngd

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

st ngning

: خاتمه, رای کفایت مذاکرات, عمل محصور شدن, دریچه, درب بطری وغیره, دربستن, بازداشتگاه, تعطیل کردن اموزشگاه, توقیف, حبس, زندان کردن.

st nk

: شتک, صدای ترشح, چلپ چلوپ, صدای ریزش, ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, ریختن (باصدای ترشح), دارای ترشح, دارای صدای چلب چلوب.

st nka ned

: پاشیدن, الودن, ترشح, ترشح کردن, مقدار کم.

st r

: تیر, تنه درخت, شاه تیر, لا په (درشیروانی).

st ra/oroa

: اشفتن, ناراحت کردن, مزاحم شدن.

st rfisk

: سگ ماهی, ماهی خاویار.

st rka/strkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشریفات.

st rkande

: نیروبخش, فرح بخش, تجدید یا مسترد کننده, اعاده کننده.

st rkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشریفات.

st rning

: اختلا ل, مزاحمت.

st rningar

: دخالت, فضولی.

st rta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون کردن, منقرض کردن, مضمحل کردن, موقوف کردن, انقراض.

st rtlopp

: شوس, لغزش بطور مستقیم وسریع, مستقیما از سراشیب پایین رفتن.

st t/hjrnskakning

: صدمه وتکان مغز که منجر به بیهوشی میشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

st t/stta/sticka

: ضربت با چیز تیز, ضربت با مشت, خرد کردن, سک زدن, سیخ زدن, خنجر زدن, سوراخ کردن.

st ta

: تجاوز کردن, تخطی کردن, حمله کردن, خرد کردن, پرت کردن.

st ta ihop/kollidera

: تصادم کردن, بهم خوردن.

st ta tillbaka

: دفع کردن, رد کردن, نپذیرفتن, جلوگیری کردن از, بیزار کردن, مقابله کردن.

st ta/peka/rota

: سیخونک, ضربت با چیز نوک تیز, فشار با نوک انگشت, حرکت, سکه, سکه زدن, فضولی در کار دیگران, سیخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, کنجکاوی کردن, بهم زدن اتش بخاری (با سیخ), زدن, اماس.

st tfngare

: سپراتومبیل, ضرب خور, چیز خیلی بزرگ.

st tfngare/st nkskrm

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر.

st tlig

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی, باوقار, مجلل, باشکوه.

st tta

: تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن, پی بندی کردن, پی سنگی درزیر دیوار قرار دادن, پشتیبانی یا تایید کردن.

st tta/stolpe

: پایه, تیر, میل, شمع, حاءل, نگهدار, سایبان یا چادر جلو مغازه, مهار یامحدودکردن, تیر دار کردن.

st v

: دماغه کشتی, کشتی, عرشه کشتی, ستاک, ساقه, تنه, میله, گردنه, دنباله, دسته, ریشه, اصل, دودمان, ریشه لغت قطع کردن, ساقه دار کردن, بند اوردن.

st velknekt

: چکمه کش, پاشنه کش چکمه.

stab

: چوب بلند, تیر, چوب پرچم, ستاد ارتش, کارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هیلت, با کارمند مجهز کردن وشدن.

stabil

: پایا, پایدار.

stabilisator

: پایاساز, تثبیت کننده.

stabilisera

: پایاساختن, تثبیت کردن.

stabilisering

: پایاسازی, تثبیت.

stabilitet

: استواری, استحکام, ثبات, پایداری.

stabiliteten

: پایایی, پایداری.

staccato

: قطع شده, منقطع, بطور فشرده, بطور بریده بریده ادا کردن.

stack

: پشته, پشته کردن.

stack/hg/stapla/skorsten

: پشته, پشته کردن.

stack/stuckit

: .

stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

stackare/kr k

: بدبخت, بیچاره, بی وجدان, پست, خوار.

stackars

: فقیر, مسکین, بینوا, بی پول, مستمند, معدود, ناچیز, پست, نامرغوب, دون.

stad

: شهر, گرد بافت, لبه, حاشیه, مرز, شهرک, قصبه, شهر کوچک, قصبه حومه شهر, شهر.

stad/kping/stadsvalkrets

: قصبه, دهکده, بخش, شهریاقصبه ای که وکیل به مجلس بفرستد یاانجمن شهرداری داشته باشد.

stadf sta

: بتصویب رساندن, تصویب کردن.

stadga

: فرمان, امر, حکم, مشیت, تقدیر, ایین.

stadga/uppfra

: بصورت قانون دراوردن, وضع کردن(قانون) تصویب کردن, نمایش دادن.

stadgad

: , : متین, موقر, ارام, ثابت, سنگین.

stadig

: شرکت, تجارتخانه, کارخانه, موسسه بازرگانی, استوار, محکم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت کردن, استوار کردن, ثابت قدم, استوار, پابرجای, خیره.

stadig/lugn/stadgad

: , : متین, موقر, ارام, ثابت, سنگین.

stadigt

: یکنواخت, محکم, پرپشت, استوار, ثابت, پی درپی, مداوم, پیوسته ویکنواخت کردن, استوار یا محکم کردن, ساکن شدن.

stadion

: ورزشگاه, میدان ورزش, مرحله, دوره.

stads-

: شهری, مدنی, اهل شهر, شهر نشین.

stadsbor

: اهالی شهر, شهری.

stadsdel

: بخش, ناحیه, حوزه, بلوک.

stadsvalkrets

: قصبه, دهکده, بخش, شهریاقصبه ای که وکیل به مجلس بفرستد یاانجمن شهرداری داشته باشد.

staffli

: سه پایه نقاشی.

stagnation

: رکود, کسادی, ایستایی.

stake/insats

: ستون چوبی یا سنگی تزءینی, میخ چوبی, گرو, شرط, شرط بندی مسابقه با پول روی میزدر قمار, بچوب یا بمیخ بستن, قاءم کردن, محکم کردن, شرط بندی کردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن.

stake/piket/strejkvakt

: دستک, میخ چوبی, میخچه, چوب نوک تیز, چوب پرچین, کشیک, اعتصاب کردن, اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار, نرده کشیدن, مراقبت کردن, بستن, افسار کردن(اسب), جلوکسی راه رفتن یا ایستادن.

staket

: نرده سازی, حصار کشی, نرده, پرچین.

stal/stola l ng sjal

: جامه سفید حمایل دار, خرقه.

stalagmit

: استالا گمیت, زیر گلفهشنگ.

stalaktit

: گلفهشنگ.

stall

: پایا, پایدار.

stall/stabil

: پایا, پایدار.

stallbroder

: هم اطاق, دوست, صمیمی, رفیق بودن, باهم زندگی کردن, دوست صمیمی, رفیق موافق, هم اطاق.

stalldr ng/skta h star

: مرد, مهتر, داماد, تیمار کردن, اراستن, زیبا کردن, داماد شدن.

stalldrng

: مرد, مهتر, داماد, تیمار کردن, اراستن, زیبا کردن, داماد شدن, میراخور, مهتر اصطبل.

stam

: ته چک, ته قبض, سوش.

stam-

: قبیله ای, طایفه ای, سبطی, ایلی, ایلیاتی, تباری.

stam/folkstam

: تبار, قبیله, طایفه, ایل, عشیره, قبایل.

stam/stjlk/f r/hejda

: ستاک, ساقه, تنه, میله, گردنه, دنباله, دسته, ریشه, اصل, دودمان, ریشه لغت قطع کردن, ساقه دار کردن, بند اوردن.

stamfader

: جد, نیا, پدر بزرگ, اجداد, پیشرو, نمونه.

stamma

: لکنت داشتن, بالکنت حرف زدن, لکنت.

stamma/stammning

: لکنت پیدا کردن, گیر کردن (زبان), لکنت, من من کردن.

stamma/stamning

: لکنت داشتن, بالکنت حرف زدن, لکنت.

stammedlem

: عضو قبیله یا طایفه, ایلیاتی, هم قبیله.

stammning

: لکنت پیدا کردن, گیر کردن (زبان), لکنت, من من کردن.

stammoder

: جده.

stamning

: لکنت پیدا کردن, گیر کردن (زبان), لکنت, من من کردن.

stampa

: پایکوبی, لگد کوبی کردن.

stamsystem

: زندگی ایلیاتی, سازمان وتشکیلا ت قبیله ای, قبیله گرایی, ایل گرایی.

stamtavla

: شجره نامه, نسب نامه, دودمان, تبار, اشتقاق, ریشه, نژاد.

standar

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

standard

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

standard/norm/klass

: متعارف, معیار, استاندارد, همگون.

standardisera

: متعارف کردن, همگون کردن.

standardisering

: متعارف سازی, همگونی.

stank

: بوی بد, گند, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج کردن, متصاعد شدن, بوی بد دادن, دود یا بوی قوی, بوی زننده, تعفن, گند, .

stank/stinka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج کردن, متصاعد شدن, بوی بد دادن, تعفن, گند, بوی بد دادن, بدبو کردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stank/stinkte/stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stanna

: ماندن, توقف کردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مکث,ایست, سکون, مانع, عصاء, نقطه اتکاء, تکیه, مهار, حاءل, توقفگاه.

stanna l ngre n

: بیش از حد معین توقف کردن, زیاد ماندن.

stanna lngre n

: بیش از حد لزوم ماندن, اقامت طولا نی کردن.

stanna/v nta

: ایستادگی کردن, پایدارماندن, ماندن, ساکن شدن, منزل کردن, ایستادن, منتظر شدن, وفا کردن, تاب اوردن.

stanniol

: ورق قلع, ورق حلب, حلبی, ورقه نازک قلعی.

stansning

: منگنه زنی.

stansoperatris

: منگنه کننده, سوراخ کننده.

stapel

: کپه, توده.

stapeldiagram

: نمایش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

stapelvara

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

stapelvara/krampa/mrla

: رزه, ستون, تیر, عمود, چهارپایه تخت, گیره کاغذ, بست اهنی, کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل,جزء اصلی هر چیزی, قلم اصلی, فقره اصلی, طبقه بندی یا جور کردن, مواد خام.

stapla

: اجر کاشی, سفال, با اجر کاشی فرش کردن.

staplar

: اجر کاشی, سفال, با اجر کاشی فرش کردن.

stappla

: کتان صحرایی, لرزیدن, تلوتلو خوردن, تلوتلو خوردن, یله رفتن, لنگیدن, گیج خوردن, بتناوب کار کردن, متناوب, تردیدداشتن.

stappla/linka

: لنگیدن, شلیدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپای کسی را بستن, مانع حرکت شدن, زنجیر, پابند.

stappla/stamma

: گیرکردن, لکنت زبان پیدا کردن, با شبهه وتردید سخن گفتن, تزلزل یا لغزش پیداکردن.

stare

: سار.

stark

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

stark misstro

: بی اعتقادی, بی ایمانی.

stark smak/stark lukt

: زبانه, زبانه دار کردن, بوی تند, مزه تند, رایحه تند, نیش.

stark/kraftig

: قوی, پرزور, نیرومند.

starka

: نیرومند, قوی, پر زور, محکم, سخت.

starkt betonad/eftertrycklig

: موکد, تاکید شده, باقوت تلفظ شده.

starrgrs

: سعد کوفی, جگن, زنبق زرد.

start

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن, برخاستن.

starta

: اغاز کردن, اغاز نهادن, شروع کردن, اغاز شدن, ابتکار کردن, وارد کردن, تازه وارد کردن, اغاز کردن, بنیاد نهادن, نخستین قدم را برداشتن, به اب انداختن کشتی, انداختن, پرت کردن, روانه کردن, مامور کردن, شروع کردن, اقدام کردن.

starta om

: باز اغازی, شروع دوباره, باز اغازیدن.

starta/b rja

: شروع, اغاز, اغازیدن, دایرکردن, عازم شدن.

startare

: شروع کننده.

startbana

: باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا.

stas

: گرفتگی (درجریان چیزهایی مثل خون در رگ یا مدفوع در روده), حالت سکون, تعادل.

stat

: توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

stat/tillstnd/p st

: توضیح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهارکردن, تعیین کردن, حال,, چگونگی, کیفیت, دولت, استان, ملت, جمهوری, کشور, ایالت, کشوری, دولتی.حالت

statik

: سکون شناسی.

station

: ایستگاه, جایگاه, مرکز, جا, درحال سکون, وقفه, سکون,پاتوق, ایستگاه اتوبوس وغیره, توقفگاه نظامیان وامثال ان, موقعیت اجتماعی, وضع, رتبه, مقام, مستقرکردن, درپست معینی گذاردن.

station/f rlgga

: ایستگاه, جایگاه, مرکز, جا, درحال سکون, وقفه, سکون,پاتوق, ایستگاه اتوبوس وغیره, توقفگاه نظامیان وامثال ان, موقعیت اجتماعی, وضع, رتبه, مقام, مستقرکردن, درپست معینی گذاردن.

stationsf restndare

: رءیس ایستگاه.

statisk

: ایستا, ساکن, ایستاده, وابسته به اجسام ساکن.

statist

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

statistik

: امار, احصاءیه, فن امارگری, امارشناسی.

statistiker

: امار شناس, امارگر, متخصص فن احصاءیه.

statistisk

: اماری, احصایی, سرشماری.

statistiskt

: اماری.

stativ

: سه پایه, سه رکنی, چیزی که سه پایه داشته.

statsf rbund

: اتفاق, اتحاد, هم پیمانی, هم عهدی, معاهده.

statsform

: طرز حکومت, طرز اداره, سیاست.

statskonst

: سیاستمداری, کشور داری, ملک داری.

statsls

: بی وقار, بی شکوه, بی دولت, بی وطن.

statsman

: سیاستمدار, رجل سیاسی, زمامدار.

statsmannaaktigt

: سیاستمدارانه.

statsmannalikt

: سیاستمدارانه.

statsmannaskap

: زمامداری, سیاستمداری.

status

: وضعیت, شاء ن.

status/st llning

: وضعیت, شاء ن.

staty

: تندیس, پیکره, مجسمه, هیکل, پیکر, تمثال, پیکر سازی.

statyett

: مجسمه کوچک, تندیسک.

statylik

: تندیس وار, خوش هیکل, مجسمه وار, شبیه مجسمه, سبک مجسمه.

stav

: میله نردبان, چماق, دنده بشکه, چوب, شیارهای نازک چوب, لوله اب, شبیه لوله, ایجاد سوراخ کردن, شکستن, ریزش کردن, بشکل چوب دستی یاچماق وغیره دراوردن, با چماق زدن, کوبیدن, روی خط حامل نوشتن, حامل, بند شعر.

stava

: هجی کردن, املا ء کردن, درست نوشتن, پی بردن به, خواندن, طلسم کردن, دل کسی رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابیت, افسون, حمله ناخوشی, حمله.

stava fel

: بااملا ی غلط نوشتن, املا ی غلط بکار بردن.

stavelse

: هجا, سیلا ب.

stavelsebildande

: هجایی, دارای هجاهای شمرده, هجا نما.

stavning

: املا ء, هجی.

stavningskontroll

: کتاب املا ء, هجی کننده, کسیکه لغت را هجی میکند.

std

: سندان, روی سندان کوبیدن, استخوان سندانی, نقطه اتکاء, پایه, شاهین ترازو, اهرم, دارای نقطه اتکاء کردن, تکیه گاه ساختن پایه دار کردن, تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

std/bock av tr

: سه پایه, ستون را روی پایه قرار دادن.

std/st dja

: حاءل, نگهدار, پایه, تیر, شمع (درمعدن), نگهداشتن, پشتیبانی کردن, حاءل کردن یا شدن.

stddig

: ازخودراضی, جسور, خودنما, ادم لا ت وبی پول, تسمه زنی, تسمه زده.

stdhj lp

: مستخدمه, کلفت, زغال فروش.

stdja

: تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

ste

: جا, صندلی, نیمکت, نشیمنگاه, مسند, سرین, کفل, مرکز, مقر, محل اقامت, جایگاه, نشاندن, جایگزین ساختن.

stearinljus

: شمع, شمع ساختن.

stearinljus/vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

steg

: گام, قدم, صدای پا, پله, رکاب, پلکان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

steg/steppade

: پله دار.

steg/trampa/stiga

: گام برداری, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد کردن.

steg/trampade

: , گام زد.

stege

: نردبان, نردبان بکار بردن, نردبان ساختن.

steglits

: سهره, سکه زر.

stegpinne

: اسپوک, میله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

stegrande

: طالع, درحال ترقی یا صعود.

stegrknare

: رشد سنج کودک, گام شمار.

stegvis

: گام به گام.

stek

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن, باریکه گوشت کبابی.

steka

: با اتش ملا یم پختن, گرم کردن, زاده, تخم, فرزند, حیوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ کرده, بریانی, سرخ کردن, روی اتش پختن, تهییج, سوزاندن.

steka/stek

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن.

stekas

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن.

stekhet dag

: داغ, سوزان, سریع الحرکت, تحریک کننده, برافروزنده.

stekkyckling

: ماهی تابه, سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی (مثل جوجه وغیره).

steknl

: سیخ کباب, سیخ اهنی یا چوب مخصوص کباب, هر چیزی شبیه سیخ کباب, بسیخ کباب زدن, بسیخ زدن.

stekspett

: سیخ کباب, شمشیر, دشنه, بسیخ کشیدن, سوراخ کردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب کردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بیرون پراندن.

stekt

: کباب کردن, بریان کردن, برشته شدن, برشتن.

stekv ndare

: اسبابی که سیخ کباب را روی اتش میچرخاند.

stel

: سفت, شق, سیخ, مستقیم, چوب شده, مغلق, سفت کردن, شق کردن.

stel/fullstndig

: خشن, زبر, شجاع, خشک وسرد (در مورد زمین), شاق, قوی,کامل, سرراست, رک, صرف, مطلق, حساس, سفت, سرسخت, پاک, تماما.

stel/prudentlig

: برگ نو, یاسم, نوار ابیض, رسمی وخشک, خیلی محتاط, تمیز, رسمی وخشک بودن, خود را گرفتن, اراستن.

stelkramp

: کزاز, تشنج.

stelnade

: یخ زد, منجمد شد.

sten

: حساب دیفزانسیل و انتگرال, جبر, سنگ, هسته, سنگ میوه, سنگی, سنگ قیمتی, سنگسار کردن, هسته دراوردن از, تحجیرکردن.

sten-

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روی سنگ, وابسته به سنگ های قیمتی.

sten/kiselsten

: ریگ, سنگریزه, شیشه عینک, نوعی عقیق, باسنگریزه فرش کردن, باریگ حمله کردن, نقش ونگار ریگی دادن به.

stenarbete

: ساختمان سنگی, کارخانه سنگ بری.

stenbock

: بز کوهی, مرال, بشکل بز کوهی, اهوی کوچک افریقا.

stenbocken

: برج جدی, بزغاله, نشانه دهم منطقه البروج.

stenbrott

: لا شه شکار, شکار, صید, توده انباشته, شیشه الماسی چهارگوش, اشکار کردن, معدن سنگ.

stencil

: استنسیل, استنسیل کردن.

stend d

: میخ سرگنده, گل میخ.

stende

: شخص ایستاده (بخاطرنبودن جا).

stenek

: جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی (بیشتر بصورت پسونددر اسامی بکار میرود), زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه, دریا, موج دریا.

stenflisa

: خرده ریز, توفال, سنگ ریزه, با چکش تراش دادن وبشکل دراوردن, خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا, ورقه ورقه کردن.

stenfrukt

: شفت, میوه الویی (از قبیل گوجه وگیلا س وغیره).

stenget

: چرم بسیارنازک از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعی رنگ زرد, شوکا, بزکوهی.

stengods

: ظروف سفالین سنگ نما.

stenhuggare

: سنگ تراش, ماشین سنگ بری, سنگ تراش.

stenhuggeri

: سنگ کاری.

stenig

: سنگی, پرسنک, سنگلا خ, سخت.

stenlgga

: اسفالت کردن, سنگفرش کردن, صاف کردن, فرش کردن.

stenografi

: تند نویسی, مختصر نویسی, تند نویسی, مختصر نویسی, کوتاه نویسی.

stenografitecken

: تند نویس, الگوی حروف, تند نویس.

stenplatta

: سنگ, سنگفرش.

stensk rvor

: سنگ نتراشیده, قلوه سنگ, پاره اجر, خرده سنگ, ویران کردن.

stenskvtta

: سنبله گندم, چکچکی.

stenskvtta

: سنبله گندم, چکچکی.

stensta

: بسپایک, بسفایج, چند پایی, هزار پایی.

stentorsst mma

: خیلی بلند (در مورد صدا), صدا بلند, رسا.

steppade

: پله دار.

stereo

: مخفف واژه های (stereophonic, stereotype).

stereofonisk

: استروفونیک, دارای دستگاه تقویت کننده صوت از سه جهت

stereofotografi

: عکس برداری برجسته نما وسه بعدی.

stereometrisk

: برجسته, خط برجسته, وابسته بترسیمات برجسته.

stereoskop

: جهان نما, دوربین یا عینک برجسته نما, مبحث اشکال برجسته.

stereoskopisk

: برجسته بینی, برجسته بین.

stereotyp

: کلیشه, کلیشه کردن, با کلیشه چاپ کردن, یک نواخت کردن, رفتار قالبی داشتن.

steril

: نازا, عقیم, بی بار, بی حصل, بایر, سترون.

sterilisera

: عقیم کردن(جانور ماده), بی تخمدان کردن, سترون کردن, نازا کردن, بی بار یا بی حاصل کردن.

sterilisering

: سترونی, گند زدایی, سترون سازی, عقیم کردن.

sterilitet

: سترونی, عقیمی, نازایی, بی باری.

sterling

: دارای عهیار قانونی, تمام عیار, ظاهر وباطن یکی, واقعی, لیره استرلینگ.

stetoskop

: گوشی طبی, گوشی ضربان سنج.

steward

: وکیل خرج, پیشکار, مباشر, ناظر, مباشرت کردن, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپیما.

stgot

: از طرف شرق, مانند بادخاوری, بسوی شرق.

stia

: جای خوک یاگراز, طویله خوک, درطویله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stia/svinstia/vagel

: جای خوک یاگراز, طویله خوک, درطویله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stick

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء کوچک چیزی, هدف, منظور, نقطه نت موسیقی, چیزخراش دهنده(مثل نوک سوزن), خار, تیغ, نیش, سیخونک, الت ذکور, راست, شق, خلیدن, باچیز نوک تیز فروکردن, خراش دادن, با سیخونک بحرکت واداشتن, تحریک کردن, ازردن, اواز بی معنی, گمشو, دورشو, گمشدن, دور شدن, مالیات, صدای پاره شدن چیزی, رگبار باران, عازم شدن, رفتن, برو, گمشو.

stick/gadd/skrpa

: نیش, زخم نیش, خلش, سوزش, گزیدن, تیر کشیدن, نیش زدن

stick/punktering

: سوراخ, پنچر, سوراخ کردن, پنچر شدن.

stick/sticka

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء کوچک چیزی, هدف, منظور, نقطه نت موسیقی, چیزخراش دهنده(مثل نوک سوزن), خار, تیغ, نیش, سیخونک, الت ذکور, راست, شق, خلیدن, باچیز نوک تیز فروکردن, خراش دادن, با سیخونک بحرکت واداشتن, تحریک کردن, ازردن.

sticka

: فورا برو, فوری رفتن, بسرعت دور شدن, جیم شدن, باریکه چوب, تراشه, خرده شیشه, تراشه کردن, متلا شی شدن وکردن, بسرعت عازم شدن, کوچ کردن, عزیمت کردن.

sticka fram

: پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, جلو رفتن (بیشتر با out یا مانندان بکارمیرود), پیش رفتگی, پیش امدگی.

sticka i slidan

: نیام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار کردن, پوشاندن, کند کردن, غلا ف کردن.

sticka/egga

: سیخ زدن, سک زدن, برانگیختن, ترغیب.

sticka/pirra

: صدا (کردن), طنین (انداختن), حس خارش, سوزش کردن, حس خارش یاسوزش داشتن, صدا.

sticka/rynka

: بافتن, کشبافی کردن, بهم پیوستن, گره زدن, بستن.

stickande lukt

: زنندگی, تندی.

stickande rk

: سر وصدا, جنجال, هیاهو, امد ورفت ه, حالت اضطراب, نگرانی, مضطرب, شدن, اشوبناک کردن.

stickning

: بافندگی, کشبافی.

stickprovsunders kning

: نمونه گیری, نمونه برداری, مزه کردن.

stift

: سنجاق, پایه سنجاقی.

stifts-

: وابسته به قلمرو اسقف, جزو حوزه اسقفی.

stiftsfrken

: زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکده ای با سایر اهل ان زندگی کند.

stiga

: گام برداری, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد کردن.

stiga av

: روشن, شعله ور, سوزان, سبک کردن, راحت کردن, تخفیف دادن, روشن کردن, اتش زدن, برق زدن, پیاده شدن, فرود امدن.

stiga p tg

: اهسته دنبال کسی رفتن, بقطار (راه اهن) سوار کردن, کشیدن, بدنبال کشیدن.

stiga ur

: از هواپیما پیاده شدن.

stigande

: طالع, درحال ترقی یا صعود.

stigbygel

: رکاب, هرچیزی شبیه رکاب, استخوان رکابی.

stiger

: برخاستن, ترقی کردن, ترقی خیز.

stigfinnare

: راه یاب, بلد راه, پیشرو, کاشف.

stigit

: , گام زده.

stigit/trampat

: , گام زده.

stigma

: کلا له, داغ, داغ ننگ, لکه ننگ, برامدگی, خال.

stigmatisera

: داغ ننگ زدن بر, نشان دار کردن, لکه دار کردن.

stigmatisering

: بدنام سازی.

stigning

: سربالا یی, فراز, صعود, ترقی, عروج, فرازروی, شیب, خیز, سطح شیب دار, در خور راه رفتن, شیب دار, سالک, افت حرارت, مدرج, متحرک.

stil

: شیک, مد, باب روز, زیبا, سبک, شیوه, روش, خامه, سبک نگارش, سلیقه, سبک متداول, قلم, میله, متداول شدن, معمول کردن, مد کردن, نامیدن.

stil/uttryckss tt/sprk

: بیان, طرز بیان, عبارت, انتخاب لغت برای بیان مطلب.

stilett

: دشنه, کارد, دشنه زدن.

stilfull

: شیک, باسلیقه, زیبا, باب روز, مطابق مد روز.

stilig

: ارشد, درجه یک.

stilisera

: به روش یا سبک خاصی دراوردن, سبک وار.

stilist

: سبک دار, سبکی, از نظر سبک ادبی, قاضی سلیقه, خوش سلیقه, متخصص مد.

stilistik

: سلیس نگاری, فن نگارش, سبک شناسی.

stilla

: ارام کردن, از شدت چیزی کاستن, نجیب, با تربیت, ملا یم, ارام, لطیف, مهربان, اهسته, ملا یم کردن, رام کردن, ارام کردن, ارام, صلح جو, اقیانوس ساکن.

stilla/lugn/fridfull

: مرغ افسانه ای که دریا را ارام میکند, ایام خوب گذشته, روز ارام.

stillast ende

: بدون حرکت, راکد, ایستا, کساد, ساکن, استاده, بی تغییر, ایستا.

stillastende/sl

: بدون حرکت, راکد, ایستا, کساد.

stillastende/stockning

: ایست, وقفه, تعطیل, بدون حرکت, ثابت.

stillsam

: ارام کردن, تسکین دادن, ساکت کردن, ارام, ملا یم, متین, موقر, جدی, تسکین دهنده.

stiltjeb lten

: منطقه ارامگان استوایی, سکوت, افسردگی, منطقه رکود.

stimulera

: تحریک کردن, تهییج کردن, انگیختن.

stimulerande medel

: محرک, مهیج, مشروب الکلی, انگیزه, انگیختگر.

stimulering

: تحریک, برانگیختن, انگیزش.

stingande

: بانیزه سوراخ کردن, پاره کردن.

stingrocka

: نوعی ماهی پهن برقی.

stinka

: تعفن, گند, بوی بد دادن, بدبو کردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stinkande

: گندیده, بدبو, متعفن, دارای بوی زننده, گند دهان, متوحش, بوی ناه گرفته, بدبو, بودار, بدبو, متعفن, زننده, بدبو, نفرت اور.

stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stinkte

: , استخر, مخزن, سد.

stipel

: گوشوارک, برگ کوچک.

stipendiat

: نمایش دهنده.

stipendium

: تحقیق, دانش, کمک هزینه دانشجویی, فضل وکمال.

stirra

: خیره نگاه کردن, رک نگاه کردن, از روی تعجب ویا ترس نگاه کردن, خیره شدن.

stj la vind

: فرا رسیدن, بجلوتیراندازی کردن, سبقت گرفتن از.

stj lk

: خرامیدن, قدم زدن وحرکت کردن با احتیاط, راه رفتن (ارواح وشیاطین), کمین کردن, ساق, ساقه, پایه, چیزی شبیه ساقه.

stj lpa i sig

: جرعه طولا نی نوشیدن, اشامیدن, جرعه.

stj lpa/strta

: از سر افتادن, برگشتن, واژگون کردن.

stj rn-

: ستاره ای, وابسته به ثوابت, نجومی, اختری, ستاره وار, شبیه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stj rnbelyst

: روشن شده از نور ستاره.

stj rnls

: بی ستاره.

stj rnskdare

: کسیکه به ستاره ها خیره شده, منجم.

stj rnstoff

: حالت مسحور کننده وتخیلی.

stjla

: ربودن, دزدیدن, دستبرد زدن, دزدیدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند کردن چیزی, دزدی کردن, دزدیدن.

stjla/smyga sig

: دستبرد زدن, دزدیدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند کردن چیزی.

stjlk/smyga

: خرامیدن, قدم زدن وحرکت کردن با احتیاط, راه رفتن (ارواح وشیاطین), کمین کردن, ساق, ساقه, پایه, چیزی شبیه ساقه.

stjlpa omkull

: واژگونی, واژگون کردن, برانداختن, مضمحل کردن, چپه کردن یا شدن.

stjlpa/oroa

: واژگون کردن, برگرداندن, چپه کردن, اشفتن, اشفته کردن, مضطرب کردن, شکست غیر منتظره, واژگونی, نژند, ناراحت, اشفته.

stjrn-

: اختری, ستاره وار, شبیه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stjrna

: ستاره, نشان ستاره.

stjrnbestr dd

: پرستاره, ستاره ای, درخشان, معروف.

stjrnljus

: وابسته بنور ستاره, نور ستاره, نور ضعیف, نور چشمک زن.

stjrt

: خر, الا غ, ادم نادان و کند ذهن, کون.

stl

: فولا د.

stlar

: طاس, طاس تخته نرد, بازی نرد, پول, اسکناس, سکه, مسکوک, ثروت.

stld

: دستبرد, دزدی, سرقت, دزدی, سرقت.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوری, بسوی شرق.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوری, بسوی شرق.

stlig

: بسوی شرق, رو به مشرق, شرقی, خاوری, ساکن شرق, بطرف شرق.

stlla

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

stlla i relation till varandra

: وابسته بهم بودن, مناسبات مشترک داشتن.

stlla inf r rtta

: احضار نمودن (بمحکمه), با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن.

stlla sig in

: خود شیرینی کردن, مورد لطف و عنایت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء کردن, داخل کردن.

stlla upp

: ارایه.

stlle

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, مکان, جا, محل, دهکده, مقر, مسکن, مزرعه, عوض, بجای, بعوض, جا دادن, گذاشتن, حمایت کردن, مفید بودن.

stllning

: چنگک جا لباسی, بار بند, جا کلا هی, نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز, شکنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت کشیدن, دندانه دار کردن, روی چنگک گذاردن لباس و غیره, وضع, حالت, ساختمان, طرز ایستادن, ایستایش.

stllningen

: موقعیت, موضع, مرتبه, مقام, جایگاه.

stm

: میزان کردن, وفق دادن, کوک کردن.

stmd

: میزان شده, وفق یافته, کوک شده.

stmmande

: میزان سازی.

stmning

: ذکر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسی, تقدیرازخدمات, تقدیررسمی, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

stna

: ناله, فریاد, گله, شکایت, ناله کردن, نالیدن, ناله, زاری, شکایت, زاری کردن.

stnd

: نمایش فرعی, موضوع فرعی, انحراف اتفاقی.

stndig/evig

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی.

stndigt

: جاودانی, ابدی, ازلی, همیشگی داءمی.

stndpunkt

: گرایش, حالت, هیلت, طرز برخورد, روش و رفتار, نقطه ثابت, نقطه نظر, دیدگاه.

stng av

: خاموش کردن یاشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

stnga

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

stnga av

: ناتوان ساختن, از کار انداختن, خالی کردن.

stnga/n ra

: نزدیک, بستن.

stnga/st ngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطیل شدن, تعطیل کردن, پایین اوردن, بسته, مسدود.

stngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطیل شدن, تعطیل کردن, پایین اوردن, بسته, مسدود.

stngde

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

stngsel

: حصار, دیوار, پرچین, محجر, سپر, شمشیر بازی, خاکریز, پناه دادن, حفظ کردن, نرده کشیدن, شمشیر بازی کردن.

stnk/st nka/kvist

: شاخه کوچک, ترکه, افشانک, افشانه, ریزش, ترشح, قطرات ریز باران که بادانرا باطراف میزند, افشان, چیز پاشیدنی, سم پاشی, دواپاشی, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشی کردن, پاشیدن, افشاندن, زدن (دارو وغیره).

stnka

: ترشح کردن, چلپ چلوپ کردن, کفگیر, شاخه کوچک, ترکه, افشانک, افشانه, ریزش, ترشح, قطرات ریز باران که بادانرا باطراف میزند, افشان, چیز پاشیدنی, سم پاشی, دواپاشی, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشی کردن, پاشیدن, افشاندن, زدن (دارو وغیره).

stnksk rm

: پیش بخاری, حایل, گلگیر, ضربت گیر, گلگیر.

sto

: مادیان, بختک, کابوس, عجوزه, جادوگر, مالیخولیا, سودا, تاریکی, دریا.

stockfisk

: ماهی روغن و امثال ان که در افتاب خشک شده.

stockning

: تراکم, جمع شدن خون یا اخلا ط, گرفتگی.

stockros

: ختمی درختی

stockved

: بقم, درخت بقم, پروانه واران.

stod

: .

stoff

: ماده, جسم, ذات, ماهیت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چیز, اهمیت, مهم بودن, اهمیت داشتن.

stoff/sak

: ماده, جسم, ذات, ماهیت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چیز, اهمیت, مهم بودن, اهمیت داشتن.

stofil

: ادم عقب مانده وکهنه پرست, ادم قدیمی.

stofl

: کره مادیان, قسراق, دختر شوخ و جوان.

stoicism

: فلسفه رواقیون.

stoiker

: رواقی, پیرو فلسفه رواقیون.

stoja

: با جیغ وداد بازی کردن, سر وصدا.

stoja/vild lek

: با جیغ وداد بازی کردن, سر وصدا.

stokastisk

: اتفاقی, الله بختی, دارای تغییر در مواقع مختلف.

stol

: صندلی, مقر, کرسی استادی در دانشگاه, برکرسی یاصندلی نشاندن.

stolle

: ساده لوح, احمق, ابله.

stolpe

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچی, مجموعه پستی, بسته پستی, سیستم پستی, پستخانه, صندوق پست, تعجیل, عجله,ارسال سریع, پست کردن, تیر تلفن وغیره, تیردگل کشتی وامثال ان, پست نظامی, پاسگاه, مقام, مسلولیت, شغل, اگهی واعلا ن کردن.

stolpiller

: شیاف, شاف, شیاف طبی, دوای مقعدی.

stolt

: گرانسر, برتن, مغرور, متکبر, مفتخر, سربلند.

stolthet

: مباهات, بهترین, سربلندی, برتنی, فخر, افاده, غرور, تکبر, سبب مباهات, تفاخر کردن.

stoltsera

: خود فروشانه گام زدن, با تکبر راه رفتن, کبر فروشی, خودستایی, مغرور, شیک.

stoltsera/dansa

: خرامش از روی تکبر, جفتک زدن, با تکبر راه رفتن, روی دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.

stoltsera/pr la

: به رخ کشیدن, بالیدن, خرامیدن, جولا ن دادن, خودنمایی, جلوه.

stomatit

: ورم دهان, ورم مخاط دهان ولثه.

stomme

: استخوان بندی, چارچوب.

stop

: کوارت, پیمانه ای در حدود بیک لیتر, تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

stopp

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

stopp/stoppa

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

stoppa

: ایست, ایستادن, ایستاندن.

stoppa strumpor

: رفوکردن, رفو, لعنتی, فحش.

stoppa/kl m bler

: مبلمان کردن خانه, پرده زدن, رومبلی زدن.

stoppa/packa

: پرکردن, چپاندن, خودرا برای امتحان اماده کردن, باشتاب یاد گرفتن.

stoppljus

: چراغ علا مت توقف وساءط نقلیه, چراغ ترمز.

stoppning

: لا یه گذاری, اثاثه یا لوازم داخلی (مثل پرده و امثال ان).

stoppur

: کرونومتر, گام شمار, قدم شمار.

stor

: بزرگ, با عظمت, سترک, ستبر, ادم برجسته, ابستن, دارای شکم برامده, وسیع, جادار, پهن, درشت, لبریز, جامع, کامل, سترگ, بسیط, بزرگ, حجیم, هنگفت.

stor bag

: جعبه هزار پیشه, جعبه اسباب های مختلف.

stor brand

: اتش سوزی بزرگ, حریق مدهش.

stor dryckesskl

: کوزه ابخوری, محتویات قدح, مقدار زیاد.

stor f llkniv

: چاقوی بزرگ جیبی, قلمتراش, با چاقو بریدن, بدنبال, تا شو, بازو بسته شونده, شیرجه رفتن.

stor hund

: سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است, بولدوگ.

stor korgflaska

: قرابه, تنگ دهن گشاد, گپ.

stor kulrt n sduk

: دستمال گلدار.

stor lngtradare

: ترابرگر, انتقال دهنده, منتقل کننده, دستگاه ناقله, ناقل.

stor utomhusfest

: بریانی, کباب, بریان کردن, کباب کردن, بریان.

stora

: بزرگ, با عظمت, سترک, ستبر, ادم برجسته, ابستن, دارای شکم برامده.

stora hj rnan

: مغز پیشین, مغز کله.

storartad

: باشکوه, مجلل, عالی.

storartad/prktig

: عالی, بسیار خوب, باشکوه, باوقار.

storartad/v ldig

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی.

storartat

: هزار دلا ر, بسیار عالی با شکوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدی.

storbritanien

: بریتانیا, انگلیس.

storbukad

: دارای شک م بزرگ, شکم گنده.

stork

: لک لک.

storlek

: بزرگی, گندگی, اندازه, قد, مقدار, قالب, سایز, ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه, چسب زنی, اهارزدن, بر اورد کردن.

storlek/vikt

: بزرگی, اندازه, مقدار.

storlom

: نوکر پست, ادم فرومایه, پسربچه, فاحشه, رفیقه, انواع پنگوءن های ماهیخوار و غواص.

storlom/odga/slyngel

: نوکر پست, ادم فرومایه, پسربچه, فاحشه, رفیقه, انواع پنگوءن های ماهیخوار و غواص.

storm

: تند باد, باد, طوفان, کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن, توفان, تندباد, تندی, جوش وخروش, هیجان, توفان ایجاد کردن, توفانی شدن.

storm rs

: نوک شاه دگل, سکویی که درست در راس شاه دگل پایین واقع دارد.

storm/storma/ov der

: کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن.

storma

: کولا ک, توفان, تغییر ناگهانی هوا, توفانی شدن, باحمله گرفتن, یورش اوردن.

storma med stormstegar

: صعود, بالا روی, نردبان, پله متحرک.

storma/rasa

: باسختی وشدت وسروصدا وزیدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهیب وسهمگین.

stormarknad

: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.

stormast

: شاه دگل, شاه تیر (در کشتی بادی).

stormfgel

: مرغی مانند مرغ طوفان, مرغ طوفان, مرغ باران.

stormig

: توفانی, کولا ک دار, پر اشوب, توفانی, تند, پرتوپ وتشر.

stormig/larmande

: خشن وزبر, خشن وبی ادب, قوی, سترک, شدید, مفرط, بلند وناهنجار, توفانی.

stormiga

: توفانی, کولا ک دار, پر اشوب.

stormigt

: توفانی, کولا ک دار, پر اشوب.

storsegel

: بادبان اصلی کشتی.

storsinthet

: جوانمردی, رادمردی, بزرگواری, بزرگی طبع, علو طبع, بلند همتی.

storskot

: طناب حافظ بادبان اصلی.

storskrake

: اردک ماهیخوار.

storskrvlare

: متکبر.

storslagenhet

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی.

storslagenhet/prakt

: بزرگی, عظمت, شکوه, شان, ابهت, فرهی.

storstadsregion

: شهر مهم مرکزی.

storstag

: مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد, تکیه گاه اصلی, وابستگی عمده, نقطه اتکاء.

stort

: بزرگ, با عظمت, سترک, ستبر, ادم برجسته, ابستن, دارای شکم برامده.

stort piller

: قطعه کوچک وگردی از هر چیزی.

stort vattenfall/gr starr

: ابشار بزرگ, اب مروارید, اب اوردن (چشم).

stpp

: جلگه وسیع بی درخت.

str

: ریختن, پاشیدن, پخش کردن.

str cka sig ver

: پا از حد خود فراتر نهادن, بیش از حد گستردن.

str cka ut

: استراحت کردن, توسعه دادن, بسط, وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

str dosa

: کرچک, : تنگ کوچک ادویه یا سرکه, چرخ زیر صندلی یامیز, ستاره اول دو پیکر.

str la

: شاهین ترازو, میله, شاهپر, تیرعمارت, نورافکندن, پرتوافکندن, پرتو, شعاع.

str la/utstrla/sprida

: تابیدن, پرتو افکندن, شعاع افکندن, متشعشع شدن.

str lande/hrlig/f rnm

: باشکوه, باجلا ل, عالی, براق, پرزرق وبرق

str le/lga/jet

: جت, کهربای سیاه, سنگ موسی, مهر سیاه, مرمری, فوران,فواره, پرش اب, جریان سریع, دهنه, مانند فواره جاری کردن, بخارج پرتاب کردن, بیرون ریختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

str le/rocka

: شعاع, اشعه.

str lkastare

: نورافکن, نورافشانی کردن, نور افکن, اشعه نور افکن, نورافکن, شخصی که در زیر نورافکن صحنه نمایش قرارگرفته, چراغ نورافکن, نور مشعل, هوای گرگ ومیش, وابسته به نور مشعل.

str lning/strlglans

: شید, تابندگی, تشعشع, درخشندگی, پرتو.

str m/fors

: سیل, سیل رود, جریان شدید, سیل وار.

str mlinje

: دارای شکلی که مقاومت هوا را در مقابل ان کم کند, ساده و موثر کردن.

str momkastare

: الت تغییردهنده جهت برق, کموتاتور, سویگر.

str ng

: شدید, سخت, سخت گیر, عبوس, سخت ومحکم, عقب کشتی, کشتیدم, زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

str ng/allvarlig

: سخت, تند و تلخ, ریاضت کش, تیره رنگ.

str nga

: سخت, سخت گیر, طاقت فرسا, شاق, شدید.

str ngen

: زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

str trvare

: راهزن, یاغی, راهزن وسارق جاده, دزد سرگردنه.

str ut/st nk/stnka p

: ترشح, ریزش نم نم, پوش باران, چکه, پاشیدن, ترشح کردن, پاشیده شدن, گلنم زدن, اب پاشی کردن.

str v

: ساینده, تراشنده, سوزش اور, سایا.

str va omkring

: پرسه زدن, اواره شدن, راهزنی دریایی کردن, گردش کردن, ول گردیدن, سرگردانی و بی هدفی.

str va/strida

: کوشیدن, کوشش کردن, جد وجهد کردن نزاع کردن.

str vhet

: خشونت (در صدا), سختی, ترشی (در مزه), تلخی و خشونت (دراخلا ق), نامطبوعی.

str vpelare/std

: شمع پشتیبان دیوار, حاءل, نگهدار, پایه, شمع زدن, محکم بستن, دارای شمع یاحاءل.

str/bestr

: ریختن, پاشیدن, پخش کردن.

stra

: خاور مشرق, شرق, خاورگرایی, بسوی خاور رفتن.

stra

: مختل کردن, مزاحم شدن, برهم زدن, درهم ریختن, پریشان کردن, ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز کردن.

stra

: هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود, ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

straff

: جزا, کیفر, مجازات, تاوان, جریمه, مجازات, تنبیه, گوشمالی, سزا.

straff-

: وابسته به جزا وکیفر, مجازاتی, کیفری.

straff nge/bevisa/flla

: مجرم, جانی, محبوس, محکوم کردن.

straffa

: ادب کردن, تنبیه کردن, گوشمال دادن, مجازات کردن, کیفر دادن.

straffa med ostracism

: با اراء عمومی تبعید کردن, از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن, از وجهه عمومی انداختن.

straffbar

: قابل مجازات, سزاپذیر.

strafflshet

: بخشودگی, معافیت از مجازات, معافیت از زیان.

straffnge

: مجرم, جانی, محبوس, محکوم کردن.

straffv rd

: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.

strand

: ساحل, شن زار, کناردریا, رنگ شنی, بگل نشستن کشتی, موج شکن, کنار دریا, کنار دریا, متعلق به کناردریا, ساحل.

strand-

: کرانه ای, ساحل, کرانه, ناحیه ساحلی, دریاکناری.

strand/st tta/klippte fr

: کنار دریا, لب (دریا), کرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

strand/str ng/trd

: کنار دریا, کنار رود, کرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا یه,رودخانه, مجرا, مسیر, رسیدن, بصخره خوردن کشتی, تنها گذاشتن, گیر افتادن, متروک ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

stranden

: ساحل, شن زار, کناردریا, رنگ شنی, بگل نشستن کشتی.

strandpromenad

: تفرجگاهی درکنارساحل که کف ان تخته باشد.

strass

: سنگ مصنوعی بیرنگ و براق.

strateg

: متخصص فن لشکر کشی و تدابیر جنگی, رزم ارا.

strategi

: رزم ارایی, استراتژی, فن تدابیر جنگی, فن لشکرکشی.

strategiskt

: سوق الجیشی, وابسته به رزم ارایی.

stratifiera

: چینه چینه کردن, طبقه طبقه کردن.

stratifikation

: قشر بندی, لا یه بندی, تشکیل چینه, تشکیل طبقات زمین, چینه بندی.

stratosf r

: طبقه فوقانی جواز 11 کیلومتر ببالا, هوا کره.

strcka

: کشیدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط کردن, کش امدن, کش اوردن, کش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمین), اتساع, کوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

strckning

: کشش, زور, فشار, کوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان, اسیب, رگه, صفت موروثی, خصوصیت نژادی, نژاد, اصل, زودبکار بردن, زور زدن, سفت کشیدن,کش دادن, زیاد کشیدن, پیچ دادن, کج کردن, پالودن, صاف کردن, کوشش زیاد کردن.

strde

: اشفته, ناراحت.

stred

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت

stred/stridit

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت

strejkande

: زننده, ساعت زنگی, اعتصاب کننده.

strejkbrytare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, کارگر اعتصاب شکن.

strejkbrytare/falskspelare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, کارگر اعتصاب شکن.

strejkvakt

: دستک, میخ چوبی, میخچه, چوب نوک تیز, چوب پرچین, کشیک, اعتصاب کردن, اعتصاب وجلوگیری از ورود سایرین بمحل کار, نرده کشیدن, مراقبت کردن, بستن, افسار کردن(اسب), جلوکسی راه رفتن یا ایستادن.

streptomycin

: انتی بیوتیکی بفرمول.C21 H39 N7 o12

stress

: فشار, تقلا, قوت, اهمیت, تاکید, مضیقه, سختی, پریشان کردن, مالیات زیادبستن, تاکید کردن.

stressig

: پردغدغه, پراز پریشانی.

strid

: درگیری, جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

strid/bekmpa

: پیکار, نبرد, زد وخورد, ستیز, حرب, مبارزه کردن, رزم, جنگیدن با.

strid/bestrida/t vlan

: مباحثه وجدل کردن, اعتراض داشتن بر, ستیزه کردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.

strid/kmpa

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

strid/tvist

: ستیزه, نزاع, دعوا, سعی بلیغ, تقلا, کشاکش.

strida

: جنگ, نبرد, کارزار, پیکار, زد وخورد, جنگ کردن, نزاع کردن, جنگیدن.

strida/t vla/pst

: ستیزه کردن, مخالفت کرده با, رقابت کردن, ادعا کردن.

stridande

: ستیزه جو, مسابقه دهنده, مدافع.

stridbarhet

: نزاع طلبی, جنگجویی.

stridig

: اعتراض پذیر, قابل بحث.

stridit

: زمان ماضی واسم مفعول فعل.فءگهت

stridshst

: اسب جنگی, دستگاه پرکردن باطری و هرچیز دیگر (مثل تفنگ).

stridslysten

: اماده بجنگ, جنگجو, دعوایی, ستیزه جو, دعوایی, متنازع فیه, ستیزگر, ستیزگر, اهل نزاع وکشمکش, جنگ طلب, جنگجو, ستیزه گر, وحشی, خشن, بی رحم, قصی القلب, سبع.

stridslystnad

: ستیزه جویی, وحشیگری, سبعیت, خشونت.

stridsskriftsf rfattare

: رساله نویس, جزوه نویس, رساله نویسی کردن.

stridsspets

: قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد, کلا هک.

stridstupp

: خروس جنگی, ادم دعوایی.

stridsvagn

: ارابه, مخزن, حوض.

stridsyxa

: تبرزین جنگی, با تبرزین زدن.

strigel

: تسمه, طناب کوتاه, چرم تیغ تیزکن, بچرم کشیدن وتیز کردن.

strigel/strigla

: تسمه, طناب کوتاه, چرم تیغ تیزکن, بچرم کشیدن وتیز کردن.

strigla

: تسمه, طناب کوتاه, چرم تیغ تیزکن, بچرم کشیدن وتیز کردن.

strimma/band

: مارک, علا مت, درجه نظامی, پاگون, خط راه راه, یراق, پارچه راه راه, راه راه کردن, تازیانه زدن.

strimma/drag

: خط, رگ, رگه, ورقه, تمایل, میل, نوار یا رگه نواری, سپیده دم, بسرعت حرکت کردن, خط خط کردن.

strimmig

: خط دار, رگه دار, دارای اخلا ق وخصوصیات فردی, ناصاف, قابل تغییر.

striptease

: رقص همراه با برهنگی تدریجی رقاصه.

stripteaseartist

: پوست کن, کسیکه چیزی را باریکه باریکه جدا میکند, کسیکه رقص برهنه میکند.

strka

: نیرو دادن, قوت دادن, روح بخشیدن, پر زور کردن, تقویت شدن, خوش بنیه شدن, نیرومند کردن, قوی کردن, تقویت دادن, تقویت یافتن, تحکیم کردن.

strkande/tonisk

: نیروبخش, مقوی, صدایی, اهنگی.

strkelsehaltig

: اردی, نشاسته ای, دارای نشاسته, شبیه نشاسته, رسمی, اهاری, اهاردار.

strla ut

: درخشان کردن, منور کردن, نورافکندن.

strlande

: پرتوافکن, درخشان, شاخ دار, پر پرتو, درخشنده, درخشان, درخشنده, تابان, نور افشان.

strlglans

: شید, تابندگی, تشعشع, درخشندگی, پرتو.

strlning

: انتشار سهام دولتی و اوراق قرضه و اسکناس, نشر, بیرون دادن, صدور, خروج(طب)دفع مایعات, تابش, پرتو افشانی, تشعشع, برق, جلا.

strm

: طغیان رود, سیل, سیلا ب, رگبار, تعداد خیلی زیاد, هجوم بی مقدمه, سیل کلمات, مسیل, نهر.

strmbrytare

: ادم قطع کننده.

strmma

: جریان, روانی, مد (برابر جزر), سلا ست, جاری بودن, روان شدن, سلیس بودن, بده, شریدن.

strmvirvel

: گرداب, چرخش اب.

strng/ackord

: عصب, ریسمان, وتر, قوس, زه, تار.

strng/band

: زه, زهی, نخ, ریسمان, رشته, سیم, ردیف, سلسله, قطار, نخ کردن (باسوزن و غیره), زه انداختن به, کشیدن, :ریش ریش, نخ مانند, ریشه ای, چسبناک, دراز, به نخ کشیدن (مثل دانه های تسبیح), بصف کردن, زه دارکردن.

strngad

: سیم دار, سیمی, طنابی.

strnghet

: سختی, شدت, بی اعتدالی, فقدان ملا یمت, بی رحمی, سنگدلی, سختی, استحکام, سفتی, سختی, سختگیری, خشونت, تندی, دقت زیاد, سختی, شدت, سخت گیری, دقت, خشونت, شدت, کسادی, سختگیری, تندوتیزی.

strning/orolighet

: اختلا ل, مزاحمت.

strof

: بند, بند شعر, قطعه بندگردان, تهلیل, چرخش هنگام رقص همراه با اواز دسته جمعی, چرخ.

strogen

: هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود, ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

strogen

: هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود, ماده که بطورطبیعی درگیاهان وجود دارد ودارای اثرات حیاتی مشابه است.

strontium

: استرونتیوم, عنصر سبک دو ظرفیتی.

strre

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

strtande

: خلع, عزل از پادشاهی.

struktur

: ساخت, بافندگی, شالوده, بافته, پارچه منسوج, بافت, تاروپود, دارای بافت ویژه ای نمودن.

strukturalism

: بخشی از روانشناسی که از راه تعقل وتفکر وضع روحی فرد را مورد مطالعه قرار میدهد.

strukturell

: ساختمانی, وابسته به ساختمان, وابسته به بنا.

strukturerad

: ساخت یافته, دارای ساخت.

struma

: غمباد, بزرگ شدن غده تیروءید, گواتر.

strumpa

: جوراب زنانه ساقه بلند.

strumpeband

: بند جوراب, کش جوراب, عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب, بند زدن, کش زدن (بپا یا به جوراب), معلق, بند شلوار, بند جوراب.

strumpor

: جامه کش باف, جوراب بافی.

strumpor/trikvaror

: جامه کش باف, جوراب بافی.

strunt

: مزخرف, چرند, نوعی کالباس, حقه بازی کردن, سرهم بندی کردن, حقه بازی, چرند, ناچیز, من من کردن, حرف بیهوده زدن, مهمل گویی

strunt/nonsens

: حرف توخالی, مهمل, حقه بازی, چرند.

struntprat

: حرف مزخرف, حرف توخالی.

strupe

: گلو, نای, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا کردن.

strupgrepp

: ضربت یاتماس خفه کننده.

struts

: شتر مرغ.

struva

: کلوچه قیمه دار یا میوه دارکه سرخ کنند, خاگینه گوشت دار, پاره, خرده, خردکردن, قطعه قطعه کردن, تلف کردن, هدر کردن.

struva/bryta i sm bitar

: کلوچه قیمه دار یا میوه دارکه سرخ کنند, خاگینه گوشت دار, پاره, خرده, خردکردن, قطعه قطعه کردن, تلف کردن, هدر کردن.

strv/barsk

: خشن, دارای ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته.

strva/sacka efter

: متفرق شدن, هرزه روییدن, سرگردان بودن, سرگردان, اواره.

strvan

: تلا ش, کوشش, سعی, جد و جهد, سعی بلیغ, تلا ش کردن, کوشیدن.

strvan

: دم زنی, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهیق, تلا ش, کوشش, سعی, جد و جهد, سعی بلیغ, تلا ش کردن, کوشیدن.

strvpelare

: شمع پشتیبان دیوار, حاءل, نگهدار, پایه, شمع زدن, محکم بستن, دارای شمع یاحاءل.

stryk/mycket kr vande

: خسته کننده, فرساینده, تنبیه کننده.

stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حرکت, تکان, لمس کردن, دست کشیدن روی, نوازش کردن, زدن, سرکش گذاردن (مثل سرکش روی حرف کاف).

stryka omkring

: درپی شکار گشتن, پرسه زدن, تلا ش, پرسه, جستجو, تکاپو, سرقت.

strykjrn

: اتو.

stryknin

: استرکنین.

strykpojke

: سگ شکست خورده, توسری خور.

strypa

: گلوی کسی را فشردن, خفه کردن.

stsaker

: صنعت شیرینی سازی, قنادی.

stt

: واکنش شدید, ضربه, لطمه, بار, فشار, بلند کردن, دزدی کردن, دزدی, سرقت, مسلحانه.

stta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

stta bort

: دلسرد کردن, بیگانه کردن, دورکردن.

stta i fara

: به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن.

stta till

: پیوستن, متصل کردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پیوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

stta upp

: برگشتن, برگرداندن, قی کردن.

stta/sticka/anfall

: فرو کردن, انداختن, پرتاب کردن, چپاندن, سوراخ کردن,رخنه کردن در, بزور بازکردن, نیرو, فشار موتور, نیروی پرتاب, زور, فشار.

sttare

: حروفچین.

sttlig/uppbl st

: پرشکوه.

sttpinne

: بیلچه, نشاء کاشتن, گود کردن زمین.

sttt

: .

sttta/binda

: چوب بست زدن, پایه زدن, بستن, بسیخ کشیدن, بدار اویختن, جفت کردن, گره زدن, دسته کردن, متمسک شدن, کوک زن, بهم بستن, بادبان را جمع کردن, بار سفر بستن, بدار اویخته شدن, خرپا, شکم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

stttande

: مجهز کننده, حامی, پشتیبان.

stubb

: کاهبن, کلش, ریش زبر, موی نتراشیده, ته ریش.

stubb/sk ggstubb

: کاهبن, کلش, ریش زبر, موی نتراشیده, ته ریش.

stubbig

: پوشیده از کاهبن, شبیه کاهبن, زبر, پرمو, نتراشیده.

stubbsvans

: دم کل, اسب یا سگ دم کل, هرچیز ناقص یامختصر شده, ادم مهمل.

stuck

: گچ, اندود گچ وسیمان, گچ کاری روی بنا, با گچ سفید کردن, گچ کاری کردن.

stuckit

: .

student

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقیق, دانشجوی دوره لیسانس.

studentexamen

: دخول یا نام نویسی در دانشگاه.

studenthem

: خوابگاه, شبانه روزی (مثل سربازخانه, مدرسه وغیره).

studenttillvaro

: شاگردی, تلمذ.

studera

: مطالعه, بررسی, مطالعه کردن.

studerade

: از روی مطالعه, دانسته, عمدی, تعمدی, از پیش اماده شده.

studerande

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقیق.

studerat

: از روی مطالعه, دانسته, عمدی, تعمدی, از پیش اماده شده.

studie

: مطالعه, بررسی, مطالعه کردن.

studiecell

: کابین یا اطاقک چوبی.

studier

: مطالعه سخت, دود چراغ خوری, شب زنده داری.

studio

: پیشه گاه, اتاق کار, کارگاه, کارخانه, هنرکده, کارگاه هنری.

studio/atelj

: پیشه گاه, اتاق کار, کارگاه, کارخانه, هنرکده, کارگاه هنری.

studsa

: دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن, رم کردن, تامل کردن (در اثر ترس وغیره), کارسرهم بندی کردن, بالا جستن, پس جستن, پریدن, گزاف گویی کردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بیرون انداختن, پرش, جست, گزاف گویی.

studsa tillbaka

: دوباره بجای اول برگشتن, حرکت ارتجاعی داشتن, منعکس شدن, پس زدن, برگشتن, جهش کردن, دارای قوه ارتجاعی, واکنش, اعاده.

stuga

: کلبه, خانه روستایی.

stuga/enplansvilla

: بنگله, خانه های ییلا قی.

stulit

: .

stum

: صامت, لا ل, گنگ

stum/d mpa

: گنگ, لا ل, بی صدا, بی زبان, صامت, کسر کردن, خفه کردن

stump/stubbe

: کنده, ریشه, ته سیگار, ته چک, ته سوش, ته, ته بلیط, کوتوله, از بیخ کندن, تحلیل بردن, راندن, کوبیدن, کنده درخت, ریشه(دندان), ته سیگار, بیخ وبن, صدای افتادن چیزسنگین, سقوط باصدای سنگین, خپله, کوتاه قد, خسته وکوفته, از پا درامده, بریدن, قطع کردن, سنگین افتادن, گیج کردن, دست پاچه شدن.

stund

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهمیت.

stund/medan

: در صورتیکه, هنگامیکه, حال انکه, مادامیکه, در حین, تاموقعی که, سپری کردن, گذراندن.

stup

: سرازیر, تند, سراشیب, گزاف, فرو کردن (در مایع), خیساندن, اشباع کردن, شیب دادن, مایع (جهت خیساندن).

stuprnna

: لوله یا وسیله ای که از ان اب فوران میکند, فواره, ناودان, گرداب, گردباد دریایی.

stut

: گوساله وحشی, گاونر اخته.

stut/oxe

: گوساله وحشی, گاونر اخته.

stuteri

: گل میخ, قپه, دکمه سردست, دسته, اسب تخمی, حیوانی که برای اصلا ح نژاد نگهداری میشود, داربست, میخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع کردن, پرکردن.

stuva

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

stuva/packa

: تنگ هم چیدن, خوب جا دادن, پرکردن, مخفی کردن, پریدن, انباشتن, بازداشتن.

stuva/stuvas/stuvning

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

stuvas

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن.

stuveriarbetare

: متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی, بارگیری وباراندازی کردن, کارگر بار انداز.

stuvning

: تاس کباب, نگرانی, گرمی, داغی, اهسته جوشانیدن, اهسته پختن, دم کردن, تنگ هم چینی, اجرت تنگ هم چیدن کالا.

stvel

: پوتین یاچکمه, اخراج, چاره یافایده, لگدزدن, باسرچکمه وپوتین زدن, چکمه دهان گشاد, نوعی بازی گنجفه.

stycke

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند کردن, فاصله گذاری کردن, انشاء کردن.

styckevis

: به اجزاء ریز تقسیم کردن, خردخرد, تکه تکه, بتدریج, تدریجی.

styckning

: قطع, بریدن, اندام.

stygg

: شیطان, بدذات, شریر, نا فرمان, سرکش.

stygn

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

stygn/sticka

: کوک, بخیه, بخیه جراحی, بخیه زدن.

stylta

: باچوب پا راه رفتن, چوب پا, عصای زیر بغل, میله, پادراز.

stympa

: ضایعات, فضولا ت, تحریف, تحریف کردن, الک کردن, کسیرا معیوب کردن, معیوب شدن, اختلا ل یا از کارافتادگی عضوی, صدمه, جرج, ضرب و جرح, نقص عضو, چلا ق کردن, معیوب کردن.

stympa/avkorta

: کوتاه کردن, مختصر نمودن.

stympade

: اشفته, درهم.

stympning

: قطع عضو, تحریف.

styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهانی, تیر کشیدن, درد, سوزش ناگهانی, حمله سخت.

styra

: , احمق, بی فکر.

styra om

: بازپرسی از شهود بعد از بازجویی متهم, دوباره راهنمایی کردن.

styra/ungtjur

: راندن, بردن, راهنمایی کردن, هدایت کردن, گوساله پرواری, رهبری, حکومت.

styrbar

: قابل هدایت, کشتی هوایی, بالن.

styrbord

: سمت راست کشتی, واقع در سمت راست کشتی, بطرف راست حرکت کردن.

styre

: سکان, اهرم سکان, نظارت, اداره, زمام, اداره کردن, دسته.

styrelse/bord

: تخته, تابلو.

styrelse/ordning

: رژیم, روش حکومت پرهیز غذایی.

styrelsemedlem

: فرنشین, مدیر, رءیس, اداره کننده, کارگردان.

styrka

: نیرو, زور, قوت, قوه, توانایی, دوام, استحکام.

styrka/uth llighet

: بنیه, نیروی حیاتی, طاقت, استقامت, پرچم.

styrman

: لنگه, جفت, همسر, کمک, رفیق, همدم, شاگرد, شاه مات کردن, جفت گیری یا عمل جنسی کردن.

styrstng

: دسته دو چرخه, فرمان.

styv

: سفت, شق, سیخ, مستقیم, چوب شده, مغلق, سفت کردن, شق کردن.

styv kanfas

: کرباس اهاردار, کیسه کرباسی, سختی.

styva

: سفت, شق, سیخ, مستقیم, چوب شده, مغلق, سفت کردن, شق کردن.

styvbarn

: فرزند خوانده, نافرزندی.

styvbror

: نابرادری.

styvdotter

: نادختری, دختر خوانده.

styver

: پشیز, غاز, ذره.

styvf rlder

: والدین غیر صلبی.

styvfar

: شوهر مادر, پدراندر, ناپدری.

styvmor

: زن پدر, نامادری, مادر.

styvmorsviol

: اسایش فکری.

styvnad

: سفت کننده.

styvson

: ناپسری, پسر زن, پسر شوهر, فرزند خوانده.

styvsyster

: ناخواهری, خواهراندر.

subdominant

: فا, نت چهارم موسیقی, تابع, تبعی.

subjektiv

: درونی, ذهنی, معقول, وابسته بطرز تفکر شخص, فاعلی, خصوصی, فردی.

subjektivism

: درون گرایی, معقولیت, موضوعیت, حالت نظری, ذهن گرایی, اصالت ذهن وحس, فردیت تفکر.

subjektivitet

: درونی بودن, فردیت, فاعلی بودن.

subkontinent

: شبه قاره.

subkultur

: خرده فرهنگ, فرهنگ فرعی, کشت فرعی, کشت دوم میکروب.

subkutan

: زیر پوستی, تحت الجلدی.

sublim

: برین, والا, رفیع, بلند پایه, عرشی.

sublimera

: تصفیه کردن, پاک کردن, تصعیدکردن, متعال کردن, بالا بردن, متصاعدکردن, منزه, متعال.

sublimering

: تصعید, تعالی, توجه بعالم بالا وامور عالیه.

subliminal

: غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس, خارج از مرحله اگاهی, نیمه خوداگاه.

sublimitet

: بلندی, افراشتگی, تعالی, علومقام, رفعت.

subnormal

: غیر طبیعی, مادون عادی, کم هوش.

subrett

: خادمه, بانویی که در نمایشات نقش فضولباشی و دسیسه کار را بازی میکند, مسخره.

subsonisk

: مادون سرعت سیر صوت.

substantiv

: اسم, نام, موصوف, قاءم بذات, متکی بخود, مقدار زیاد, دارای ماهیت واقعی, حقیقی, شبیه اسم, دارای خواص اسم.

substantivisk

: اسمی, مربوط به اسم.

substitut

: عوض, جانشین, تعویض, جانشین کردن, تعویض کردن, جابجاکردن, بدل.

substrat

: سفره, لا یه.

subtilitet

: باریک بینی, موشکافی, زیرکی, لطافت, تیزبینی ومهارت.

subtrahend

: کاسته, مفروق.

subtrahera

: کاستن, تفریق کردن.

subtraktion

: کاهش, تفریق.

subvention

: اعانه نقدی دولت به بنگاه عام المنفعه, کمک مالی, اعانه, تخصیص اعانه, کمک هزینه.

subventionera

: کمک هزینه دادن, کمک خرج دادن.

suck

: اه, اه کشیدن, افسوس خوردن, اه حسرت کشیدن.

suddighet

: لکه, تیرگی, منظره مه الود, لک کردن, تیره کردن, محو کردن, نامشخص بنظر امدن.

suffl

: خوراک مرکب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنیر وشکلا ت, پارچه نازک گل برجسته زنانه, پف کردن یا بالا امدن غذا, پف کرده.

suffl r

: سوفلور, وادار کننده.

sufflera

: بیدرنگ, سریع کردن, بفعالیت واداشتن, برانگیختن, سریع, عاجل, اماده, چالا ک, سوفلوری کردن.

sufflrbud

: پادو یا پیشخدمت (درتاتر).

suffragett

: زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان.

sug

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

sug/suga

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

suga

: مکیدن, مک زدن, شیره کسی را کشیدن, مک, مک زنی, شیردوشی.

sugapparat

: طفل شیرخوار, حیوان یا عضو یا الت مکنده, خروس قندی,اب نبات مکیدنی, احمق, الت مکنده تولید کردن.

sugapparat/parasit

: طفل شیرخوار, حیوان یا عضو یا الت مکنده, خروس قندی,اب نبات مکیدنی, احمق, الت مکنده تولید کردن.

sugga

: ماده خوک جوان, شلخته وچاق.

sugga/s

: ماده خوک جوان, شلخته وچاق.

sugning

: مک زنی, جذب بوسیله مکیدن, جذب, عمل مکیدن, مکش, سوپاپ تلمبه.

sulfat

: زاج, توتیا, سولفات, با اسید سولفوریک امیختن.

sulfid

: نمک یا استرسولفید هیدروژن.

sultan

: سلطان.

sultanrussin

: سلطانه, زن یا مادر یا دختر سلطان.

sumak

: سماق.

summa

: سرزدن, بالغ شدن, رسیدن, :مبلغ, مقدار میزان, جمع کردن, حاصل جمع, مجموع.

summering

: خلا صه, مختصر, موجز, اختصاری, ملخص, انجام شده بدون تاخیر, باشتاب, جمع زنی, افزایش, جمع, مقامی, خلا صه.

sumpigt utlopp

: نهرکوچک یا فرعی, شاخه فرعی رودخانه.

sumpskldpadda

: لا ک پشت خوراکی سواحل فلوریدا.

sund

: صدا, اوا, سالم, درست, بی عیب, استوار, بی خطر, دقیق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسیدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, کاملا, ژرفاسنجی کردن, گمانه زدن.

sund/svrigheter

: تنگ, باریک, دشوار, باب, بغاز, تنگه, در مضیقه, در تنگنا, تنگنا.

sunnit

: سنی, اهل سنت, پیرو مذهب سنت.

sunt f rnuft

: عقل سلیم, قضاوت صحیح, حس عام, ابتکار, عقل سلیم.

sup

: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانیدن, جرعه جرعه نوشیدن.

sup/snaps/styrketr

: درم (مقیاس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانیدن, جرعه جرعه نوشیدن.

supa

: مشروب الکلی, مشروبات الکلی بحد افراط نوشیدن, مست کردن, گیج کردن, سردرگم وهاج وواج شدن, داءم الخمر بودن, گیج کردن, نوشابه زیاد خوردن, درختستان, باغ, گنبد بودایی, برج بودایی.

supermakt

: ابر قدرت, ابر نیرو.

supersnabb

: ماوراء الصوت, دارای سرعتی پنج یا شش برابر امواج صوتی در فضا.

supig

: وابسته به مشروب, مست.

supraledare

: بس رسانا, خیلی هدی, بیش از حد لزوم هادی.

supraledning

: ابرهدایت, فوق هدایت.

suput

: مشروب خور, خمار, باده گسار, میگسار, داءم الخمر, کوسه ماهی اروپایی.

sur

: ترش, حامض, سرکه مانند, دارای خاصیت اسید, جوهر اسید, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسی, جوهر, محک, ترشرو, عبوس, تند مزاج, بد خلق, موشی, موش وار, موش مانند, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسید داشتن, مثل غوره وغیره), ترش شدن, تندخو وگستاخ, ناهنجار, با ترشرویی.

surdeg

: خمیر مایه, خمیر ترش, عامل کارگر, مخمر کردن, خمیر کردن, ور اوردن.

surdegsbr d

: خمیر ترش.

surfingbrda

: قطعه ء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود, تخته مخصوص اسکی روی اب, اسکی ابی بازی کردن.

surk l

: کلم رنده شده واب پز با سرکه.

surpuppa

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

surr

: وزوز کردن, ورور کردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شایعه, همهمه, اوازه.

surr/surra

: وزوز کردن, ورور کردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شایعه, همهمه, اوازه.

surr/surra/gnola

: وزوز کردن, همهمه کردن, صدا کردن (مثل فرفره), زمزمه کردن, درفعالیت بودن, فریب دادن.

surr/surra/spinna

: صدای وزوز(در اثر حرکت سریع), حرکت کردن, پرواز کردن, غژغژ کردن.

surra

: وزوز کردن, ورور کردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شایعه, همهمه, اوازه, سفت بستن, سفت کشیدن, محکم بستن, زدن, ضرب زدن, کوبیدن.

surrealism

: سبک نگارش خیالی, سوررءالیسم, فراواقعیت گرایی.

surrogat

: جانشین, قاءم مقام, عوض, جایگیر, جانشین شدن, قاءم مقام شدن, وکیل شدن.

sus

: صدای فش فش کردن, با صدای فش فش زدن, فش فش, صدای ضربت تازیانه, باهوش, پیرومد.

sus/vina

: صدای فش فش کردن, با صدای فش فش زدن, فش فش, صدای ضربت تازیانه, باهوش, پیرومد.

susa

: صدای زمزمه یا اه, زمزمه یا خش خش کردن, صدای چلپ چلوپ, صدای خش خش کردن.

suspendera

: اویزان شدن یا کردن, اندروابودن, معلق کردن, موقتا بیکار کردن, معوق گذاردن.

suspendera/uppskjuta

: اویزان شدن یا کردن, اندروابودن, معلق کردن, موقتا بیکار کردن, معوق گذاردن.

suspensiv

: اویزشی, اندروا پذیری, درحال تعلیق, درحال توقف, تعلیق, معلق.

suspensoar

: فتق بند, بیضه بند.

sutan

: ردای مخصوص کشیشان کاتولیک.

sutare

: ماهی گول اب شیرین اروپا واسیا.

sutur

: درز, بخیه, شکاف, چاک, دوختن.

suvenir

: هدیه یادگاری یادبود.

suver nitet

: سلطه, حق حاکمیت, پادشاهی, قدرت.

suvern

: پادشاه, شهریار, لیره زر, با اقتدار, دارای قدرت عالیه.

sv l som

: بخوبی, بعلا وه, ونیز, همچنین.

sv lja

: پرستو, چلچله, مری, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعیدن.

sv lla

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

sv lla/rka sill

: پف کرده, بادکردن, باددار, نفخ.

sv lt

: گرسنگی, رنج ومحنت, قحطی, قحطی زدگی.

sv lta/hungra

: گرسنگی کشیدن, از گرسنگی مردن, گرسنگی دادن, قحطی زده شدن.

sv nga

: این سو وان سو جنبیدن, تاب خوردن, در نوسان بودن, تاب, نوسان, اهتزاز, سلطه حکومت کردن, متمایل شدن یا کردن و بعقیده ای.

sv nghjul

: چرخ لنگر, چرخ طیار.

sv ngrum

: جای دنج, ازادی عمل, محل فراغت.

sv r

: سخت, دشوار, مشکل, سخت گیر, صعب, گرفتگیر, شدید, دردناک, تالم اور, اندوه اورد.

sv r

: ناسزا, سوگند خوردن, قسم دادن, فحش, ناسزا گفتن.

sv r uppgift

: اذیت کننده, شانه کننده پشم.

sv rdfish

: اره ماهی, شمشیر ماهی.

sv rdsfste

: دسته, قبضه, دسته شمشیر.

sv rdsskida

: نیام, غلا ف شمشیر, حفاظ, غلا ف کردن.

sv rm

: گروه, دسته زیاد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام کردن, هجوم اوردن.

sv rm/svrma/myller/myllra

: گروه, دسته زیاد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام کردن, هجوم اوردن.

sv rma

: گروه, دسته زیاد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام کردن, هجوم اوردن.

sv rmod

: مالیخولیا, سودا, سودا زدگی, غمگین.

sv rt

: سخت, دشوار, مشکل, سخت گیر, صعب, گرفتگیر, بشدت, بسختی, بسیار.

sv rta

: واکس سیاه, رنگ سیاه, مرغابی سیاه, پاریلا.

sv rta ner

: لکه دار کردن, سیاه کردن, بد نام کردن.

sv va hgt

: بلند پروازی کردن, بلند پرواز کردن, بالا رفتن, بالغ شدن بر, صعود کردن, بالا روی, اوج گرفتن.

sv va/kretsa

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن.

sva med eter

: بااتر مخلوط کردن, بااترترکیب کردن, بااتر بیهوش کردن, کرخت کردن.

svabb

: جاروب, اسفنج زمین شویی, لوله پاک کن, سنبه جراحی, گردوخاک گرفتن, زدودن, پیچیدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باکهنه اب چیزی را کشیدن, پنبه برای پاک کردن زخم وگوش وغیره.

svabb/skura/skrubba

: جاروب, اسفنج زمین شویی, لوله پاک کن, سنبه جراحی, گردوخاک گرفتن, زدودن, پیچیدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باکهنه اب چیزی را کشیدن, پنبه برای پاک کردن زخم وگوش وغیره.

svabb/torka av

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

svada

: اطناب, لفاظی, درازگویی, سخن پردازی, روانی, چرب زبانی, فرزی, چرخندگی, تحرک.

svag

: سست, کم دوام, ضعیف, کم بنیه, کم زور, کم رو, علیل المزاج, ضعیف, بی بینه, کم بنیه.

svag sida

: نقطه ضعف, صعف اخلا قی, ضعف, تیغه شمشیر.

svag sluttning

: سرازیری ملا یم, شیب, حصار یا مانع محافظ.

svag/matt

: ضغیف, کم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحیف.

svag/rankig

: نرم استخوان, سست, ضعیف, لق, زهواردررفته.

svaga

: سست, کم دوام, ضعیف, کم بنیه, کم زور, کم رو.

svagdricka

: چیز بی اهمیت, ابجو پست وکم الکل.

svaghet

: ضعف و ناتوانی, سستی, ضعف قوه باء, عنن, سستی, ضعف اخلا ق, نحیفی, خطایی که ناشی ازضعف اخلا قی باشد, بیمایگی, نااستواری, ضعف, سستی, بی بنیه گی, فتور, عیب, نقص.

svaghet/lderdomssl het

: ضعف پیری, کودنی در اثر پیری.

svalg

: حلق, گلوگاه, حلقوم, گلو, گلو, نای, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا کردن.

svalg/klyfta

: شکاف, وقفه, فرق بسیار, پرتگاه عظیم.

svalla

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جریان سریع وغیر عادی, برق موجی از هوا, تشکیل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalla/svallvg

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جریان سریع وغیر عادی, برق موجی از هوا, تشکیل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svallv g

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جریان سریع وغیر عادی, برق موجی از هوا, تشکیل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalstjrt

: دم چلچله ای, دم فاخته ای.

svamla

: کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.

svamlig

: منتشر شده, پراکنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش کردن, منتشر کردن.

svamp

: گیاه قارچی, قارچ, سماروغ, قارچ, سماروغ, بسرعت رویاندن, بسرعت ایجاد کردن.

svampaktig

: قارچی, سماروغی, اسفنجی, زود گذر.

svampig

: اسفنجی, شبیه اسفنج, نرم ومتخلخل, نرم.

svan

: قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار کردن.

svandamm

: محل پرورش قو.

svans

: دم, دنباله, عقب, تعقیب کردن.

svansa

: چاپلوسانه فروتنی کردن, انقباض غیر ارادی ماهیچه.

svansa/krypa

: چاپلوسانه فروتنی کردن, انقباض غیر ارادی ماهیچه.

svansl s

: بی دم.

svar

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت کردن, دفاع کردن (از), جوابگو شدن, بکار امدن,بکاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتیاج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ دفاعی, جواب, پاسخ دفاعی دادن.

svara

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند یا مشابه بودن, مکاتبه کردن, رابطه داشتن, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واکنش نشان دادن, پاسخ.

svarande

: مدافع, مدعی علیه, مطابق, موافق, جوابگو, واکنش دار.

svars-

: واکشنی, پاسخی, علا قمند و متوجه.

svart

: سیاه, تیره, سیاه شده, چرک وکثیف, زشت, تهدید امیز, عبوسانه, سیاهی, دوده, لباس عزا, سیاه رنگ, سیاه رنگی, سیاه کردن.

svart lista

: فهرست اسامی مجرمین واشخاص مورد سوء ظن, فهرست سیاه, صورت اشخاص بدحساب, اسم کسی رادرلیست سیاه نوشتن.

svart tavla

: تخته سیاه.

svarta

: سیاه, تیره, سیاه شده, چرک وکثیف, زشت, تهدید امیز, عبوسانه, سیاهی, دوده, لباس عزا, سیاه رنگ, سیاه رنگی, سیاه کردن.

svartbetsa

: ابنوسی رنگ کردن, ابنوسی کردن چوب.

svartfot

: خبرچین, اعتصاب شکن, جاسوسی کردن.

svarting

: سیاهپوست, سیاه زنگی.

svartkonst

: غیبگویی(از طریق ایجاد رابطه با مردگان).

svartmuskig

: سیاه چره, سبزه تند, تیره روی.

svartna

: سیاه کردن, لکه دار یا بدنام کردن.

svartsjuk

: حسود, رشک مند, رشک ورز, غیور, بارشک, رشک بر.

svarv

: ماشین تراش, چرخ خراطی, تراش دادن.

svarvare

: خراط, تراش کار, چرخ کار, چرخنده, چرخاننده.

svassa

: اردک وار راه رفتن, تلوتلو خوردن و راه رفتن, گردش سفر, راه پیمایی تفریحی.

svastika

: صلیب شکسته المان نازی.

svavel

: گوگرد, گوگرد, گوگرددار کردن, اصل احتراق.

svavel-

: گوگردی, شبیه گوگرد, مشتعل.

sveda

: سوختگی سطحی, سوختن, بودادن, بطور سطحی سوختن, داغ کردن, فر زدن.

sveda/frbr nna

: بطور سطحی سوختن, تاول زدن, سوزاندن, بودادن, سوختگی, تاول.

svek

: نارو, خیانت, غدر, بی وفایی.

svek/list

: حیله, مکر, دستان و تزویر, تلبیس, روباه صفتی, خیانت, دورویی.

svekfull

: خیانت امیز, خاءنانه, خیانتکار, خاءن.

svekfull/trols

: پیمان شکن, خاءن.

svekl s

: بی تزویر.

svensk

: سوءدی, اهل سوءد.

svenska

: سوءدی, اهل سوءد.

svenskt

: سوءدی, اهل سوءد.

svepa

: روفتن, جاروب کردن, زدودن, از این سو بان سوحرکت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت میدان دید, جارو.

svepning

: کفن, پوشش, لفافه, طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتی, پوشاندن, در زیر حجاب نگاه داشتن, کفن کردن.

svept

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

svepte

: جاروب شده, متمایل, پیچ دار, پیچ خورده, کج شده.

svetsa

: جوشکاری کردن, جوش دادن, پیوستن, جوش.

svetsare

: جوشکار, ماشین جوشکاری.

svett

: خوی, عرق کردن, عرق, عرق ریزی, مشقت کشیدن.

svettas

: تعریق, عرق ریختن, عرق کردن, دفع کردن.

svettdrivande

: عرق اور, تولید کننده عرق, عرق زا, معرق.

svettning

: عرق بدن, کارسخت, عرق ریزی.

svettrem

: نوار چرمی دور کلا ه.

svikta

: شانه خالی کردن, بخود پیچیدن, دریع داشتن, مضایقه کردن, مضایقه, امساک.

svimma

: ضعیف, کم نور, غش, ضعف کردن, غش کردن.

svimma/svag

: ضعیف, کم نور, غش, ضعف کردن, غش کردن.

svimma/svimning

: غش کردن.

svimning

: سنکوپ, بیهوشی, غش, حذف هجا, توقف, مث, همبرش.

svin

: خوک, گراز, خوک پرواری, بزور گرفتن, خوک, گراز ادم پرخور یا حریص.

svinaherde

: خوک چران, گرازبان.

svinaktig

: خوک صفت, بی ادب, وحشی, خوک مانند, خوک صفت, وابسته به خوک, شبیه خوک, خوک صفت.

svindel

: گوش بری کردن, گول زدن, مغبون کردن, فریب, کلا ه برداری.

svindelanfall

: سرگیجه, دوران, دوار سر, چرخش بدور.

svindlare

: گول زن, گوش بر, قاچاق, متقلب, کلا ه گذار, کلا ه بردار.

svinga

: اونگان شدن یا کردن, تاب خوردن, چرخیدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعی رقص واهنگ ان.

svingel

: چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگرد نشان میدهد, حصیر, بوریا, با چوب نوک تیزنشان دادن.

svinister

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

svinister/spck

: چربی خوک, گوشت خوک, چربی زدن, ارایش دادن, چرب زبانی.

svink tt

: گوشت خوک, خوک, گراز.

svinktt/fl sk

: گوشت خوک, خوک, گراز.

svinlder

: پوست گراز, توپ فوتبال.

svinstia

: خوک دان, لا نه خوک, جای کثیف, خوک دانی, اغل خوک, جای کثیف.

svisch

: صدای صفیر, صدای تماس جسم سریع با هوا, صدای صفیرایجاد کردن.

sviskon

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

sviskon/besk ra trd

: الو, گوجه برقانی, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس کردن.

svit

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمین, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسیقی.

svit/v ning

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمین, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسیقی.

svl

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بیرونی هرچیزی, پوست کندن.

svlighet

: بیحسی.

svlj

: پرستو, چلچله, مری, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعیدن.

svlja/sluka

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صدای حاصله از عمل بلع.

svlla upp

: باد کردن, اماس کردن, متورم کردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگی, برجسته, شیک, زیبا (د.گ.- امر.) عالی

svlta

: گرسنگی دادن, گرسنگی کشیدن, گرسنگی کشیدن, از گرسنگی مردن, گرسنگی دادن, قحطی زده شدن.

svng

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

svnga/svinga

: زرق وبرق دادن (شمشیر), باهتزاز دراوردن (شمشیر وتازیانه), تکان دادن سلا ح (ازروی تهدید).

svngning

: نوسان.

svngtapp

: گردنده, حلقه گردان, قسمت گردند ه میخ یاپیچ سرپهن, روی محورگردیده, چرخاندن.

svordom

: اشباعی, جایگیر, تکمیل کننده, پرکننده, پیمان, سوگند, قسم خوردن.

svr olycka

: مرگ ومیر, تلفات.

svrd

: شمشیر.

svrdformig

: شمشیری, غضروف خنجری.

svrfar

: پدر شوهر, پدر زن.

svrighet

: سختی, دشواری, اشکال, زحمت, گرفتگیری, دورو, خودنما, پیاله لبالب, جام پر.

svrm-

: ابرفتی, رسوبی, ته نشینی, مربوط به رسوب و ته نشین.

svrmare

: فشفشه, اتش بازی, دارای صدای فش فش, کنایه, فشفشه درکردن, کنایه زدن, غیور, ادم متعصب یاهواخواه, مجاهد, جانفشان.

svrmod/dysterhet

: مالیخولیا, سودا, سودا زدگی, غمگین.

svrord

: قسم دروغ, بد دهانی, کفر گویی, فحش, ناسزا.

svrta ned

: سیاه کردن, لکه دار یا بدنام کردن.

svullen

: بادکرده, اماس کرده, اماسیده, ورم کرده, متورم, ورقلنبیده, پراب وتاب, مطنطن, بادکرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullen/svullna

: بادکرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullna

: بادکرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullnad

: ورم, اماس, باد, بادکردگی, تورم, غرور, طمطراق.

svullnande

: اماس, ورم, حالت تورم.

svulst

: رشد, نمود, روش, افزایش, ترقی, پیشرفت, گوشت زیادی, تومور, چیز زاءد, نتیجه, اثر, حاصل.

svva

: درحال توقف پر زدن, پلکیدن, شناور واویزان بودن, در تردید بودن, منتظرشدن, برخاستن, بلند شدن, شناور شدن.

sy

: دوختن, دوزندگی کردن, خیاطی کردن.

sybarit

: ساکن شهر سیباریس, عیاش, خوشگذران.

sybeh rshandlare

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

sybehr

: خرازی فروشی, مغازه ملبوس مردانه.

sydgende

: عازم جنوب.

sydl nning

: جنوبی, اهل جنوب (در ایالا ت متحده).

sydlig

: جنوبی, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydliga

: جنوبی, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydligast

: در اقصی نقطه جنوب.

sydost

: باد جنوب شرقی, توفان جنوب شرقی.

sydstlig

: جنوب خاوری, جنوب شرقی.

sydv stlig

: واقع در جنوب غربی, باد جنوب غربی.

sydvst

: باد جنوب غربی, توفان یا تند باد جنوب غربی, جنوب غربی, کلا ه مخصوص مواقع توفانی دریا.

syfilis

: کوفت, سیفیلیس, ابله فرنگی.

syfilitisk

: سفلیس شناسی, سفلیسی.

syfte

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پیشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پیشنهادکردن, نیت.

syl

: درفش, سوراخ کن, درفش, نوک پهن.

sylfid

: روح یا موجود ساکن در هوا, جن هوایی.

syllogism

: قیاس, قیاس منطقی, قضیه منطقی, صغری وکبری.

sylt

: مربا, فشردگی, چپاندن, فرو کردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراکم کردن, شلوغ کردن, شلوغ کردن(با امد و شد زیاد), بستن, مسدود کردن, وضع بغرنج, پارازیت دادن.

symbios

: همزیگری, همزیستی, زندگی تعاونی, همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلف باهم.

symbiotisk

: وابسته به همزیگری.

symbol

: نشان, نشانه, علا مت, شعار, تمثیل, با علا یم نشان دادن, نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.

symbolisera

: بطور کنایه نشان دادن, برمز وانمود کردن

symbolisk

: مشعر, حاوی, نشانه, حاکی, کنایه دار, رمزی, اسمی, صوری, جزءی, کم قیمت, نمادی, نمادین, رمزی, نشان دار, علا مت دار, حاکی, دال بر.

symbolisk framstllning

: نماد, نمایش بوسیله علا ءم, مکتب رمزی, نشان پردازی.

symfoni

: سمفونی, قطعه طولا نی موسیقی, هم نوا, هم نوایی.

symfoniker

: هم نواگر, نوازنده عضو ارکستر, اهنگ ساز, تصنیف ساز.

symfonisk

: هم اهنگ, هم نوا, موزون, شبیه سمفونی.

symmetri

: تقارن.

symmetrisk

: متناسب, برابر, هم اندازه, متقارن, منظم.

sympatisera

: همدردی یا همفکری کردن, جانبداری کردن.

sympatisk

: دوست داشتنی, نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

sympatiska

: کشنده, جاذب, جالب, دلکش, دلربا, فریبنده.

sympatisr

: همدرد, غمخوار, جانبدار.

symposium

: هم نشست, همسگالی, بزم پس از شام, مجلس مذاکره دوستانه, مقالا ت گوناگون درباره یک موضوع, ضیافت.

symtom

: هم افت, نشان, نشانه, اثر, دلیل, علا ءم مرض, علا مت.

symtomatiskt

: مطابق نشانه بیماری, نماینده, حاکی, حاکی از علا ءم مرض, نشانه بیماری.

syn

: ظهور, خیال, روح, تجسم, شبح, منظر, دید, بینایی, مراقبت, بینش, بینایی, بینش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روی, جلوه, قیافه, جنبه, چشم, قدرت دید, دیدگاه, هدف, دیدن, دید زدن, نشان کردن, بازرسی کردن.

syn/vision

: دید, بینایی, رویا, خیال, تصور, دیدن, یا نشان دادن (دررویا), منظره, وحی, الهام, بصیرت.

syna

: سرکشی کردن, بازرسی کردن, تفتیش کردن, رسیدگی کردن.

synagoga

: کنیسه, پرستشگاه یهود.

synbar

: پیدا, اشکار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

synbar/p stdd

: نمایان, ظاهر, قابل نمایش, صوری.

synd

: دریغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردی, حس ترحم, ترحم کردن, دلسوزی کردن, متاثر شدن.

synd/synda

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

synda

: گناه, معصیت, عصیان, خطا, بزه, گناه ورزیدن, معصیت کردن, خطا کردن.

syndabock

: بز طلیعه, کسیکه قربانی دیگران شود, کسی را قربانی دیگران کردن.

syndaflod

: سیل, طوفان, غرق کردن, طوفان ایجاد کردن.

syndare

: عاصی, بزهکار, گناهکار, خطاکار, متجاوز, مجرم, متخلف.

syndare/missd dare

: متهم, مقصر, ادم خطاکار یا مجرم.

syndfull

: جایزالخطا, دستخوش خطا, عاصی, گناهکار.

syndikalism

: پیروی از اصول اتحادیه صنفی, اتحادیه گرایی.

syndikat

: اتحادیه صنفی, سندیکا, تشکیل اتحادیه دادن.

syndrom

: مجموعه علا ءم بدنی وذهنی مرض, علا ءم مشخصه مرض, همرفت.

synergi-

: مربوط به همکاری, همکاری کننده, هم نیروزادی.

synergi

: هم نیروزاد, همکاری, کار توام ودسته جمعی.

synh ll/knna igen

: نظر, بینش, بصیرت.

synhll

: بینایی, بینش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روی, جلوه, قیافه, جنبه, چشم, قدرت دید, دیدگاه, هدف, دیدن, دید زدن, نشان کردن, بازرسی کردن.

synkopera

: هم برش کردن, از میان کوتاه کردن, مخفف کردن, غش کردن, حالت غش یا سنکوپ پیداکردن, غشی شدن.

synkopering

: کوتاه سازی واژه, اهنگ بین دو ضرب, رقص یا اهنگ سبک وبدون ضرب, همبرش.

synkron

: هم زمان, همگاه, واقع شونده بطور هم زمان.

synkronisera

: همگاه بودن, همزمان کردن, از حیث زمان باهم مطابق کردن, انطباق زمانی داشتن.

synkroniserad

: همگام شده.

synkronisering

: همگامی, هم زمانی.

synkronisk

: همگاه, همزمان, هموقت.

synlig

: پیدا, پدیدار, مریی, نمایان, قابل رویت, دیده شدنی, دیداری, بصری.

synlighet

: پیدا, پدیداری, قابلیت دیدن, میدان دید, دید.

synligt

: بطور مریی.

synod

: شورای کلیسایی, مجلس مناظره مذهبی.

synodisk m nad

: یک ماه قمری.

synonym

: کلمه مترادف, کلمه هم معنی, مترادف, هم معنی.

synonymordbok

: گنجینه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.

synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

synoptisk

: مختصر, کوتاه, خلا صه, اجمال, هم نظیر.

synpunkt

: نقطه نظر, دیدگاه, نظریه, دید, لحاظ, نظر, نقطه نظر, دید, دیدگاه, نظریه, عقیده.

syntaktisk

: نحوی.

syntax

: نحو.

syntes

: ترکیب, تلفیق, امتزاج, پیوند, هم گذاری.

syntetisk

: ترکیبی, مرکب از مواد مصنوعی, همگذاشت.

synthesizer

: ترکیب کننده.

sypse

: کیف مخصوص وسایل کار, جعبه خیاطی.

syre

: اکسیژن, اکسیژن دار.

syren

: یاس بنفش, یاس شیروانی.

syres tta

: اکسیژن زدن, اکسیژن امیختن.

syrisk

: اهل سوریه, سوریه ای.

syrlig

: میخوش, ملس, کج خلق, میخوش, ملس, ترش وشیرین.

syrlighet

: ترشی, دبشی, درشتی, تندی, حموضت, اسیدیته, ترشی.

syrsa

: جیرجیرک, زنجره, یکجور گوی بازی.

syskon

: هم نیا, هم نژاد, برادر یا خواهر.

syskrin

: جعبه ابزار.

syssels tta/bestta

: اشغال کردن, تصرف کرد.

syssels ttning

: بکارگیری, کارگماری, استخدام.

sysselstta

: اشغال کردن, تصرف کرد.

sysslol shet

: بیکاری تنبلی, بطالت, بیهودگی, گیجی, کند ذهنی.

sysslols

: بیکار, تنبل, بیهوده, بیخود, بی اساس, بی پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف کردن, تنبل شدن.

system

: برپاکردن, برپایی, مقدمه چینی, سیستم, دستگاه, منظومه.

systematisera

: دارای روش یا قاعده کردن, اسلوب دادن به.

systematisering

: رده بندی کردن, اسلوبی کردن, همست کاری.

systematisk

: قاعده دار, با همست, همست دار.

syster

: خواهر, همشیره, پرستار, دخترتارک دنیا, خواهری کردن.

systerdotter

: خویش و قوم مونث, دختر برادر یا خواهر و غیره.

systerlig

: خواهرانه, خواهر وار.

systerskap

: خواهری, انجمن خیریه مذهبی نسوان.

systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره.

T

t

: پنجه, انگشت پای مهره داران, جای پا, با انگشت پا زدن یا راه رفتن.

t

: خورد.

t cka med skorpa

: روکش کردن, با پوسته یا قشری پوشاندن, بشکل پوسته در اوردن.

t ckande

: پوشش, سرپوش, جلد, پوشه, دربرگیرنده.

t ckt bil

: خودروسواری دارای دو صندلی عقب وجلو.

t la

: تحمل کردن, بردباری کردن دربرابر, طاقت چیزی راداشتن, تاب چیزی رااوردن.

t lig

: شکیبا, بردبار, صبور, از روی بردباری, پذیرش, بیمار, مریض.

t lp

: باغبان, روستایی, دهاتی, ادم بی تربیت, ادم خشن, بی خیال نگاه کردن, احمقانه نگاه کردن, ادم کودن, ادم ناشی وخام دست.

t lpig

: خشن, بی نزاکت, دهاتی, خشن, زمخت.

t ltmakare

: خیمه دوز, خیام.

t mja

: اهلی کردن, رام کردن.

t mma

: تهی کردن, خالی کردن, به ته رسانیدن.

t nda

: روشن شدن, گرفتن, برافروختن, زمان گذشته فعل.تهگءل

t ndare

: فندک, کبریت, گیرانه, قایق باری, با قایق باری کالا حمل کردن.

t nde/tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

t nder

: , دندانها.

t ng

: انبردست.

t njbar

: توسعه پذیر, قابلیت تمدید, قابل تعمیم, قابل بسط, قابل کشش, قابل تعمیم, بسط یافتنی.

t nka

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

t nka ut

: اندیشیدن, ابتکارکردن, ابداع کردن.

t nkare

: اندیشمند, فکر کننده, متفکر, فکور.

t nker

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

t nkte

: گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

t ppa

: زمین قابل کشت پیوسته بخانه, مزرعه, باغچه.

t r-

: اشکی, اشک اور, کیسه اشک, استخوان اشکی چشم, ویژه اشک.

t rd

: غمگین, مضطرب.

t rnbuske

: گل رشتی, گل حاج ترخانی.

t rning

: طاس تخته نرد, بریدن به قطعات کوچک, نرد بازی کردن.

t rst/trsta

: تشنگی, عطش, ارزومندی, اشتیاق, تشنه بودن, ارزومند بودن, اشتیاق داشتن.

t rstig

: تشنه, مشتاق, تشنه, عطش دار, خشک, بی اب, مشتاق.

t rt

: کلا غ زنگی, کلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, کلوچه گوشت پیچ, کلوچه میوه دارپای, چیز اشفته ونامرتب, درهم ریختن.

t rta/bakelse/kaka

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

t sidan

: چپ چپ, کج, از گوشه ء چشم, با چشم حقارت, با نگاه رشگ امیز, از روی سوء ظن, یک ور, پهلویی, ضلعی, از پهلو.

t t

: متراکم, چگال.

t ta

: سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

t tning

: خوک ابی, گوساله ماهی, مهر, نشان, تضمین, مهر کردن, صحه گذاشتن, مهر و موم کردن, بستن, درزگیری کردن.

t vla

: رقابت کردن با, هم چشمی کردن, مسابقه دادن.

t vlan

: رقابت, مسابقه.

t vling/tvlan/konkurrens

: رقابت, مسابقه.

t vlingslysten

: هم چشمی کننده, رشک برنده, طالب.

t/t a

: اب شدن (یخ و غیره), گداختن, گرم شدن.

ta

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

ta

: خوردن, مصرف کردن, تحلیل رفتن.

ta

: گرفتن, ستاندن, لمس کردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

ta av klderna

: لباس کندن, جامه معمولی (در مقایسه با اونیفورم).

ta av sig hatt

: دراوردن, لباس کندن, طفره رفتن.

ta bort

: عمل تمیز کردن وپاک کردن, تصفیه, حذف کردن, کشتن, بقتل رساندن, ذبح کردن, ضایع کردن, برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

ta bort lukt fr n

: بوی بد را مرتفع کردن, گندزدایی کردن.

ta fr mycket

: پرخوردن.

ta hand om

: دسته, قبضه شمشیر, وسیله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بکار بردن, سرو کارداشتن با, رفتار کردن, استعمال کردن, دسته گذاشتن.

ta i mt

: گروکشیدن, فشاردادن, توقیف کردن, ضبط اموال.

ta in lvorna ur

: روده دراوردن از, شکم دریدن, روده یا چشم و غیره رادر اوردن, شکم دریدن, تهی کردن, خالی کردن, نیروی چیزی راگرفتن.

ta isr

: مجزا کردن, سوا کردن, پیاده کردن (ماشین الا ت), به هم ریختن, بی مصرف کردن, پیاده کردن(ماشین الا ت)عاری از سلا ح یا اثاثه کردن.

ta kopia

: پشتیبان, پشتیبانی کردن.

ta kvllsvard/supera/klunk

: شام خوردن, شام دادن, مشروب, مقدار.

ta med

: اوردن, رساندن به, موجب شدن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta mig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب کوتاه, بیهوده وقت گذراندن.

ta n gon ur en villfarelse

: از اشتباه دراوردن, از حقیقت اگاه کردن, مبرا از فریب و تزویر کردن, از فریب اگاهانیدن.

ta nrmaste v gen till

: خط راست, خط مستقیم, اقصر طرق.

ta reda p

: دریافتن, پی بردن, کشف کردن, مکشوف کردن.

ta sig

: تعهد کردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل کردن.

ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب کوتاه, بیهوده وقت گذراندن.

ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مکرر, رفت و امد مکرر, دوباره دسته بندی کردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

ta till f r lite

: حقیقت را اظهار نکردن, دست کم گرفتن.

ta tillbaka

: انکار کردن, دبه کردن, ترک تابعیت کشور یا دین خود را کردن, گول زدن.

ta vrvning

: برای سربازی گرفتن, نام نویسی کردن, کمک طلب کردن از, درفهرست نوشتن.

tabbe

: اشتباه مضحک.

tabell

: جدول, میز, مطرح کردن.

tabelluppst llning

: جدول بندی, تنظیم بصورت جدول, تسطیح.

tabernakel

: خیمه, پرستشگاه موقت, مرقد, جایگزین شدن.

tabl

: پرده نقاشی, تابلو, دور نمای نقاشی, جدول.

tabor

: دمبک, تبیره, تنبور, طبل, تنبور زدن, تبیره زدن.

tabu

: تابو, حرام, منع یا نهی مذهبی, حرام شمرده.

tabulator

: جدول بند.

taburett

: تبیره زن.

tack

: متشکرم (تهانکس), تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

tacka

: تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

tacka/honfr

: میش, گوسفندماده.

tackar

: تشکر, سپاس, سپاسگزاری, اظهارتشکر, تقدیر, سپاسگزاری کردن, تشکر کردن.

tackla

: اسباب, لوازم کار, طناب وقرقره, گلا ویز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, دارای اسباب و لوازم کردن, بعهده گرفتن, افسار کردن.

tacksam

: سپاسگزار, ممنون, متشکر, حق شناس, سپاسگزار, متشکر, ممنون, شاکر.

tacksamhet

: نمک شناسی, قدر دانی, سپاسگزاری.

tacksgelse

: سپاسگزاری, شکر گزاری.

tacksgelse

: سپاسگزاری, شکر گزاری.

tafatt

: خامکار, زشت, بی لطافت, ناشی, سرهم بند, غیر استادانه.

tafatt/dumskalle

: احمق, مات و سربهوا.

tafs

: سریع, فعال, مشتاق, زیرک, تیز هوش, سخت, خشن, بند قلا ب ماهیگیری, بند زدن (به قلا ب ماهیگیری).

taft

: پارچه تافته, خوش مزه, مجلل.

taga

: تعهد کردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل کردن.

tagande

: فرض, پنداشت, سرسپردگی, ارتکاب, حکم توقیف, تعهد, الزام.

tageltyg

: پارچه مویی, مویینه, پارچه خیمه ای.

tagg

: خراش کوچک, خار, خارتیغ, خارنوک تیز, تیرکشیدن, نیش, سک زدن.

tagg/sticka

: خراش کوچک, خار, خارتیغ, خارنوک تیز, تیرکشیدن, نیش, سک زدن.

tagg/torn/t rne

: خار, تیغ, سرتیز, موجب ناراحتی, تیغ دار کردن.

taggig

: تیغ دار, زبر, خراش دهنده, پوشیده شده از خارهای زیاد, دشوار, مهره مانند.

taggtrd

: سیم خاردار.

tak

: سایبان, خیمه, کروک اتومبیل, سایبان گذاشتن, پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسکن, طاق زدن, سقف دار کردن.

takfnster

: پنجره سقفی, پنجره طاق.

takfot

: پیش امدگی لبه بام, هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.

takfot/taksk gg

: پیش امدگی لبه بام, هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.

takl ggning

: مصالح ساختن بام, سقف سازی, پوشش, بام.

taklk

: ابرون کبیر, تره فرنگی.

takpanna

: اجر کاشی ناودانی مخصوص بام(مثل سفالهای ناودانی), سوفال.

takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوی, شیار دارکردن, اب رودار کردن, قطره قطره شدن.

takskgg

: پیش امدگی لبه بام, هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.

taksp n/klappersten

: توفال, تخته کوبی, توفال چوبی یاسیمانی وغیره, توفال کوبی کردن, پوشاندن, موی سر را از ته زدن.

taksparre

: تیر عرضی طاق, پالا ر, گله مرغ, الوار دار کردن.

takspira

: اوج, منتهی درجه, قله نوک تیز, راس, برج.

takspira/h jdpunkt

: اوج, منتهی درجه, قله نوک تیز, راس, برج.

takspn

: توفال, تخته کوبی, توفال چوبی یاسیمانی وغیره, توفال کوبی کردن, پوشاندن, موی سر را از ته زدن.

taktfull

: مبادی اداب, بانزاکت, موقع شناس, دنیا دار.

taktfullhet

: عقل, ملا حظه, نزاکت, کاردانی, مهارت, سلیقه, درایت.

taktik

: جنگ فن, تدابیر جنگی, جنگ دانی, رزم ارایی, فنون.

taktiker

: جنگفن گر, رزم ارا, با تدبیر, متخصص فنون جنگی.

taktiskt grepp

: جنگ فن, رزم شیوه, جنگ فنی, وابسته به رزم شیوه, رزم ارا, ماهردرفنون جنگی, تاکتیک یا رزم ارایی.

taktl s/obetnksam

: فاقد حس تشخیص, بی تمیز, بی احتیاط, بی ملا حظه.

taktl shet

: بی لطافتی, زمختی, خشونت, بی نزاکتی.

taktls

: بی نزاکت, خشن, فاقد حس تشخیص, بی تمیز, بی احتیاط, بی ملا حظه, بدون مبادی اداب, بی مهارت, بی سلیقه, بی نزاکت, موقع نشناس.

taktpinne

: عصا یا چوپ صاحب منصبان, چوب میزانه, باتون یاچوب قانون, عصای افسران.

takvning

: ساباط, چارطاقی, کبوتر خانه, اطاقک بالا ی بام.

tal

: تعقیب قانونی, پیگرد, پیگرد کننده, تعقیب کننده.

tal

: نطق, سخنرانی, فصاحت و بلا غت, خطابه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گویایی, قوه ناطقه, سخنرانی.

tala

: تعقیب قانونی کردن, دنبال کردن پیگرد کردن.

tala

: دراییدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت کردن, تکلم کردن, گفتگو کردن, سخنرانی کردن.

talad

: , گفته شده.

talade

: پره چرخ, میله چرخ, اسپوک, میله دار کردن, محکم کردن

talang

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talangfulla

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talar

: قابل تعقیب.

talare

: سخن پرداز, سخنران, ناطق, خطیب, مستدعی, یاوه گو, گوینده, حرف زن, متکلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءیس مجلس شورا.

talarkonst

: دکلماسیون, علم بدیع, علم معانی بیان, معانی بیان, فصاحت و بلا غت, لفاظی, خطابت, قدرت نطق و بیان, وابسته بعلم بدیع یا معانی بیان.

talarstol

: منبر, کرسی خطابه, منقار, پوزه, تاج.

tales tt

: سخن, بیان, نطق, سبک عبارت پردازی, عبارت.

talesman

: سخنران, ناطق, سخنگو, سخنگوی زن.

talfr

: بسگوی, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه.

talg

: پیه, چربی سخت دور کلیه وکمر گوسفند, پیه اب کردن, پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود, پیه مالی کردن.

talgig

: پیه مانند, چرب, پیه اندود.

talisman

: طلسم, تعویذ, جادو, جادوگرانه.

talja

: اسباب, لوازم کار, طناب وقرقره, گلا ویز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, دارای اسباب و لوازم کردن, بعهده گرفتن, افسار کردن.

talja/tackla

: اسباب, لوازم کار, طناب وقرقره, گلا ویز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, دارای اسباب و لوازم کردن, بعهده گرفتن, افسار کردن.

talk

: طلق, طلق زدن به, باطلق ساختن.

tallium

: تالیوم, عنصر فلزی مشتق از الومینیوم بعلا مت.IT

tallrik

: بشقاب, صفحه, اندودن, دیس, بشقاب بزرگ, هر چیز پهن, صفحه گرامافون.

tallriksunderlgg

: دستمال کوچک سرسفره, نوعی پارچه ابریشمی.

talmud

: تلمود, مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود.

talrik

: کثیر, بیشمار, انبوه, بیشمار, بسیار, زیاد, بزرگ, پرجمعیت, کثیر.

talspr k

: مکالمه, مناظره, گفتگو, طرز سخن گفتن.

taltrast

: باسترک, دستگاه پشم ریسی.

talus

: سنگریزه.

tam

: رام, اهلی, بیروح, بیمزه, خودمانی, راه کردن.

tam/matt/tmja

: رام, اهلی, بیروح, بیمزه, خودمانی, راه کردن.

tamarind

: تمبر هندی.

tamarisk

: گز, درخت گز.

tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

tamburin

: دایره زنگی, دایره, دایره زنگی زدن.

tampong

: توپی یا کهنه مخصوص گرفتن سوراخی, باکهنه گرفتن (سوراخ), پنبه یا کهنه قاعدگی.

tand

: دنده چرخ زنجیرخور, چرخ دنده, شاخ فرعی, دندانه, نوک شاخه یاسیخ, چنگک خیش, از دست دادن, گم کردن, بافتن, دندان, دندانه, نیش, دارای دندان کردن, دندانه دار کردن, مضرس کردن.

tand-

: وابسته به دندانسازی.

tandad

: دندانه دندانه, مضرس (مثل برگ), دندانه دار.

tandben

: عاج دندان.

tandborste

: مسواک دندان.

tandbrygga

: پل دندان مصنوعی, پل سازی.

tandem

: دوپشته, پشت سر هم.

tandkr m

: گرد دندان, خمیر دندان, خمیر دندان.

tandktt

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قی چشم, درخت صمغ, وسیع کردن, با لثه جویدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغی شدن.

tandl kare

: دندانساز.

tandl s

: بی دندان, بدون دندانه, بچه گانه.

tandlkaryrket

: دندانسازی, دندانپزشکی.

tandlucka

: نای, گلو, مری, ابگذر, مجرا, کانال.

tandpetare

: خلا ل دندان, دندان کاو.

tandr ta/benrta

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

tandrta

: کرم خوردگی دندان, پوسیدگی استخوان.

tandsten

: زبان تاتاری, تاتار, ته نشین, رسوب, باره دندان, درده.

tandv rk

: دندان درد, درد دندان.

tangent

: کلید.

tangentbord

: صفحه کلید, ردیف مضراب, ردیف حروف.

tangerin

: نارنگی.

tango

: رقص تانگو, رقص چهار ضربی اسپانیولی, تانگو رقصیدن.

tanig

: خشن, دارای دندانه های غیر منظم, لا غر, لا غر واستخوانی, نازک, باریک, لا غر, نزار, کم چربی, کم پشت, رقیق, کم مایه, سبک, رقیق و ابکی, کم جمعیت, بطور رقیق, نازک کردن, کم کردن, رقیق کردن, لا غر کردن, نازک شدن, کم پشت کردن.

tanig person

: ادم لا غر, جانور نحیف, چیز لا غر, گلوی کسی یا چیزی را گرفتن, خفه کردن.

tanka

: سوخت گیری (مجدد) کردن.

tanke

: فکر, خاطر, ذهن, خیال, مغز, فهم, فکر چیزی را کردن, یاداوری کردن, تذکر دادن, مراقب بودن, مواظبت کردن, ملتفت بودن, اعتناء کردن به, حذر کردن از, تصمیم داشتن.

tankegng

: استدلا ل.

tankev ckande

: اشاره کننده, دلا لت کننده وسوسه امیز.

tankeverksamhet

: تعقل, تفهم.

tankfartyg

: کشتی نفت کش, تانک, اتومبیل نفش کش.

tankfull

: اندیشناک, متفکر, افسرده, پکر, گرفتار غم, محزون, بازتابنده, منعکس سازنده, صیقلی, وابسته بطرز تفکر, فکری, نشخواری, اندیشمند, باملا حظه, بافکر, فکور, متفکر, اندیشناک.

tankls

: بی فکر, بی ملا حظه, لا قید, ناشی از بی فکری.

tankspridd

: مجزا, پریشان خیال, مختصر.

tannin

: جوهر مازو, تانین.

tant

: عمه, خاله, زن دایی, زن عمو.

tant/faster/moster

: عمه, خاله, زن دایی, زن عمو.

tantig

: شلخته.

tantig kvinna

: زن شلخته, زن امل, اخم.

tapet

: کاغذ دیواری, با کاغذ دیواری تزءین کردن.

tapetserare

: کسیکه کاغذ دیواری می چسباند, خیاط رومبلی و پرده و غیره.

tapetsering

: کاغذ چسبانی (بر دیوار).

tapioka

: نشاسته کاساو یا مانیوک.

tapir

: خوک خرطوم دراز مالا یا.

tapp

: زبانه, زبانه دار کردن.

tapper

: دلا ور, تهم, شجاع, دلیر, دلیرانه, عالی, بادلیری و رشادت باامری مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, بالیدن, قوی دل, دلیر, دلا ور, شجاع, نیرومند, بهادر, دلیرانه, تهمتن, دلیر, شجاع, دلا ور, باارزش, دلیرانه.

tapper/artig

: دلا ور, دلیر, شجاع, عالی, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپیش زنان, زن باز, دلا وری کردن, زن بازی کردن, ملا زمت کردن.

tapperhet

: دلیری, شجاعت, جلوه, دلا وری, بهادری, رشادت, شجاعت, زن نوازی, دلا وری, دلیری, شجاعت, دلا وری, ارزش شخصی و اجتماعی, ارزش مادی, اهمیت.

tapperhet/mod

: دلیری, شجاعت, جلوه.

tapph l

: سوراخ شکم خمره یابشکه, سوراخ مقعد, مادگی زبانه, کام, جای زبانه, جفت کردن, باکام محکم کردن, سوراخ جای شیر اب, سوراخ بشکه, سوراخ.

tapto

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tapto/tatuera/tatuering

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tar ut

: بیرون انداختن, دفع کردن, معزول کردن.

tara/tarera

: وزن خالص (بدون احتساب وزن ظروف), وزن خالص چیزیرا احتساب کردن, ویسیای صحرایی, ماشک.

tarantel

: رطیل.

tarantella

: رقص تند دو نفری ایتالیایی.

tarm-

: روده ای, امعایی, روده دار.

tarm

: روده, شکم, اندرون.

tarmar

: روده, امعاء, درونی.

tarmstrng

: زه, روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکار میرود.

taro

: گوش فیل نواحی گرمسیر.

tars

: استخوان قوزک پا, قوزک پا, ساق پای مرغ.

tartelett

: نام مربایی کوچک, کلوچه میوه دار کوچک.

tarvlig

: درزدار.

tarvlig/sjaskig

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

tarvliga

: پست, دون, نخ نما, کهنه, ژنده.

taskspeleri

: تردستی, شعبده بازی, تردستی, حقه بازی, حیله, شعبده.

tass

: پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.

tatar

: تاتار, تاتاری.

tatuera

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tatuering

: خال کوبی, خال سوزنی, خال کوبیدن.

tautologi

: درستنما.

tautologisk

: حشو و زواءدی.

tavla

: نقاشی.

tavla/m lning

: نقاشی.

tax

: نوعی سگ کوچک با پاهایی کوتاه و بدنی دراز.

taxa

: تعرفه گمرگی, تعرفه بندی کردن.

taxa/tulltaxa

: تعرفه گمرگی, تعرفه بندی کردن.

taxameter

: مسافت سنج, مسافت نمای تاکسی.

taxera

: تشخیص دادن, تعیین کردن, بستن, مالیات بستن بر, خراج گذاردن بر, جریمه کردن, ارزیابی, تقویم کردن.

taxerbar

: مشمول مالیات, قابل تقویم, نرخ بردار.

taxering

: تشخیص, تعیین مالیات, وضع مالیات, ارزیابی, تقویم, براورد, تخمین, اظهارنظر.

taxeringsbar

: قابل ارزیابی یا تقویم.

taxeringsman

: ارزیاب, خراج گذار.

taxi

: تاکسی, جای راننده کامیون, جای لوکوموتیوران, باتاکسی رفتن, تاکسی, خودروی (هواپیما).

taxidermi

: پرکردن پوست حیوانات با کاه وغیره, پوست ارایی.

tchad

: خرده کاغذ.

tcka ver

: پوشش, اندود, پوشیدن, زیاد بار کردن, رویهم قراردادن, کراوات.

tcka

: پوشاندن, تامین کردن, پوشش, سرپوش, جلد.

tcka med moln

: ابری یا تیره شدن, با ابر پوشاندن, تیره کردن, افسرده کردن.

tcka/jacka

: کت, نیمتنه, روکش, پوشاندن, روکش کردن, اندودن.

tckning

: پوشش, شمول, تار, محو, شبیه سحاب, بشکل ابر, تیره.

te

: چای, رنگ چای.

teak

: درخت ساج, چوب ساج.

teamwork

: روح همکاری, کار دسته جمعی.

teater

: تاتر, نمایشگاه, اطاق بازی بچه, اطاق عروسک بچه.

teater-

: مربوط به نمایش, وابسته به تماشاخانه, تلاتری, در خور تماشا, وابسته به تسپیس شاعر یونانی, هنرپیشه.

teater/operationssal

: تلاتر, تماشاخانه, بازیگر خانه, تالا ر سخنرانی.

teaterbes kare

: ادمی که قالبا بنمایش میرود, نمایشرو.

teaterbt

: قایق دارای صحنه نمایش, نمایش در قایق.

teaterdirekt r

: نمایشگر, نمایش دهنده, ادم چاخان, تبلیغات چی.

teatralisk

: درخور نمایشگاه, نمایشی, صحنه ای, مناسب نمایش, پرجلوه, وابسته به تماشاخانه, تلاتری, در خور تماشا.

teburk

: چای دان, توپ تنیس, لولو, شبح.

technicolor

: رنگارنگ.

tecken

: هشت بیت (بایت), دخشه.

tecken/bevis/gva

: نشانه.

tecken/k nnetecken

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

tecken/skylt/underteckna

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ایت, تابلو, اعلا ن, امضاء کردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره کردن.

teckensnitt

: حوض غسل تعمید, ظرف مخصوص نگه داری اب مقدس, چشمه, ذوب.

tecknad film

: کاریکاتور, تصویر مضحک, داستان مصور.

teckning

: طرح, تصویر, توصیف, شرح.

tefat

: نعلبکی, زیر گلدانی, بشقاب کوچک, در نعلبکی ریختن.

tegelbrnnugn

: کوره, اجاق, درکوره پختن.

tegelbruk

: اجرپزخانه.

tegelsten

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tegelsten/hedersprick

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tehus

: قهوه خانه, چای خانه.

tein

: تلین که درچای یافت میشود.

teism

: اعتقاد بخدا, خدا شناسی, توحید, یزدان گرایی.

teist

: یزدان گرای, معتقد بخدا, خدا شناس, موحد, خدا پرست.

teistisk

: یزدان گرایانه, خدا پرستانه.

tekaka

: نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند, بشقاب سفالی کوچک.

tekanna

: قوری چای.

teknik

: مهندسی, رموز فنی, اصطلا حات فنی, نکته فنی, شگرد فن, اصول مهارت, روش فنی, تکنیک, شیوه.

tekniker

: شگردگر, متخصص فنی, ذیفن, کارشناس فنی, اهل فن, کاردان.

teknisk

: فن, اصطلا حات و قواعد فنی, فنی, صناعت.

tekniska

: فن, اصطلا حات و قواعد فنی, فنی, صناعت.

tekniskt

: فن, اصطلا حات و قواعد فنی, فنی, صناعت.

teknokrati

: شگرد سالا ری, حکومت اربابان فن, حکومت کارشناسان فنی.

teknolog

: فن شناس.

teknologi

: اشنایی باصول فنی, فن شناسی, فنون, شگرد شناسی.

teknologiska

: مربوط به فن شناسی, تکنولوژیکی.

tekopp

: فنجان چای.

telefon-

: تلفنی.

telefon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن, دورگو, تلفن, تلفن زدن, تلفن کردن.

telefonist

: تلفنچی.

telefonlur

: دستگاه فرستنده وگیرنده (گوشی ودهانی) تلفن در یک قطعه.

telefonsamtal

: فرا خواندن, فرا خوان.

telefoto-

: دستگاه مخابره عکس از مسافات دور.

telefoto

: عکسی که بوسیله بی سیم فرستاده میشود, بوسیله بی سیم عکس فرستادن.

telegraf

: تلگراف, دستگاه تلگراف, مخابره تلگرافی, ساعت, دارای صدای تیک تیک, تلگراف.

telegrafera

: سیم, مفتول, سیم تلگراف, سیم کشی کردن, مخابره کردن.

telegrafi

: دورنگاری, تلگرافی.

telegrafisk

: از راه دور نگاری, تلگرافی.

telegrafist

: تلگرافچی.

telegram

: تلگرام, تلگراف, تلگراف کردن.

telekinesi

: حرکت اجسام بوسیله ارواح.

telekommunikations-

: ارتباط از دور.

teleologi

: حکمت علل غایی, پایان شناسی, مطالعه حکمت غایی.

telepati

: ارتباط افکار با یکدیگر, دوهم اندیشی.

telepatisk

: وابسته به دورهم اندیشی, وابسته به توارد یا انتقال فکر.

teleprinter

: تله تایپ, ماشین ثبت مخابرات تلگرافی, دور نویس.

teleskop

: دوربین نجومی, تلکسوپ, تلسکوپ بکار بردن.

teleskopisk

: وابسته بدوربین نجومی.

television

: دور نشان, تلویزیون.

tellur

: شبه فلز کمیابی بعلا مت.عط

telning

: قلمه, نهال, ترکه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

telning/ttling

: قلمه, نهال, ترکه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

tema

: موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ریشه, زمینه, مدار, نت, شاهد.

tematisk

: فرهشتی, ریشه ای, مربوط بموضوع, موضوعی, مطلبی, مقاله ای.

tempel

: معبد, هیکل, پرستشگاه, معبد, شقیقه, گیجگاه.

tempelherre

: زاءر بیت المقدس, معبدی, وابسته بمعبد, عضو جمعیت فراماسون, عضو فرقه ای ازصلیبیون نظامی قرون وسطی.

tempera

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

temperaf rg

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

temperament

: مزاج, حالت, طبیعت, خلق, فطرت, سرشت.

temperamentsfull

: مزاجی, خلقی, خویی.

temperamlning

: کج خلقی, ناراحت کردن, مرض هاری.

temperatur

: دما, درجه حرارت.

tempererade

: معتدل, ملا یم, میانه رو.

tempo

: وقت, زمان, گام, میزان سرعت.

tempor r

: موقت, موقتی.

temporal/timlig

: دنیوی, غیر روحانی, جسمانی, زمانی, وابسته بگیجگاه, شقیقه ای, موقتی, زودگذرفانی.

tempus

: کشیده, عصبی وهیجان زده, زمان فعل, تصریف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخیم, وخیم شدن, تشدید یافتن.

tendens/tendera

: الودگی لوزه وحلق وگلو با سیل.

tendentis

: دارای گرایش ویژه وعمدی, متمایل, متوجه, رسیدگی کننده.

tendera

: نگهداری کردن از, وجه کردن, پرستاری کردن, مواظب بودن, متمایل بودن به, گرایش داشتن.

tenn

: ترکیب قلع وسرب, مفرغ, ظروف مفرغی, جام پیروزی, جایزه, خاکستری.

tenn-

: دارای قلع, قلع دار, قلعی, قلع مانند, حلبی ساز, قلع کار.

tenngruva

: معدن قلع, قلع کاری, قلع خیز, کان قلع.

tennis

: تنیس.

tentakel

: شاخک حساس, ریشه حساس, موی حساس جانور (مثل موی سبیل گربه), بازوچه.

teodolit

: تلودولیت, دوربین مهندسی, زاویه سنج طول یاب.

teokrati

: یزدان سالا ری, حکومت خدا, حکومت روحانیون.

teolog

: متخصص الهیات, حکیم الهی, خداشناس.

teologi

: یزدان شناسی, علم دین, الهیات, حکمت الهی, خدا شناسی

teologisk

: وابسته بعلوم الهی.

teorem

: قضیه, برهان, مسلله, قاعده, نکره.

teoretiker

: متخصص علوم نظری, نگرشگر, طرفدار استدلا ل نظری.

teoretisera

: نگرشگری کردن, استدلا ل نظری کردن, تحقیقات نظری کردن, فرضیه بوجود اوردن, فرضیه ای بنیاد نهادن.

teoretisk

: نظری.

teori

: نظریه, نگره, فرضیه.

teosof

: عارف, اهل عرفان.

teosofi

: عرفان, خدا شناسی, حکمت الهی.

ter verlmna

: از نو نجات دادن, دوباره مستخلص کردن, دوباره تحویل دادن.

ter

: برگشت دادن, درباره, عطف به, با توجه به (مخفف رعفعرعنثع).

ter fylla

: دوباره پر کردن, ذخیره تازه دادن, باز پر کردن.

ter samla

: باز همگذاردن, دوباره سوار کردن.

ter sluta sig till/svara

: پاسخ دفاعی دادن, در پاسخ گفتن, دوباره پیوستن به.

ter stiga upp p

: دوباره بالا رفتن, برگشتن, دوباره سوار کردن.

teraktivera

: دوباره فعال کردن.

teranv nda

: دوباره استفاده کردن.

terapeut

: متخصص درمان شناسی, درمان شناس.

terapeutisk

: درمانی, وابسته به درمان شناسی, معالج.

terapi

: درمان, معالجه, مداوا, تداوی.

terass

: بهار خواب, تراس, تراس دار کردن, تختان, تختان دار کردن.

terass/husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار کردن, تختان, تختان دار کردن.

terbes k

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات کردن, بازدید کردن.

terbes ka

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات کردن, بازدید کردن.

terbetalning

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, غرامت, پرداخت مجدد.

terblick

: شامل گذشته, عطف بماسبق کننده, نگاه به گذشته, مسیر قهقرایی, پس نگری, پس نگرانه.

terf

: ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

terf rskring

: بیمه مجدد, بیمه اتکایی.

terf rsljning

: فروس مجدد, حراج مجدد.

terfall

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستین برگشتن, عود کردن.

terfall/terfalla

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستین برگشتن, عود کردن.

terfalla

: برگشتن, سیرقهقرایی کردن, برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستین برگشتن, عود کردن.

terfallsf rbrytare

: عامل تکرار جرم, تکرار کننده جرم.

terfordra

: اصلا ح شدن, مرمت کردن, اصلا ح کردن, نجات دادن, زمین بایر را دایر کردن.

terfrening

: باز پیوست, بهم پیوستگی, تجدید دیدار, تجدید جلسه.

terfrening/sammankomst

: باز پیوست, بهم پیوستگی, تجدید دیدار, تجدید جلسه.

terfrs kra

: بیمه اتکایی کردن, دوباره بیمه کردن.

terfrs ljare

: خرده فروش, دستفروش, فروشنده.

terg

: برگشتن, رجوع کردن, اعاده دادن, برگشت.

tergldande

: عمل متقابل.

tergng

: ترجمه مجدد, برگشتگی بعقب, عود, رجوع.

terhllsam

: مرتاض, ممسک در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الکلی.پرهیزکار, پارسامنش.

terhllsam/fastland

: اقلیم, قاره, پرهیزکار, خوددار.

terhllsamhet

: پرهیز, خودداری, ریاضت, پرهیز از استعمال مشروبات الکلی, خودداری, خویشتن داری, پرهیزگاری.

terhmta

: ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

terhmtning

: بهبودی, بازیافت, حصول, تحصیل چیزی, استرداد, وصول, جبران, بخودایی, بهوش امدن, بهبودی, رمق تازه, نیروی تازه.

terinstta

: دوباره گماشتن, دوباره برقرار کردن, از نو به مقام اولیه خود رساندن, تثبیت کردن.

terinsttande

: تثبیت در مقام.

terkalla

: بیاد اوردن, فراخواندن, معزول کردن, باطل ساختن, لغو کردن, فسخ کردن.

terkalla ett yttrande

: حرف خود را رسما پس گرفتن, گفته خود را تکذیب کردن, بخطای خود اعتراف کردن.

terkallande

: بیاد اوردن, فراخواندن, معزول کردن, استغفار, تو کشیدن, انقباض, استرداد, لغو, الغا, فسخ, باطل سازی, برگردانی.

terkasta

: پیچیدن, طنین انداختن, ولوله انداختن.

terkomma

: عود کردن, تکرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkomma/upprepas

: عود کردن, تکرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkommande

: دوره ای, برگردنده, عود کننده, تکراری, بازانجامی.

terkr va

: اصلا ح شدن, مرمت کردن, اصلا ح کردن, نجات دادن, زمین بایر را دایر کردن.

terl mnande

: اعاده, بازگردانی, جبران, تلا فی, ارتجاع.

terl sa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

terl sa/inlsa

: باز خریدن, از گرو در اوردن, رهایی دادن.

terlsning

: باز خرید, خریداری و ازاد سازی, رستگاری.

termer

: چشمه اب گرم, حمام اب گرم.

termin

: نیمسال, دوره 61 هفته ای دانشگاه.

terminologi

: فهرست واژه ها و اصطلا حات یک علم یا یک فن, مجموعه لغات, نام, فهرست علا ءم و اختصارات, اصطلا حات علمی یافنی, کلمات فنی, واژگان.

termistor

: رزیستور برقی, الت مقاوم در مقابل برق.

termit

: موریانه.

termodynamik

: دانش دماپویایی, مبحث فعالیت مکانیکی ورابطه ان باحرارت.

termodynamisk

: وابسته بعلم ترمودینامیک, دماپویا.

termoelektrisk

: وابسته به رابطه برق وحرارت, دما برقی.

termoelement

: وسیله اندازه گیری اختلا ف درجه حرارت.

termograf

: گرمانما, گرماسنج خودکمار, دمانما.

termometer

: گرماسنج, حرارت سنج.

termontera

: تعمیر کردن, دوباره اماده کار کردن.

termonukle r

: وابسته بدرجه حرارت هسته اتمی.

termoplast

: قابل ارتجاع یا نرمش پذیر دراثر حرارت.

termos

: فلا سک, ترمس, قمقمه, محفظه یاظرف عهایق حرارت.

termosflaska

: قمقمه, فلا سک, دبه مخصوص باروت تفنگ.

termostat

: الت تعدیل گرما, دستگاه تنظیم گرما, :بوسیله الت تعدیل گرماکنترل کردن.

terpentin

: تربانتین, سقز, قندرون, تربانتین زدن به, روغن یا عرق تربانتین.

terplantera skog p

: مجددا درخت کاری کردن, جنگل تازه اجداث کردن, احیای جنگل کردن.

terplantering av skog

: احیای جنگل.

terr ngritt

: اسب دوانی باپرش از مانع, اسبدوانی صحرایی.

terrarium

: گلخانه, نمایشگاه جانوران خشکی.

terrier

: فهرست ما یملک, سگ بویی شکاری, سگ تری یر.

terrin

: ظرف سوپ خوری, قدح سوپ خوری.

territorial-

: زمینی, ارضی, داخلی, محلی, منطقه ای.

terrng

: زمینه, عوارض زمین, زمین, ناحیه, نوع زمین.

terrorisera

: ارعابگری کردن, با تهدید وارعاب کاری انجام دادن, با تهدید وارعاب حکومت کردن, ترور کردن.

terrorism

: ارعابگری, ایجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorist

: ارعابگر, طرفدار ارعاب وتهدید.

ters

: ثلث کردن, به سه قسمت تقسیم کردن, سه ورق جور اوردن.

terskapa

: تفریح کردن, تفریح دادن, وسیله تفریح را فراهم کردن, تمدد اعصاب کردن, از نو خلق کردن, دوبار تولید کردن, باز عمل اوردن.

tersnda i h kte

: به بازداشتگاه برگرداندن, احضار کردن, اعاده دادن.

terstende

: وارث طبقه دوم, موصی له, باقی مانده, رسوبی.

terstlla

: تزءینات تازه کردن, مجددا اراستن, تجدید شونده, دوباره مستقر شونده, دوباره درست کردن, دوباره بر قرار کردن, تجدید کردن, دوباره یکی شدن, بازنشاندن, اعاده کردن, ترمیم کردن.

terstllelse

: جایگزینی.

terstoden

: مانده, باقیمانده.

tert g

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

terta

: پس گرفتن, دوباره تسخیر کردن, پس گیری.

tertagande

: از سر گیری, ادامه, تجدید, شروع, باز یافت.

tertir

: سومین, ثالث, قسمت سوم, دوران سوم.

teruppf ra

: بازساختن, دوباره ساختمان کردن, چیز دوباره ساخته شده, نوسازی کردن, از نوساختن, احیا کردن.

teruppliva

: زنده کردن, اجحیا کردن, بهوش اوردن, قدرت و زندگی تازه دادن (به), باز زنده ساختن.

teruppliva/frnya

: زنده شدن, دوباره دایر شدن, دوباره رواج پیدا کردن, نیروی تازه دادن, احیا کردن, احیا شدن, باز جان بخشیدن, بهوش امدن.

terupplivning av

: احیا, تجدید, تمدید, استقرارمجدد, تقویت.

teruppst ndelse

: رستاخیز, قیام, قیام عیسی از مردگان, احیا, رستاخیز کردن.

teruppta

: حاصل, خلا صه, چکیده کلا م, ادامه یافتن, از سرگرفتن, دوباره بدست اوردن, باز یافتن.

teruppvaknande

: بازخیز, تجدید حیات, تجدید فعالیت, طغیان مجدد, طغیان کننده, بازخیزگر.

teruppvcka

: زنده کردن, احیا کردن, رستاخیز کردن.

teruppvckande

: احیا, بهوش اوری.

terutsnda

: دوباره مخابره کردن, دوباره فرستادن.

terutsndning

: مخابره مجدد, ارسال مجدد.

terverka

: واکنش نشان دادن, واکنش کردن, عکس العمل نشان دادن, تحت تاثیر واقع شدن.

terverkan

: بازگردانی, پس زنی, انعکاس, برگشت, دفع, عکس العمل, واکنش, دفع یا پیشگیری.

tervinna/terf

: دوباره بدست اوردن, باز یافتن, دوباره پیدا کردن, دوباره رسیدن به, غالب شدن بر.

tervinnande

: بازیابی.

tervnda

: بازگشت, مراجعت.

tervndsgr nd/ddl ge

: کوچه بن بست, حالتی که از ان رهایی نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گیر, تنگنا.

tes/avhandling

: پایان نامه, رساله دکتری, قضیه, فرض, ضرب قوی.

teservering

: اتاق چای, رستوران کوچک ودنج مخصوص نسوان.

tesked

: قاشق چای خوری, بقدر یک قاشق چای خوری.

test

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

test/f rhra

: ازمون, ازمایش, امتحان کردن, محک, معیار, امتحان کردن, محک زدن, ازمودن کردن.

testamentarisk

: وصیتی, وابسته به وصیت نامه, وصیت شده.

testamente

: وصیت نامه, پیمان, تدوین وصیت نامه, عهد.

testamentera

: وقف کردن, تخصیص دادن به, بکسی واگذار کردن.

testamentering

: میراث, ترکه, ارثی که بنا بوصیت رسیده.

testamentsbevakning

: رونوشت گواهی شده وصیت نامه, گواهی حصر وراثت, گواهی نمودن صحت وصیت نامه, محاکمه کردن, استنطاق کردن, تحت ازمایش یا نظر قرار دادن.

testamentsexekutor

: مجری, مامور اجرا, وصی, قیم, قیمه, وصیه, زن اجراکننده.

testar

: ازمایش.

testator

: ارث دهنده, میراث گذار, موصی, وصیت کننده, شاهد, میراث گذار.

testikel

: خایه, بیضه, خصیه, تخم, بیضه, خایه, تخم, گواهی, شهادت.

tetraeder

: جسم چهار سطحی, چهار ضلعی.

text

: متن.

text-

: مربوط به متن یا نص, لفظی, متنی.

textf rbttring

: اصلا ح.

textindrag

: بر جسته کردن, دندانه دار کردن, تو رفتگی, سفارش (دادن), دندانه گذاری.

textning/massuppk p

: درشت نوشتن, جلب کردن, اشغال کردن, احتکارکردن, مشغول, مجذوب.

tf ljande

: من تبع, پی ایند, بر ایند, نتیجه بخش.

tg ng/utgifter

: برامد, هزینه, خرج, مخارج, صرف, مصرف, پرداخت.

tg rd

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدین.

tg/tr na

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

tgvirke

: مجموع طناب های کشتی.

thailndsk

: اهل کشور تایلند, زبان رسمی تایلند.

therm

: کالری کوچک, معادل هزار کالری بزرگ, واحد گرما, حمام, داغ, حمام عمومی, گرما.

thinner

: نازک کننده, کم کننده, رقیق کننده, نازکتر, کم پشت تر.

thymus

: غده تیموس.

tiara

: تارک ,کلا ه پادشاهی (در ایران قدیم), تاچ پادشاهی, تاچ پاپ, تاج یاکلا ه.

tibetansk

: اهل کشور تبت, تبتی.

tick

: انقباض غیر عادی عضلا ت, حرکات غیر ارادی اندامها

ticka/bock/f sting

: تیک تیک, چوبخط, سخت ترین مرحله, علا مت, نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود, خطنشان گذاردن, خط کشیدن, چوبخط زدن, نسیه بردن, انواع ساس وکنه وغریب گز وغیره.

tid

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ایام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معین کردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت کردن, زمانی, موقعی, ساعتی.

tid/gng

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ایام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معین کردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت کردن, زمانی, موقعی, ساعتی.

tidevarv

: مبدا تاریخ, اغاز فصل جدید, عصر, دوره, عصرتاریخی, حادثه تاریخی.

tidevarv/era

: مبدا, تاریخ, اغاز تاریخ, عصر, دوره, عهد, عصرتاریخی, دوران.

tidig

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

tidig ungdom

: حالت جوان شدن.

tidigare

: قبلی, اولی, قبلی, از پیش.

tidigt

: زود, بزودی, مربوط به قدیم, عتیق, اولیه, در اوایل, در ابتدا.

tidkontrollant

: کارمند ثبت اوقات, وقت نگهدار, گاه نگهدار.

tidl s

: بدون عمر معینی, نامحدود, نامناسب, بی انتها.

tidmtare

: ساعت, گاه شمار.

tidning

: مجله, مخزن, روزنامه, روزنامه نگاری کردن.

tidningsanka

: خبردروغ, شایعات.

tidningskiosk

: روزنامه فروشی, دکه روزنامه فروشی.

tidningsman

: ماشین چی, متصدی ماشین چاپ, مخبر مطبوعاتی.

tidningspapper

: ماشین چاپ روزنامه, طبع روزنامه.

tidningspojke

: پسر روزنامه فروش.

tidningsspr k

: بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاری.

tidpunkt

: اتصال, الحاق, پیوستگی, مفصل, درزگاه, ربط.

tidpunkt/kritisk tidpunkt

: اتصال, الحاق, پیوستگی, مفصل, درزگاه, ربط.

tidrel

: کسی که وقت را نگه می دارد, ساعت.

tidrymd

: نسیان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپری شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترک اولی, الحاد, خرف شدن, سهو و نسیان کردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

tids lder

: اعصار متمادی, قرن بی انتها, قرن ازلی, ابدیت.

tidsf rdriv

: مشغولیات, سرگرمی, تفریح, کاروقت گذران, ورزش.

tidsgrns

: ضرب العجل, فرجه.

tidskrift

: مجله, مخزن.

tidsmta

: تنظیم سرعت چیزی, تنظیم وقت.

tidsmta

: تنظیم سرعت چیزی, تنظیم وقت.

tidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات کار, جدول ساعات کار.

tidvatten

: اب جزر ومد که بخشکی میرسد, خط ساحلی, کشند اب

tidvatten/flod

: جریان, عید, کشند داشتن, جزر ومد ایجاد کردن, اتفاق افتادن, کشند.

tidvattenlinje

: اثر جزر ومد, اثر سیل, میله شاخص جزر ومد, کشندنشان.

tidvattens

: جزر و مدی, کشندی.

tiger

: ببر, پلنگ.

tigeraktig

: درنده خو, ببر صفت.

tigerhona

: ببرماده, ماده پلنگ.

tigga

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن, گره زدن, بستن, محکم کردن, باربری کردن, اخاذی کردن, دوره گردی کردن, گدایی, دوره گردی.

tigga till sig

: علیق جمع اوری کردن, تلا ش کردن, تلا ش, تکاپو, صرفه جویی کردن.

tigga/be

: خواهش کردن (از), خواستن, گدایی کردن, استدعا کردن, درخواست کردن.

tiggare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدایی انداختن, بیچاره کردن, گدا

tiggarmunk

: راهب صومعه, راهب درویش و ساءل.

till ventyrs

: شاید, ممکن است, توان بود, اتفاقا.

till

: توی, اندر, در میان, در ظرف, به, بسوی, بطرف, نسبت به, مقارن, بسوی, سوی, بطرف, روبطرف, پیش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگلیسی است.

till allmnhetens f rfogande

: خالصه دولتی, ملک خالصه.

till den grad

: به اندازه ای که, از بس, چون, چونکه, نظر به اینکه, از انجاییکه, بنابراین, تا انجاییکه, ازبسکه.

till gg

: ضمیمه, ذیل, افزایش, الحاق, افزایش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافی, ضمیمه, جمع (زدن), ترکیب چندماده با هم, پیوست, ضمیمه سازی, انضمام, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, توسیع, تمدید, تعمیم, تلفن فرعی, متمم, مکمل, ضمیمه, الحاق, زاویه مکمل, تکمیل کردن, ضمیمه شدن به, پس اورد, هم اورد.

till gna

: اهدا کردن, اختصاص دادن, وقف کردن, پیشکش.

till gnade

: وقف شده, اختصاصی.

till intet frpliktande

: رد کننده, غیر صریح, غیر مشخص.

till mplig

: کاربست پذیر.

till mpning

: درخواست, درخواست نامه, پشت کار, استعمال, اجراء, انجام.

till skillnad fr n

: بی شباهت, برخلا ف, غیر, برعکس.

till slut

: اعتقاد بعلت نهایی در گیتی, قطعیت, پایان, بالا خره, عاقبت, سرانجام.

till sngs

: در بستر, در رختخواب.

till telse

: اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصی.

till tlig

: قابل قبول, قابل تصدیق, پذیرفتنی, روا, مجاز.

tillbaka

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبی, گذشته, پشتی, پشتی کنندگان, تکیه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهی پس افتاده, پشتی کردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چیزی قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چیزی نوشتن, ظهرنویسی کردن.

tillbakabjd

: برگشتن, خمیدن, خمیده بعقب, قفا رفتن زبان.

tillbakablick

: بازگوی داستان, وقفه زمانی (در پیشرفت ادب وهنر), بازتاب اشعه.

tillbakablickande

: پس نگری, نگاه به قهقرا.

tillbakadragande

: پس رفتن, عقب زدن, قلا ب, فنر, بازنشستگی.

tillbakadragen

: منزوی, خشن, کناره گیر.

tillbakag ende

: برگشت کننده, قهقرایی, قفارو, پس رو.

tillbakagng

: پس رفتن, پس رفت کردن, برگشت, پس روی, سیر قهقرایی کردن, بسرفت, برگشت, عود, سیر قهقرایی, پس رفت, برگشت, پس روی, حرکت قهقرایی, قفاروی.

tillbakalutad

: خوابیده, خم, برزمین گستر.

tillbakariktad

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفایی, تنزل کننده, قهقهرایی, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakariktad/reaktion r

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفایی, تنزل کننده, قهقهرایی, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakasvallande vg

: مراجعت موج, اضطراب یا اشفتگی بعداز انجام عملی, عواقب.

tillbakavisa

: رد کردن, نپذیرفتن.

tillbakavisa/f rkasta

: رد کردن, نپذیرفتن.

tillbedjan

: ستایش, پرستش, عشق ورزی, نیایش.

tillbehr

: لوازم, فرعی, هم دست, دستگاه, اسباب, سودمندی.

tillblandning

: شیرینی, معجون, ترکیب, ساخت, مربا.

tillbommad

: بسته, مسدود, ممنوع.

tillbringa

: صرف کردن, پرداخت کردن, خرج کردن, تحلیل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

tillbringare

: افتابه, کوزه, پارچ, پرتاب کننده ء توپ.

tillbyggnad

: پیوستن, ضمیمه کردن, ضمیمه, پیوست, پیوستن, ضمیمه سازی.

tilld ma

: با حکم قضایی فیصل دادن, فتوی دادن(در), داوری کردن, محکوم کردن, مقرر داشتن, دانستن, فرض کردن.

tilldela

: تخصیص دادن, واگذار کردن, ارجاع کردن, تعیین کردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد کردن, اختصاص دادن, بخش کردن, ذکر کردن.

tilldelande

: بخشش, اعطاء.

tilldelning

: تخحیص, تعیین وقت, قرار ملا قات, واگذاری, میعاد.

tilldmande

: قضاوت, داوری, احقاق حق, حکم ورشکستگی.

tillf llig

: تصادفی, اتفاقی, غیر مترقبه, عرضی(ارازی) ضمنی, عارضی, غیر اساسی, پیش امدی, نابجا, عارضی, خارجی, الحاقی, اکتسابی, غیر موروثی, اتفاقی, غیر مهم, غیر جدی, اتفاقی, شانسی.

tillf lligt

: موقت, موقتی.

tillf ngatagare

: اسیر کننده.

tillfalla

: افزوده شدن, منتج گردیدن, تعلق گرفتن.

tillfalla/v xa till

: افزوده شدن, منتج گردیدن, تعلق گرفتن.

tillflde

: ریزش, جریان, انبوهی, نفوذ, رخنه, تاثیر, ورود, هجوم, ریزش.

tillflle

: موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعیت, تصادف, باعث شدن, انگیختن, فرصت, مجال, دست یافت, فراغت.

tillfllighet

: انطباق, اتفاق, تصادف, قضا وقدر, شانس, اقبال, حادثه, وقایع اتفاقی, روی داد شانسی.

tillflykt

: مراجعه, اعاده, چاره, وسیله, توسل, پاتوق, میعادگاه, متوسل شدن به, مراجعه کردن به, پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگی, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

tillflykt/ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مکرر, رفت و امد مکرر, دوباره دسته بندی کردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

tillflyktsort

: بندرگاه, لنگرگاه, پناهگاه, جای امن, عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillflyktsort/retirera

: عقب نشینی کردن, عقب نشینی, کناره گیری, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillfoga

: ضربت وارد اوردن, ضربت زدن, تحمیل کردن.

tillfoga skada

: خسارت زدن, صدمه زدن.

tillfredsst lla

: خشنود و راضی کردن, لذت دادن(به), مفتخر کردن, جبران کردن, جاکش, واسطه کار بد, جاکشی کردن, خرسند کردن, راضی کردن, خشنود کردن, قانع کردن.

tillfredsst llelse

: خشنودی, لذت, سر بلندی, خوشنودی, خرسندی, رضامندی, رضایت, ارضا ء.

tillfredsstllande

: اقناع, اشباع.

tillfredst llande

: رضایتبخش, خرسند کننده.

tillfredstlla

: خرسند کردن, راضی کردن, خشنود کردن, قانع کردن.

tillfriskna

: بهگراشدن, بهبودی یافتن, دوره نقاهت را گذراندن, ترمیم شدن, بهبود یافتن, بازیافتن.

tillfrisknande

: بهگرا.

tillfrordnad

: ایفای نمایش, جدی, فعال, کاری, کفالت کننده, کفیل, متصدی, عامل, بازیگری, جدیت, فعالیت, کنشی.

tillfrordnad/spels tt

: ایفای نمایش, جدی, فعال, کاری, کفالت کننده, کفیل, متصدی, عامل, بازیگری, جدیت, فعالیت, کنشی.

tillg ng

: دسترس, دسترسی, راه, تقریب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسیله حصول, افزایش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسی یا مجال مقاربت, تقرب به خدا, دارایی.

tillg ngliga

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillg ngligt

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillggs

: تکمیلی, اضافی.

tillgiven

: جانسپار, فدایی, علا قمند.

tillgivenhet

: مهربانی, تاثیر, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصیت, علا قه, علا قه, انس.

tillgjord

: مصنوعی, ساختگی, دارای سبک یا رفتار بخصوص, تصنعی, ناز, نازدار, پر ادا واطوار, قیمه شده.

tillgjordhet

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازی, ناز, تکبر.

tillgnad

: وقف شده, اختصاصی.

tillgnglig

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillgnglighet

: دلجویی, مهربانی, خوشرویی, مدارا, قابلیت استفاده, چیز مفید و سودمند, شخص مفید, دسترسی, فراهمی.

tillh ra/ang

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, مناسب.

tillh righet

: جزء, ضمیمه, دستگاه, اسباب, جهاز, حالت ربط و اتصال, متعلقات, متعلقات, وابسته ها (بصورت جمع), متعلقات واموال, دارایی.

tillhandahlla/f rse

: تهیه کردن, مقرر داشتن, تدارک دیدن.

tillhra

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, اختصاص داشتن (با to), تعلق داشتن, مال کسی بودن, وابسته بودن, ذاتی بودن, جبلی بودن, ماندگار بودن, چسبیدن.

tillintetg relse

: نابودی.

tillintetgra

: نابود کردن, از بین بردن, خنثی نمودن.

tillitsfull

: اعتماد کننده, موتمن, مطملن, معتمد, اطمینان, اعتماد.

tillk nnagivande

: اگهی, اعلا ن, خبر, اعلا ن, اگهی, انتشار, بیانیه, اعلا میه, ابلا غیه.

tillknnage

: اگهی دادن, اعلا ن کردن, اخطار کردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشکارکردن, مدرک دادن.

tillm tesgende

: تطبیق, موافقت, جا, منزل, مناسب, خوش محضر, خوشخویی, ادب.

tillmpas

: بکار بردن, بکار زدن, استعمال کردن, اجرا کردن, اعمال کردن, متصل کردن, بهم بستن, درخواست کردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسیله, تمهید, اختراع, تعبیه.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسیله, تمهید, اختراع, تعبیه.

tillnamn

: نام خانوادگی, کنیه, لقب, عنوان, لقب دادن.

tillopp

: ریزش درونی, جریان بداخل.

tillr cklig

: بس, بسنده, کافی, شایسته, صلا حیت دار, قانع.

tillr ckligt

: کافی, تکافو کننده, مناسب, لا یق, صلا حیت دار, بسنده, مساوی, رسا, :متساوی بودن, مساوی ساختن, موثر بودن, شایسته بودن, کافی, بس, باندازه ء کافی, نسبتا, انقدر, بقدرکفایت, باندازه, بسنده.

tillr ttavisa/varning

: نصیحت کردن, پند دادن, اگاه کردن, متنبه کردن, وعظ کردن.

tillr ttavisning

: سرزنش کردن, سرزنش و توبیخ رسمی, مجازات.

tillrcklig m ngd

: کفایت, شایستگی, قابلیت, مقدار کافی, بسندگی.

tillrcklighet

: کفایت.

tillrttavisa

: نصیحت کردن, پند دادن, اگاه کردن, متنبه کردن, وعظ کردن, تقبیح کردن, سخت مورد انتقاد قرار دادن.

tillrttavisande

: گوشمالی, توبیخ کردن, ملا مت کردن, ملا مت, زخم زبان.

tillrttavisning/tillr ttavisa

: سرزنش کردن, سرزنش و توبیخ رسمی, مجازات.

tills

: تا, تااینکه, وقتی که, تا وقتی که.

tills/pinnmo

: تا, تااینکه, تاانکه, تاوقتیکه, :کشت کردن, زراعت کردن, زمین را کاشتن, دخل پول, کشو, دخل دکان, قلک, یخرفت.

tillsammans

: همراه, جلو, پیش, در امتداد خط, موازی با طول, با, باهم, بایکدیگر, متفقا, با همدیگر, بضمیمه, باضافه.

tillsats

: افزودنی, افزاینده, :(ش.) ماده ای که برای افزایش خواص ماده ء دیگری به ان اضافه شود.

tillsats/komplement

: الحاقی, افزوده, فرعی, ملا زم, ضمیمه, معاون, یار, کمک(د.- من.)فرع, قسمت الحاقی, صفت فرعی.

tillsk rare/montr

: کمک مکانیک, فیتر.

tillskansa sig/inkrkta p

: غصب کردن, بزور گرفتن, ربودن.

tillskott

: نزدیکی, ورود, دخول, پیشرفت, افزایش, نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شیوع, بروز, تملک نماء, شیی ء اضافه یا الحاق شده, نماءات (حیوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شرکت در مالکیت, :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن.

tillskrare

: برنده, الت تراش, نوعی کرجی, دندان پیش.

tillskriva

: نسبت دادن, اسناد دادن, دانستن, حمل کردن (بر), کاتب, رونویس بردار.

tillskrivande

: عمل نسبت دادن به چیزی, اتصاف, تصدیق مالکیت.

tillskrivningsbar

: نسبت دادنی, قابل اسناد.

tillslutna

: مهر شده, محکم چسبیده, مهر و موم شده.

tillst nd/belgenhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاری, مخمص?ه.

tillstnd

: فوق العاده و هزینه ء سفر, مدد معاش, جیره دادن, فوق العاده دادن, حالت, وضعیت, چگونگی, شرط, مقید کردن, شرط نمودن.

tillstr mning

: گروه, محل ملا قات, محل اجتماع, محل تلا قی چند خیابان یا جاده, درون یورش, حمله بدرون, ازدحام سوی درون, هجوم بداخل

tillt ppande

: جلوگیری, منع, بازداشت, سد, خط, ایست.

tillta

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسندیدن, تصویب کردن, روا دانستن, پذیرفتن, اعطاء کردن, اهداء, بخشش, عطا, امتیاز, اجازه واگذاری رسمی, کمک هزینه تحصیلی, دادن, بخشیدن, اعطا کردن, تصدیق کردن, مسلم گرفتن, موافقت کردن, اجازه دادن, مجاز کردن, روا کردن, ندیده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

tilltala

: مخاطب ساختن, مواجه شدن(با), نزدیک شدن(بهر منظوری),مشتری جلب کردن(زنان بدکاردر خیابان), نزدیک کشیدن, در امتداد چیزی حرکت کردن(مثل کشتی).

tilltalande

: همدرد, دلسوز, شفیق, غمخوار, موافق.

tilltelse/sanktion

: فرمان, فتوای کلیسایی, سوگند, تصویب, جواز, تایید رسمی, دارای مجوز قانونی دانستن, ضمانت اجرایی معین کردن, ضمانت اجرایی قانون.

tilltna

: روا, مجاز, قابل قبول, رخصت دادنی.

tilltppning

: انسداد, بسته شدگی, جفت شدگی(دندانها).

tilltr da

: دست یافتن, رسیدن, راه یافتن, ناءل شدن, نزدیک شدن, موافقت کردن, رضایت دادن, تن دردادن.

tilltr de/medgivande

: پذیرش, قبول, تصدیق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, ورودیه, پذیرانه, بارداد.

tilltrda/bitr da

: دست یافتن, رسیدن, راه یافتن, ناءل شدن, نزدیک شدن, موافقت کردن, رضایت دادن, تن دردادن.

tilltrde

: نزدیکی, ورود, دخول, پیشرفت, افزایش, نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شیوع, بروز, تملک نماء, شیی ء اضافه یا الحاق شده, نماءات (حیوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شرکت در مالکیت, :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن.

tilltrde/tillskott

: نزدیکی, ورود, دخول, پیشرفت, افزایش, نیل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شیوع, بروز, تملک نماء, شیی ء اضافه یا الحاق شده, نماءات (حیوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شرکت در مالکیت, :بترتیب خرید وارد دفتروثبت کردن.

tilltro

: اطمینان, اعتماد, باور, اعتقاد.

tillv xt

: پس رفت, بازگشت, اعاده, کسادی, بحران اقتصادی.

tillv xt/svulst

: رشد, نمود, روش, افزایش, ترقی, پیشرفت, گوشت زیادی, تومور, چیز زاءد, نتیجه, اثر, حاصل.

tillverka

: ساختن, جعل کردن, تولید کردن, ساخت, مصنوع, تولید.

tillverka i miniatyr

: کوچک کردن, بصورت مینیاتور در اوردن.

tillverkande

: ساخت, ساختمان, مایه کامیابی, ترکیب, عایدی, ساخت.

tillverkare

: صاحب کارخانه, تولید کننده, سازنده.

tillverkare av eleganta damklder

: کسی که کلا ه وجامه زنان را میفروشد, کلا ه فروش زنانه, کلا ه دوز زنانه.

tillverkning av

: پردازش.

tillvita

: ادعای بیجا کردن, غصب کردن, بخود بستن.

tillvitelse

: نسبت دادن, بستن به.

tillvxande

: افزودن, زیاد کردن, توسعه دادن, توانگرکردن, ترفیع دادن, اضافه, افزایش, رشد, ترقی, زیادشدن.

tillvxt/anhopning

: افزایش, رشد پیوسته, بهم پیوستگی, اتحاد, یک پارچگی, افزایش بهای اموال, افزایش میزان ارث.

tillyxa

: بریدن, قطع کردن, انداختن (درخت وغیره), ضربت, شقه, ذبح, شکاف یاترک نتیجه ضربه.

timbre

: دایره زنگی.

timglas

: ساعت ریگی, ساعت شنی, ساعت ریگی.

timjan

: اویشن, صعتر.

timme

: ساعت, 06 دقیقه, وقت, مدت کم.

timmer

: تخته, الوار, تیربریده, الوار را قطع کردن, چوب بری کردن, سنگین حرکت کردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmer/skrp/lufsa

: تخته, الوار, تیربریده, الوار را قطع کردن, چوب بری کردن, سنگین حرکت کردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmerkoja

: کلبه, خانه, خانه کوچک وسردستی ساخته شده, کاشانه, زیستن.

timmerskog

: جنگل, جنگل چوب الواری.

timoteus

: اسم خاص مذکر, تیموتاوس.

tina upp/avfrosta

: یخ چیزی را اب کردن.

tindra

: درخشیدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

tindra/blinka/glimt

: چشمک زدن (بویژه در مورد ستارگان), برق زدن یاتکان تکان خوردن, چشمک, بارقه, تلا ء لو.

tinktur

: تنتور, طعم جزیی, اثر جزیی, رنگ جزیی, ته رنگ, رنگ زدن, الودن.

tio

: ده, شماره 01, چندین, خیلی.

tio guds bud

: احکام دهگانه موسی.

tio rs

: دهساله, بمدت دهسال.

tioarmad bl ckfisk

: انواع سرپاوران 01 بازویی, قلا ب سنگین ماهیگیری.

tiocentare

: مسکوک ده سنتی(امریکایی).

tiodubbel

: ده برابر, ده چندان.

tiofoting

: ده پا, خرچنگ ده پا.

tiohrning

: شکل ده ضلعی و ده زاویه ای, ده پهلو.

tiokamp

: ورزشهای ده گانه دوومیدانی.

tionde

: دهم, دهمین, ده یک, عشر, عشریه, ده یک, عشر, عشریه, ده یک گرفتن از.

tioplaning

: ده رو, ده وجه.

tiostavig

: ده هجایی.

tips

: اشاره, ایما, تذکر, چیز خیلی جزءی, اشاره کردن.

tipsade

: مصلحت امیز, خردمندانه.

tipsare

: فروشنده اسرار واطلا عات محرمانه, خبرچی.

tirad

: سخنرانی دراز وشدیداللحن.

tisdag

: سه شنبه.

tisdagar

: سه شنبه.

tistel

: خار, بوته خار, شوک, باد اور, شوک مبارک, تاتاری.

tit

: خوردنی, ماکول, چیز خوردنی, خوراکی.

titan

: تیتان, غول پیکر, خدای خورشید.

titel

: کنیه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان کتاب, عنوان نوشتن, واگذارکردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

titelinnehavare

: صاحب سند مالکیت, دارای عنوان, لقب دار.

titelplansch

: نمای سردر, سرلوحه, سرصفحه, دیباچه کتاب.

titrera

: عیارچیزی را معین کردن, عیار گرفتن.

titrering

: تعیین عیار, عیارگیری.

titt

: نگاه, نظر, نگاه کردن, نگریستن, دیدن, چشم رابکاربردن, قیافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود کردن, ظاهر شدن, جستجو کردن.

titta

: نگاه, نظر, نگاه کردن, نگریستن, دیدن, چشم رابکاربردن, قیافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود کردن, ظاهر شدن, جستجو کردن, زیرچشمی نگاه کردن, نگاه دزدانه.

titta in

: درج تصادفی.

titta in/kvickna till

: شفا یافتن, بهوش امدن, بازگشتن وبحال اول رسیدن.

titta/kika/pipa

: نگاه زیر چشمی, نگاه دزدکی, طلوع, ظهور, نیش افتاب, روزنه, روشنایی کم, جیک جیک, جیرجیرکردن, جیک زدن, باچشم نیم باز نگاه کردن, از سوراخ نگاه کردن, طلوع کردن, جوانه زدن, اشکار شدن, کمی.

tittare

: نگاه کننده, خوش قیافه, نگهدار, شبان, نگاه کننده, ایینه عینک, پنجره.

titthl

: روزنه, دیدگاه, درز.

titul r-

: لقبی, ناشی از لقب رسمی, افتخاری, عنوانی, لقب دار, صاحب لقب, متصدی, دارای عنوانی.

tj le

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماریزه, گچک, برفک, سرمازدن, سرمازده کردن, ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن.

tj na till

: سودمند بودن, بدرد خوردن, دارای ارزش بودن, در دسترس واقع شدن, فایده بخشیدن, سود, فایده, استفاده, کمک, ارزش.

tj nar-

: پست, نوکر مابانه, چاکر, نوکر, ادم پست.

tj nare

: نوکر, نوکر, خدمتکار, خادم, پیشخدمت, بنده.

tj nst

: خدمت, یاری, بنگاه, روبراه ساختن, تعمیر کردن.

tj nsteman

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدی, افسر معین کردن, فرماندهی کردن, فرمان دادن.

tj nstgrande/vakthavande

: سر خدمت.

tj nstgringslista

: سیاهه نامه ها, سیاهه وظایف.

tj nstgringsordning

: فهرست اسامی شاگردان یا سربازان, دادگاه کاتولیکی.

tj ra

: قیر, قیرمالیدن به, قیر زدن, :برانگیخته, خشمگین کردن, ازردن.

tja

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران کردن, روامدن اب ومایع, درسطح امدن وجاری شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسیارخوب, به چشم, تماما, تمام وکمال, بدون اشکال, اوه, خیلی خوب.

tjallare

: جیغ جیغو, دارای صدای شبیه جغد یا موش.

tjata

: اسب کوچک سواری, اسب پیر و وامانده, یابو, فاحشه, عیبجویی کردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد کردن, عیبجو, نق نقو.

tjeck

: اهل چکوسلواکی, زبان چکوسلواکی.

tjeckisk

: اهل چکوسلواکی, زبان چکوسلواکی.

tjeckisk/tjeck

: اهل چکوسلواکی, زبان چکوسلواکی.

tjeckoslovakien

: کشور چکوسلواکی.

tjej

: دختر, دختربچه, دوشیزه, کلفت, معشوقه.

tjna

: تحصیل کردن, کسب معاش کردن, بدست اوردن, دخل کردن, درامد داشتن.

tjna/servera/serva

: خدمت کردن, خدمت انجام دادن, بکار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

tjnar-/simpel

: پست, نوکر مابانه, چاکر, نوکر, ادم پست.

tjnlig/servil

: چاپلوس, پست, تابع, مادون, سودمند, متملق.

tjnsteflicka

: کلفت, مستخدمه.

tjnstepojke

: پادو, شاگرد, نوکر.

tjock

: خپله وچاق, کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

tjock halsduk

: شال گردن, صدا خفه کن, نمد, انبار لوله اگزوس.

tjock nda

: شاخ زدن, ضربه زدن, پیش رفتن, پیشرفتگی داشتن, نزدیک یامتصل شدن, بشکه, ته, بیخ, کپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

tjock vaniljss

: یکجور شیرینی یا فرنی.

tjock/tjocka

: کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

tjocka

: کلفت, ستبر, صخیم, غلیظ, سفت, انبوه, گل الود, تیره, ابری, گرفته, زیاد, پرپشت.

tjockflytande/seg

: چسبناک.

tjockhuding

: جانور پوست کلفت(مثل کرگدن).

tjockmagad

: دارای شکم گنده.

tjockskalle

: ساده لوح, احمق.

tjockskallig

: احمق, نادان, کم هوش, خرف.

tjockt stycke

: تکه بزرگ یا کلفت وکوتاه (درمورد سنگ ویخ وچوب), کنده, مقدار قابل توجه, تکه بزرگ, کلوخه.

tjrig/dr ja

: قیری, قیراندود, درنگ, درنگ کردن, تاخیر کردن.

tjrn

: دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی.

tjuder/tjudra

: کمند, افسار, حدود, وسعت, افسار کردن.

tjugo

: عدد بیست.

tjugonde

: یک بیستم, بیستمین, بیستم.

tjur

: گاونر, نر, حیوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتارکردن, بی پرواکارکردن.

tjura

: لب کلفتی, جلو امدگی لبها, لب ولوچه را جمع کردن, لب را بزیر اویختن, اخم کردن, قهر, اخم, ترشرویی, بد اخمی کردن.

tjurfktare

: گاوباز.

tjurighet

: غیظ, رنجش, اوقات تلخی, دسته خنجر.

tjusa

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

tjusa/tjusning/charm

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن.

tjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فریبنده.

tjusig

: خیلی خوب, جذاب, زیرک, چالا ک, نکته دان, بسیار جالب, بسیارجاذب.

tjusning

: افسون, طلسم, فریبندگی, دلربایی, سحر, : افسون کردن, مسحور کردن, فریفتن, شیفتن, شیدایی, افسون, جذبه.

tjut

: زوزه کشی, ناله و زاری.

tjut/tjuta/skrik/skrika

: صدای بلند, جیغ, فریاد شبیه جیغ, صدای گوشخراش, فریاد کردن, جیغ کشیدن, صدای ناهنجار(مثل صدای ترمز ماشین) ایجاد کردن.

tjuta

: زوزه کشیدن, فریاد زدن, عزاداری کردن, زوزه کشیدن(مانند سگ یا گرگ), جیغ کشیدن(مانند جغد), باصدای بلند ناله و زاری کردن, صداهای ناهنجار ایجاد کردن, ناله و شیون کردن, زوزه کشیدن, عوعو کردن, زوزه.

tjuv

: دزد, مرتکب سرقت, دزد, سارق.

tjuvaktig

: خوگرفته به دزدی, دست کج, دزدوار, دزدانه, درخور دزدان.

tjuvfiska

: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست), فرو کردن, دزدکی شکار کردن, برخلا ف مقررات شکار صید کردن, تجاوز کردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خیساندن, دزدیدن.

tjuvjaga

: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست), فرو کردن, دزدکی شکار کردن, برخلا ف مقررات شکار صید کردن, تجاوز کردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خیساندن, دزدیدن.

tjuvjaga/tjuvfiska

: اب پز کردن (تخم مرغ با پوست), فرو کردن, دزدکی شکار کردن, برخلا ف مقررات شکار صید کردن, تجاوز کردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خیساندن, دزدیدن.

tjuvlyssna

: استراق سمع کردن.

tjuvskytt

: شکارچی دزدکی.

tjuvspr k

: اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته, زبان دزدها وکولی ها,طرزصحبت, زبان ویژه, مناجات, گوشه دار, وارونه کردن, ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصی صحبت کردن, خبرچینی کردن, اواز خواندن, مناجات کردن.

tjuvsprk/hyckleri

: اصطلا حات مخصوص یک صنف یا دسته, زبان دزدها وکولی ها,طرزصحبت, زبان ویژه, مناجات, گوشه دار, وارونه کردن, ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصی صحبت کردن, خبرچینی کردن, اواز خواندن, مناجات کردن.

tkomlig

: دستیابی پذیر, نزدیک شدنی.

tl je

: استهزا, ریشخند, تمسخر کردن, دست انداختن.

tlamod

: خودداری, شکیبایی, تحمل, امساک, مدارا, بردباری, شکیبایی, شکیب, صبر, طاقت, تاب.

tlig

: خوردنی, ماکول, چیز خوردنی, خوراکی.

tlig

: خوردنی, ماکول, چیز خوردنی, خوراکی.

tlig

: خوردنی, ماکول.

tljare

: صورت کسر, شمارنده.

tlp

: ادم کودن, ادم بی دست وپا, ملوان تازه کار, خام دستی کردن, روستایی, برزگر, دهاتی, نادان.

tlp/drummel

: دهاتی, ادم خشن و زمخت, بی تربیت, روستایی, سرفرود اوردن, ادم بی دست وپا, ادم نادان ونفهم, بیشعور دانستن, ریشخندکردن, نفهمی نشان دادن, ولگردی کردن.

tlt

: چادر, خیمه, خیمه زدن, توجه, توجه کردن, اموختن, نوعی شراب شیرین اسپانیولی.

tltunderlag

: فرش مشمع, فرش رطوبت ناپذیر.

tlyda

: موافقت کردن, براوردن, اجابت کردن.

tminstone

: اقلا, دست کم, اقلا.

tmjbar

: رام شدنی, رام کردنی.

tmning

: تهی سازی, رگ زنی, تقلیل, نقصان.

tnagel

: ناخن انگشت پا.

tndapparat

: گیرانه.

tnde

: زمان گذشته فعل.تهگءل

tndning

: سوزش, احتراق, اتش گیری, اشتعال, هیجان.

tng/flackt ng

: انبردست.

tnjbarhet

: توسعه پذیری, قابلیت تمدید.

tnka logiskt

: استدلا ل کردن, دلیل اوردن.

tnka ut p frhand

: قبلا فکر چیزی را کردن, مطالعه قبلی کردن.

tnkbar

: تصور کردنی, قابل تصور, انگاشتنی, قابل درک, وابسته به تصورات و پندارها, تصوری, فکر کردنی, اندیشه پذیر, قابل فکر, ممکن.

tnkespr k

: مثل, امثال و حکم.

tnkt

: تقلبی, تصوری, فرضی, خیالی, جازده, قلب, واهی, گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

toa

: نوعی بازی ورق, مستراح.

toalett

: توالت, ارایش, بزک, میز ارایش, مستراح.

toalettrum

: دستشویی, مستراح.

toastmaster

: کسی که ناطقین بعد از صرف شام را معرفی میکند.

tobak

: تنباکو, توتون, دخانیات.

tobakshandlare

: تنباکو فروش, توتون فروش, توتونچی.

toddy

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته ای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند, عرق خوردن, شیره خرما که در ساختن عرق خرمابکار میرود, عرق خرما که بااب گرم مخلوط شود.

toffel

: لغزنده, تاشو, لیز, کفش راحتی.

tofs

: منگوله, ریشه, چنبره, اویز زدن, منگوله زدن به, کاکل ذرت.

tofsvipa

: مرغ زیبا, زیاک, هدهد, شانه بسر, مرغ زیبا, زیاک, هدهد.

tog

: زمان گذشته فعل.عکات

toga

: جبه, ردا, ردای بی استین, لباس رسمی قضات.

tokajer

: انگور سفید یا ارغوانی بیضی, شراب شیرین مجارستان.

tokig

: سفیه, احمق, ارام, فروتن, احمق, دیوانه, مجنون, بی عقل, احمقانه.

tokiga

: دیوانه, شوریده, شکاف دار.

tokigheter

: مسخرگی, لودگی.

tokstolle

: دیوانه بی ازار, خل.

tolerans

: تحمل, تاب, مدارا, بردباری, تحمل, ازادی, ازادگی, ازادمنشی.

tolerant

: اسان گیر, مجاز, روا, بامدارا, مدارا امیز, ازادمنش, ازاده, دارای سعه نظر, شکیبا, اغماض کننده, بردبار, شخص متحمل.

tolfte

: دوازدهم, دوازدهمین, یکی از دوازده قسمت.

tolk

: نما, توان.

tolka

: تفسیر کردن, تعبیر کردن, استنباط کردن, تفسیر کردن, ترجمه کردن, ترجمه شفاهی کردن.

tolkning

: شرح, بیان, تفسیر, تعبیر, ترجمه, مفاد.

tolkning av

: شرح, بیان, تفسیر, تعبیر, ترجمه, مفاد.

tolv

: دوازده, دوازده گانه, یک دوجین.

tolvfingetarm

: روده اثنی عشر, دوازدهه.

tom

: تهی, خالی, مخفف اسم توماس, جنس نر, گربه نر , تهی, خالی, بی مفهوم, پوچ, کم عقل, بیمعنی.

tom/andefattig/fnig

: تهی, بی مغز, پوچ, چرند, فضای نامحدود, احمق.

tomah k

: با تبر زین زدن, تبرزین.

tomat

: گوجه فرنگی.

tombola

: نوعی بازی قدیمی, لا تار, بخت ازمایی کردن, نوعی قمار شبیه لوتو.

tomhet

: پوچی, بی مغزی, بیهودگی, کار بیهوده, بطالت, خلا (کهالا), تهی گری, عاری بودن, چیز تهی, فضای خالی, فراغت, هیچی, پوچی.

tomografi

: فن تشخیص امراض از روی عکسبرداری با اشعه مجهول, پرتونگاری مقطعی.

tomrum

: خلا ء.

tomt

: تهی, خالی.

tomt/komplott/intrig/konspirera

: نقشه, طرح, موضوع اصلی, توطله, دسیسه, قطعه, نقطه, موقعیت, نقشه کشیدن, طرح ریزی کردن, توطله چیدن.

tomte

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار, جنی, زشت وموذی, غول, لولو, شبگرد, دزد.

tomte/ung flickscout

: دختر پیشاهنگ هشت ساله تایازده ساله, یکجور دوربین عکاسی, یکنوع نان شیرینی میوه دار.

tomtebloss

: جرقه زن, پرتلا لوء, اتشبازی جرقه دار, گوهر درخشان (مثل الماس).

tomtebrus

: بستنی میوه, لیموناد.

tomtenisse

: پری, پریزادی که در ماهتاب میرقصد, ادم بازیگوش و خطرناک, بچه شیطان.

ton

: تن, واحد وزنی برابر با 0001 کیلوگرم, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت کردن, نوا.

ton r

: سنین 31 تا 91, نوجوان ده تا19 ساله, ده تانوزده سالگی.

ton rs

: نوجوان, بالغ, جوان, رشید.

tonal

: مربوطه به اهنگ صدا.

tonalitet

: چگونگی صدا, اهنگ, مایه, رنگ پذیری.

tonfall

: وزن, اهنگ, هم اهنگی, افول.

tonfisk

: ماهی تونایاتون, هر نوع ماهی اسقومری اقیانوسی.

tonls

: بی اهنگ, ناموزون.

tonnage

: گنجایش کشتی برحسب تن, تن شماری, برحسب شماره تن, بارگیر.

tonring

: اسیب, غصه, رنج, درد, اندوه, خشم, تنفر, سنین 31 الی 91سالگی, نوجوان (از ده تا 91 ساله).

tonsill

: لوزه, بادامک.

tonsillit

: ورم لوزتین, ورم لوزه, زهر باد.

tonskala

: هنگام, گام, حدود, حیطه, وسعت, رسایی.

tonsur

: فرق سر را تراشیدن, سر تراشیده, قسمت تراشیده سر کشیش.

tonvikt

: تکیه ء صدا, علا مت تکیه ء صدا(بدین شکل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاکید, تشدید, مد(مادد), صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه), :با تکیه تلفظ کردن, تکیه دادن, تاکید کردن, اهمیت دادن.

topas

: یاقوت زرد, زبرجد هندی, توپاز.

topless

: بی نوک, بی سر, بی قله, بی انتها, بی بالا تنه.

topografi

: نقشه برداری, مکان نگاری, مساحی.

topografisk

: وابسته بنقشه برداری یا مکان نگاری.

topp

: نوک, قله, راس, کلا ه نوک تیز, منتها درجه, حداکثر, کاکل, فرق سر, دزدیدن, تیز شدن, بصورت نوک تیز درامدن, به نقطه اوج رسیدن, نحیف شدن, قله, نوک, اوج, ذروه, اعلی درجه, پول چای, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوک گذاشتن, نوک دارکردن, کج کردن, سرازیر کردن, یک ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوک, سرقلم, راس, تیزی نوک چیزی, سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن, راس, تارک.

toppen

: بسیار عالی, خیلی زیبا.

toppengrej

: کسیکه خرناس میکشد, صفیر, خرناس.

toppenkille

: خرکننده, درهم شکننده.

toppexpert

: صدای غژ, صدای تیز و تند, فش فش, غژغژ کردن, مثل فرفره چرخیدن.

topphugga

: رای جویی, پهنه, رای, اخذ رای دسته جمعی, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهای انتخاباتی, مراجعه به اراء عمومی, رای دادن یا اوردن, راس کلا ه.

toppsegel

: بالا ترین بادبان, از سر, سراسیمه.

toque

: کلا ه زنانه کوچک و بی لبه, بوزینه دارای موی کلا له ای.

tor

: برج ثور, گاو.

torah

: تورات, شریعت موسی.

tordmule

: پنگوءن منقار تیغی.

toreador

: قهرمان گاو باز سوار بر اسب.

torftig

: بیهوده, نارس, تهی, خشک, بی مزه, بی لطافت, لا غر, نزار, بی برکت, بی چربی, نحیف, ناچیز.

torg

: بازار, محل داد وستد, مرکز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد کردن, درمعرض فروش قرار دادن, میدان عمومی, میدان, بازار, میدان محل معامله.

tork

: (دریعر) کسی یاچیزی که میخشکاند, : خشک تر, : خشک ترین.

torka

: اب چیزی را گرفتن, بی اب کردن, پسابش داشتن, وابشت کردن, پاک کردن, خشک کردن, بوسیله مالش پاک کردن, از میان بردن, زدودن.

torka av

: چوبی که کهنه یا پشم بر سر ان می پیچند ومانند جارو بکار میبرند, با چوب گردگیری پاک کردن (اطاق وغیره), پاک کردن.

torkare

: پاک کن, جاروب کن, برف پاک کن.

torkperiod

: خشکی, خشک سالی, تنگی, تشنگی.

torn

: برج, قلعه (مثل برج) بلند بودن.

tornado

: توفان, هیجان, گردباد, طغیان.

tornera

: نیزه بازی سواره, مبارزه کردن.

tornfalk

: چرخ, یکجوربازکوچک که درجهت مخالف بادپروازکند.

tornister

: کیسه پارچه ای, کسه, خورجین.

tornspira

: منار مخروطی, ساقه باریک, مارپیچ, نوک تیز شدن, مخروطی شدن.

torped

: اژدر, ماهی برق, با اژدر خراب کردن.

torr

: خشک, بی اب, خشک, بی اب, اخلا قا خشک, :خشک کردن, خشک انداختن, تشنه شدن.

torrt

: بطور خشگ, با خشگی, بطورخشک.

torsdag

: پنج شنبه.

torsk

: کیسه, کیسه کوچک, چنته, غلا ف سبوس, پوسته, فضای داخل خلیج یادریاچه, نوعی ماهی.

torterare

: شکنجه دهنده.

torv

: تورب, ذغال سنگ نارس, کود گیاهی, معشوقه, عزیز دردانه, زن فاسد.

torva/hstsport

: چمن, کلوخ چمنی, خاک ریشه دار, طبقه فوقانی خاک, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

tota

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقدیم داشتن,تعبیر کردن,بکار بردن,منصوب کردن, ترغیب کردن,استقرار,پرتاب,سعی,ثابت.

total

: جمع شده, متراکم, متراکم ساختن, بالا پوش, لباس کار, رویهمرفته, شامل همه چیز, همه جا, سرتاسر, کامل, کاسته نشده, تخفیف نیافته.

totala

: سراسری, کل, کلی, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع کردن, سرجمع کردن.

totalisator

: ماشین جمع زنی, ماشین ثبت شرط بندی اسب دوانی.

totalit r

: یکه تاز, وابسته بحکومت یکه تازی, دارای حکومت مطلقه ودیکتاتوری.

totalitarism

: رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی.

totalitet

: کلیت, کلی, مقدار کلی, تمامیت, مجموع.

totalt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رویهمرفته, کاملا, کلا, مطلقا, کاملا, بکلی.

totalt fr ndra

: تغییرشکل دادن, نسخ کردن.

totem

: توتم, روح محافظ شخص, درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند, روح یاجانورحامی شخص.

toxikologi

: زهر شناسی, مبحث داروهای سمی.

tpper igen

: رسوب, درده.

tr

: اشک, قطره اشک.

tr

: چوب, هیزم, بیشه, جنگل, چوبی, درختکاری کردن, الوار انباشتن.

tr-

: چوبی, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سیخ.

tr

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته, ارزومند چیزی بودن, اشتیاق داشتن, مردد ودودل بودن.

tr d

: درخت.

tr d-

: لیفی, رشته ای, ریشه ای, میله ای.

tr dgrd

: باغ, بوستان, باغچه, باغی, بستانی, درخت کاری کردن, باغبانی کردن.

tr dgrdsarbete

: باغبانی.

tr dgrdsb na

: خوراک راگو با لوبیا سبز, دانه های رسیده یانارس لوبیای سبز.

tr dgrdsodling

: گل برزی, باغبانی علمی, علم رویانیدن گیاهها.

tr dgrdsodlings-

: وابسته به گل برزی, وابسته به باغبانی وگل کاری.

tr dgrdssax

: نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است.

tr dgrns

: خط مفروضی که بالا ی ان هیچ درختی رشد نمیکند.

tr dliknande/trdfin

: نخ مانند.

tr dls

: بی درخت.

tr dls/radio

: بی سیم, تلگراف بی سیم, با بی سیم تلگراف مخابره کردن, رادیو.

tr dnl

: خنجر, نوعی جوالدوز.

tr dnystan

: گلوله کردن, بشکل کلا ف یا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوی.

tr dstam

: گل رس, خاک رس, گل مختوم.

tr dtopp

: نوک درخت.

tr ffad

: درحال اعتصاب, بصورت پسوند نیز بکار رفته وبمعنی ضربت خورده و مصیبت دیده یا مصیبت زده میباشد.

tr ffas

: تقاطع, اشتراک, ملا قات کردن, مواجه شدن.

tr g

: ناوه, سطل ذغالی, ذغالدان, بالا وپایین پریدن, ابشخور, سنگاب, تغار.

tr g/sl

: بی عاطفه, بلغمی, بی حس, بی حال, فاقد احساس.

tr gen

: کوشا, ساعی.

tr ghet/slhet

: جبر, قوه جبری, ناکاری, سکون.

tr ja

: پارچه کشباف, زیر پیراهن کشباف.

tr kig

: کند, راکد, کودن, گرفته, متاثر, کند کردن, کسل کننده, با اطناب, ملا لت اور, خسته کننده, کسل کننده, کج خلق, ناراضی.

tr kighet

: یکنواختی, ملا لت, خستگی, دلتنگی, بیزاری, طاقت فرسایی

tr kloss

: کنده, تکه بزرگ.

tr konstruktion

: الوارسازی, الوارکاری, تخته بندی.

tr l/trldom

: بنده, غلا م, بندگی, بنده کردن.

tr ldom

: بردگی, غالا می, برزگری فلا کت بار, بندگی, اسارت, عبودیت.

tr na

: بیحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بیمار عشق شدن, باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن, باچشمان خمار نگریستن.

tr nare

: فرهیختار.

tr ng

: ناراحت, زندان, پست, خفه, گرفته, دلگیر, کهنه, سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

tr nga igenom

: نفوذ کردن در, بداخل سرایت کردن, رخنه کردن.

tr nga in/stra

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن.

tr nga sig in

: مداخله کردن, پادرمیان کار دیگران گذاردن, فضولی کردن.

tr ngsel

: جمعیت, ازدحام, شلوغی, اجتماع, گروه, ازدحام کردن, چپیدن, بازور وفشارپرکردن, انبوه مردم.

tr r

: میل داشتن, ارزو کردن, میل, ارزو, کام, خواستن, خواسته.

tr sk

: مرداب, سیاه اب, لجن زار, باتلا ق.

tr ska

: کوبیدن, از پوست دراوردن, خرمن کوبی کردن.

tr skare

: ماشین خرمن کوب, کوسه ماهی درنده سواحل امریکاواروپا

tr skel

: استانه, سرحد.

tr sko

: کنده, کلوخه, قید, پابند, ترمز, :سنگین کردن, کندکردن, مسدودکردن, بستن (لوله), متراکم وانباشته کردن, پابند, کفش چوبی.

tr sljd

: قسمت چوبی خانه, چوب الا ت نجاری.

tr snitt

: باسمه چوبی, حکاکی روی چوب, گراورسازی, نگارش روی چوپ, منبت کاری روی چوب.

tr st/trsta

: تسلیت خاطر, مایه تسلی, ارامش, تسکین, ارام کردن, تسلی دادن, تسلیت گفتن.

tr st/vlbefinnande

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

tr sta

: پیشانه, میزفرمان.

tr stlsa

: پریشان, دلشکسته, تسلی ناپذیر.

tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش کردن, ستیزه کردن.

tr tt/trtta

: بیزار, خسته, مانده, کسل, بیزار کردن, کسل شدن.

tr tthet

: خستگی, فرسودگی, سستی, سستی تب, تب سبک, رخوت, خماری, بی میلی.

tr ttna

: خسته کردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستیک چرخ, لا ستیک, لا ستیک زدن به.

tr ttsam/trkig

: خستگی اور, کسل کننده, متنفر, ازرده.

tr/beg r

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

tradition

: رسم, سنت, عقیده موروثی, عرف, روایت متداول, عقیده رایج, سنن ملی.

traditionalism

: سنت گرایی, سنت پرستی, اعتقاد برسوم باستانی.

traditionalist

: اهل سنت, پیرو روایات وسنن, سنت گرای.

trafik

: شد وامد, امد وشد, رفت وامد, عبو ومرور,وساءط نقلیه, داد وستدارتباط, کسب, کالا, مخابره, امد وشد کردن, تردد کردن.

trafikflygplan

: هواپیمای مسافربری.

tragedi

: مصیبت, فاجعه, نمایش حزن انگیز, سوگ نمایش.

tragedienn

: بازیگر تراژدی (زن).

tragedifrfattare

: نویسنده یا بازیگر نمایش های تراژدی ومحزون.

tragikomisk

: مربوط به اثر کمدی وتراژدی, غم انگیز وتفریحی, حاوی حوادث حزن اور وخنده اور.

tragisk

: حزن انگیز, غم انگیز, محزون, فجیع.

trakassera

: ترساندن, تهدید کردن, دست انداختن.

trakea

: قصبه الریه, نای.

trakom

: تراخم.

trakt

: بوم, سرزمین, ناحیه, فضا, محوطه بسیار وسیع و بی انتها.

trakt/omr de

: بوم, سرزمین, ناحیه, فضا, محوطه بسیار وسیع و بی انتها.

traktor

: تراکتور یا ماشین شخم زنی, گاو اهن موتوری.

trampa

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا, پاتخته, رکاب ماشین, جاپایی, رکاب ساختن.

trampa ner

: پایمال کردن, پامال کردن, زیر پا لگد ماک ل کردن, لگد

trampa/luffare/lastfartyg

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پیاده روی کردن, با پا لگد کردن, اوره بودن, ولگردی کردن, اواره, فاحشه, اوارگی, ولگردی, صدای پا.

trampa/pedal

: رکاب, جاپایی, پدال, پایی, وابسته به رکاب, پازدن, رکاب زدن.

trampa/trampa ner

: پایمال کردن, پامال کردن, زیر پا لگد ماک ل کردن, لگد

trampkvarn

: چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند, چرخ عصارخانه, کارپرزحمت.

trampolin

: تخته شیرجه, واگن سبک, توری که در اکروبات از ان استفاده میکنند.

trana

: ماهیخوار بزرگ وابی رنگ, جرثقیل, باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن, درازکردن (گردن).

trana/lyftkran

: ماهیخوار بزرگ وابی رنگ, جرثقیل, باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن, درازکردن (گردن).

tranbr

: قره قاط, اس بری صغیر.

trankokeri

: کوره اجری دارای سه پایه کار گذارده شده در ان.

trans

: نشله, از خود بیخودی, بیهوشی, خلسه, مسحور کردن یاشدن, باچالا کی حرکت کردن.

transaktion

: معامله, سودا, انجام.

transatlantisk

: انطرف اقیانوس اطلس.

transceiver

: فرستنده و گیرنده.

transcendental

: متعالی, غیر جبری.

transformator

: ترادیسیدن, مبدل.

transistor

: ترانزیستور.

transistorisera

: دارای ترانسیتور کردن.

transitiv

: تراگذر, متعدی.

transkontinental

: عبور کننده از سرتاسر قاره.

translitterera

: عین کلمه یاعبارتی را از زبانی بزبان دیگر نقل کردن, حرف بحرف نقل کردن, نویسه گردانی کردن.

translitterering

: نویسه گردانی, نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر.

transmutation

: تبدیل, تغییر شکل, قلب ماهیت, تکامل, استحاله, تبدیل عنصری بعنصر دیگری.

transmutera

: تبدیل کردن, تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن, کیمیاگری کردن, تغییر هیلت دادن.

transpiration

: فراتراوش, ترشح, خروج, نفوذ, افشاء, تعرق, نشر, حلول

transport

: کشش, پولی که راه اهن بابت حمل ونقل قطار های بیگانه در مسیر خود میگیرد, بردن, حمل, بارکشی, کرایه, ظرفیت کشتی, ترابری, حمل ونقل, بارکشی, تبعید, انتقال.

transport/transportera

: حمل کردن, حامل.

transportabel

: قابل حمل ونقل, ترابرپذیر.

transportband

: ناقل, حامل.

transportkostnad

: باربری باگاری, کرایه گاری, مکاری.

transsubstantiation

: قلب ماهیت, استحاله, تبدیل جسمی بجسم دیگر, اعتقاد باینکه نان وشراب مصرفی درایین عشای ربانی مسیحیان هنگام ورود ببدن شخص تبدیل بجسم وخون عیسی میگردد.

transversal

: سنجش ارزش برحسی معیار نوینی, نوسنجی.

transvestism

: تقلید از روش و طرز لباس جنس مخالف.

transvestit

: کسی که در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقلید میکند, زن جامه.

trapetsoid

: ذوذنقه, ذوذنقه وار.

trappa

: پلکان, راهرو پله.

trappan

: پله, نردبان, پله کان, مرتبه, درجه.

trappavsats

: ورود بخشکی, فرودگاه هواپیما, بزمین نشستن هواپیما, پاگردان.

trapphus

: نردبان, پله کان عمودی.

trappstege

: نردبان متحرک.

trappuppgng

: پله کان, پله کان نردبانی, راه پله.

trasa

: زدن, وصله کردن, چرم یا پارچه مندرس, پارچه کهنه, کهنه, کهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, کهنه شدن, بی مصرف شدن

trasa/br k/skoja

: کهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, کهنه شدن, بی مصرف شدن

trasdocka med svart ansikte

: عروسک سیاه و عجیب و غریب, لولو, عروسک سیاه و عجیت و غریب, لو لو.

trasig

: زبر, خشن, ناصاف, ناهموار, ژنده, کهنه.

trasiga

: شکسته, شکسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گیری.

traska

: قدم زدن, راه رفتن, بزحمت راه رفتن, سرگردان بودن, ول گشتن, هرزه گردی کردن, یورتمه, یورتمه روی, بچه تاتی کن, یورتمه رفتن, صدای یورتمه رفتن اسب, کودک, عجوزه.

trassat

: برات گیر, محال علیه.

trassel/trassla till

: درهم وبرهم کردن, درهم پیچیدن, گرفتار کردن, گیر افتادن, درهم گیر انداختن, گوریده کردن.

trassla in

: گرفتارکردن, گیرانداختن, پیچیده کردن.

trassla till

: به نزاع انداختن, میانه برهم زدن, دچار کردن, اشفته کردن.

trassla till/inveckla i strid

: به نزاع انداختن, میانه برهم زدن, دچار کردن, اشفته کردن.

trast

: باسترک, برفک.

tratt

: قیف, دودکش, بادگیر, شکل قیفی داشتن, باریک شدن, عضو یا اندام قیفی شکل.

tratt/skorsten

: قیف, دودکش, بادگیر, شکل قیفی داشتن, باریک شدن, عضو یا اندام قیفی شکل.

trauma

: ضره, زخم, اسیب, ضربه روحی روان اسیب, روان زخم.

traumatisk

: وابسته به روان زخم, زخمی, جراحتی, ضربه ای.

trav/trava/lunka

: یورتمه, یورتمه روی, بچه تاتی کن, یورتمه رفتن, صدای یورتمه رفتن اسب, کودک, عجوزه.

trava upp

: کپه, توده.

trava upp/stapel

: کپه, توده.

travers/genomkorsa

: پیمودن, عرضی, متقاطع.

travesti

: تعبیر هجو امیز, تقلید مسخره امیز کردن.

travhst

: پاچه, یورتمه ران, اسب یورتمه رو, شخص چابک و پرکار.

trd

: نخ, رگه, نخ کردن, بند کشیدن.

trd/telegram/telegrafera

: سیم, مفتول, سیم تلگراف, سیم کشی کردن, مخابره کردن.

trd/utm rglad

: نحیف, دارای چشمان فرو رفته, رام نشده.

trdes ker

: زرد کمرنگ, غیره مزروع (زمین), ایش, زمین شخم شده و نکاشته, بایر گذاشته, ایش کردن شخم کردن.

trdg rdsmstare

: باغبان, باغبان, پرورنده گیاهان, زارع.

trdgren

: شاخه, ترکه, تنه درخت, شانه حیوان.

trdsliten/banal

: نخ نما, مندرس.

trdstam/koffert/snabel

: شاه سیم.

tre

: سه, شماره.3

tre g nger

: سه بار, سه دفعه, سه مرتبه.

tre pence

: سکه سه پنی.

tre rig

: سه ساله, هر سه سال یکبار.

tre-/diskant

: سه لا کردن, سه برابر کردن, صدای زیر در اوردن, سه برابر, صدای زیر.

tredela

: بسه بخش مساوی تقسیم کردن, سه بخش کردن, تقسیم بسه قسمت.

tredelad

: سه جزیی, سه نسخه ای, سه جانبه, سه طرفه, سه سویه.

tredje

: سوم, سومی, ثالث, یک سوم, ثلث, به سه بخش تقسیم کردن

tredsk

: سرکش, خودسر, سرپیچ, متمرد, یاغی.

tredska

: سرکشی, امتناع از حضور دردادگاه, تمرد.

tredubbel

: سه برابر, سه گانه, سه برابر, در سه نسخه, در سه نسخه تهیه کردن.

tredubbelt

: بطور سه برابر, سه گانه, سه لا.

treenig

: تثلیث, اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا.

treenighet

: سه گانگی, معتقد بوجود سه اقنوم در خدای واحد.

trefot

: سه پایه, دیگپایه.

trefot/stativ

: سه پایه, سه رکنی, چیزی که سه پایه داشته.

trehjuling

: سه چرخه, دارای سه چرخ.

trehundrarsdag

: سیصد سالگی, سه قرن, سیصد ساله

trekant

: سه نفری, بازی سه نفری, مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

trel

: فرفیون

trema

: دو نقطه ای که بر روی بعضی ازحروف میگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد.

tremolo

: لرزش, لرزش صدا, تحریر, ارتعاش.

tremulant

: لرزش دار, مرتعش, ترسان, لرزش, تحریر.

trepan

: روند, متمایل شدن, تمایل داشتن, منجر شدن به, خم شدن, تمایل, چرخش, انحراف, خمیدگی, مسیر, استیل, سبک, روش, جهت, طرف, سو, مته کاری, ایجاد سوراخ بامته.

trepanering

: مته حفاری معدن وجراحی, بامته سوراخ کردن, حیله گر, تله, حیله, بدام انداختن, مته کاری (جمجمه).

tresidig

: سه جانبه, سه ضلعی, سه بر.

trespr kig

: سه زبانی, متکلم بسه زبان.

tretal

: مجموعه سه تایی.

trettio

: سی, عدد سی.

trettionde

: سی ام, سی امین, یک سی ام.

tretton

: سیزده, عدد سیزده.

trettondag jul

: تجلی, ظهور, ظهور و تجلی عیسی.

trettonde

: سیزدهم, سیزدهمین, یک سیزدهم.

treudd

: نیزه سه شاخه, عصای سه دندانه, سه دندانه ای.

treva

: کورمالی کردن, با دست پی چیزی گشتن, با دست ماهی گرفتن, پهن نشستن, جمع اوری کردن, کورمالی, دست مالی, کورمالی کردن, در تاریکی پی چیزی گشتن, ازمودن.

treva/famla

: کورمالی, دست مالی, کورمالی کردن, در تاریکی پی چیزی گشتن, ازمودن.

trevande

: ازمایشی, تجربی, امتحانی, عمل تجربی.

trevlig

: قابل معاشرت, شایسته رفاقت, نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

trevliga

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

trevligt

: نازنین, دلپسند, خوب, دلپذیر, مطلوب, مودب, نجیب.

trevrd

: سه ظرفیتی, سه بنیانی, سه ارزشی.

trff

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقیت, نمایش یافیلم پرمشتری, زدن, خوردن به, اصابت کردن به هدف زدن.

trffande

: درخور, مناسب, بجا, مربوط, مستعد, قابل, درخور, مناسب, شایسته, محتمل, متمایل, اماده, زرنگ.

trfylld

: اشک زا, اشکبار, اشکی, غصه دار, اشکبار, گریان.

trg

: کودن, خرف, خشک مغز, نا کار, فاقد نیروی جنبش, بیروح, بیجان, ساکن, راکد.

trghet

: کندی, جبر, قوه جبری, ناکاری, سکون, مستی, ضعف, فتور, ماندگی, پژمردگی.

triangel

: مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

triangul r

: سه گوشه, دارای سه زاویه, بشکل مثلث.

triangulering/triangelmtning

: تقسیم ناحیه ای به مثلثهای مجاور هم جهت مساحی, سه گوش سازی.

tribunat

: مقام یامسند قضاوت.

tribut/hyllning

: باج, خراج, احترام, ستایش, تکریم.

triceps

: ماهیچه سه سر.

trick/knep

: اسبابی که در قمار بازی وسیله تقلب و بردن پول از دیگران شود, حیله, تدبیر.

triftong

: کلمه یا حرف سه صوتی.

trigonometri

: مثلثات.

trigonometrisk

: مثلثاتی, وابسته به مثلثات.

trik

: پارچه کشباف مخصوص لباس کودکان وزخم بندی, کش باف, بافتنی, تریکو.

trik er

: لباس کشباف مرکب از شلوار پاچه بلند وبلوز (مخصوص رقص و ورزش), جامه چسبان وخفت (کهعفت), لباس تنگ.

trikin

: کرم گوشت خوک, تریشین.

trikvaror

: ملبوس کشبافی, لباس کشباف.

trilling

: سه قلو, سه بخشی.

trilobit

: بند پایان خرچنگی دارای بدن سه بند.

trilogi

: سه نمایش تراژدی, گروه سه تایی.

trimningsverktyg

: پیرایشگر, دستکاری کننده, صاف کننده, زینت دهنده, تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز, تادیب کننده.

trio

: سه نفر خواننده, قطعه موسیقی مخصوص نواختن یاخواندن سه نفر, سه نفری, سه تایی.

triod

: لا مپ سه قطبی, سه راه.

tripos

: سه پایه, امتحان حساب.

tripp

: سبک رفتن, پشت پا خوردن یازدن, لغزش خوردن, سکندری خوردن, سفر کردن, گردش کردن, گردش, سفر, لغزش, سکندری.

tripp/snava/krokben

: سبک رفتن, پشت پا خوردن یازدن, لغزش خوردن, سکندری خوردن, سفر کردن, گردش کردن, گردش, سفر, لغزش, سکندری.

triptyk

: عکسی که در سه قاب تهیه کرده پهلوی یکدیگر قرار دهند

trirem

: کشتی جنگی روم و یونان باستان.

trissa

: کرچک, : تنگ کوچک ادویه یا سرکه, چرخ زیر صندلی یامیز, ستاره اول دو پیکر.

trist

: دلتنگ کننده, مایه افسردگی.

triumf/triumfera

: پیروزی, فتح, جشن فیروزی, پیروزمندانه, فتح وظفر, طاق نصرت, غالب امدن, پیروزشدن.

triumferande/segerrik

: پیروز, منصور, فاتحانه, فریاد پیروزی.

triumvirat

: یکی از سه زمامدار روم قدیم, سه نفری.

trivas

: سوار شدن (بر), پیش رفتن, کار کردن, گذران کردن, گذراندن.

trivas/blomstra

: کامکار شدن, رونق یافتن, موفق شدن, کامیاب شدن, پیشرفت کردن.

trivialiteter

: چیزهای بی اهمیت, ناچیز.

trivsel/v lmga

: تندرستی, سلا متی و خوشی, خوشبختی, نیک بود.

trja/ylletr ja

: پارچه کشباف, زیر پیراهن کشباف.

trka ut

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

trkarl

: شخص لا ل وگیج وگنگ, ادم ساختگی, مانکن, مصنوعی, بطورمصنوعی ساختن, ادمک.

trkig/enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازی کردن, یکنواخت وخسته کننده, خاکستری, کسل کننده.

trkm ns

: گمانه, سوراخ کردن, سنبیدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته کردن, موی دماغ کسی شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسیله سوراخ کردن, کالیبر تفنگ, خسته کننده.

trkol

: زغال چوب.

trkubb

: ثبت کردن وقایع.

trl/tr la

: کشیدن, باتور کیسه ای ماهی گرفتن, دام یا تور, کیسه ای که درته دریاکشیده میشود, بند.

trlare

: کرجی ماهیگیری.

trna

: پرستوک دریایی, چلچله دریایی, یک دسته سه تایی.

trna

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

trnande/tankfull

: مشتاق, متوجه, ارزومند, دقیق, منتظر, در انتظار.

trne

: تیره پشت, ستون فقرات, مهره های پشت, تیغ یا برامدگی های بدن موجوداتی مثل جوجه تیغی.

trng dal/d ld

: دره کوهستانی, مسیر رودخانه, دره تنگ.

trnga

: سفت, محکم, تنگ (تانگ), کیپ, مانع دخول هوا یا اب یا چیز دیگر, خسیس, کساد.

trnga

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

trnga in

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن, فوران کردن, اتش فشان کردن, ناگهان ایجاد شدن.

trngas

: هل دادن, فشار دادن, تکان دادن, بزور وادار کردن, پیش بردن, فریفتن, گول زدن, تکان, شتاب, عجله, فشار, زور.

trngsel/tr ngas

: گروه, جمعیت, ازدحام, هجوم, ازدحام کردن.

trningsspel

: نوعی بازی قمار باطاس.

trns

: میخ طویله وزنجیر, با میخ طویله وزنجیر بستن, دزدیدن, سرقت کردن, لجام.

tro

: باور کردن, اعتقادکردن, گمان داشتن, ایمان اوردن, اعتقادداشتن, معتقدبودن, وفا, وفاداری, پیمان, نامزد کردن, راستی, براستی, از روی ایمان, نامزدی.

tro/trohet

: ایمان, عقیده, اعتقاد, دین, پیمان, کیش.

troende

: با ایمان, معتقد.

trof

: یادگاری پیروزی, نشان ظفر, غناءم, جایزه.

trofast

: معتبر, قابل اعتماد, موتمن, مورد اطمینان, امین, اطمینان بخش.

trofasthet

: وفاداری.

trogen

: با وفا, باایمان.

trogen tj nare

: هوا خواه, طرفدار, پارسا, عابد, زاهد, شاگرد.

trohet

: تابعیت, تبعیت, وفاداری, بیعت.

trohet/lojalitet

: وفاداری, صداقت, وظیفه شناسی, ثبات قدم.

trohetsed

: وفاداری, وظیفه شناسی, بیعت.

troja

: شهر تروا در شمال غربی اسیای صغیر, وابسته به تروا.

trojansk

: وابسته به یا اهل شهر باستانی تروا

trojka

: ارابه یا درشکه سه اسبه, سه اسب, هر دسته سه تایی.

trok

: وتد یا قافیه دو هجایی که هجای اولش بلند یا موکد وهجای دومش کوتاه یاخفیف باشد.

trokeisk

: مرکب از دو هجا که یکی بلند و دومی کوتاه باشد.

trol s/kvinna/svika

: زنی یا مردی که معشوق خود را یکباره رها کند, ناگهان معشوق را رها کردن, فریفتن, بیوفا.

trolig

: باور کردنی, قابل قبول, معتبر, باور کردنی, موثق.

troligen

: محتملا, شاید.

troligt

: محتمل, باور کردنی, احتمالی.

troligtvis

: محتملا, شاید.

troll

: جنی, دیو, جن, مثل دیو و جن.

troll/j tte

: غول, ادم موحش.

trolla

: التماس کردن به, سوگند دادن, جادو کردن.

trolldom

: جادوگری, افسونگری, جادو گری, افسونگری, نیرنگ.

trolleri

: جادوگری, جادویی, سحر, افسونگری.

trollkarl

: جادوگر, ساحر, ادم تردست, افسونگر, جادوگر, مجوسی, جادوگر, ساحر, خاءن, پست و فریبنده, پیمان شکن, زن جادو گر و ساحر, غول پیکر, جادو گر, جادو, طلسم گر, نابغه.

trollslnda

: سنجاقک.

trollsp

: عصا, گرز, چوب میزانه, چوب گمانه, ترکه.

trolova

: نامزدکردن, مراسم نامزدی بعمل اوردن.

trolovad

: نامزد شده.

trolovning

: نامزدی.

trols

: بی وفا, بی ایمان.

trolshet

: پیمان شکنی, خیانت, نقض عهد, بی دینی.

tromb

: خون منعقد شده در رگ, لخته.

trombon

: ترومبون, شیپور دارای قسمت میانی متحرک.

trombonist

: شیپور زن, ترومبون نواز.

tron

: تخت, سریر, اورنگ, برتخت نشستن.

tropik

: نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسیری, مدارراس السرطان, مدارراس الجدی حاره, گرمسیر.

tropiska

: نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسیری, مدارراس السرطان, مدارراس الجدی حاره, گرمسیر.

tror

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

trosbek nnelse

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه, عقیده, ایمان, کیش, عقیده.

tross

: طناب فولا دی مخصوص نگاهداشتن کشتی در حوضچه, چیزهای دست و پا گیر, توشه سفر, بنه سفر, اسباب تاخیر حرکت, موانع قانونی.

trots

: با وجود, بااینکه, کینه ورزیدن.

trotsa

: اشکارا توهین کردن, روبرو دشنام دادن, بی حرمتی, هتاکی, مواجهه, رودررویی.

trotsa/utmana

: بمبارزه طلبیدن, تحریک جنگ کردن, شیر کردن.

trotsare

: مبارزطلب, مخالف کننده.

trotsig

: بی اعتناء, بدگمان, جسور, مظنون, مبارز, معاند, مخالف

trottoar

: سنگفرش, پیاده رو, کف خیابان, پیاده رو.

trottoarkant

: سنگ جدول پیاده رو خیابان, جدول, حاشیه پیاده رو.

trottoarkant/kuva

: زنجیر, بازداشت, جلوگیری, لبه پیاده رو, محدود کردن,دارای دیواره یا حایل کردن, تحت کنترل دراوردن, فرونشاندن.

trovrdighet

: اعتبار, قابل قبول بودن, باور کردنی.

trplugg

: میخ پرچی که دو چیز را روی هم نگاه میدارد (پءن.د نیز خوانده میشود), قطعه چوبی که در دیوار می گذارند تا میخ روی ان بکوبند, بامیخ پرچ بهم متصل کردن.

trsk/ormskinn

: لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گیر افتادن, پوست ریخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجی,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگی, پوست انداختن, ضربه سنگین زدن.

trskalle

: ادم خرف وبی هوش, بی کله, ابله, کله خر, احمقانه رفتار کردن, کله خشک, کله شق, کله خر.

trskartad

: لجنی, الوده.

trskeln

: پلکان جلو در, استانه در.

trskulptur

: حکاکی, بریدن.

trst

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن, دلداری, تسلی, تسلیت.

trstare

: راحتی بخش, تسلی دهنده.

trstsl ckare

: اطفا کننده, تسکین دهنده.

trta

: کیک, قالب, قرص, قالب کردن, بشکل کیک دراوردن.

trta/ov sen

: دادوبیداد, سروصداکردن, نزاع وجدال کردن, جنجال.

trtt

: خسته, سیر, بیزار, خستگی, باخستگی.

trtthet/leda

: خستگی, ماندگی, بیزاری.

trttsam

: خسته کننده, مزاحم, طاقت فرسا, خسته کننده.

trubadur

: شاعر بزمی ونوازنده دوره گرد قرون 11 الی 31 فرانسه, نغمه سرای سیار.

trubbig vinkel/dum

: بیحس, کند ذهن, منفرجه, زاویه 09 تا 081 درجه.

truism

: چیزی که پر واضح است, ابتذال.

trumf

: صدای شیپور, خال اتو, خال حکم, خال اتو بازی کردن, مغلوب ساختن پیشی جستن, ادم خوب, نیروی ذخیره ونهانی.

trumhinna

: پرده گوش, پرده صماخ, بشکل طبل, مثل پرده صماخ, طبل گوش, گوش میانی, پرده گوش, طبل.

trumma

: طبله, طبل.

trumpen

: قهر, رنجیده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم.

trumpen/dyster

: افسرده, کدر, رنجیده, ملول, اوقات تلخ.

trumpet/utbasunera

: شیپور, کرنا, بوق, شیپورچی, شیپور زدن.

trumpetare

: شیپور زن, شیپورچی, کرنازن, جارچی.

trumpinne

: چوب طبل, ران مرغ.

trumskinn

: پوست طبل, روی طبل, پرده صماخ.

trupp

: دسته بازیگران ونمایش دهندگان, بصورت دسته حرکت کردن

trupp/skara/marschera

: گروه, دسته, عده سربازان, استواران, گرد اوردن, فراهم امدن, دسته دسته شدن, رژه رفتن.

truppavdelning

: محتمل الوقوع, تصادفی, مشروط, موکول.

trupptransportfartyg

: کشتی سرباز بر.

trust

: اعتماد, ایمان, توکل, اطمینان, پشت گرمی, امید, اعتقاد, اعتبار, مسلولیت, امانت, ودیعه, اتحادیه شرکتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمی داشتن به.

trut

: بوسنده, ماچ کننده.

tryck

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, فشار, مضیقه.

tryck in

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck p

: فشار, ازدحام, جمعیت, ماشین چاپ, مطبعه, مطبوعات, جراید, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام کردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck/p frestning/betona

: فشار, تقلا, قوت, اهمیت, تاکید, مضیقه, سختی, پریشان کردن, مالیات زیادبستن, تاکید کردن.

trycka

: نشاندن, فشار دادن.

trycka om

: دوبار چاپ کردن, چاپ جدید.

tryckande

: گرم, خفه, مرطوب, گرفته, ستم پیشه, خورد کننده, ناراحت کننده, غم افزا, فشار, فشاراور, مبرم, مصر, عاجل.

tryckande vrme/f rgs

: از گرما بیحال شدن, خیش شدن, هوای گرم.

tryckbokstav

: چاپ نوعی حروف چوبی وبزرگ, حروف درشت وسیاه, نوعی حروف بدون زیر وزبر.

trycker/tryckande

: دلیر, ماجراجو, جسور, باپشتکار, پر رو.

tryckf rband

: شریان بند.

tryckknapp

: ترک خورنده, چیزی یا کسی که صدای تپ تپ کند, اسلحه صدا دار, ذرت بودادنی, ظرف ویژه بو دادن ذرت.

tryffel

: قارچ دنبلا ن, قارچ خوراکی دنبلا ن, دنبلا ن وار.

tryne

: پوزه, خرطوم فیل, پوزه دراز جانور, سرلوله اب, لوله کتری وغیره, پوزه زدن به.

ts

: دختر, زن جوان.

tsar

: قیصر, تزار, تزار, امپراتور روسیه.

tsarinna

: زوجه تزار.

tsetsefluga

: مگس تسه تسه ناقل تریپانوزوم.

tsittande

: بپوست چسبیده, چسبیده بتن.

tsittande jacka

: کلیجه, نوعی یل یا نیم تنه, لنگه, قرین.

tskild

: جدا, سوا, دونیم, دوقسمتی, جدا, مجزا, مجرد, مجزاکردن.

tskiljande

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفی که بظاهر پیوند می دهد و در معنی جدا میسازد , دارای دو شق مختلف.

tskillnad

: تمیز, فرق, امتیاز, برتری, ترجیح, رجحان, تشخیص.

tsmitande

: دزدکی, مخفی, خوش ژست.

tt/tjock

: متراکم, چگال.

tta

: عددهشت.

ttahrning

: هشت وجهی, هشت گونه, چیز هشت گوشه.

ttastavig

: هشت هجایی, دارای هشت هجا.

ttika

: سرکه.

ttiks-

: سرکه ای, ترش, ترشرو.

ttikslag

: ترشی, سرکه, خیارترشی, وضعیت دشوار, ترشی انداختن.

ttikslag/klmma

: جوهر سرکه ای, سرکه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سرکه ای, سرکه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سرکه ای, سرکه مانند, ترش.

ttio

: هشتاد.

ttio ring

: هشتاد ساله, وابسته به ادم 08 ساله.

ttionde

: هشتادم, هشتادمین, یک هشتادم.

ttling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

ttna

: کلفت کردن, ستبر کردن, ضخیم کردن, پرپشت کردن, کلفت تر شدن, غلیظ شدن.

ttonde

: هشتمین, یک هشتم, اکتاو.

ttondels mile

: واحد درازا مساوی با یک هشتم میل.

ttt busksn r

: بلوط کوتاه وهمیشه بهار جنگل.

ttting

: گنجشکی, شاخه نشین, وابسته به گنجشک.

tuba

: شیپور بزرگ.

tubba

: دزدکی ومحرمانه چیزی کسب کردن, کسی را بکاربد اغواء کردن.

tuberkelos

: مرض سل.

tuberkuls

: ازخی, ازخ دار, برامدگی دار, سلی, مسلول, دارای برامدگی یا دکمه, مسلول, سلی.

tuff

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اینکه, باوجوداینکه, ولو, ولی.

tugga

: جویدن, بادندان خرد وپاره کردن, ارواره, فک, لقمه جویده, جویدن, خاییدن, تفکر کردن.

tuggummi

: ادامس, سقز.

tukan

: طوفان, توکان.

tukt

: انضباط, انتظام, نظم, تادیب, ترتیب, تحت نظم و ترتیب در اوردن, تادیب کردن.

tukta

: تنبیه کردن, شدیدا ~انتقاد کردن, تنبیه کردن, توبیخ وملا مت کردن.

tukta/luttra

: تصفیه وتزکیه کردن.

tull

: باج, مالیات, تعرفه بندی کردن.

tullbom/avgiftsbelagd v g

: جاده, شاهراه, باج راه.

tullfri

: بخشوده از حقوق گمرکی.

tullnederlag

: ضمانت شده, امانتی, تضمین دار, کفالت دار.

tullpliktig

: گمرک بردار.

tulpan

: لا له, گل لا له.

tulta

: تاتی کردن, تاتی, کودک تازه براه افتاده.

tum

: اینچ, مقیاس طول برابر 45/2 سانتی متر.

tum fr tum

: خرد خرد, رفته رفته, بتدریج, کم کم.

tum r

: دشپل, تومور, برامدگی, ورم, غده.

tumavtryck

: اثر شست, اثر شست گذاشتن.

tumlare

: بالن یانهنگ دندان دار, گراز دریایی, گراز ماهی, خوک دریایی, مثل پورپوس شنا کردن.

tumme

: شست, باشست لمس کردن یا ساییدن.

tumnagel

: کوچک, ناخن شست, هر چیزی که باندازه ناخن باشد.

tumskruv

: اشکلک شست, باشست پیچاندن.

tumstock

: چوب ذرع, میزان, مقیاس, پیمانه, معیار.

tumult

: جنجال, سر وصدا, اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هیاهو.

tumultartad

: پر همهمه, پر اشوب, شلوغ, بهم ریخته, بی نظم, پرغوغا, پرصدا, پر همهمه, پرسروصدا.

tundra

: تندرا, دشت های بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی.

tung

: سنگین, گران, وزین, زیاد, سخت, متلا طم, کند, دل سنگین, تیره, ابری, غلیظ, خواب الود, فاحش, ابستن, باردار, سنگین, وزین, موثر, سنجیده, با نفوذ, پربار.

tung mat

: درگل ولا ی ماندن, در وهل ماندن.

tung/bastant

: گردن کلفت, انباشته, سنگین وکندرو, سنگین, لخت, قلنبه.

tung/ovig

: وزین, سنگین, خیلی سنگین, خیلی کودن.

tunga

: زبان, زبانه, شاهین ترازو, بر زبان اوردن, گفتن, دارای زبانه کردن.

tungrots-

: وابسته بزبان کوچک, ملا زی, لهاتی.

tungsint

: تاریک, تیره, افسرده, غم افزا, سنگین, شوم, افسرده, دلتنگ, سربی.

tunn-

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه کردن.

tunn

: سست, شل , رفیق, نازک, باریک, لطیف, دقیق, بدون نقطه اتکاء, نازک, باریک, لا غر, نزار, کم چربی, کم پشت, رقیق, کم مایه, سبک, رقیق و ابکی, کم جمعیت, بطور رقیق, نازک کردن, کم کردن, رقیق کردن, لا غر کردن, نازک شدن, کم پشت کردن.

tunn baconskiva

: ورقه نازک گوشت سرخ کردنی, قسمت.

tunn/brcklig/ytlig

: سست, بی دوام, شل و ول, ناک.

tunn-/rullband

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه کردن.

tunna

: بشکه بزرگ, بقدر یک بشکه, ادم یا چیز بشکه مانند, لوله بخاری, لیوان, قدح, دربشکه ریختن.

tunna/fat

: بشکه, خمره چوبی, چلیک.

tunna/gev rspipa

: بشکه, خمره چوبی, چلیک, لوله تفنگ, درخمره ریختن, دربشکه کردن, با سرعت زیادحرکت کردن.

tunnbindare

: چلیک ساز, پیت ساز.

tunnel

: تونل, نقب, سوراخ کوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

tunnhet

: نازکی, باریکی, رقت, سادگی, لطافت, قلت.

tunnland

: جریب فرنگی (برابر با 06534 پای مربع و یا در حدود 7404 متر مربع) برای سنجش زمین, زمین.

tunnsdd

: کم پشت, پراکنده, تنک, گشاد گشاد.

tup

: کاکل یاموی مصنوعی.

tupp

: خروس, خروس, جوجه خروس, ادم ستیزه جو.

tuppa av

: ضعیف, کم نور, غش, ضعف کردن, غش کردن.

tuppfktning

: جنگ اندازی خروس ها.

tuppkam

: گل تاج خروس, زلف عروسان, ادم خود فروش وخودنما, احمق, ژیگولو.

tupplur

: خواب سبک وکوتاه, چرت کوتاه, چرت زدن, چرت, خواب نیمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

tupplur/ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب کوتاه, بیهوده وقت گذراندن.

tur

: قلا ب لنگر, زمین گیر, انتهای دم نهنگ, یکنوع ماهی پهن,دارای دو انتهای نوک تیز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع, اتفاق, قضا, روی دادن, اتفاق افتادن, شانس, بخت, اقبال, خوشبختی.

turban

: عمامه, دستار, کلا ه عمامه مانند.

turbin

: توربین.

turbo

: پیشوندی بمعنی توربینی ووابسته به توربین.

turbomotor

: هواپیمای جت توربین دار, جت توربینی.

turbopropmotor

: هواپیمای دارای موتور توربین دار.

turbulens

: اشفتگی, اغتشاش, اشوب, گردنکشی, تلا طم.

turism

: گشتگری, جهانگردی, سیاحت.

turist

: گشتگر, جهانگرد, سیاح, جهانگردی کردن.

turk

: ترک, اهل کشور ترکیه.

turkiet/kalkon

: کشور ترکیه, بوقلمون, شکست خورده, واخورده.

turkisk

: ترکی, ترک.

turkos

: فیروزه, سولفات قلیایی الومینیوم.

turmalin

: کهربای اصل.

turnering

: مسابقات قهرمانی, تشکیل مسابقات, مسابقه.

tursam

: خوشبخت, مساعد, خوش شانس, خوب.

turtleneck

: یقه اسکی, یقه برگردان, ژاکت یقه دار.

turturduva

: کبوتر قمری , یار, عزیز, محبت نشان دادن.

tusan

: شیطان, روح پلید, تند و تیز کردن غذا, با ماشین خرد کردن, نویسنده مزدور.

tuscha

: پهلو زدن به, برخورد کردن به پهلوی چیزی.

tusen

: هزار.

tusen rig

: جشن هزار ساله.

tusende

: یک هزارمین قسمت, حاوی هزارمین قسمت, هزاره ای, یک هزارم, یک هزار, هزارم.

tusenfoting

: صد پا (هزار پا), هزار پا.

tusenkonstn r

: همه کاره, همه فن حریف.

tusenskna

: گل مروارید, گل افتاب گردان.

tusental

: هزار.

tuss

: لا یی, کهنه, نمد, استری, توده کاه, توده, کپه کردن, لا یی گذاشتن, فشردن.

tuta

: صدای خوک یاگراز, صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان, دادزدن, فریاد زدن, جیغ کشیدن, هو کردن,بوق زدن, صدای جغد, :(اسکاتلند وشمال انگلیس) فریاد اعتراض و بی صبری مثل عجب و واه وغیره

tuva

: دسته علف, دسته مو, دسته انبوه, ک?لا له.

tv pence

: مبلغ دو پنس, مسکوک دو پنسی.

tv

: تلویزیون.

tv

: دو, عدد دو.

tv delad

: دارای دوقسمت, دوقسمتی.

tv fotat djur

: حیوان دوپا.

tv l-

: صابونی, صابون دار.

tv lask

: جعبه صابون, جعبه یا سکوب چوبی مخصوص نطق در کنار خیابانها ومیدان های عمومی.

tv ngs-

: قوی, موثر, شدید, اجباری.

tv ngstrja

: ژاکت ویژه خفت کردن دیوانگان.

tv parti

: دوحزبی, دودستگی.

tv rblke

: تیر اهن, تیر اهن گذاری, نصب تیر.

tv rgende

: متقاطع, خط قاطع, عضله مستعرضه.

tv rig

: دوساله, درخت دوساله.

tv rs

: سرتاسر, ازاین سو بان سو, درمیان, ازعرض, ازمیان, ازوسط, ازاین طرف بان طرف.

tv rsker

: غره, حتمی, پرافاده.

tv rsl

: خط عرضی, خط عرضی صلیب, میله عرضی.

tv rt emot

: مخالف, مغایر, ناسازگار, مضر, روبرو.

tv rvetenskaplig

: مربوط به رشته های مختلف علمی.

tv shillingsmynt

: فلورین, پول انگلیس برابر با دو شیلینگ.

tv skalig mussla

: دارای دو کپه, دو پره ای, صدف دو کپه, دو لته.

tv takt

: دولا یی, دوبل, دو جزءی.

tv tt/tvttinr ttning

: رختشوی خانه, لباسشویی, رخت های شستنی.

tv tta och stryka

: گازری کردن, شستن, اتو کشیدن, شسته شدن, شستشو.

tv ttbalja

: طشت لباسشویی.

tv ttbjrn

: راگون, راکون.

tv tterska

: لباس شوی زن, زن رختشوی خانوادگی.

tv ttinrttning

: رختشوی خانه, لباسشویی, رخت های شستنی.

tv ttlina

: طناب رخت شویی, رجه.

tv ttstll

: دستشویی.

tv ttsvamp

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

tva

: دوکور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شیطان, جن, بد شانسی.

tveka

: تامل کردن, مردد بودن, بی میل بودن.

tvekan

: تامل, درنگ, دودلی.

tvekande

: دودل, مردد, درنگ کننده, تامل کننده.

tveksam

: مشکوک.

tveksamhet

: شک, تردید, شبهه, گمان, دودلی, نامعلومی, شک داشتن, تردید کردن.

tvenne

: دو, دوتا, جفت, زوج, توام, دوقلو, چند قلو.

tvestj rt

: نجوا کننده, جاپلوس, گوش خیزک.

tvestjrt

: نجوا کننده, جاپلوس, گوش خیزک.

tvetalan

: ابهام, دروغ.

tvetydig

: مبهم, دوپهلو حرف زدن, زبان بازی کردن, ابهام بکاربردن, دروغ گفتن.

tvetydig/tvivelaktig

: دارای دومعنی, دارای ابهام, دو پهلو, نامعلوم.

tvetydighet

: ابهام.

tvfaldig

: همزاد, دو واحدی, دولا یی, دوتایی, دوسمتی, خانه دوخانواری, دارای دو چیز, دوقسمتی, دو برابر, دوگانه.

tvh nta

: دارای دو دست, قوی, محکم, استوار.

tvhjulig h stdroska

: درشکه دوچرخه.

tvhundra rsdag

: دویست ساله, جشن دویست ساله.

tvilling

: دوقلو, توام, همزاد.

tvillingarna

: برج جوزا, توام, دو پیکر.

tvinga

: بزور وادار کردن, ناگزیر کردن, مجبورکردن, وادار کردن, نیرو, زور, تحمیل, مجبور کردن.

tvinga/kraft

: نیرو, زور, تحمیل, مجبور کردن.

tvingande

: از روی کره واجبار, اجباری, قهری, اجباری, اضطراری.

tvingande/krvande

: ضروری, مبرم, محتاج به اقدام یا کمک فوری, فشاراور, بحرانی, مصر, تحمیلی.

tvingande/n dvndig

: امری, دستوری, حتمی, الزام اور, ضروری.

tvinna/fl ta

: ریسمان چند لا, نخ قند, پیچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

tvist

: بحث, منازعه, مناظره, رقابت, مرافعه, رد, ستیزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال کردن, مباحثه کردن, انکارکردن.

tvist/strid

: هم ستیزی, مباحثه, جدال, ستیزه, بحث.

tvistande

: منازعه کننده, اهل مباحثه, جدلی.

tvivel

: شک, تردید, شبهه, گمان, دودلی, نامعلومی, شک داشتن, تردید کردن.

tvivelaktig

: مشکوک, مورد شک, مشکوک, اعتراض پذیر, مشکوک.

tvivelaktig/tveksam

: مشکوک.

tvivelaktiga

: مشکوک.

tvivlande

: مورد شک, مشکوک.

tvkammar-

: دارای دو مجلس مقننه (مجلس شورا وسنا).

tvl ppig

: دولبه ای, دارای دو لب, دو سویه.

tvla in

: کف صابون, کف یا عرق اسب, صابون زدن, کف بدهان اوردن, هیجان.

tvla/strida

: رقابت کردن, هم چشمی کردن, رقیب شدن.

tvlan/efterliknande

: تقلید.

tvling/ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسیر, دویدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طایفه, قوم, طبقه.

tvll dder

: کف صابون.

tvng

: اجبار, اضطرار, تهدید واجبار, اجبار, اضطرار, اجبار, اضطرار, فشار, قید, گرفتاری, توقیف, سختی, سفتی, محکمی, شدت, رفتار خشن وتند, اکراه, اجبار.

tvngsrekvirera

: وارد بخدمت اجباری کردن, برای ارتش برداشتن, مصادره کردن.

tvpence-

: سکه دو پنسی, کتاب اول ابتدایی بچه ها.

tv-pjs

: نمایش تلویزیونی, نمایشنامه مخصوص تلویزیون.

tvrbrant

: شتابناک, از روی عجله, بی مهابا.

tvrskepp i kyrka

: بازویی کلیسا, جناح کلیسا.

tvrtemot

: مخالف, معکوس, مقابل, خلا ف.

tv-s ndning

: برنامه تلزیویونی پخش کردن, برنامه تلویزیونی.

tvsitsig bil

: جالس, کرسی نشین.

tvspr kigt

: بدو زبان نوشته شده, متلکم بدو زبان, دوزبانی.

tvstavig

: دوهجایی, دارای دوهجا, دوسیلا بی.

tv-tittare

: بیننده برنامه تلویزیونی.

tvtt

: رختشوی خانه, لباسشویی, رخت های شستنی.

tvtta

: شستن, شستشو دادن, پاک کردن, شستشو, غسل, رختشویی.

tvtta sig

: شستشو, ابدست, غسل.

tvttbar

: شستنی, قابل شستشو.

tvttfat

: لگن دستشویی.

tvttrum

: حمام, محل دستشویی, اتاقک توالت.

tvttsvamp/snylta

: اسفنج, انگل, طفیلی, ابر حمام, با اسفنج پاک کردن یا ترکردن, جذب کردن, انگل شدن, طفیلی کردن یاشدن.

tvungen

: خشنود, ناچار, متمایل, بخشنودی.

tvv rd

: دوارزشی.

tweed

: پارچه پشم ونخ راه راه مردانه, نوعی فاستونی.

tycka

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

tycka om

: خیال, وهم, تصور, قوه مخیله, هوس, تجملی, تفننی, علا قه داشتن به, تصور کردن, علا قمند, انس گرفته, مایل, مشتاق, شیفته, خواهان.

tycke

: نظریه, عقیده, نظر, رای, اندیشه, فکر, گمان.

tycker

: اندیشیدن, فکر کردن, خیال کردن, گمان کردن.

tycker om

: میل, تمایل, ذوق, علا قه, حساسیت, شهوت ومیل, مهر.

tycks

: بنظر امدن, نمودن, مناسب بودن, وانمود شدن, وانمود کردن, ظاهر شدن.

tyckte

: گمان, اندیشه, فکر, افکار, خیال, عقیده, نظر, قصد, سر, مطلب, چیزفکری, استدلا ل, تفکر.

tydlig/omissk nlig

: خالی از اشتباه و سوء تفاهم, بی تردید.

tydligen

: ظاهرا.

tydligt

: پیدا, اشکار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

tyfon

: توفان سخت دریای چین, گردباد.

tyfus

: تیفوءیدی, وابسته به تیفوءید, حصبه.

tyg

: پارچه, قماش, محصول (کارخانه و غیره), پارچه, قماش, سبک بافت, اساس

tygel

: افسار, عنان, قید, دهه کردن, جلوگیری کردن از, رام کردن, کنترل کردن, افسار, زمام, عنان, لجام, افسار کردن, کنترل, ممانعت, لجام زدن, راندن, مانع شدن.

tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبنی بر هرزگی.

tygla

: زنجیر, بازداشت, جلوگیری, لبه پیاده رو, محدود کردن,دارای دیواره یا حایل کردن, تحت کنترل دراوردن, فرونشاندن.

tyll

: پارچه توری ابریشمی نازک مخصوص روسری ولباس زنانه.

tyna

: محو کردن, محو شدن.

tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحیف شدن, نگرانی, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, کاج, چوب کاج, صنوبر.

tyna bort/tr na

: بیحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بیمار عشق شدن, باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن, باچشمان خمار نگریستن.

tyngdkraft

: سنگینی, ثقل, جاذبه زمین, درجه کشش, وقار, اهمیت, شدت, جدیت, دشواری وضع.

typ

: بمقدار متوسط, نسبتا, بمیزان متوسط, تقریبا, گونه, نوع, حروف چاپ, ماشین تحریر, ماشین کردن.

typisk

: نوعی.

typisk fr rstiden

: مناسب فصل, بموقع, بهنگام.

typograf

: مامور چاپخانه, چاپچی, مطبعه چی.

typografi

: فن چاپ, فن بیان وتعریف چیزی بصورت علا ءم ونشانه های رمزی.

typografisk

: چاپی, مربوط به چاپ.

typologi

: سنخ شناسی, گونه شناسی, نوع شناسی, نشانه شناسی.

typsnitt

: طرح حروف, سبک حروف.

typsttning

: حروف چینی.

tyrann

: ستمگر, حاکم ستمگر یا مستبد, سلطان ظالم.

tyrannf gel

: مرغ بهشتی, یکجورمرغ مگس گیر.

tyranni

: حکومت ستمگرانه, حکومت استبدادی, ستمگری, ظلم, ستم, جور, ظلم وستم.

tyrannisera

: ستم کردن, مستبدانه حکومت کردن.

tyrannisk

: ستمگرانه, وابسته بفرمانروای ظالم, ظالمانه, ستمگر, ستمگرانه, ظالمانه, از روی ظلم وستمگری.

tyristor

: تاریستون.

tysk

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزدیک, : المانی, اسم خاص مخفف (جعرالد) (ز.ع.- انگلیس) سرباز المانی, المانی.

tysk lnn

: انجیر مصری, درخت چنار.

tyska

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزدیک, : المانی.

tyskland

: المان.

tyst

: مادر, خاموشی, سکوت, شخص خاموش, ساکت بودن, ارام کردن, تسکین دادن, ساکت کردن, خموش, خاموش, ساکت, بیصدا, ارام, صامت, بیحرف.

tyst medgivande

: رضایت ضمنی, سکوت موجب رضا, انقیاد, طاقت, شکیبایی.

tyst/underf rstdd

: ضمنی, ضمنا, مفهوم, مقدر, خاموش, بارامی وسکوت.

tysta

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تیر یاتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعالیت شدن, ارام کردن, تسکین دادن, ساکت کردن, هش, ساکت, هیس, ساکت کردن, هیس گفتن.

tysta ned

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

tysta ned/tystna/tystnad

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

tystare

: ارام کننده, ارامتر.

tystl ten

: کم حرف, کم سخن, بی معاشرت و بی امیزش, کم حرف, کم گفتار, کم سخن, خاموش, ارام.

tystna

: خاموش کردن, ارامش دادن, مخفی نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نیاوردن, ساکت, ارام, خموش, باغبانی.

tystnad

: گوش کنید, اعلا م سکوت و شروع دادرسی در دادگاه, ارامش, سکون, خموشی, خاموشی, سکوت, ارامش, فروگذاری, ساکت کردن, ارام کردن, خاموش شدن.

tyvrr

: متاسفانه, بدبختانه.

U

udd

: نوک تیز منقار, نوک هلا ل, غره برج.

udda

: سوگند ملا یم, بخدا, : طاق, تک, فرد, عجیب و غریب, ادم عجیب, نخاله.

udde

: دماغه, شنل, دماغه, پرتگاه, دماغه بلند, راس, پرتگاه, برامدگی, دماغه.

uggla

: جغد, بوف.

ugglelik

: جغد مانند, جغدی.

ugn

: تنور, اجاق, کوره.

ukrainare

: اهل اوکرانی در کشور شوروی.

ukulele

: یک نوع الت موسیقی شبیه گیتار.

ulcers

: ریش, زخمی, قرحه ای, زخم دار, قرحه دار, مجروح.

ull

: پشم, جامه پشمی, نخ پشم, کرک, مو.

ull/ylle

: پشم, جامه پشمی, نخ پشم, کرک, مو.

ullig

: نرم وپشم دار, مثل پشم, لباس پشمی, عرق گیر کرکی, ژاکت پشمی, :پشم دار, پرپشم, پشمالو, پشم نما, خشن, فرفری

ulls ck

: کیسه پشم, کرسی یا صندلی دادگاه.

ulster

: ایالت اولسیتر در ایرلند, پالتو گشاد مردانه.

ultimatum

: اتمام حجت, اخرین پیشنهاد, قطعی, غایی, نهایی.

ultra

: فرا, ماورای, افراطی, خیلی متعصب, مافوق, :پیشوندیست بمعنی' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و' مافوق' و' فرا.'

ultrakonservativ

: بیش از حد محافظه کار, خیلی محتاط.

ultramarin

: واقع در انسوی دریا, رنگ ابی سیر.

ultraviolett

: فرابنفش, ایجاد شده بوسیله اشعه ماورا بنفش یا فرابنفش.

umb rlig

: صرفنظر کردنی, چاره پذیر, غیرضروری, غیرواجب, چشم پوشیدنی, معاف کردنی.

umbra

: سایه, روح, شبح, سایه انداختن, قهوه ای مایل بزرد, سایه, شبح, روح, نقطه تاریک.

umbrande

: محرومیت, محروم سازی, تعلیق مقام, سختی.

umg nge

: مقاربت, امیزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

umgs

: نوش, بسلا متی, دوستانه, خودمانی, بسلا متی کسی نوشیدن, صحبت دوستانه کردن.

undan

: کنار, یکسو, بیک طرف, دوراز, خارج, بیرون از, غایب, درسفر, بیدرنگ, پیوسته, بطور پیوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروی, غایب, رفته, بیرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

undanflykt

: طفره, گریز, تجاهل, بهانه, حیله, گریز زنی, دروغگویی, حرف دو پهلو, طفره, گریز, طفره زنی, اختفاء, عذر, بهانه, برگشت, ارتداد, بی ثباتی, تناقض گویی.

undanrja

: برداشت کردن, رفع کردن, عزل کردن.

undantag

: استثنا, ممانعت, محرومیت.

undantr nga

: از ریشه کندن, جای چیزی را گرفتن, جابجا شدن, جابجا کردن, تعویض کردن.

under

: زیر, پایین, در زیر, از زیر, پایین تر از, روی خاک, کوچکتر, پست تر, زیرین, پایینی, پایین تر, تحتانی, تحت نفوذ, تحت فشار, درمدت, هنگام, درجریان, در طی, زیر, درزیر, تحت, پایین تراز, کمتر از, تحت تسلط, مخفی در زیر, کسری دار, کسر, زیرین.

under ftterna

: در زیرپا, قسمت کف پا, بطور پنهانی, جلو راه.

under medell ngd

: کوچکتر از معمول, کوچکتر از اندازه معمولی.

under natten

: در مدت شب, در مدت یک شب, شبانه.

under tiden

: ضمنا, در این ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل.

under/frundra sig

: چیز شگفت, شگفتی, تعجب, اعجاز, حیرت زده شدن, شگفت داشتن.

underarbete

: زمینه, اساس, پایه.

underarm

: ساعد, بازو, از پیش مسلح کردن, قبلا اماده کردن.

underbar

: دوست داشتنی, دلپذیر, دلفریب, شگرف, شگفت اور, شگفت انگیز, شگفت, عجیب, شگرف, حیرت اور, حیرت زا, عجیب وشگفت انگیز.

underbar/vidunderlig

: حیرت اور, عجیب, جالب.

underbara

: شگرف, شگفت اور, شگفت انگیز, شگفت, عجیب.

underbetona

: نقش خود رابخوبی انجام ندادن, دست خود را ادا نکردن.

underbinda

: بستن (شریان), مسدود کردن رگ.

underbl sa

: برانگیختن, جرات دادن, تربیت کردن, تشویق (به عمل بد) کردن, معاونت کردن(درجرم), تشویق, تقویت, ترغیب (به کار بد), برانگیختن, پروردن, تحریک کردن.

underbyggnad

: زیرساخت, زیر سازی, زیر ساختمان, زیر بنا.

underexponera

: کمتر از حد لزوم در معرض (نور و غیره) قرار دادن.

underfart

: مسیر جاده در زیر پل هوایی, جاده زیرجاده دیگری, زیرین راه.

underfrst dd

: التزامی, مجازی, اشاره شده, مفهوم, تلویحا فهمانده شده, مطلق, بی شرط.

underfrst dd/tyst

: التزامی, مجازی, اشاره شده, مفهوم, تلویحا فهمانده شده, مطلق, بی شرط.

underg ng

: نابودی, خرابی, خرابه, ویرانه, تباهی, خراب کردن, فنا کردن, فاسد کردن.

undergiven

: مطیع, فروتن, حلیم, خاضع, خاشع, سربزیر.

undergivenhet

: استعفا, واگذاری, کناره گیری, تفویض, تسلیم.

undergrva/underminera

: تحلیل بردن, از زیر خراب کردن, نقب زدن.

underh lla

: پذیرایی کردن, مهمانی کردن از, سرگرم کردن, گرامی داشتن, عزیزداشتن, تفریح دادن, قبول کردن.

underh llning

: پذیرایی, سرگرمی.

underh llstjnst

: امایش, امادها, مبحث تدارکات لشکر کشی, شعبه ای از فنون نظامی که درباره فن لشکرکشی و وساءط نقلیه وتهیه اردوگاه واذوقه ومهمات لا زمه درطی لشکر کشی بحث میکند.

underhandla

: گفتگو کردن, مذاکره کردن, به پول نقد تبدیل کردن (چک و برات), طی کردن.

underhll

: خرجی, نفقه, نگهداری, تعمیر, نگهداری کردن, هزینه نگهداری و تعمیر, مرمت.

underhlla/bjuda

: پذیرایی کردن, مهمانی کردن از, سرگرم کردن, گرامی داشتن, عزیزداشتن, تفریح دادن, قبول کردن.

underhllningstalang

: فن نمایش, نمایشگری.

underhuggare

: الت دست, دست نشانده, دلقک, الت دست شدن, ادم زیر دست, ادم پست و حقیر, دون پایه.

underhuset

: مجلس مبعوثان, مجلس عوام انگلیس.

underjorden

: عالم اموات, دنیای تبه کاران و اراذل, زیرین جهان.

underjordisk g ng

: زیر راه, راه زیر زمینی, ترن زیر زمینی, مترو.

underjordisk/tunnelbana

: راه اهن زیر زمینی, تشکیلا ت محرمانه و زیرزمینی, واقع در زیرزمین, زیر زمین.

underkastelse

: انقیاد, استیلا, پیروی, مطیع, تابع, تسلیم, واگذاری, تفویض, فرمانبرداری, اطاعت, اظهاراطاعت, انقیاد, سودمندی, کمک, چاپلوسی, تملق, زیر زاوری.

underkjol

: زیرپوش زنانه, زیر پیراهنی زنانه, هرچیزی شبیه شلیته

underklassare

: ادم طبقه سوم, خشن ورذل, دانشجوی سال اول نیروی دریایی.

underklder

: زیر پیراهنی, زیرپوش, لباس زیر, زیر پوش, زیرجامه, لباس زیر, زیرلباس, زیر جامه (زنانه), زیر پوش کودکان.

underkuva

: تحت انقیاد در اوردن, مطیع کردن, منکوب کردن.

underkuva/undertrycka

: مطیع کردن, مقهور ساختن, رام کردن.

underkyla

: بدرجه سرمای زیر نقطه انجماد رسیدن.

underl gsen

: پست, نا مرغوب, پایین رتبه, فرعی, درجه دوم.

underl pp

: لب زیرین.

underland

: کشور زیبای خیالی, سرزمین عجایب, سرزمین پرنعمت.

underleverant r/underentreprenr

: مقاطعه کار فرعی.

underleverant rskontrakt

: قرار داد فرعی بستن, قرار داد یا کنترات دست دوم, مقاطعه کاری فرعی, قرار دادفرعی.

underlgg

: در زیر چیزی لا یه قرار دادن, لا یه زیرین.

underlgsenhet

: پستی, مادونی.

underlig

: عجیب وغریب, دمدمی, بوالهوس, متلون, عجیب و غریب, غیر عادی, خل, خنده دار, مختل کردن, گرفتار شدن.

underliga

: ناشناس, بیگانه, خارجی, غریبه, عجیب, غیر متجانس.

underliggande skikt

: زیر لا یه, طبقه زیر, بنیاد, پی, طبقه زیر.

underltta

: اسان کردن, تسهیل کردن, کمک کردن.

undermedveten

: ناخود اگاه, نیمه هشیار, نیمه اگاه, درحالت ناخوداگاهی.

undern rd

: سوء تغذیه, گرفتارسوء تغذیه.

undernring

: سوء تغذیه, گرفتارسوء تغذیه.

underofficer

: درجه دار (نیروی دریایی).

underordna

: تابع, مادون, مرءوس.

underordnad

: فرعی, کمکی, کمتر, کوچکتر, پایین رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعی, کهاد, صغری, در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن, کماد, تابع, زیردست, افسر جزء, مادون, فرعی.

underordnande

: اطاعت, مادونی, مرءوسی, تبعیت, فرمان برداری.

underplagg

: زیر پوش, لباس بزیر, زیر جامه.

underprivilegierad

: محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی, درمضیقه, تنگدست, کم امیتاز.

underr tta

: براورد کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, مطلع کردن, اگاهی دادن, اگاهی دادن, اعلا م کردن, اخطار کردن.

underr ttelser

: هوش, زیرکی, فراست, فهم, بینش, اگاهی, روح پاک یا دانشمند, فرشته, خبرگیری, جاسوسی.

underreden

: شاسی اتومیل, اسکلت, کالبد.

underrttelse

: هوش, زیرکی, فراست, فهم, بینش, اگاهی, روح پاک یا دانشمند, فرشته, خبرگیری, جاسوسی, اخطار, اگاه سازی.

underrubrik

: لوله انتهای میل لنگ یا پیستون موتور بخار, وزنه مستطیلی که به سیم نقاله روی سطل معدنچیان اویخته میشود.

unders ka

: امتحان کردن, بازرسی کردن, معاینه کردن, بازجویی کردن, ازمودن, ازمون کردن, جستار کردن, رسیدگی کردن(به), وارسی کردن, بازجویی کردن(در), تحقیق کردن, استفسار کردن, اطلا عات مقدماتی بدست اوردن.

unders kningsdomare

: طبیب قانونی.

undersida

: طرف یا سوی زیرین, سطح پایینی, زیرین, دورنی.

underskatta

: چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن, ناچیز شمردن, دست کم گرفتن.

underskattning

: ناچیز پنداشتن, دست کم گرفتن, تخمین کم.

underskning

: استنطاق, بازجویی, رسیدگی, جستار, تحقیق, رسیدگی, سرند, نمایش بر روی پرده تلویزیون, ازمایش.

underskning

: پیمایش, زمینه یابی, بازدید کردن, ممیزی کردن, مساحی کردن, پیمودن, بررسی کردن, بازدید, ممیزی, براورد, نقشه برداری, بررسی, مطالعه مجمل, بردید.

underskott

: کمبود, کسر, کسرعمل, کسر درامد.

underslev

: خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول, خیانت در امانت, ستیزه جو.

underst

: پایین ترین, زیر ترین, ادنی.

understd

: اعانه, کمک هزینه, کمک مالی, تحمل کردن, حمایت کردن, متکفل بودن, نگاهداری, تقویت, تایید, کمک, پشتیبان زیر برد, زیر بری, پشتیبانی کردن.

understr m

: جریان تحتانی, عمل پنهانی, زیر موج, پاریز, جریان اب زیردریا.

understryka

: زیر چیزی خط کشیدن, تاکید کردن, خط زیرین.

understrykning

: خط یا علا متی زیرچیزی کشیدن, تاکید, زیرین خط.

underteckna

: امضاء کردن.

undertecknad

: امضاء کننده زیر, دارای امضاء (در زیر صفحه).

undertecknare

: امضاء کننده, صاحب امضاء, امضایی, امضاء کننده.

undertr ja/vst

: جلیقه, زیرپوش کشباف, لباس, واگذارکردن, اعطا کردن, محول کردن, ملبس شدن.

undertrja

: زیرپیراهنی, عرقگیر.

undertrycka

: باز فشردن, باز کوفتن, فرونشاندن, سرکوب کردن, در خود کوفتن, موقوف کردن.

undertrycka/kuva

: فرونشاندن, سرکوبی کردن, تسکین دادن.

undertryckande

: سرکوبی, موقوف سازی.

undertryckare

: جلوگیری کننده, فرونشاننده, موقوف سازنده.

undertryckt

: موقوف, موقوف شده.

underutskott

: کمیته فرعی, سوکمیسیون.

underutvecklad

: کم پیشرفت, رشد کافی نیافته, عقب افتاده.

underv rdera

: کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن.

undervattens-

: زیرابی, متحرک در زیراب, زیر دریا, زیر اب, چیر ابی, زیر ابزی.

undervattensb t/ubt

: زیر دریایی, تحت البحری, زیر دریا حرکت کردن, با زیر دریایی حمله کردن.

undervegenation

: زیر رست, بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید, زیر گیاه, پشم یا رویش زیرین.

undervegetation

: زیر رست, بوته ها و درختان کوچکی که زیر گیاه بزرگتری میروید, زیر گیاه, پشم یا رویش زیرین.

underviktig

: کسر وزن, دارای کسروزن.

undervisa

: اموختن, تعلیم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمی یا تدریس کردن.

undervisning

: اموزش و پرورش, شهریه, حق تدریس, تعلیم, تدریس, اموزانه

undervrdering

: سبک شماری سهل گیری, ناچیز شماری, کتمان حقیقت, دست کم گرفتن.

undf gna

: خوراک لذیذ, مهمانی, سور دادن, رفتار کردن, تلقی کردن, مورد عمل قرار دادن.

undfly

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی, اجتناب کردن.

undg

: رستن, گریختن, دررفتن, فرارکردن, رهایی جستن, خلا صی جستن, جان بدربردن, گریز, فرار, رهایی, خلا صی.

undomsf ngelse

: بهساز گاه, دارالتادیب.

undrar

: شگفت, تعجب, حیرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حیرت انگیز, غریب.

undre

: پایین اوردن, تخفیف دادن, کاستن از, تنزل دادن, فروکش کردن, خفیف کردن, پست تر, پایین تر, :اخم, عبوس, ترشرویی, هوای گرفته وابری, اخم کردن.

undre lager

: پشم زیرین, زیر لا یه.

undulat

: مرغ عشق.

undvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvara/avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvika

: دوری کردن از, احتراز کردن, اجتناب کردن, طفره رفتن از, الغاء کردن, موقوف کردن.

undvika/undg

: طفره زدن از, گریز زدن از, ازسربازکردن, تجاهل کردن.

undvikande

: پرهیز, اجتناب, کناره گیری, احتراز, طفره, گریزان, فرار, طفره زن.

ung

: جوان, تازه, نوین, نوباوه, نورسته, برنا.

ung dam

: دوشیزه, خدمتکار.

ung kvinnlig filmstj rna

: ستاره کوچک, ستاره کوره.

ung svan

: جوجه قو, بچه قو.

unga

: جوان, تازه, نوین, نوباوه, نورسته, برنا.

ungdom

: نوباوگان, جوانی, شباب, شخص جوان, جوانمرد, جوانان.

ungdomlig

: جوان شونده, نو جوان, تازه جوان, نوجوان, در خور جوانی, ویژه نو جوانان, دارای نیروی شباب, جوان, باطراوت.

ungdomsfngelse

: بهساز گاه, دارالتادیب.

ungdomsverk

: اثار دوره جوانی, تالیفات دوره جوانی شعرا و نویسندگان بزرگ.

unge

: بزغاله, چرم بزغاله, کودک, بچه, کوچولو, دست انداختن, مسخره کردن.

ungef r

: درباره, گرداگرد, پیرامون, دور تا دور, در اطراف, نزدیک, قریب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقریبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

ungef rligt

: تقریبا.

ungefrlig

: تقریبی, تقریب زدن.

ungersk

: مجارستانی, مجار, کولی.

ungh st

: کره اسب, شخص ناازموده, تازه کار, نوعی طپانچه.

unghare

: بچه ء خرگوش یکساله, معشوقه.

unghna

: جوجه مرغ یکساله و کمتر, مرغ جوان, مرغ تازه تخم کرده.

ungkarl

: بدون عیال, عزب, مجرد, مرد بی زن, زن بی شوهر, مرد یا زنی که بگرفتن اولین درجه ء علمی دانشگاه ناءل میشود, لیسانسیه, مهندس, باشلیه, دانشیاب.

ungkarlshotell

: اطاق ارزان قیمت.

ungkarlsstnd

: تجرد, عزبی.

ungm

: دوشیزه, خدمتکار, دوشیزه, دختر باکره, جدید.

ungm/ogift kvinna

: دختر خانه مانده, دختر ترشیده.

ungsbakad r tt

: نان شیرینی, شیرینی اردی, غذای پخته.

ungt trd

: نهال, قلمه درخت, درخت تازه وجوان.

ungtjur

: راندن, بردن, راهنمایی کردن, هدایت کردن, گوساله پرواری, رهبری, حکومت.

ungtupp

: جوجه خروس, خروسک.

uniform

: لباس متحدالشکل نظامی, ملبوس هنگی.

uniformsrock/vapenrock

: نیام, پیراهن بی استین یا با استین که مرد وزن میپوشیده اند, بلوزیا کت کوتاه کمربند دار, کت کوتاه سربازان انگلیس, پوشش.

unika

: بیتا, بی همتا, بیمانند, بی نظیر, یکتا, یگانه, فرد.

unison kyrkosng

: مناجات با الحان, سرود مناجاتی و بدون موسیقی.

universal-

: چند منظوره.

universalitet

: اصل عمومیت, کلیت, عام گرایی, جامعیت

universalmedel

: اکسیر, نوشدارو, علا ج عام, اسقولوفندریون.

universitet

: دانشگاه, تیم اول دانشگاه یا دانشکده, دانشگاهی.

universitetsdr kt

: لباس رسمی استادی دانشگاه, لباس دانشگاهی.

universitetsstuderande som avlagt frsta examen

: وابسته به تحصیلا ت فوق لیسانس, دانش اموخته.

universum

: جهان.

unken

: بدبو, شلخته, چرک, پلید, پوسیده, ترشیده, بو گرفته, کهنه, کفک زده, قدیمی مسلک, کپک زده, بوی ناگرفته, پوسیده, کهنه.

unkna

: کپک زده, بوی ناگرفته, پوسیده, کهنه.

uns

: اونس, مقیاس وزنی برابر 5301/13 گرم, چیز اندک.

upp

: بالا, در حال کار.

upp

: روی, بر, بر روی, فوق, بر فراز, بمحض, بمجرد.

upp och ner

: وارونه, معکوس, واژگون.

upp t

: بالا یی, روببالا, روبترقی, بطرف بالا.

upp till

: تاحد, تا, تاحدود, بمیزان.

uppackning

: عصاره گیری, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

uppassare

: کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد, متصدی بار.

uppassare/steward

: وکیل خرج, پیشکار, مباشر, ناظر, مباشرت کردن.

uppb d

: وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات, خراج, وصول مالیات, باج گیری, تحمیل, نام نویسی, مالیات بستن بر, جمع اوری کردن.

uppbl sbar

: قابل تورم یا باد کردن.

uppbl st

: پرشکوه.

uppblsning

: تورم.

uppblsthet

: دبدبه, شکوه, اب وتاب, جلوه وشکوه.

uppbrott

: کوچ, هزیمت.

uppbygga

: تهذیب کردن, اخلا ق اموختن, تقدیس کردن, تقویت کردن.

uppbyggelse

: تهذیب, تهذیب اخلا ق, تعلیم, تقدیس.

uppdatera

: بصورت امروزی در اوردن, جدید کردن.

uppdaterad

: تجدید نظر شده.

uppdaterande

: بهنگام دراوری.

uppdatering

: بصورت امروزی در اوردن, جدید کردن.

uppdela

: تقسیم کردن, پخش کردن, جداکردن, اب پخشان.

uppdela i stavelser

: هجابندی کردن, تقسیم به هجای مقطع کردن.

uppdelning

: ترک, انشعاب, دوبخشی, شکافتن.

uppdelning/skiljevgg

: تیغه, دیواره, وسیله یا اسباب تفکیک, حد فاصل, اپارتمان, تقسیم به بخش های جزء کردن, تفکیک کردن, جدا کردن.

uppdrag

: گمارش.

uppdrag/fullmakt/kommission

: ماموریت, تصدی, حق العمل, فرمان, حکم, هیلت, مامورین, کمیسیون, انجام, : گماشتن, ماموریت دادن.

uppdragsgivare

: کارفرما, سرکار, مباشر ظالم, جبار, سختگیر.

uppdykande

: بیرون اینده, طالع, براینده, ناشی, مبرم, مضر, اثرات ناشیه, معلول, ظهور, خروج, پیدایش, ظهور ثانی.

uppe

: بالا, در حال کار.

uppeh ll

: تنفس (بمعنی زنگ تنفس یا فاصله میان دو پرده نمایش) باد خور, غیر داءم, نوبه ای, تنفس دار, انقطاع, تعلیق, عقب نشینی, پس زنی, پس رفت کردن, بازگشت, فترت, دوره فترت, تعطیل موقتی, تنفس, گوشه, کنار, پستی, تورفتگی, موقتا تعطیل کردن, طاقچه ساختن, مرخصی گرفتن, تنفس کردن.

uppeh lle

: وسیله معاش, معاش, اعاشه, معیشت.

uppehlla

: نگهداشتن, متحمل شدن, تحمل کردن, تقویت کردن, حمایت کردن از.

uppemot

: تاحد, تا, تاحدود, بمیزان.

uppenbar

: بدیهی, اشکار, مشهود, اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

uppenbar/upprrande

: اشکار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقیح, زشت.

uppenbar/visa

: بازنمود کردن, بارز, اشکار, اشکار ساختن, معلوم کردن, فاش کردن, اشاره, خبر, اعلا میه, بیانیه, نامه.

uppenbara

: اشکار, هویدا, معلوم, واضح, بدیهی, مریی, مشهود.

uppenbarelse

: فاش سازی, اشکار سازی, افشاء, وحی, الهام.

uppenbarelse/avsl jande

: فاش سازی, اشکار سازی, افشاء, وحی, الهام.

uppenbarelseboken

: کتاب مکاشفات یوحنا, مکاشفه, الهام.

uppf da

: قوت دادن, غذا دادن, خوراک دادن, تغذیه, پرورش, تربیت, تغذیه, غذا, بزرگ کردن (کودک), بار اوردن بچه, پروردن.

uppf r

: بالا یی, روببالا, روبترقی, بطرف بالا.

uppf r/uppfr backen

: سر بالا یی, جاده سربالا, دشوار, مشکل.

uppf ra sig

: سازش کردن, جور بودن, تحمل کردن, دربرداشتن, حامل بودن, رفتار.

uppf rande

: رفتار, سلوک, وضع, حرکت.

uppfatta

: دریافتن, درک کردن, توقیف کردن, بیم داشتن, هراسیدن.

uppfattning

: درک, فهم, بیم, هراس, دستگیری, دودکش, بالا گیری, بلند سازی, درک, ادراک, فهم.

uppfdande

: پرورش, تولیدمثل, تعلیم وتربیت.

uppfinna

: اختراع کردن, از پیش خود ساختن, ساختن, جعل کردن, چاپ زدن, تاسیس کردن.

uppfinna/frfalska

: ساختن.

uppfinnar-

: اختراع کننده, اختراعی, مبتکر.

uppfinnare

: مدبر, طرح ریز, کوشا وزرنگ, مخترع, جاعل.

uppfinning

: اختراع, ابتکار.

uppfostra

: فرهیختن, تربیت کردن, دانش اموختن, تعلیم دادن.

uppfostran

: تربیت, پرورش, روش اموزش و پرورش بچه.

uppfostrare

: معلم, مربی, فرهیختار.

uppfostringsanstalt

: بهساز گاه, دارالتادیب.

uppfr backen

: سر بالا یی, جاده سربالا, دشوار, مشکل.

uppfr trappan

: بالا خانه, دراشکوب بالا, ساختمان فوقانی.

uppfra sig illa

: بدرفتاری کردن, درست رفتار نکردن, بی ادبی کردن.

uppfriska

: تازه کردن, نیروی تازه دادن به, از خستگی بیرون اوردن, روشن کردن, با طراوت کردن.

uppfylla

: انجام دادن, تکمیل کردن, تمام کردن, براوردن, واقعیت دادن.

uppg ng

: چرخش ببالا, برگشت (بوضع بهتر), تبدیل به احسن, تغییر وضع, روبترقی.

uppg relse

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه, مرحله نهایی مسابقات, ازمایش نیرو.

uppge

: چشم پوشیدن از, صرفنظر کردن از, رها کردن.

uppgift

: کارهای عادی و روزمره, کار مشکل, کارسخت وطاقت فرسا, بماموریت فرستادن, وابسته به ماموریت, ماموریت, هیلت اعزامی یا تبلیغی, کار, وظیفه, تکلیف, امرمهم, وظیفه, زیاد خسته کردن, بکاری گماشتن, تهمت زدن, تحمیل کردن.

uppgivenhet

: ترک, رهاسازی, واگذاری, دل کندن.

uppgra/genomdriva

: معامله کردن, داد وستد کردن.

uppgradering

: بهبود امکانات, ترفیع.

uppgrelse/nybygge

: واریز, تصفیه, تسویه, پرداخت, توافق, ته نشینی, مسکن, کلنی, زیست گاه.

uppgrvning

: پشته خاک, ختل خاکی, خاک ریزی, سنگر.

upph ja

: بلند کردن, بالا بردن, ترفیع دادن, عالی کردن, نشاط دادن, افراشتن.

upph r

: ایستادن, موقوف شدن, دست کشیدن, گرفتن, وقفه, ایست, توقف.

upph va

: لغو کردن, باطل کردن, خنثی کردن, ناتوان کردن, علیل کردن, باطل کردن, لغو کردن, احضار کردن, احضار, باز گردانی, الغاء, لغو, فسخ.

upphetsa

: بیدار کردن, برانگیختن, تحریک کردن.

upphetsande

: برانگیزنده, محرک, مهیج, وسیله القاء.

upphetsning

: شور, تهییج, تحریک, تهییج, انگیزش.

upphittare

: یابنده, پیدا کننده.

upphja

: بلند کردن, متعال کردن, تجلیل کردن, تمجیدکردن.

upphja p tronen

: برتخت سلطنت نشاندن, بلندکردن, بالا بردن.

upphjelse

: بلندی, جای بلند وبرامدگی, ترفیع, تجلیل, بلندی, سرافرازی, ستایش, تمجید.

upphra

: ایستادن, موقوف شدن, دست کشیدن, گرفتن, وقفه, ایست, توقف.

upphrande

: ایست, توقف, انقطاع, پایان.

upphva/f rkasta

: رد کردن, کنار گذاشتن, مسلط شدن بر.

upphvande

: باطل سازی, ابطال, القاء, بطلا ن, شرط بطلا ن یا القاء, شکست, باطل سازی.

uppk ftig

: جسور, گستاخ, پر رو, دارای لب اویزان, خوشمزه, پر رو.

uppkftig typ

: ادم بیشرم, بچه پر رو.

uppkomling

: نوکیسه, تازه بدوران رسیده, ادم متکبر, یکه خوردن, روشن کردن(موتور ماشین و غیره).

uppkomst

: امر فوق العاده و غیره منتظره, حتمی, ناگه اینده, اورژانس, رویداد, خطور, اتفاق ناگهانی.

uppkopplad

: بسته, متصل.

uppl sa/upplsas

: از هم پاشیدن, تجزیه کردن, متلا شی شدن.

uppl sas

: از هم پاشیدن, تجزیه کردن, متلا شی شدن.

uppl slig

: حل شدنی, تجزیه پذیر, قابل حل, جداشدنی.

upplaga

: چاپ, ویرایش, بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

uppland

: زمین پشت ساحل, مناطق داخلی کشور.

uppleva

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

uppleva/upplever

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

upplevde

: ورزیده, با تجربه.

upplever

: اروین, ورزیدگی, کارازمودگی, تجربه, ازمایش, تجربه کردن, کشیدن, تحمل کردن, تمرین دادن.

upplevt

: ورزیده, با تجربه.

uppliva

: بازنو کردن, تجدید کردن, نو کردن, تکرار کردن.

uppliva/galvanisera

: با برق اب طلا یا نقره دادن به, اب فلزی دادن, ابکاری فلزی کردن.

upplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بیداد, عیاشی کردن, شورش کردن.

upplsa

: خرد کردن, تجزیه شدن, فرو ریختن, از هم پاشیدن, فاسد شدن, متلا شی شدن یاکردن, از برخواندن, با صدایی موزون خواندن.

upplsbarhet

: قابلیت حل.

upplsning

: انحلا ل, برهم خوردگی, تجزیه, حل, فساد, از هم پاشیدگی, فسخ, از بر خوانی, تک نوازی, رسیتال, تحلیل, تجزیه, حل, نتیجه, ثبات قدم, عزم, قصد, نیت, تصمیم, تصویب.

upplsning/konsert

: از بر خوانی, تک نوازی, رسیتال.

upplysa

: روشن فکرکردن, روشن کردن, تعلیم دادن, روشن کردن, درخشان ساختن, زرنما کردن, چراغانی کردن, موضوعی را روشن کردن, روشن (شده), منور, روشن فکر.

upplysa/klarna/ljusna

: روشن کردن, زرنگ کردن, درخشان شدن.

upplysning

: روشن فکری, روشن سازی, تنویر, چراغانی, تذهیب, اشراق, روشنایی, احتراق, اشتعال, نورافکنی, سایه روشن.

upplysningar

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رسانی.

uppm rksamhet

: توجه, رسیدگی.

uppmana

: نصحیت کردن, تشویق و ترغیب کردن, اصرار کردن, با اصرار وادار کردن, انگیختن, تسریع شدن, ابرام کردن, انگیزش.

uppmana/sufflera

: بیدرنگ, سریع کردن, بفعالیت واداشتن, برانگیختن, سریع, عاجل, اماده, چالا ک, سوفلوری کردن.

uppmaning

: نصحیت, تشویق.

uppmjukande

: نرم کننده, ملین, لینت اور.

uppmrksam

: مواظب, ملتفت, متوجه, بادقت, متوجه, مواظب, متفکر, اندیشناک, در فکر, مراعات کننده, مراقب, هوشیار.

uppmuntra

: تشویق کردن, دلگرم کردن, تشجیح کردن, تقویت کردن, پیش بردن, پروردن, نشاط دادن, شادمان کردن, روح بخشیدن, دل دادن, جرات دادن, تشجیع کردن.

uppmuntran

: اطمینان مجدد, بیمه اتکایی, بیمه ثانوی.

uppmuntrande

: تشویق, دلگرمی, مشوق, دلگرم کننده.

uppmuntring

: تشویق, دلگرمی.

uppn

: دست یافتن, انجام دادن, بانجام رسانیدن, رسیدن, ناءل شدن به, تحصیل کردن, کسب موفقیت کردن (حق.) اطاعت کردن (در برابر دریافت تیول), دست یافتن, رسیدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام کردن, بدست اوردن, بانتهارسیدن, زدن.

uppn elig

: ناءل شدنی, دردسترس, بدست اوردنی.

uppnende

: دست یابی, نیل, حصول, اکتساب.

uppnosig

: دارای گونه های برامده, گستاخ, پررو.

uppodla

: کشت کردن, زراعت کردن (در), ترویج کردن.

uppodling

: استرداد, اباد سازی, احیا اراضی, احیا.

uppoffra

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

uppoffring

: قربانی, قربانی برای شفاعت, فداکاری, قربانی دادن, فداکاری کردن, قربانی کردن جانبازی.

uppr kna/bertta

: برشمردن, یکایک گفتن, تعریف کردن, شمارش مجدد, باز گفتن.

uppr kning

: سجاف, اسم نویسی, فهرست نویسی, خیش کنی.

uppr rdhet

: اضطراب, پریشانی.

uppr ttande

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

uppr tthlla

: اجراکردن, از پیش بردن, وادار کردن, مجبورکردن, تاکیدکردن.

uppr tthlla f rbindelse

: ارتباط پیدا کردن, رابطه داشتن, بستگی داشتن, رابط نظامی بودن.

upprada

: دریک ردیف قرار گرفتن, بصف کردن, درصف امدن, ردیف کردن.

upprepa

: تکرار کردن, دوباره گفتن, بازگو کردن, دوباره گفتن, تکرار کردن, دوباره انجام دادن, دوباره ساختن, تکرار, تجدید, باز گفتن, بازگو کردن, بازگو, باز انجام.

upprepade

: پی در پی, مکرر.

upprepande

: باز رخداد, باز گشت, رویدادن مجدد, عود.

upprepas

: عود کردن, تکرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

upprepat

: مکررا.

upprepning

: تکرار, گفتن, بازگو, تصریح, تکرار, باز انجام, باز گویی, باز گو, تکرار, تجدید, اعاده.

uppreta

: خشمگین کردن, عصبانی کردن.

uppriktig

: بی تزویر, منصفانه, صاف وساده, رک گو, بی پرده حرف زن, رک, بی پرده, صریح, نیرومند,مجانی, چپانیدن, پرکردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف کردن, مهر زدن, باطل کردن, مصون ساختن

uppriktighet

: سفیدی, خلوص, صفا, رک گویی.

uppriktigt sagt

: رک وپوست کنده, صراحتا, جوانمردانه.

uppringare

: دیدنی کننده, صدا زننده, دعوت کننده, ملا قات کننده.

upprkna

: یکایک شمردن.

uppror

: بر خیزش, طغیان, شورش, فتنه, قیام, طغیان, سرکشی, شورش, تمرد, شورش یا طغیان کردن, اظهار تنفر کردن, طغیان, شورش, بهم خوردگی, انقلا ب, شوریدن.

uppror/rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبیداد, غریو, شورش, همهمه.

upprorisk

: متمرد, شورشی, یاغی, سرکش, متمرد, اشوبگرانه, فتنه جویانه, فتنه گر.

upproriskhet

: اشوب, فتنه, فاسد, شورش, اغتشاش, فتنه جویی.

upprorsmakare

: بلواگر, اشوبگر, شورشی.

upprorsman

: طغیان, سرکشی, شورش, تمرد.

upprra

: بکارانداختن, تحریک کردن, تکاندادن, اشفتن, پریشان کردن, سراسیمه کردن.

upprtt

: قاءم, راست.

upprtt

: قاءم, راست.

upprttande/institution

: تاسیس, استقرار, تشکیل, بنا, برقراری, بنگاه, موسسه, دسته کارکنان, برپایی.

upprtth llare

: نگهبان, سرایدار, نگهدارنده, محافظ.

upprusta

: تجدید تسلیحات کردن, دوباره مسلح شدن یا کردن.

upprustning

: تجدید تسلیحات.

upprymdhet

: بالا بری, رفعت, ترفیع, سرفرازی شادی, نشاط.

upps t

: قصد قبلی, عمد.

uppsats

: مقاله, انشاء, ازمایش کردن, ازمودن, سنجیدن, عیارگیری کردن(فلزات), تالیف, مقاله نویسی.

uppsats/frs k

: مقاله, انشاء, ازمایش کردن, ازمودن, سنجیدن, عیارگیری کردن(فلزات), تالیف, مقاله نویسی.

uppsgning

: اخراج, مرخصی, برکناری, ملا حضه کردن, اخطار, اگهی.

uppskatta

: قدردانی کردن (از), تقدیر کردن, درک کردن, احساس کردن, بربهای چیزی افزودن, قدر چیزی را دانستن, لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن, براورد, دیدزنی, تخمین, تقویم, ارزیابی, قیمت, شهرت, اعتبار, براوردکردن, تخمین زدن.

uppskatta/hgaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعایت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا یق دانستن, محترم شمردم.

uppskattande

: قدردان, مبنی بر قدردانی, قدرشناس, حق شناسی.

uppskattning

: قدردانی, تقدیر, درک قدر یا بهای چیزی.

uppskjuande

: تاخیر اندازی, تعویق, موکول ببعد کردن.

uppskjuta

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, موکول کردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

uppskjuta/drja

: عقب انداختن, بتعویق انداختن, تاخیرکردن, تسلیم شدن, احترام گذاردن.

uppskov

: مجازات کسی را بتعویق انداختن, رخصت.

uppslagsverk

: دایره المعارف, دایره العلوم, دانش جنگ.

uppsluka

: حریصانه خوردن, بلعیدن, غرق کردن در, غوطه ورساختن, توی چیزی فروبردن, فراگرفتن, خروشان کردن.

uppsluka/f rtra

: بلعیدن, فرو بردن, حریصانه خوردن.

uppsluppen

: وحشی, غیر قابل کنترل, بی قانون و قاعده.

uppsnappa

: بریدن, قطع کردن, جدا کردن, حاءل شدن, جلو کسی را گرفتن, جلو گیری کردن.

uppsnappa/hejda

: بریدن, قطع کردن, جدا کردن, حاءل شدن, جلو کسی را گرفتن, جلو گیری کردن.

uppsnappande

: جلوگیری, حاءل شدن, قطع کردن.

uppsp rande

: ردیابی, ترسیم.

uppspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

uppst

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشی شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع کردن, قیام کردن, طغیان کردن, ناگهان رخ دادن, اتفاقا امدن, سرزده وارد شدن, تصادفی روی دادن, غیرمترقبه بودن.

uppst ndelse

: شور, تهییج.

uppstigande

: فراز جو, فراز گرای, صعودی, بالا رونده, سمت الراس, نوک, صعود, عروج عیسی به اسمان, معراج.

uppstr ms

: بالا ی رودخانه, نزدیک به سرچشمه, مخالف جریان رودخانه

uppstrckning

: سرزنش, دسته بندی, درجه, رتبه, نرخ.

uppstudsig

: نا فرمان, گردن کش, سرکش.

uppstudsig/upprorisk

: نا فرمان, گردن کش, سرکش.

uppsuga

: درکشیدن, دراشامیدن, جذب کردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), کاملا فروبردن, تحلیل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

uppsugningsfrm ga

: خاصیت درکشی یا دراشامی, جذب, فروبری, تحلیل, قابلیت جذب, قدرت جذب.

uppsving

: غرش (توپ یاامواج), صدای غرش, غریو, پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم, توسعه عظیم(شهر), غریدن, غریو کردن (مثل بوتیمار), بسرعت درقیمت ترقی کردن, توسعه یافتن

uppsvlld

: پف کردن, باد کرده, باد دار, , ورم کرده, اماس کرده.

uppt cka

: یافتن, کشف کردن.

uppt cker

: پی بردن, دریافتن, یافتن, پیدا کردن, کشف کردن, مکشوف ساختن.

uppt g/skoj

: جست وخیز, حرکت تند و چالا ک در رقص, تفتیش وجستجو (خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی), از خوشی جست وخیز کردن, تفتیش وجستجو کردن, بانشاط, مسرور, فرز.

uppt nda

: .

uppta

: درکشیدن, دراشامیدن, جذب کردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), کاملا فروبردن, تحلیل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در, مربوط ساختن, پیوستن, اشناکردن, درمیان خود پذیرفتن, به فرزندی پذیرفتن, مربوط, وابسته.

upptagen

: مشغول, اشغال, پریشان حواس, شیفته, پرمشغله, گرفتار.

upptakt

: اغاز, ابتدا, شروع, ضربه غیر موکد مخصوصا در پایان قطعه, خوش بین, موفق, شادمان, شادکام.

upptckare

: کاشف, یابنده, پی برنده.

upptckt

: کشف, اکتشاف, پی بری, یابش.

upptg

: غریب و عجیب, بی تناسب, مسخره, وضع غریب و مضحک, ملکه افسانه ای کارتاژ, جست و خیز احمقانه, طفره, گریز, شوخی, لطفه, شوخی, سرحال, بسرعت حرکت کردن, بسرعت چرخ زدن, طفره رفتن.

upptgsmakare

: کسیکه شوخی زننده کند.

upptr da

: انجام دادن, کردن, بجا اوردن, اجرا کردن, بازی کردن, نمایش دادن, ایفاکردن.

upptr dande/uppfrande

: اخلا ق, رفتار, سلوک, وضع.

upptr de

: قیل وقال, مزاحمت, زد وخورد, بلوا.

upptrdande

: اجرا, نمایش, ایفا, کاربرجسته, شاهکار.

uppv xttid

: نو جوانی, دوره جوانی, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

uppvakta

: توجه کردن, مواظبت کردن, گوش کردن (به), رسیدگی کردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت کسی بودن, همراه بودن (با), درپی چیزی بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار کشیدن, انتظار داشتن.

uppvaktning

: اظهار عشق, معاشقه.

uppvga

: خنثی کردن, برابری کردن با, جبران کردن, سنگین تر بودن از, پیشی جستن, سنگین تر بودن از, مهمتربودن از.

uppvigling

: سراسیمگی, اشفتگی, هیجان, تلا طم, تحریک.

uppvisa

: نمایش, نمایش دادن, نمایاندن.

ur

: خارج از, بیرون از, در خارج, بواسطه.

uralstring

: ایجاد موجود زنده از مواد بی جان, تولید خود بخود.

uran

: اورانیوم.

uranos

: خدای اسمان فرزند زمین و پدر تیتان ها(طءتانس), ستاره اورانوس.

urarta

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urarta/degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urbanisera

: شهری کردن, مدنی کردن, صیقلی کردن, صاف کردن, تصفیه کردن, مودب کردن.

urbanisering

: شهری سازی, اسکان درشهر.

urbleka

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

urbleka/avfrga

: تغییر رنگ دادن, بی رنگ کردن.

urholka

: منقار, اسکنه جراحی, بزورستانی, غضب, جبر, در اوردن, کندن, با اسکنه کندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urholka/trycka ut

: منقار, اسکنه جراحی, بزورستانی, غضب, جبر, در اوردن, کندن, با اسکنه کندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urin-

: ادراری, موجود در ادرار, پیشابی, پیشابی, ادراری, بولی, پیشاب دان.

urin

: پیشاب, ادرار, زهر اب, بول, شاش.

urinera

: ادرار کردن, شاشیدن, پیشاب کردن.

urinoar

: ظرف پیشاب, گلدان ادرار, شاشگاه, محل ادرار.

urinvnare

: بومی, اصلی, سکنه اولیه, اهل یک اب و خاک, بومی, ساکن اولیه, اهلی, قدیم, گیاه بومی.

urkalka

: کلسیم چیزی را گرفتن, بی اهک کردن.

urklipp

: تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد, تخته رسم گیره دار.

urklippsalbum

: مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده, مجموعه, مرقع, دفتر اجناس اوراق.

urklippshanterare

: تخته کوچکی که گیره ای برای نگاه داشتن کاغذ دارد, تخته رسم گیره دار.

urkoppling

: تجزیه.

urlaka

: صافی کردن, از صافی گذراندن, صافی, شستن.

urmakare

: ساعت ساز.

urmakarkonst

: فن وهنر وقت سنجی, وقت شناسی, ساعت سازی.

urminnes

: یاد نیاوردنی, بسیار قدیم, خیلی پیش, دیرین.

urna

: کوزه, گلدان, گلدان یا ظرف محتوی خاکستر مرده.

urolog

: ویژه گر بیماریهای دستگاه ادرار.

urologi

: رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

urologisk

: رشته ای از علم طب که در باره بیماری دستگاه ادراری وتناسلی بحث میکند.

urs kt

: پوزش, عذرخواهی (رسمی), اعتذار, مدافعه.

urs ktande

: پوزش امیز, اعتذاری, دفاعی.

ursinne

: تشدید, غضب.

ursinnig

: خشمناک, اتشی, عصبانی, متلا طم, متعصب.

urskilja

: تشخیص دادن, تمیز دادن.

urskilja/m rka

: تشخیص دادن, تمیز دادن.

urskiljande

: وابسته به تبعیض یا تمیز, مراقبت, دیدبانی, جاسوسی.

urskiljning

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

urskiljning/gottfinnande

: بصیرت, احتیاط, حزم, نظر, رای, صلا حدید.

urskillning

: تشخیص, تمیز, بصیرت, بینایی, دریافت, درک, تمیز, فرق گذاری, تبعیض.

urskog

: جنگل طبیعی, جنگل خودرو.

urskta

: بهانه, دستاویز, عذر, معذور داشتن, معاف کردن, معذرت خواستن, تبرءه کردن.

ursktlig

: قابل بخشش و معافیت, بخشیدنی, معاف شدنی.

urspring

: از خط خارج شدن ترن.

ursprung

: تازه پیدا شدگی, نوظهوری و اغازی, تولد, خاستگاه, اصل بنیاد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت, زادگاه, منشاء, اصل, حد, منطقه قدرت یا درک.

ursprunglig

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه, پیشین, اولیه, بسیار کهن, باستانی.

ursprungliga

: اصلی, بکر, بدیع, منبع, سرچشمه.

urtag

: حفره, جا, خانه, کاسه, گوده, حدقه, جای شمع (درشمعدان), سرپیچ, کاسه چشم, در حدقه یاسرپیچ قرار دادن.

urtids-

: بسیار کهن, خاستگاهی, اصل نخستین, عنصر نخستین, اساسی, اصلی.

urtyp

: طرح یا الگوی اصلی, نمونه اولیه.

urusel

: شپشو, کثیف, چرکین, اکبیری, نکبت, پست.

urverk

: چرخ های ساعت, منظم وخودکار.

usch

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلی, با گوهر اراستن, مزین ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد), اه, پیف, صدای سوت حاکی از حیرت یا تحسین.

usel

: پست, خوار, زبون, نکوهش پذیر, مطرود, اشغال, چیز اشغال و نا چیز, جزءی.

usel/o kta

: پارچه پست, پست, بدساخت, جازده, جنس بنجل, کالا ی تقلبی.

usel/vrdel s

: پست, فرومایه, فاسد, بداخلا ق, شرم اور, زننده.

ut

: خارج, بیرون از, خارج از, افشا شده, اشکار, خارج, بیرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج کردن, اخراج شدن, قطع کردن, کشتن, خاموش کردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بیرونی.

ut gngorna

: شبیه جگر, مبتلا به مرض جگر.

ut ka

: توسعه دادن, تمدید کردن, عمومیت دادن, افزایش, ترقی, سود, توسعه.

ut kade

: مطول, تمدید شده.

ut t

: بطرف خارج, بیرونی, ظاهری.

ut va

: ورزش, تمرین, مشق, عمل کردن, استعمال کردن, تمرین دادن, بکارانداختن.

ut va/vning

: ورزش, تمرین, مشق, عمل کردن, استعمال کردن, تمرین دادن, بکارانداختن.

ut ver

: انسوی, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

utan

: بدون, محروم از, فاقد, برون, بیرون, بیرون از, از بیرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

utan elegans

: نا زیبا, ناهنجار.

utan fel och brister

: بی عیب.

utan g lar

: فاقد برانشی یا دستگاه تنفس (ماهی).

utan motstycke

: بی سابقه, بی مانند, جدید, بی نظیر.

utan resultat

: بی اثر, بیهوده, غیر موثر, بی نتیجه, بیفایده.

utan sllskap

: بدون همراه, تنها, بدون مصاحب, بدون ملتزمین رکاب.

utan sol

: بی نور, بی افتاب.

utan spets

: بیجا, بی معنی, بیهوده.

utan syn

: کور, نابینا, نامریی, دیده نشده.

utan tak

: بی سقف.

utan uppvaktning

: بی مراقبت.

utan v nner

: بی دوست.

utandas

: بیرون دادن, زفیرکردن, دم براوردن.

utandas/slockna/upphra

: سپری شدن, بپایان رسیدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utanf r

: بیرون, برون, ظاهر, محیط, دست بالا, برونی, بطرف خارج, بیرونی, ظاهری.

utanf r murarna

: خارج از حصار شهر, مربوط به خارج از دانشگاه.

utanfr kusten

: از جانب ساحل, دور از ساحل, قسمت ساحلی دریا.

utanfr r ttsordningen

: خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه, غیررسمی, خارج ازصلا حیت قضایی.

utanfr scenen

: خارج از صحنه نمایش, درزندگی خصوصی.

utanfrliggande

: دارای مبداء خارجی, بیرونی, خارجی, فرعی, جزءی, ضمیمه, اتفاقی, تصادفی, عارضی.

utantill

: صدای موج, عادت, کاری که از روی عادت بکنند, عادتا تکرار کردن.

utanverk

: بیشتر کار کردن از, بانجام رساندن, سنگر خارجی.

utarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, دارای جزءیات, بادقت شرح دادن.

utarma

: فقیر کردن, بی نیرو کردن, بی قوت کردن, بی خاصیت کردن, گدا کردن, فقیر کردن.

utarmning

: بینواسازی, بینوایی.

utarrendering

: دروغ گویی, کذب.

utbasunera

: بانشانهای نجابت خانوادگی اراستن, تعریف کردن.

utbetalning

: پرداخت, خرج, هزینه.

utbilda sig

: قطار, سلسله, تربیت کردن.

utbildad

: تحصیل کرده, فرهیخته.

utbildning

: اموزش و پرورش.

utblottad

: بینوا, بیچاره, خالی, تهی(با of), نیازمند.

utbreda sig ver

: زیاد سخن راندن, بسط مقال دادن, اواز زیر خواندن, ازادانه انتقاد کردن.

utbredd

: گسترش یافتن, توسعه, بسط, پراکنده, شایع, همه جا منتشر, گسترده.

utbredning

: بسط, انبساط.

utbrott

: جوش, فوران, انفجار, وقوع, بروز, درگیر, ظهور, شیوع, طغیان, طغیان, ظهور, فوران, انفجار, غضب.

utbrytande

: فوران کننده, انفجاری.

utbrytning/uttrde

: جدا روی, تجزیه طلبی, انشعاب حزبی, انفصال, انتزاع.

utbud

: پسند, انتخاب, چیز نخبه, برگزیده, منتخب.

utbuktning

: برامدگی, قلنبگی, تورم, بادکردگی.

utbyggd

: مطول, تمدید شده.

utbytare

: عوض کننده, تغییر دهنده, صراف.

utbytbar

: قابل تغییر, دگرگونی پذیر, قابل تبدیل, قابل تعویض, با هم عوض کردنی, قابل معاوضه, قابل مبادله, تبادل پذیر, قابل تعویض.

utdda

: معدوم, ازبین رفته, منقرض, تمام شده, مرده, منسوخه, خاموش شده, نایاب.

utdela

: پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن.

utdela/f rdela

: توزیع کردن, معاف کردن, بخشیدن, باطل کردن.

utdelande

: توزیعی.

utdelning

: پخش, توزیع, تقسیم, اعطا, تقدیر, وضع احکام دینی در هر دوره و عصر, عدم شمول, توزیع, پخش, سودسهام, سود.

utdrag

: برگزیدن و جداکردن, گلچین کردن, قطعه ء منتخب.

utdragare

: استخراج کننده.

utdrivande

: اخراج, دفع, راندگی, بیرون شدگی, تبعید.

ute

: خارج, بیرون از, خارج از, افشا شده, اشکار, خارج, بیرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج کردن, اخراج شدن, قطع کردن, کشتن, خاموش کردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بیرونی.

uteg ngsfrbud

: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

uteg ngsfrbud/aftonringning

: مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب.

utel mna

: انداختن, حذف کردن, از قلم انداختن.

utelmnande

: از قلم افتادگی.

uteslutande

: ممانعت, جلوگیری, انسداد, ایجاد مانع, فقط, منحصرا, بتنهایی.

utest nga

: مسدود کردن, محروم کردن, سلب کردن, پوان نیاوردن, باختن.

utestnga/hindra

: مانع شدن, بازداشتن, ممنوع کردن, مانع جلو راه ایجاد کردن, مسدود کردن.

utf llning

: گواهی, نوشته, ورقه استشهاد, خلع, عزل.

utf r

: بازیگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهای نمایشی.

utf rbart

: دست یافتنی, قابل وصول, قابل تفریق, موفقیت پذیر.

utf rda

: بر امد, پی امد, نشریه, فرستادن, بیرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشی شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, کردار, اولا د, نتیجه بحث, موضوع, شماره.

utf rligt

: پر جزءیات, بتفصیل.

utfall

: حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان, یورش, یورش اوردن.

utfall/g ra utfall

: حمله ناگهانی (مثلا با شمشیر), پرتاب ناگهانی, جهش, پیشروی ناگهانی, خیز, جهش کردن, خیز زدن.

utfall/kvickhet

: یورش, حمله, حرکت سریع, شلیک, یورش اوردن, شلیک کردن, حمله ورشدن, جواب سریع و زیرکانه.

utfattig

: گدامنش, گداوار, از روی پستی, تهیدست, تهی, خالی, تنگدست, بی پول.

utfl de

: پخش, انتشار, بیرون ریزی, طغیان, ریزش, جریان, به بیرون جاری شدن.

utflde

: بیرون ریزی, طغیان, ریزش, جریان, به بیرون جاری شدن.

utfllningsmedel

: شتابزده, جدا شدنی, تعلیق, شدنی, باعجله, عامل رسوب.

utflykt

: گردش, گشت, سیر, گردش بیرون شهر, گردش بیرون شهر, تفرج, وابسته به گردش یا سفر کوتاه.

utflykt/flanera

: ولگردی, سر گردانی, پریشانی, بی هدفی, کردن, پرسه زدن.

utfodra

: خورد, خوراندن, تغذیه کردن, جلو بردن.

utfodrare

: خوراک دهنده, خورنده, چرنده, چارپایان پرواری, رود فرعی, بطری پستانک دار, سوخت رسان, ناودان.

utforma

: طرح کردن, قصد کردن, تخصیص دادن, :طرح, نقشه, زمینه, تدبیر, قصد, خیال, مقصود.

utforska

: سیاحت کردن, اکتشاف کردن, کاوش کردن.

utforskande

: اکتشافی.

utforskare

: سیاح, جستجوگر, مکتشف.

utforskning

: اکتشاف, استکشاف, سیاحت اکتشافی, شناسایی.

utfr ga/anstta

: شانه کردن, سخت بازپرسی کردن از, سوال پیچ کردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

utfr gare

: مستنطق, بازپرس, تحقیق کننده, پرسش کننده, بازجویی کننده.

utfra

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا کردن(به), صورت گرفتن, انجام دادن.

utfra/upptr da

: انجام دادن, کردن, بجا اوردن, اجرا کردن, بازی کردن, نمایش دادن, ایفاکردن.

utfrande

: اجرا, نمایش, ایفا, کاربرجسته, شاهکار.

utfrd

: گردش, گشت, سیر, گردش بیرون شهر, گردش, تفریح, مسافرت کوچک, تفرخ کردن, سفر کوچک کردن

utfrdande

: صدور, انتشار.

utfrga

: پرسش کردن, اطلا عات کسب کردن(مثلا از خلبان), استنطاق کردن, تحقیق کردن, باز جویی کردن.

utfrgning

: باز جویی.

utg

: سپری شدن, بپایان رسیدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utg ende

: خروج, خروجی, دررو, خارج شدن, رهسپار دریا, عازم ناحیه دور دست.

utg ngs

: انقضا.

utg va

: چاپ, ویرایش.

utg/emanera

: ناشی شدن, سرچشمه گرفتن, بیرون امدن, جاری شدن, تجلی کردن.

utge

: پخش کردن, تقسیم کردن, تعمیم دادن.

utge sig fr att vara

: جازده, در لباس عوضی رل نمایش را بازی کردن, خود را بجای دیگری قلمداد کردن, دارای شخصیت کردن, وانمود کردن, تقلید کردن از, گلوبسته.

utgende/utg ng

: خروج, خروجی, دررو, خارج شدن.

utgift

: برامد, هزینه, خرج, مصرف, فدیه.

utgift/utgifter

: مبلغ سرمایه گذاری شده, خرج, بیرون گستردن, خرج کردن, هزینه, پرداخت.

utgifter

: خروج, مخرج, هزینه, عزیمت, جلو زدن.

utgivare

: ناشر.

utgiven

: توزیع شده.

utgivning

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

utgivning/sl ppa/slpp

: رها کردن, ازاد کردن, مرخص کردن, منتشر ساختن, رهایی, ازادی, استخلا ص, ترخیص, بخشش.

utgjuta

: بیرون ریختن از, ریختن (خون) پاشیدن, پخش کردن, پراکنده و متفرق.

utgjutning/innerlighet/hj rtlighet

: نشد, ریزش, اضافه, جریان بزور, تظاهر, فوران.

utgng

: خروج, دررو, مخرج, خارج شدن, خاتمه, انقضاء.

utgngspunkt

: ماخذ, اطلا ع.

utgr vare

: کاوشگر, حفرکننده.

utgrva

: کاویدن, حفرکردن, ازخاک دراوردن, حفاری کردن.

utgrvning

: کاوش, حفاری.

uth llighet

: تحمل, پایداری0

uth rdlig

: تحمل پذیر, بادوام, تحمل پذیر, قابل تحمل.

uthllig

: ماندگار, مزمن, مصر.

uthrda

: تحمل کردن, بردباری کردن دربرابر, طاقت چیزی راداشتن, تاب چیزی رااوردن.

uthus

: ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلی, منزل یا حیاط پهلویی یا دور افتاده.

uthyrning

: اجاره نامه, وجه اجاره, اجاره ای.

uthyrning i andra hand

: اجاره فرعی دادن, حق اجاره بمستاجر فرعی دادن.

utilism

: سودمند گرایی, کاربرد گرایی, اعتقاد باینکه نیکی, بدی هر چیزی بسته بدرجه سودمندی ان برای عامه مردم است

utj mnare

: هموارگر, ترازگیر, ترازدار, برابر کننده, هم سطح کننده.

utjmnar

: هموارسازی, صاف سازی.

utkad

: مطول, تمدید شده.

utkant

: سرحد, حاشیه, لبه, کناره, مرز, خط مرزی, لبه گذاشتن (به), سجاف کردن, حاشیه گذاشتن, مجاور بودن.

utkanter

: دیدارگان, استراحتگاه, گردشگاه, مکان جا, حد, مرز.

utkast

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

utkast/uttag

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

utkastande

: پس زنی, بیرون رانی.

utkastare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لی لی کننده, ماموری که در نمایش ها وغیره اشخاص اخلا لگر راخارج میکند.

utkik

: مراقب, دیده بان, دیدگاه, چشم انداز, دورنما, دید, مراقبت, عمل پاییدن, نظریه.

utkning

: توسعه, بزرگی, تکمیل, اتمام, پس اوری, هم اوری.

utkrvande

: مطالبه بزور, تحمیل, سخت گیری, اخاذی.

utl mna

: مقصرین را پس دادن, مجرمین مقیم کشور بیگانه را به کشور اصلیشان تسلیم کردن.

utl ndska

: بیگانه, خارجی, بیرونی, ناجور, نامناسب.

utl sa

: اشکار کردن, انتقام گرفتن.

utlmning

: استرداد محرمین بدولت متبوعه, اصل استرداد مجرمین.

utlnning

: بیگانه, اجنبی, غریبه.

utloggning

: خروج از سیستم, قطع ارتباط.

utlokalisering

: جابجا سازی, جابجایی.

utlopp

: ریزشگاه, دهانه, محل تلا قی دوابریز, روزنه, مجرای خروج, بازار فروش, مخرج, باد خور گذاردن برای, بیرون ریختن, بیرون دادن, خالی کردن, مخرج, منفذ, دریچه.

utm rgla

: لا غر کردن, نزار کردن, بی قوت کردن, تحلیل رفتن.

utm rka

: مشخص کردن, تفکیک کردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معنی دادن, برجسته کردن, علم (الام) کردن, مشهود کردن.

utm rkande

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utm rkt

: چیز بسیار عالی, ادم بسیار خوب, عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف, شکافنده, عالی.

utm tning

: توقیف اموال, فشار, فشردگی, اکراه واجبار, گروکشی.

utmana

: بمبارزه طلبیدن, رقابت کردن, سرپیچی کردن, سرتافتن, متهم کردن, طلب حق, گردن کشی, دعوت بجنگ.

utmaning

: مبارزه طلبی, دعوت به جنگ, بی اعتنایی, مخالفت, مقاومت, اعتراض.

utmanvrera

: درمانور جلو افتادن, سبقت گرفتن بر.

utmatning

: خروجی, برونداد, محصول.

utmatta

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

utmattad/spenderade

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

utmattning

: خستگی, فرسودگی, بی جانی, بی روحی, جمود, مردگی, انگیزش, تحریک, سر زندگی, جنبش, الهام.

utmrgling

: لا غری, نزاری.

utmrka sig

: برتری داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrka sig/ vertr ffa

: برتری داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrkande/utpr glad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utmrkelsetecken

: نشان, نشان افتخار, نشان رسمی, علا ءم و نشانهای مشخص کننده هرچیزی, مدال رسمی.

utmrkta

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

utn mning

: نام گذاری, کاندید, تعیین, نامزدی (در انتخابات).

utnmna

: کاندید کردن, نامیدن, معرفی کردن, نامزد کردن.

utnyttja

: استفاده کردن از, مورد استفاده قرار دادن, بمصرف رساندن, بکار زدن.

utnyttjande

: بهره برداری, انتفاع, استخراج, استثمار, بکارگیری, بهره برداری, بکارگرفتگی.

utom

: بجز, باستثناء, مستثنی کردن, مشمول نکردن, اعتراض کردن,جز, بجز, مگر, باستثنای, غیر از, سوای.

utom ktenskaplig

: زناکار, مربوط به زنا, زنایی, خارج ازدواجی, زناکارانه, زانی, غیر مشروعی, حرامزادگی.

utom sig

: از خودبیخود.

utom sig/galen

: پریشان حواس, شوریده, ناراحت.

utom synhll

: چشم رس.

utombords-

: موتور بیرون از کشتی, قایق.

utomhus

: خارج از منزل, فضای ازاد, در هوای ازاد, بیرون, بیرونی, صحرایی, در هوای ازاد, خارج از منزل, درهوای ازاد, بیرون.

utomjordisk

: بیرون از محیط زمین, ماورای عالم خاکی.

utomlands

: پهن, گسترش یافته, وسیع, خارج, بیرون, خارج از کشور, بیگانه, ممالک بیگانه.

utomordentlig

: فوق العاده, غیرعادی, شگفت اور.

utomst ende

: خارجی, بیگانه.

utomvrldslig

: بیرون از جهان یادنیا, خارج دنیایی.

utopi/utopia

: دولت یا کشور کامل و ایده الی, مدینه فاضله.

utpl nande

: زدودن, نابودی, ریشه کنی.

utplna

: پاک کردن, محو کردن, ستردن, زدودن, ازبن کندن, ریشه کن کردن, ازبین بردن, بکلی نابود کردن, ستردن, محو کردن, زدودن, پاک کردن, معدوم کردن.

utpost

: پاسگاه دور افتاده, پایگاه مرزی, ایستگاه خارج از شهر, ایستگاههای حومه.

utpressa

: تهدید, باتهدید از کسی چیزی طلبیدن, باج سبیل, رشوه, بزورگرفتن, بزور تهدید یا شکنجه گرفتن, اخاذی کردن, زیاد ستاندن.

utpressande

: اخراج, بیرون اندازی, بیرون امدگی, انفصال.

utpressare

: اخاذ, باج سبیل خور, کلا ش, اخاذ, اخاذ (اکهااز), قلدر باجگیر, قاچاقچی, از راه قاچاق یا شیادی پول بدست اوردن.

utpressning

: تهدید, باتهدید از کسی چیزی طلبیدن, باج سبیل, رشوه, اخذ بزور و عنف, اخاذی, اجحاف, زیاده ستانی.

utpressnings-

: زیاده ستان, زیاد, اخاذ, گزاف.

utprglad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utprovning

: ارزیابی.

utrensning

: پاکسازی کردن.

utriggare

: پایه, پاروگیر, بست, تیر دگل قایق, دم طیاره.

utrop

: بیرون دادن, انزال, فریاد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

utropa

: از دهان بیرون پراندن, دفع کردن, انزال کردن, خروج منی, ازروی تعجب فریاد زدن, اعلا م کردن, بعموم اگهی دادن, بانگ زدن.

utropare

: جارچی, دست فروش, دوره گرد.

utrops-

: ندایی, تعجبی, شگفت اور, متضمن فریاد.

utrota

: برانداختن, بکلی نابودکردن, منهدم کردن, منقرض کردن, دفع افات کردن.

utrotning

: براندازی, نابودی, دفع افات.

utrotningen

: براندازی, نابودی, دفع افات.

utrusta

: اراستن, سازمندکردن, مجهز کردن, مسلح کردن, سازوبرگ دادن.

utrusta/utrustning

: تجهیز, ساز وبرگ, همسفر, گروه, بنه سفر, توشه, لوازم فنی, سازو برگ اماده کردن, تجهیز کردن.

utrustning

: تجهیزات.

utrustning/packning

: بچه گربه, بچه جانوران, بچه زاییدن(گربه), تغار, سطل, توشه سرباز, اسباب کار, بنه سفر.

utrymma

: تعطیل کردن, خالی کردن, تهی کردن, تخلیه کردن.

utrymme

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معین,زمان کوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن, ذخیره سازی, انبار کالا, مخزن.

utrymning

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

utrymning/utt mning

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

uts kt

: نفیس, بدیع, عالی, دلپسند, مطبوع, حساس, دقیق, شدید, سخت.

uts kta

: نفیس, بدیع, عالی, دلپسند, مطبوع, حساس, دقیق, شدید, سخت.

utse panel

: .

utsidan

: بیرون, برون, ظاهر, محیط, دست بالا, برونی.

utsikt

: معدن کاوی کردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پیش بینی, جنبه, منظره, امیدانجام چیزی, اکتشاف کردن, مساحی, نظر, منظره, نظریه, عقیده, دید, چشم انداز, قضاوت, دیدن, از نظر گذراندن.

utsikt/perspektiv

: منظره مشهود از مسافت دور, چشم انداز, دورنما.

utsikt/utkik

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظریه.

utsikter

: نابرابری, فرق, احتمال و وقوع, تمایل بیک سو, احتمالا ت, شانس, عدم توافق, مغایرت.

utsirad

: بیش ازحد اراسته, مزین, مصنوع, پر اب و تاب.

utskjutande std

: سگدست, پایه.

utskrift

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زنی, نتیجه چاپی.

utskriftsbar

: قابل چاپ.

utskrivning

: رونویسی.

utskt/fin

: هر چیز ظریف و عالی, گوشت یا خوراک لذیذ, مطبوع.

utslag/dom

: رای, رای هیلت منصفه, فتوی, نظر, قضاوت.

utsliten

: خسته, بی اشتها.

utsliten/blaserad

: خسته, بی اشتها.

utsliten/uttjnt

: از کارافتاده, فرسوده, نیروی خود را ازدست داده.

utsmyckning

: تزیین, ارایشگری, اذین بندی, مدال یا نشان.

utsmyckning/dekoration

: تزیین, ارایشگری, اذین بندی, مدال یا نشان.

utsnda/ge ifr n sig

: بیرون دادن, خارج کردن, بیرون ریختن, انتشار نور منتشرکردن.

utsndra

: تراوش کردن, بیرون امدن, افشاندن.

utspdning

: رقیق سازی, ترقیق, رقیق شدگی, محلول, ابکی.

utspillt vatten

: هر نوع لباس گشاد رویی, روپوش کتانی پزشکان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقیق وبی مزه, غذای رقیق وبی مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بی بند وبار, ادم کثیف, لبریز شدن, اشغال خوری.

utsprida

: فاش کردن, افشاء کردن, بروز دادن, وسعت, شیوع, پهن کردن, پهن شدن.

utspy

: قی کردن, استفراغ کردن, برگرداندن, هراشیدن.

utspy/lmna ifr n sig

: استفراغ کردن, خالی کردن, ریختن.

utst lla

: نمایش دادن, درمعرض نمایش قراردادن, اراءه دادن, ابراز کردن.

utst llning

: نمایش, اراءه, نمایشگاه, حقوق تقاعد.

utst llningslokal

: نمایشگاه کالا, سالن نمایشگاه.

utstickande tand

: دندان گراز یا پیش امده.

utstllare

: نمایش دهنده, اراءه دهنده.

utstllningsf reml

: نمونه ممتاز ویژه نمایش.

utstr ckt/hjlpl s

: بخاک افتاده (درحال عبادت یا خضوع), روی زمین خوابیده, دمر خوابیده, افتادن, درمانده وبیچاره شدن.

utstr la

: تابیدن, پرتو افکندن, شعاع افکندن, متشعشع شدن.

utstr lning

: نشله و تجلی هر ماده (مثل بوی گل), رایحه, تشعشع نورانی, عطیه الهی, جذبه روحانی, گیرایی, گیرش, فره.

utstrckt

: پهن, عریض, گشاد, پهناور, زن هرزه.

utstrlande

: تابناک, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعی, ساطع.

utstrmmande

: بیرون ریزش, بیرون ریز.

utstryka

: محوکردن, تراشیدن, نابود کردن, حذف کردن از.

utsttt

: مطرود, رانده, دربدر, منفور.

utstyra

: رولباسی, پیراهن رو, بیش از حد لباس فاخرپوشیدن.

utsv vande

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروی هرزگی, فاسد, هرزه, بی بند وبار, فاسد الا خلا ق, ولخرج.

utsv vande/tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبنی بر هرزگی.

utsv vning

: افراط, گزافگری, زیاده روی, بی اعتدالی.

utsvettning

: تراوش, برون نشست.

utsvulten stackare

: گرسنگی خورده, قحطی زده.

utsvvande/liderlig

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروی هرزگی, فاسد.

utsvvningar

: عیاشی, فسق, هرزگی.

utt g

: مهاجرت بنی اسراءیل از مصر به کنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعی.

utt mma/utmatta/avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

utt njbar

: گسترش پذیر, کش امدنی, انبساط پذیر.

uttag

: (thguard) حواله, برات, برات کشی, طرح, مسوده, پیش نویس, برگزینی, انتخاب, چرک نویس, طرح کردن, :(thguard) (انگلیس) اماده کردن, از بشکه ریختن.

uttal

: تلفظ, بیان, ادای سخن, طرز تلفظ, سخن.

uttala

: تلفظ کردن, رسما بیان کردن, ادا کردن.

uttala fel

: غلط تلفظ کردن.

uttala nasalt

: ازبینی ادا کردن (حروف), تو دماغی حرف زدن.

uttalande

: حکم, قرار, رای, گفته, اظهار نظر قضایی.

uttaxering

: وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات, خراج, وصول مالیات, باج گیری, تحمیل, نام نویسی, مالیات بستن بر, جمع اوری کردن.

uttaxering/uppb d

: وضع مالیات, مالیات بندی, مالیات, خراج, وصول مالیات, باج گیری, تحمیل, نام نویسی, مالیات بستن بر, جمع اوری کردن.

utter

: سمور دریایی, جانور ماهیخوار.

uttjnt

: از کارافتاده, فرسوده, نیروی خود را ازدست داده.

uttmattad

: بی رمق, نیروی خود را از دست داده, از پا درامده, کوفته, خسته, رها شده, کم زور, خرج شده.

uttmma

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهی کردن, نیروی چیزی راگرفتن, خسته کردن, ازپای در اوردن, تمام کردن, بادقت بحث کردن.

uttmning

: تخلیه, تهی سازی, برون بری.

uttorka

: خشک کردن, در جای خشک نگهداشتن.

uttr da

: کناره گیری کردن, از عضویت خارج شدن, منتزع شدن, جدا رفتن.

uttrde

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر کردن, بازگیری.

uttriktad

: دارای رویش برونی, شخصی که تمام عقاید و افکارش متوجه بیرون ازخودش است, برون گرای.

uttryck

: مبین, بیان.

uttrycka

: اظهارداشتن, بیان کردن, اداکردن, سریع السیر, صریح, روشن, ابراز کردن.

uttrycka/snabb

: اظهارداشتن, بیان کردن, اداکردن, سریع السیر, صریح, روشن, ابراز کردن.

uttrycka/uttala

: مژده دادن, اعلا م کردن, صریحا گفتن, تلفظ کردن.

uttrycket

: عبارت.

uttrycklig

: صریح, روشن, واضح, اشکار, صاف, ساده.

uttrycksfull

: رسا, پرمعنی, حاکی, اشاره کننده, مشعر.

uttrycksl s

: فاصله یاجای سفیدوخالی, جای ننوشته, سفیدی, ورقه سفید, ورقه پوچ, قیافه خشک و بی روح, قیافه خشک و بی روح داشتن, غیر گویا, نارسا, نرساننده مقصود, گنگ, بیحالت.

uttrycksstt

: بیان, طرز بیان, عبارت, انتخاب لغت برای بیان مطلب, اعلا م, بشارت, مژده, مژدگانی.

utv rdera

: ارزیابی کردن, تقویم کردن, قیمت کردن, سنجیدن, شماره یا عدد, چیزی رامعین کردن.

utv xande

: زاءده, زیادی, برامده.

utv xla/omvxla

: باهم عوض کردن, مبادله کردن, تبادل کردن, تغییر دادن, متناوب ساختن.

utv xling

: دنده های ماشین.

utva p tryckningar p

: فشار هوای داخل سفینه را تنظیم کردن.

utvandra

: مهاجرت کردن, بکشور دیگر رفتن, کوچیدن, کوچ کردن, مهاجرت کردن.

utvandrare

: مهاجر, کوچ کننده.

utvandring

: مهاجرت, کوچ.

utvandring/uttg

: مهاجرت بنی اسراءیل از مصر به کنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعی.

utveckla

: توسعه دادن, ایجاد کردن, تفسیرکردن, تاویل کردن, توضیح دادن, روشن کردن, ظاهرکردن.

utveckla p bred front

: گسترش, جبهه, گسترش یافتن, بحالت صف دراوردن, قرار دادن قشون.

utveckla/avslja

: اشکار کردن, فاش کردن, اشکار شدن, رها کردن, باز کردن, تاه چیزی را گشودن.

utveckla/utarbeta

: بازکردن, گشادن, بیرون دادن, دراوردن, استنتاج کردن, نموکردن.

utvecklare

: ظاهر کننده عکس, توسعه دهنده.

utveckling

: پیشرفت, توسعه, بسط, ترقی, نمو, ظهور(عکس), فرضیه سیرتکامل, تغییرشکل, تحول, تکامل تدریجی, چرخش, حرکت دورانی, فرگشت.

utvecklingsm jlighet

: عاملیت بالقوه, عاملیت بالفعل, استعداد نهانی.

utvecklingsstrd

: عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدنی).

utvg

: مقتضی, مصلحت, مناسب, تهورامیز.

utvidga

: اتساع دادن, گشاد کردن, بزرگ کردن, بادکردن, بزرگ کردن, متورم شدن, بسط دادن, بسط یافتن, منبسط شدن, پهن کردن, عریض کردن, گشاد کردن.

utvidgning

: تاخیر, اتساع, اماس, بادکردگی, انبساط, نفخ.

utvikningsblad

: نقشه تاشده در میان کتاب.

utvisning

: تبعید, نفی بلد, اخراج, جلا ی وطن.

utvisning/utdrivande

: اخراج, دفع, راندگی, بیرون شدگی, تبعید.

utvning

: اجرا.

utvrdering/utprovning

: ارزیابی.

utvxla

: باهم عوض کردن, مبادله کردن, تبادل کردن, تغییر دادن, متناوب ساختن.

utvxt

: رویش ناهنجار, غده, دمل, ورم روی پوست.

utvxt

: زگیل, گندمه, زگیل دار شدن, زگیل پیدا کردن.

uvertyr

: سوراخ, شکاف, اغاز عمل, پیش در امد, افشا, کشف, مطرح کردن, باپیش در امداغاز کردن.

V

v cka/vakna

: بیدار کردن, بیدار شدن, بیداری کشیدن.

v ckt

: بیدار کردن, بیدار شدن.

v der

: هوا, تغییر فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل یابرگزارکردن.

v derkorn/fin nsa

: شامه سگ, بویایی, قوه تشخیص, فراست, استعداد, خصیصه.

v derkvarn

: اسیاب بادی, هر چیزی شبیه اسیاب بادی, چرخیدن.

v devill

: نمایش متنوع, واریته, درام دارای رقص و اواز.

v dra

: بادخور کردن, تهویه کردن, هوا دادن به, پاک کردن.

v ffla/svamla

: کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.

v ft/brumma

: پود, دست بافت, پارچه کتانی, دارای پود کردن.

v g- och vattenbyggare

: مهندس راه وساختمان.

v ga

: یارا بودن, جرات کردن, مبادرت بکار دلیرانه کردن, بمبارزه طلبیدن, شهامت, یارایی.

v ga ver till n gons frdel

: سنگین, دارای وزن زیادز

v gbana

: سواره رو, وسط خیابان, زمین جاده.

v gbank/kaj

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

v gbrytare

: موج شکن.

v gfarande

: مسافر پیاده, رهنورد, رهرو.

v gg-

: دیواری, دیوار نما, واقع بر روی دیوار.

v ggmlning

: دیواری, دیوار نما, واقع بر روی دیوار.

v ghals

: بی باک, بی پروا, متهور, دیوانه, ادم بی پروا و وحشی.

v gkant

: کنار جاده, کنار جاده, بندر, لبه, ایستگاه فرعی.

v glngd

: طول موج.

v gran

: رد, انکار, تکذیب, سرپیچی, روگردانی, ابا, امتناع, استنکاف, خود داری, رد.

v grrelse

: تموج, نوسان, حرکت موجی, زیروبم.

v gsprr

: نقطه مقابله, وسیله انسداد جاده.

v gstycke

: عمل تهورامیز, امرخطیر, اقدام مهم,, سرمایه گذاری, تشکیلا ت اقتصادی, مبادرت بکاری کردن, اقدام کردن.

v gvisare

: تابلو اعلا ن, تیر حامل اعلا ن, تابلو راهنما.

v ktare/frmyndare

: سرایدار, نگهبان, متولی.

v ktare/mlsman

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

v l

: خیر, سعادت, اسایش, ثروت, دارایی.

v lbehag

: خوشی, لذت, شوق, میل, دلشاد کردن, لذت دادن, محظوظ کردن.

v lbekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودی, خودمانی.

v lde/besittning

: سلطنت, حکومت, ملک , قلمرو.

v ldighet

: پهناوری, وسعت, عظمت, بزرگی.

v ldsam

: بی پروا, تند و شدید, تند, شدید, با حرارت زیاد, غضبناک, تند, سخت, شدید, جابر, قاهر, قاهرانه.

v ldsamhet

: خشونت, تندی, سختی, شدت, زور, غصب, اشتلم, بی حرمتی.

v ldsamt

: بیش از حد, بطور زیاد.

v ldsamt knsloutbrott

: فکر بکر وناگهانی, اشفتگی فکری موقتی.

v ldsamt tumult

: تیمارستان, دیوانه, وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه.

v ldtktsman

: مرتکب زنای بعنف.

v lgng

: اسایش, رفاه, خیر, سعادت, خیریه, شادکامی.

v lgrande

: نیکوکار, صاحب کرم, منعم, سودمند, مفید, نافع, پرمنفعت, بااستفاده.

v lgrare

: صاحب خیر, ولینعمت, نیکوکار, بانی خیر, واقف.

v lgrarinna

: بانی خیر (زن), زن نیوکار, سودمند, مفید, نافع.

v lgrenhet

: دستگیری, صدقه, خیرات, نیکوکاری.

v lgrenhet/donation

: نیکی, احسان, بخشش, کرم.

v lj

: گزیدن, انتخاب کردن, خواستن, پسندیدن, گزیدن, انتخاب کردن.

v lja bort

: محروم کردن, راه ندادن به, بیرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثنی کردن.

v ljer

: گزیدن, گزیننده.

v lkomna

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذیرایی کردن, خوشایند.

v lla besvr

: ناراحت کردن, ناراحت گذاردن, دردسر دادن, ازار رساندن, گیج کردن, دست پاچه کردن.

v lling/stryk

: اماج, فرنی, حریره, تنبیه, فرسوده کردن, عاجز کردن, ناتوان کردن.

v lljudande

: خوش صدا, دلپذیر.

v llsning

: شیوه سخنوری, حس تقریر, سخن سرایی.

v lluktande

: خوشبو, معطر, بدبو, زننده, بودار, دارای بو, بودار, بدبو, متعفن.

v llustiga

: هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی.

v lnad

: خیال, منظر, ظاهر فریبنده, شبح, خیالی, روح

v lordnad

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتکار بیمارستان, تر وتمیز, مرتب, بطور تر وتمیز.

v lsignad

: مبارک, سعید, خجسته, خوشبخت.

v lsignelse/frm n

: استدعا, فرمان یادستوری بصورت استدعا, عطیه, لطف, احسان, بخشش.

v lsmakande

: لذیذ, خوش مزه, بامزه, مطبوع, خوش طعم, مطبوع طبع, مورد پسند.

v lstnd/ verfld

: توانگری, دولتمندی, وفور, سرشار.

v ltalare

: اموزگار معانی بیان, عالم در علم بدیع.

v ltalighet

: شیوایی, فصاحت, سخنوری, علم فصاحت, علم بیان.

v ltra sig

: غلتیدن, در گل و لا ی غوطه خوردن.

v luppfostrad

: مودب, باتربیت.

v lvillig

: کریم, نیکخواه, خیراندیش.

v lvilligt

: مهربان, خوش خلق, دلپذیر, ملا یم, لطفا از روی مرحمت.

v lvning/bja

: خمیده کردن, منحنی کردن, قوز یا خمیدگی اندک, تحدب کم, تیر یا الوار خمیده و کج.

v n

: دوست, رفیق, یار, دوست کردن, یاری نمودن, یار, شریک, همدست, رفیق شدن.

v nda om

: برگشتگی, برگردانی, بالعکس کردن, سوء تعبیر, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معکوس کردن نسبت.

v ndas

: پیچ وتاب خوردن, لولیدن, حرکت ماروار, ناراحتی نشان دادن.

v ndkors

: تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را در سوراخ ان انداخته وانرا چرخانده وارد میشود, گردان در.

v ndtapp

: بازودسته, سر محور.

v nlig/sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

v nligen

: دلپذیرکردن, خشنود ساختن, کیف کردن, سرگرم کردن, لطفا, خواهشمند است.

v nskap

: دلپذیری, شیرینی, مهربانی, خوش مشربی, محبوبیت, دوستدار صلح, دوستی, رفاقت, اشنایی.

v nskaplighet

: رفاقت, مودت, روابط حسنه, حسن تفاهم.

v nsteranhngare

: چپ گرا.

v nstra

: چپ.

v ntan

: صبر کردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار کشیدن, معطل شدن, پیشخدمتی کردن.

v p

: ساده لوح, احمق, ابله.

v pnare

: اقا, عنوان روی نامه وامثال ان برای مردهاعنوانی که یکدرجه پایین تراز <شوالیه> بوده, مالک زمین, ارباب

v ra

: مال ما, مال خودمان.

v rd

: حفاظت, حبس, توقیف.

v rd

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, میزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

v rd/hyresvrd/jord gare

: موجر, مالک, صاحبخانه, ملا ک.

v rda/hysa

: گرامی داشتن, تسلی دادن.

v rdad/putsa/skick

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

v rdande

: ستایش, تکریم, احترام, نیایش, تقدیس.

v rdefull

: گرانبها, نفیس, پر ارزش, تصنعی گرامی, : قیمتی, بسیار, فوق العاده, باارزش, پربها, گرانبها, قیمتی, نفیس.

v rdering

: ارزیابی, تعیین قیمت, تقویم, ارزیابی کردن, تعیین قیمت کردن, دید زدن, تخمین, براورد, ارزیابی, بها.

v rdig

: باوقار, بزرگ, معزز, بلند مرتبه, موقر, شایسته, لا یق, شایان, سزاوار, مستحق, فراخور.

v rdigas

: لطفا پذیرفتن, تمکین کردن.

v rdigt

: بطور شایسته و در خور.

v rdnad

: کرنش, احترام, تواضع, تعظیم, حرمت, احترام, تکریم, احترام گذاردن.

v rdnadsfulla

: احترامی, حرمتی.

v rdshusvrd

: صاحب مسافرخانه, مامور وصول مالیات, بیگانه, صاحب میخانه.

v rdslighet

: دنیا پرستی, مادیت, دنیا دوستی, تمایل به ماده پرستی و جسمانیت.

v rld

: جهان, دنیا, گیتی, عالم, روزگار.

v rldsliga

: این جهانی, دنیوی, جسمانی, مادی, خاکی.

v rldsligt

: این جهانی, دنیوی, جسمانی, مادی, خاکی.

v rma

: گرما, گرمی, حرارت, تندی, خشم, عصبانیت, اشتیاق, وهله, نوبت, تحریک جنسی زنان, طلب شدن جانور, فحلیت, گرم کردن, برانگیختن, بهیجان امدن.

v rme

: گرمی, حرارت, تعادل گرما, ملا یمت.

v rme/innerlighet

: حرارت شدید, اشتیاق شدید, گرمی, التهاب.

v rmeelement

: دما تاب, رادیاتور, گرما تاب, خنک کن بخاری.

v rmeisolering

: کاهل, خسته کننده, اهسته, کند, عقب مانده.

v rnplikt

: خدمت اجباری.

v rre

: , بدتر, وخیم تر, بدتری.

v rt

: گیاه خیسانده که هنوز تخمیر نشده, مخمر ابجو, ازرش, قیمت, بها, سزاوار, ثروت, با ارزش.

v rt

: مال ما, مال خودمان, برای ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متکی یا مربوط بما.

v rtbitare

: حشره راست بال, درختی ازخانواده.eaditsucol

v rva/ta vrvning

: برای سربازی گرفتن, نام نویسی کردن, کمک طلب کردن از, درفهرست نوشتن.

v rvning

: نام نویسی, سربازگیری.

v sa/kikna

: با صدا نفس کشیدن, خس خس کردن, خس خس.

v sen

: (کارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاری.

v sentliga

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن.

v sning

: صدای خش خش, صدای هیس (مثل صدای مار), هیس کردن.

v ssa/egga

: تیز کردن, برانگیختن, تهییج کردن, صاف کن, ابچرا, عمل تیز کردن بوسیله مالش.

v st

: جلیقه, لباس زیر شبیه جلیقه, نیم تنه یا ژیلت.

v sterlndsk

: باختری, غربی, وابسته به مغرب یا باختر, غربی کردن, غربی شدن, تمدن غربی را پذیرفتن.

v sterlnning

: باختری, غربی, وابسته به مغرب یا باختر.

v stgende

: مسافر مغرب, عازم.

v stindisk

: وابسته بدریای کاریب, جزایر واقع دردریای کاریب.

v stlig/vstra

: باختری, غربی, در جهت مغرب, باد غربی.

v stligast

: غربی ترین, واقع در منتهی الیه غرب.

v t fest

: خم کننده, گازانبر, عضله خم کننده, میگساری, باده پرستی, خوشی ونشاط.

v ta

: نمداری, تری.

v tarv

: حشیشه القزاز وعلف های هرز دیگر.

v tska

: سیال, روان, نرم وابکی, مایع, متحرک, مایع, ابگونه, چیز ابکی, روان, سلیس, نقد شو, پول شدنی, سهل وساده.

v tt

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

v va samman

: با هم بافتن, در هم بافتن, با هم امیختن, مشبک کردن.

v varfgel

: مرغ جولا.

v vd tapet

: پرده قالیچه نما, پرده نقش دار, ملیله دوزی.

v vstol/skymta fram

: کارگاه بافندگی, دستگاه بافندگی, نساجی, جولا یی, متلا طم شدن(دریا), ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه کردن, رفعت, بلندی, جلوه گری از دور, پدیدارازخلا ل ابرها.

v vt/fltat

: زمان سوم فعل.weave

v xa

: رستن, روییدن, رشد کردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زیاد شدن, ترقی کردن, شدن, گشتن, رویانیدن, کاشتن, روییدن, مثل گیاه زندگی کردن.

v xa snabbt

: پربار شدن, زیاد شدن, کثیر شدن, بسط وتوسعه یافتن.

v xa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روییدن از.

v xelkurs

: مظنه ء ارز.

v xellda

: جعبه دنده, انتقال, عبور, ارسال, سرایت, اسبابی که بوسیله ان نیروی موتور اتومبیل بچرخهامنتقل میشود, فرا فرستی, فرا فرستادن, سخن پراکنی.

v xelspak

: میله دنده, دنده عوض کن.

v xla

: یک درمیان, متناوب, متبادل, عوض و بدل, معاوضه, ردو بدل کننده, تغییرمکان, نوبت کار, مبدله, تغییردادن, ترکه, چوب زدن, سویچ برق, سویچ زدن, جریان را عوض کردن, تعویض, میخ یا پیچ اتصالی حلقه زنجیر, میله عرضی انتهای زنجیریابندبرای پیچاندن وکنترل ان.

v xla/vxling

: موازی, مقاومت موازی.

v xlande

: راه گزینی.

v xling

: تناوب, یک درمیانی, تحول, دگرگونی, تغییر, فراز و نشیب زندگی.

v xthus

: گلخانه, گرمخانه, گلخانه.

v xtlighet

: زندگی گیاهی, نشو و نمای نباتی, نمویاهی.

va

: گفتن, تمرین کردن, تکرار کردن.

va

: مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

vaccin

: مایه ابله, واکسن.

vaccination

: واکسن زنی, تلقیح, ابله کوبی.

vaccinera

: مصونیت دار کردن, واکسن زدن به, برضد بیماری تلقیح شدن.

vaccinering

: واکسن زنی, تلقیح, ابله کوبی.

vacker

: زیبا, قشنگ, خوشگل, عالی, مریی, مقبول, مطبوع نظر, مورد نظر.

vacker kvinna

: زن زیبا, دختر خوشگل, دلا رام.

vacker/behaglig

: خوبرو, خوش ایند, خوش منظر.

vacker/st tlig

: دلپذیر, مطبوع, خوش قیافه, زیبا, سخاوتمندانه.

vackla

: نوسان داشتن, روی امواج بالا وپایین رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بی ثبات بودن, بالا وپایین رفتن, الله کلنگ بازی کردن, پس وپیش رفتن, تلوتلو خوردن, دودل بودن, دل دل کردن, تردید داشتن, مردد بودن, نوسان کردن, جنبیدن, تلوتلو خوردن.

vackla/stappla

: تردید کردن, پس و پیش رفتن, تلو تلو خوردن, متزلزل شدن.

vackla/svva

: متزلزل شدن, فتور پیدا کردن, دو دل بودن, تردید پیدا کردن, تبصره قانون, نوسان کردن.

vacklan

: اونگ نوسان, حرکت نوسانی, دودلی.

vacklande

: لرزان, مرتعش, متزلزل, ناپیدار, سست, لرزان, جنبنده, لق.

vackra

: زیبا, قشنگ, خوشگل, عالی.

vad n

: , هر کدام که, هریک که.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, کدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, کدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad ang r

: باتوجه به, مربوط به, .

vad betrffar

: نظر باینکه, با توجه به اینکه, اما, درباره ء, درباره ء, راجع به, عطف به, مربوط به.

vad som helst

: هرچیز, هرکار, همه کار(در جمله ء مثبت) چیزی, هیچ چیز, هیچ کار, بهراندازه, بهرمقدار, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

vad/sl vad

: شرط بندی کننده.

vada

: قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن, به اب زدن, بسختی رفتن, در اب راه رفتن.

vadare

: مرغ دراز پا, راه رونده در اب.

vadh llare

: شرط بندی کننده, کسی که شرط می بندد.

vadhllning

: شرط بندی.

vadst lle/vada

: قسمت کم عمق رودخانه ای که جهت عبورحیوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن.

vag

: مبهم, غیر معلوم, سر بسته وابهام دار.

vag/sv vande

: مبهم, غیر معلوم, سر بسته وابهام دار.

vagabond

: اواره, سرگردان, اتومبیل سبک.

vagabond-

: ولگرد, ولگردی کردن, دربدر, خانه بدوش, بیکاره.

vagel

: گل مژه, سنده سلا م.

vagga

: گهواره, مهد, درگهواره قرار دادن, درچهارچوب یاکلا ف قرار دادن.

vagga/vifta

: جنباندن, تکان دادن, تکان خوردن, جنبیدن, تکان, حرکت کردن, پیچاندن, جنباندن.

vagga/vingla

: لنگ بودن, جنبیدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانک تکان خوردن, لنگی چرخ, لق بودن.

vaggande

: راه رفتن اردک وار, اردک وار راه رفتن, کج و سنگین راه رفتن.

vaggsng

: لا لا یی, لا لا یی خواندن.

vaggvisa

: لا لا یی.

vagn

: درشکه یک اسبه وچهارچرخه, چنته یا خورجین, واگن, ارابه, بارکش, با واگن حمل کردن.

vagn med musikkapell

: عرابه ء دسته ء موزیک سیار.

vagn/frakt/h llning

: نورد.

vagn/trnare

: کالسکه, واگن راه اهن, مربی ورزش, رهبری عملیات ورزشی را کردن, معلمی کردن.

vagnmakare

: واگن ساز, گاری ساز.

vagnsaxel

: میله میان دو چرخ.

vagnslass

: انچه دریک گاری جا بگیرد.

vaka

: شب زنده داری, احیا, دعای شب.

vaka/nattvak

: شب زنده داری, احیا, دعای شب.

vaken

: بیدار شدن, بیدار ماندن, بیدار کردن, بیدار, بیدار, شب زنده دار, هشیار, گوش بزنگ.

vakna

: بیداری, شب زنده داری, شب نشینی, احیاء, شب زنده داری کردن, از خواب بیدار کردن, رد پا, دنباله کشتی.

vaknade

: , بیدار شد.

vaknat

: بیدار کردن, بیدار شدن, بیداری کشیدن.

vaksam

: مواظب, مراقب, پاسدار, بی خواب, دقیق, هشیاری, مراقبت, مراقب, هوشیار, گوش بزنگ, بیدار, حساس.

vaksamhet

: مراقبت, مواظبت, شب زنده داری, کشیک, امادگی, چالا کی, احتیاط, گوش بزنگی.

vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن.

vaktare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktare i towern

: نگهبان برج لندن, نگهبانان هانری هفتم.

vaktare/v rdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktel

: بلدرچین, وشم, بدبده, شانه خالی کردن, از میدان دررفتن, ترسیدن, مردن, پژمرده شدن, لرزیدن, بی اثر بودن, دلمه شدن.

vaktel/bva/f rlora modet

: بلدرچین, وشم, بدبده, شانه خالی کردن, از میدان دررفتن, ترسیدن, مردن, پژمرده شدن, لرزیدن, بی اثر بودن, دلمه شدن.

vakthavande

: سر خدمت.

vakthund

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهبانی دادن, نگهبان بودن.

vaktlokal

: پاسدارخانه.

vaktmstare

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

vaktpost

: نگهبان, پاسدار, پاسداری کردن, نگهبان, قراول, دیده بان, کشیک, نگهبانی کردن, نگهبان, کشیک, قراول, نگهبانی.

vaktrum

: اطاق کشیک.

vakttorn

: برج و باروی قلعه ء شهر, دیدبانگاه, برج مراقبت, برج نگهبانی, برج دیدبانی.

val

: پسند, انتخاب, چیز نخبه, برگزیده, منتخب, رای دادن, انتخاب, انتخاب نماینده, گزینش, گزین, انتخاب, گزینش

val/elektors

: گزینگر.

valbar

: قابل انتخاب, واجد شرایط, مطلوب.

vald

: برگزیده, منتخب.

valens

: ظرفیت.

valentinbrev

: معشوقه ای که در روز 41 فوریه برگزیده شود(روز مزبور روز شهادت والنتین مقدس).

valf ngare

: قایق صید نهنگ, صیاد بالن.

valfiskben

: والا نه, استخوان نهنگ, بالن, بال, باله, ماهی سیم.

valfri

: گزینشی, انتخابی, اختیاری, انتخابی.

valfria

: اختیاری, انتخابی.

valk

: پینه, پینه استخوانی گیاه.

valkampanjsdeltagare

: فعالیت انتخاباتی کردن.

valkommitt

: انجمن حزبی, کمیته های پارلمانی, نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.

valkrets

: هیلت موسسان, حوزه انتخاباتی.

valkyria

: ندیمه های اودین

vallfart

: زیارت, زیارت اعتاب مقدسه, سفر, زیارت رفتن.

vallgrav

: خندق, خاکریز, خندق کندن.

vallmo

: خشخاش, کوکنار.

valm jlighet

: خیار فسخ, خیار, اختیار, ازادی, اظهار میل.

valm te/valkommitt

: انجمن حزبی, کمیته های پارلمانی, نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.

valmanskr

: گزینگرگان, هیلت انتخاب کنندگان, حوزه انتخابیه.

valmte

: انجمن حزبی, کمیته های پارلمانی, نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن.

valn t

: گردو, گردکان, درخت گردو, چوب گردو, رنگ گردویی.

valp

: توله سگ, بچه سگ ماهی, توله زاییدن, توله سگ, جوانک خود نما ونادان.

valp/spoling

: توله, توله سگ, بچه هرنوع حیوان گوشتخوار, توله زاییدن.

valpaktig

: توله سگ مانند, خودساز.

valrav

: موم کافوری, روغن سرنهنگ, موم سفید.

valross

: شیر ماهی, گراز ماهی.

vals

: موزیک و رقص, والس, والس رقصیدن, وابسته به والس.

valsedel

: ورقه رای, مهره رای و قرعه کشی, رای مخفی, مجموع اراء نوشته, با ورقه رای دادن, قرعه کشیدن.

valsedel/sluten omrstning

: ورقه رای, مهره رای و قرعه کشی, رای مخفی, مجموع اراء نوشته, با ورقه رای دادن, قرعه کشیدن.

valthornssn cka

: صدف حلزونی, دانه, جوش, کورک.

valuta

: پول رایج, رواج, انتشار.

valv

: کمان, طاق, قوس, بشکل قوس یاطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شیطان, موذی, رءیس, اصلی, : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.'

valv/hopp

: طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد یا طاق درست کردن, جست زدن, پریدن, جهش.

valvport

: گذرگاه طاقدار, دروازه ء طاقدار, گذر سرپوشیده.

vampyr

: روح تبه کاران و جادوگران که شب هنگام ازقبر بیرون امده و خون اشخاص رامیمکد, خون اشام.

van

: خوگرفته, معتاد, اموخته, معتاد به, خو گرفته, عادت, رسم, خو گرفتن یا خو دادن.

van ra

: ننگ, ننگین کردن, ابروریزی, بی شرفی, رسوایی, نکول, بی احترامی کردن به, تجاوز کردن به عصمت (کسی), بد نامی, رسوایی, افتضاح, خواری, کار زشت, رسوایی, بدنامی, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

vana

: عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانیت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشیدن, اراستن, معتاد کردن, زندگی کردن, مشق, ورزش, تمرین, تکرار, ممارست, تمرین کردن, ممارست کردن, پرداختن, برزش, برزیدن.

vanadin

: وانادیوم.

vandal

: خرابگر (کسیکه از روی حماقت یابدجنسی چیزهای هنری یاهمگانی را خراب میکند).

vandalisera

: اثار هنری و تاریخی را ویران کردن, خرابگری کردن.

vandalism

: دشمنی با علم و هنر, وحشیگری, خرابگری.

vandra

: راندگی, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

vandra omkring

: پیمودن, گردش کردن در, دور زدن, سفرکردن, سرگردان بودن, اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن, بزیارت رفتن.

vandrare

: ولگرد, سر گردان, سرگردان, سیار, اواره.

vandrare/fribytare

: سیار, ولگرد خانه بدوش, دزد دریایی, عیار.

vandrarhem

: شبانه روزی جوانان, مهمانسرای جوانان.

vanheder

: ننگ, ننگین کردن, ابروریزی, بی شرفی, رسوایی, نکول, بی احترامی کردن به, تجاوز کردن به عصمت (کسی), بی ابرویی, بدنامی, رسوایی, بی احترامی.

vanhedra

: رسوایی, خفت, تنگ, فضاحت, سیه رویی, خفت اوردن بر, بی ابرویی.

vanhedrande

: شایسته بی اعتباری, باور نکردنی, ننگ اور, رسوایی اور, خفت اور, ننگین, نامطبوع, بدنام, بی اعتبار مایه رسوایی.

vanhelga

: بی حرمت کردن.

vanhelgande

: بی حرمتی, هتک حرمت.

vanilj

: درخت وانیل, وانیل, ثعلب.

vankelmod

: عدم ثبات, ناپایداری, بی ثباتی, تلون مزاج.

vanlig

: عمومی, معمولی, متعارفی, عادی, مشترک, پیش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومی, مشارکت کردن, مشاع بودن, مشترکا استفاده کردن, معمولی, عادی, متداول, پیش پا افتاده, منظم, باقاعده, عادی, معهود, معمولی, معتاد.

vanlig skrift

: خط معمولی, دستخط, دستینه, تمام نویسی.

vanlig/bruklig

: عادی, مرسوم.

vanlig/enkel

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشکار, رک و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, میدان یا محوطه جنگ, بدقیافه, شکوه, شکوه کردن.

vanliga

: بطور عادی.

vanligen

: معمولا.

vanligt

: همیشگی, معمول, عادی, مرسوم, متداول.

vanligtvis

: معمولا.

vanna

: کسیکه باد افشانی میکند, ماشین بوجاری.

vansinne

: دیوانگی, جنون, حماقت, دیوانگی.

vansinnig

: دیوانه, مجنون, دیوانه, مجنون, ماه زده, دیوانه, عصبانی, از جا در رفته, شیفته, عصبانی کردن, دیوانه کردن, ماه زده, دیوانه.

vansinnigheter

: حماقت محض, بلا هت.

vanskaplighet

: بدشکلی, دشدیسگی, نقص خلقت.

vansklig

: زیرک, چابک, هوشیار, حساس, بازیگوش.

vanstlla

: بدشکل کردن, ازشکل انداختن, محو کردن, زشت کردن, کج و معوج کردن, بدشکل کردن, از شکل انداختن, دشدیسه کردن, صفات ممتازه چیزی را از بین بردن, محوکردن, از شکل انداختن, از شکل انداختن, بد شکل کردن, بدنما کردن, زشت کردن, بدریخت کردن, خراب کردن.

vanstyre

: سوء اداره, درهم وبرهمی, اشوب, سوء اداره.

vante

: دستکش دارای یک جا برای چهار انگشت ویکجا برای انگشت شست.

vanv rdig

: بی ادب, هتاک.

vanvett

: دیوانگی, شیدایی, عشق, هیجان بی دلیل وزیاد.

vanvett/mani/vurm

: دیوانگی, شیدایی, عشق, هیجان بی دلیل وزیاد.

vanvettig

: بی عقل, اتشی, عصبانی, از کوره در رفته, دیوانه وار, شوریده, اشفته, از جا در رفته.

vanvrd

: قصور, اهمال, فراموشکاری, غفلت, فرو گذاشت.

vanvrdnad

: هتک حرمت, بی ادبی, عدم احترام, بیحرمتی.

vapen

: اسلحه ای, زرهی, جنگ افزار, سلا ح, اسلحه, حربه, مسلح کردن, اسلحه سازی, تسلیحات, تهیه سلا ح, جنگ افزار.

vapenskld

: اعلا م کردن, جلوه دادن, منتشرکردن, اراستن, نشان خانوادگی, سپر, پرچم, نشان یا علا مت دولت یا خانواده وامثال ان, سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد, صفحه ای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد, سپرارم دار.

vapensmugglare

: قاچاقچی اسلحه و مهمات.

vapenvila

: متارکه ء جنگ, صلح موقت, جنگ ایست, متارکه جنگ, قرار داد متارکه موقت جنگ.

vapor s

: بخاردار, مه دار, مانند بخار, پوچ, بی اساس.

var

: ریم, الودگی, زخم چرکی, چرک داری, چرک, ریم, فساد, بود, گذشته فعل be to

var fjortonde dag

: دوهفتگی.

var frsiktig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذرکردن از, ملتفت بودن.

var inte

: .

var s snll

: دلپذیرکردن, خشنود ساختن, کیف کردن, سرگرم کردن, لطفا, خواهشمند است.

var som helst

: هرکجا, هر جا.

vara

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زیستن, شدن, ماندن, باش, ریم اوردن, چرک کردن, چرک نشستن, فساد جمع شدن.

vara avog mot

: بیزار, مخالف, متنفر, برخلا ف میل.

vara barn p nytt

: عشق ابلهانه ورزیدن, پرت گویی کردن.

vara dyster

: افسرده بودن, افسرده کردن, دلتنگ کردن.

vara ett typiskt exempel p

: نمونه دادن, بانمونه مشخص کردن, نمونه بودن, نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن.

vara expert

: نظریه فنی دادن, استادانه قضاوت کردن, اظهارنظرفنی کردن.

vara f r eftergiven mot

: زیاد ازاد گذاردن, افراط ورزیدن.

vara hgre n

: برتی جستن بر, فاءق امدن بر, بلندتربودن.

vara i maskopi med

: همدم, شرکت, تبانی.

vara kommentator

: تقریظ نوشتن, حاشیه نوشتن, یادداشت کردن.

vara modigare n

: شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن, در شجاعت سرامد شدن.

vara morgonpigg

: برخیزنده, بلند شونده, سحر خیز, خیز پله.

vara nerv s

: عصبانی شدن, عصبانی بودن, با عصبانیت رفتار کردن, با عصبانیت سخن گفتن.

vara ngon tack skyldig

: مدیون, مرهون, زیر بار منت.

vara oense

: نا همرای بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت کردن با, مغایر بودن.

vara olydig

: نافرمانی کردن, سرپیچی کردن, اطاعت نکردن, نقص کردن, شکستن.

vara p krigsstigen

: تنگنا, مسیر جنگی.

vara rastls

: ادم ولگرد, سرگردان, اواره, دربدر.

vara sig

: چرک, فساد, چرک کردن, گندیدن.

vara skyldig

: بدهکاربودن, مدیون بودن, مرهون بودن, دارا بودن.

vara sur/surpuppa/grinvarg

: بد خلقی, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

vara teatralisk

: هیجان بخرج دادن, هیجان نشان دادن, اظهار احساسات کردن.

vara tecken p

: حاکی بودن از, دلا لت کردن بر, دال بر امری.

vara typisk fr

: خلا صه کردن, متمرکز کردن, مجسم کردن, صورت خارجی به چیزی دادن.

vara ute p turn

: مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا.

vara v nd mot

: علا ءم ریاضی (مثل ض و +), روکش, نما, رویه.

varaktig

: باودام, پایا, دیرپای.

varaktig/hllbar

: دیرپای, بادوام, ماندنی, ثابت, پاینده, پایا.

varaktighet

: دوام, بقا, پایایی, دیرپایی, ماندگاری, مقاومت, مدت, طی, سختی, بقاء.

varandra

: یکدیگر, همدیگر, بیکدیگر, هر یک, یکدیگر, بایکدیگر.

varann

: یکدیگر, همدیگر, بیکدیگر.

varannan m nads

: مجله ای که دوماه یکبار منتشر میشود.

varannan veckas

: دوهفته یکبار, پانزده روز یکبار, هفته ای دوبار.

varav

: از چه, از که, از چه چیز, از انجاییکه.

varbildning

: تولید جراحت, ترشح ریم, ترشح چرک, جراحت.

varblsa

: چرک دانه, جوش چرک دار, کورک, بثورات چرکی پوست.

vardag

: روز هفته.

vardaglig

: گفتگویی, محاوره ای, مصطلح, اصطلا حی.

vardagligt uttryck

: عبارت مصطلح, جمله مرسوم درگفتگو.

vardagsrum

: اطاق نشیمن, اطاق پذیرایی.

vardera

: هر یک, هریک از, هریکی, هر.

vare sig

: ایا, خواه, چه, بهرحال, در همه حال, بهرصورت.

varelse

: افریده, مخلوق, جانور.

varenda

: هر یک, هریک از, هریکی, هر.

varf r

: بچه علت, چرا, بچه دلیل, بخاطر چه, برای چه, چرا, برای چه, بچه جهت.

varflytning

: چرک, چرک دندان, پیوره.

varg

: گرگ, حریصانه خوردن, بوحشت انداختن.

varglik

: گرگ صفت.

vargunge

: بچه شیر, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاییدن.

varhelst

: از هر جا که, بهر جا که, هرجاکه, هرکجا که, جایی که, انجا که.

vari

: در چه, درچه خصوصیتی, در چه زمینه, که در ان, در اثنای اینکه, در جاییکه, در موردیکه.

variabel

: تغییر پذیر, متغیر, بی قرار, بی ثبات.

variation

: اختلا ف, مغایرت, عدم توافق, ناسازگاری, اختلا ف, دگرگونی, تغییر, ناپایداری, بی ثباتی, تغییرپذیری, وابسته به تغییر و دگرگونی.

variera

: تغییر کردن, تغییر داد.

varifrn

: از کجا, از چه رو, که از انجا, چه جا.

varig

: چرک دار, چرکی.

varigenom

: که بوسیله ان, که بموجب ان, بچه وسیله.

varigt s r/bld

: زخم, قرحه, زخم معده, قرحه دار کردن یا شدن, ریش کردن, ریش.

varit

: اسم مفعول فعل بودن (be to), بوده.

varje

: هر یک, هریک از, هریکی, هر, , هریک از دوتا, این و ان, هر, همه, هرکس, هرکه, هرکسی.

varken

: نه این و نه ان, هیچیک, هیچیک از این دو.

varm

: گرم, با حرارت, غیور, خونگرم, صمیمی, گرم کردن, گرم شدن.

varma

: گرم, با حرارت, غیور, خونگرم, صمیمی, گرم کردن, گرم شدن.

varmare

: گرم کننده, گرمتر.

varmare/v rmare

: گرم کننده, گرمتر.

varmed

: که با ان, با چه, بچه چیز, بچه وسیله.

varmt omslag

: تحریک, ترویج.

varna/rda

: هشدار دادن, اگاه کردن, اخطار کردن به, تذکر دادن.

varnande

: اخطارامیز, احتیاطی, اخطار کننده, تحذیر کننده, برحذر دارنده.

varning

: اخطار, اندرز, اگاهی, اخطار, تحذیر, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژیر, هشدار.

varor

: مطلع, اگاه, کالا, جنس, اجناس, متاع, کالا ی فروشی, پرهیز کردن از, حذر کردن.

varp

: روی چه, روی چه چیز, از چه, در انجا, که در نتیجه ان, که بر روی ان, روی چه.

varpankare

: لنگرسنگین, تغییرجهت کشتی.

varsam

: بادقت, با احتیاط, مواظب, بیمناک.

varsamhet

: تیمار, پرستاری, مواظبت, بیم, دلواپسی (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, از روی احتیاط, محتاطانه, احتیاط کار, با احتیاط.

varsamt

: محتاط, با کمرویی, از روی احتیاط, محتاطانه, احتیاط کار, با احتیاط.

varsko

: ازپیش اخطار کردن, قبلا اگاهانیدن, هشدار دادن, اگاه کردن, اخطار کردن به, تذکر دادن.

varsna

: دیدن, تشخیص دادن, فاش کردن, درک کردن, دریافتن, مشاهده کردن, دیدن, ملا حظه کردن.

varsomhelst

: هرکجا, هر جا.

vart

: چه بچه چیز, بکجا, بچه منظور, بچه هدفی.

varuavsndare

: دریا نورد, حمل کمننده کالا با کشتی, مسافر کشتی, محموله کشتی, اهرم ساعت.

varuhus

: فروشگاه بزرگ.

varuhus/handelscentrum

: بازار بزرگ, جای بازرگانی, مرکز فروش.

varulv

: شخصی که تبدیل به گرگ شده باشد.

varum rke

: علا مت تجارتی, علا مت تجارتی گذاشتن.

varumottagare

: کسی که جنس یا مالی بعنوانش ارسال شده.

varv

: دور موتور, گردش, تند گشتن, دور برداشتن.

varvrknare

: اندازه گیر سرعت چرخش.

vas

: ظرف, گلدان, گلدان نقره و غیره.

vasall

: حکم نگاهداری و ضبط, ملا زم, مستخدم, گیره, خراجگزار, هم بیعت بالرد, تبعه, بنده, غلا م, رعیت.

vasall-

: صاحب تیول, ارباب, هم بیعت.

vasektomi

: عمل جراحی و برداشتن مجرای ناقل منی برای عقیم کردن.

vaselin

: وازلین.

vasomotorisk

: اعصاب تنگ کننده و گشاد کننده رگها, اعصاب محرک رگها, کنترل کننده رگها.

vass

: نی, نی شنی, قصب, ساخته شده ازنی, الت موسیقی بادی.

vass/sarkastisk

: زننده, جگرسوز, گوشه دار, نیشدار, ماده ثابت کننده, ماده ثبات بکار بردن.

vassa

: تیز, نوک دار, تند, زننده, زیرک, تیز کردن.

vassla

: کشک, اب پنیر, پنیر اب, شیر چرخ کرده.

vassleaktig

: کشکی, اب پنیر.

vassrik

: نیزار, نایی, نی مانند, گره دار, گیره دار, باریک.

vatikanen

: واتیکان, مقر رسمی پاپ در روم, دربار پاپ.

vatten

: اب, ابگونه, پیشاب, مایع, اب دادن.

vatten-

: وابسته به اب, جانور یا گیاه ابزی, ابزی, اب, ابدار.

vattenburen

: اب اورده, حمل شده بوسیله اب, اب برد.

vattendelare

: اب پخشان, منطقه ای که اب دریا یا رودخانه را پخش و تقسیم میکند.

vattendla

: سوسمار ابی, سمندر ابی.

vattenfall

: استخر, دریاچه کوچک, ابشار, پرتگاه, ابشار.

vattenfylld

: پراب, سنگین, خیس در اب, از اب اشباع.

vattenkanna

: ابدستان, ابریق, افتابه, کوزه, تنگ ابخوری اطاق خواب.

vattenkanna/handkanna

: ابدستان, ابریق, افتابه, کوزه, تنگ ابخوری اطاق خواب.

vattenkraft

: وابسته به تولید نیروی برق بوسیله اب یا بخار.

vattenkrasse

: شاهی ابی, اب تره, رنگ شاهی ابی.

vattenkuranstalt

: هتل یامهمانخانه ای که مجاور اب معدنی ساخته میشود, نیروی محرکه اب.

vattenlinje

: اب خط, خط بر خورد اب با کشتی, خط بار گیری کشتی, خط میزان و تراز کشتی باسطح اب.

vattenm rke

: تعیین میزان مد اب, علا مت چاپ سفید در متن کاغذ سفید, چاپ سفید یا سایه دار کردن.

vattenmelon

: هندوانه

vattenpipa

: قلیان هندی, نارگیله, قلیان.

vattenpost

: لوله ابکش (اب انبار), شیر اتش نشانی.

vattenskalle

: ازدیاد غیر عادی مایع.

vattensker

: پاد اب, دافع اب, عایق اب, ضد اب.

vattent t/tillfrlitlig

: مانع دخول اب, کیپ, مجرای تنگ.

vattent tt skott

: تیغه, دیوار, تاق نما, تاقک.

vattenverk

: دستگاه اب رسان, فواره, اب بند.

vattkoppor

: ابله مرغان, ابله مرغانی.

vattnig

: ابکی, رقیق, اب زیپو, کمرنگ, سست.

vattumannen

: برج دلو.

vattusiktig

: استسقایی, خیزدار, متورم, پف الود.

vattusot

: خیز, ورم, استسقاء.

vax/vaxa

: موم, مومی شکل, شمع مومی, رشد کردن, زیاد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله یافتن.

vaxartad

: مومی, پراز موم, عصبانی, خشمگین.

vaxduk

: پارچه مشمع, پارچه برزنت, پارچه برزنت, پارچه مشمع, کت بارانی.

vaxfigur

: پیکر مومی, مجسمه سازی از موم.

vaxkaka

: شانه عسل, ارایش شش گوش خانه خانه کردن.

vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

vcka

: بیدار کردن, بیدار شدن, رم دادن, از خواب بیدار شدن, حرکت دادن, بهم زدن, بهیجان در اوردن, میگساری, بیداری.

vcka/uppr ra

: رم دادن, از خواب بیدار شدن, حرکت دادن, بهم زدن, بهیجان در اوردن, میگساری, بیداری.

vckelsepredikant

: طرفدار احیای مذهبی.

vdd

: دله دار, دله مانند, جرب دار, دلمه بسته, کثیف, نکبتی.

vder/uth rda

: هوا, تغییر فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل یابرگزارکردن.

vderbest ndig

: عایق هوا, مقاوم در برابر هوا, خراب نشدنی در اثر هوا.

vderkorn

: بو, عطر, ردشکار, سراغ, سررشته, پی, رایحه, خوشبویی, ادراک, بوکشیدن.

vdersp nd

: باددار, نفخ دار, نفاخ, باطمطراق, پر اب وتاب.

vdersp nning

: بادشکم, نفخ شکم, باد, لا ف, طمطراق.

vdja

: درخواست, التماس, جذبه, استیناف.

vduren

: برج حمل که بشکل قوچی تصویر میشود.

veck/fl ta

: موی بافته, پیچیدن گیسو, تاه, چین, گیس بافته, تاه زدن, چین دار کردن.

veck/lager/bearbeta

: لا, تاه, یک لا ی طناب, تخته چندلا, لا یه کاغذ, تاه کردن, چند لا کردن, دولا کردن, رفت وامدکردن, تردد کردن.

veck/rynka

: چین, شکن, خط اطوی شلوار, چین دار کردن, چین دار شدن

veck/stoppa in/stsaker

: چین, تاه, بالا زدگی, بالا زنی, توگذاری, شیرینی مربا, نیرو, روحیه, چین دادن یاجمع کردن انتهای طناب, توگذاشتن, نیرو, زور, شدت زومندی, درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن, شمشیر نازک.

veck/vecka/krusa

: چین, طره, جعد موی, مانع, چروکیدن, چین چین وموجدار کردن, پیچش وانقباض عضله درخواب, اغوا کردن, گول.

veck/vecka/rynka

: پیچاندن, تاب دادن, مضرس, زیگ زاگ, دندانه دندانه.

veck/vika

: تا, تا کردن.

vecka

: چین دادن, موجدار کردن, راه راه کردن, هفته, هفت روز.

vecka/reta/kr s

: موجدار کردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف کردن,ناهموار کردن, ژولیده کردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

veckla ut

: گشودن, افراشتن (پرچم), بادبان گستردن.

veckning

: شیار, موج (ورق اهن وغیره).

veckovis

: هفتگی, هفته ای یکبار, هفته به هفته.

vederbrligen

: حسب المقرر, حسب الوظیفه, بقدر لا زم, بموقع خود.

vederg llning

: توبیخ بیجا, مزد عمل بد, سزا, تاوان, کیفر, مجازات, تلا فی, کیفری, مجازاتی, سزا.

vedergllnings-

: قصاصی, کیفری, سزایی.

vederkvickande

: مرهم, دارای خاصیت مرهم, خنک کننده, خوشبو.

vederkvickelse

: نیرو بخشی, تازه سازی, رفع خستگی, نوشابه.

vederl gga

: ردکردن, مجاب کردن, عقیم کردن, ردکردن, اثبات کذب چیزی را کردن, رد کردن, تکذیب کردن, اشتباه کسی را اثبات کردن.

vederlggning

: تکذیب, مورد تکذیب, امر مردود, تکذیب, اثبات اشتباه کسی از راه استدلا ل.

vederm da

: سختی, محنت, مشقت, محنت, رنج, ازمایش سخت, عذاب, اختلا ل.

vedertagen

: مرسوم, مطابق ایین وقاعده, پیرو سنت ورسوم.

vedertagen betydelse

: پذیرش, قبول معنی عرف, معنی مصطلح.

vedhuggare

: قطع کننده.

vedskjul

: انبار هیزم, انبار الوار و چوب, هیزم دان, تمرین کردن.

vedtrave

: توده چوب, دسته هیزم.

vegetarian

: گیاه خوار, گیاهخواری.

vegetarianism

: گیاه خوار, گیاهخواری.

vegetativ

: نباتی, گیاهی, بی حس.

vejde

: ایساتیس رنگرزان, نیل بری, نیل.

veke

: فتیله, چیزی که بجای فتیله بکار رود, افروزه.

vekhet

: انحناء پذیری, تغییر پذیری, نرم شدنی, تاشدنی, دمدمی مزاجی.

vekling

: ادم ناز پرورده, شخص زن صفت, ناز کشیدن, خواهر, دختر, مردیا بچه زن صفت.

vektor

: حامل, بردار, مسیر, جهت, خط سیر, شعاع حامل, بوسیله برداررهبری کردن.

vela

: لرزیدن, دودل بودن, هیجان.

veldt

: زمین مرغزار, علفزار.

velng

: پوست گوساله, کاغذ پوست گوساله, رق (رعگه).

velours

: مخمل کلا هی, پارچه مخملی, نمد کلا هی.

velvetin

: پارچه مخمل نما, مخمل نخی یا ابریشمی.

vem

: , چه کسی را, به چه کسی, چه کسی, کسیکه, ان کسی که.

vem som n

: هرکه, هر انکه, هر انکس, هرکسی که, هر کسی که, هر کس که, هر شخصی که باشد.

vem som helst

: هیچ کس, کسی (در جمله ء مثبت) هرکجا, کسی.

vems

: مال او, مال چه کسی, مال کی.

ven

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجویی, تجارت مخاطره امیز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث کردن, با تهور مبادرت کردن, دل بدریا زدن, خود را بمخاطره انداختن, نیز, همچنین, همینطور, بعلا وه, گذشته از این.

vendetta

: دشمنی خونی خانوادگی, انتقام گیری.

venerisk

: مقاربتی, زهروی, امیزشی.

vens

: سیاهرگی, وریدی, پر از ورید, دارای وریدهای برامده.

ventil

: شیر, دریچه, لا مپ.

ventil/kvva

: گلو, دریچه کنترل بخار یا بنزین, خفه کردن, گلو را فشردن, جلو را گرفتن, جریان بنزین را کنترل کردن.

ventil/smita undan/snka

: سطل ذغال, جا ذغالی, کج بیل, گام تند, گریز, عقب نشینی, روزنه, دریچه, سوراخ کردن, بسرعت دویدن, در رفتن.

ventilation

: تهویه.

ventilator

: غربال یا اسبابی که اشغال و کاه را بوجاری میکند, بادبزن, قرقی یا باز کوچک, باد زننده.

ventrikel

: بطن, شکم, شکمچه مغز, حفره.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجویی, تجارت مخاطره امیز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث کردن, با تهور مبادرت کردن, دل بدریا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجویی, تجارت مخاطره امیز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث کردن, با تهور مبادرت کردن, دل بدریا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyra

: بخطر انداختن.

ventyra

: در مخاطره انداختن, بخطر انداختن, بخطر انداختن.

ventyrar

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بی پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بی پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بی پروا.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلیر, مخاطره طلب, حادثه جو.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلیر, مخاطره طلب, حادثه جو.

venus

: الهه عشق و زیبایی, زن زیبا, ستاره زهره.

ver

: بالا ی, روی, بالا ی سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوی دیگر, متجاوز از, بالا یی, رویی, بیرونی, شفا یافتن, پایان یافتن, به انتها رسیدن, پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.

ver-

: بالا ی, روی, بالا ی سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوی دیگر, متجاوز از, بالا یی, رویی, بیرونی, شفا یافتن, پایان یافتن, به انتها رسیدن, پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.

ver

: سرتاسر, ازاین سو بان سو, درمیان, ازعرض, ازمیان, ازوسط, ازاین طرف بان طرف, سراسر, تماما, از درون و بیرون, بکلی.

ver disk

: درهرقسمت, بطور سراسری, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسری, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسری, تمام شده.

ver huvudtaget

: بهیچوجه, ابدا, هیچگونه, هرقدر, هرچه.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

verallt

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

veranda

: ستاوند, ایوان, بالکن, ایوان جلو و یا طرفین ساختمان.

verarms-

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarms-

: بالا اوردن بازو تا بالا ی شانه (دربازی کریکت).

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verb

: کلمه, لغت, مربوط به صدا, فعل.

verbalisera

: تبدیل به فعل کردن, وراجی کردن, بصورت شفاهی بیان کردن, لفاظی کردن.

verbefolka

: انبوه شدن, بسیار شلوغ کردن, ازدحام کردن.

verbelastning

: زیادی بار کردن, بار اضافی.

verbelastning

: زیادی بار کردن, بار اضافی.

verbemanna

: مالیات سنگین بستن بر, بار سنگین نهادن بر.

verbeskattas

: مالیات سنگین بستن بر, بار سنگین نهادن بر.

verbeskattas

: مالیات سنگین بستن بر, بار سنگین نهادن بر.

verbetona

: بیش از حد تاکید کردن.

verbevisa

: متقاعد کردن, قانع کردن.

verbord

: بدریا, در دریا, از کشتی بدریا, روی کشتی.

verbord

: روبنا, سازمانهای اداری ومدیریه کشور, روساخت, بنای فوقانی.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهای اداری ومدیریه کشور, روساخت, بنای فوقانی.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهای اداری ومدیریه کشور, روساخت, بنای فوقانی.

verdebitera

: داروی بیش از حد لزوم, دوای زیاد خوردن.

verdebitera

: زیاد حساب کردن, در قیمت اجحاف کردن, قیمت اضافی, غلو کردن, بیش از ظرفیت پرکردن.

verdos

: داروی بیش از حد لزوم, دوای زیاد خوردن.

verdos

: داروی بیش از حد لزوم, دوای زیاد خوردن.

verdragsklnning

: روپوش زنانه, روپوش زنانه دوختن.

verdrift

: اغراق, گزافه گویی, گزافه گویی, غلو, اغراق.

verdrift

: اغراق, گزافه گویی, مبالغه, اغراق, غلو, گزاف گویی, صنعت اغراق.

verdriva

: اغراق امیز کردن, بیش از حد واقع شرح دادن, مبالغه کردن در, گزافه گویی کردن, بیش از حد انجام دادن, بحد افراط رساندن.

verdriva

: اغراق امیز کردن, بیش از حد واقع شرح دادن, مبالغه کردن در, گزافه گویی کردن, گزافه گویی کردن, اغراق گفتن در, اغراق امیز کردن, غلو کردن.

verdriven

: پر از شکوفه, رانده شده در اثرباد.

verdriven

: پرگوشت, فربه, بی مزه, بی اندازه, بیش از حد, مفرط, غیر معتدل, عقده ای, دستخوش یک فکر یا میل قوی.

verdriven fetma/dsthet

: مرض چاقی, فربهی.

verdriven laglydnad

: رستگاری از راه نیکوکاری, افراط در مراعات قانون, اصول قانون پرستی.

verdriven sentimentalitet

: کوچک وکم اهمیت, موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویایی.

verdriven sentimentalitet

: کوچک وکم اهمیت, موسیقی یااثر هنری خیال انگیز ورویایی.

verdriven/om ttlig

: مفرط, بیش ازاندازه.

verdrivet

: ناروا, بی جهت, بی خود.

verdrivet frsiktig

: بیش از اندازه محتاط, وسواسی.

verenskommelse

: سازش, موافقت, پیمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوی, معاهده و مقاطعه ء, توافق, هم ایش, هم ایی, پیمان نامه, انجمن, مجمع, میثاق, مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله کردن, سر و کار داشتن با, توزیع کردن.

verensstmma/pricka av

: چوبخط, حساب, جای چوبخط, برچسب, اتیکت, نظیر, قرین, علا مت, نشان, تطبیق کردن, مطابق بودن, باچوبخط حساب کردن.

verensstmmande

: موافق, جور, هم اهنگ, هم نوا, متوازن, موزون, قابل توافق, منطبق شدنی, مطیع, هم اهنگ, حرف صامت, حرف بی صدا, همخوان.

verensstmmelse

: کشف اللغات, فهرست, تطبیق نامه, راهنمای مطالب وموضوعات کتاب, هم شیبی, ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

vererotisk

: دارای تمایلا ت جنسی زیاد, شهوتران, شهوتی.

verf rt

: انتقال یافته, واگذار شده.

verfall

: یورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز یا حمله کردن.

verfart

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verfart/ verresa

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verfettat

: ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن.

verfl dig

: دارای اطناب, حشو, افزونه.

verfld

: فراوانی, وفور, زیادی, افراط, فراوانی بیش از حد.

verfld/versvallande gl dje

: فراوانی, بسیاری, وفور, فرط فیض, کثرت.

verflda av

: فراوان بودن, زیاد بودن, وفور داشتن, تعیین حدود کردن, محدود کردن.

verfldande

: بسیار, فراوان, وافر, بسیارفراوان, فراوان, وافر, سرشار, ساری, لبریز, سرشار ساختن, زیاد, فراوان, وافر, خیلی زیاد, دارای وفور.

verfldig

: دارای اطناب, حشو, افزونه, زاءد, زیادی, غیر ضروری, اطناب امیز.

verflygla

: ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن.

verflygla

: ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن.

verflyttning

: انتقال, واگذاری, نقل, تحویل, حواله, ورابری.

verfra

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی, از یک ظرف بظرف دیگر ریختن, چیزی را نقل وانتقال دادن, رسوخ یافتن در, تزریق کردن در.

verfra till fast form

: جامد کردن, سفت کردن یا شدن, یک پارچه شدن, متبلور کردن.

verfrande

: انتقال, بردن جریان, هدایت, تنظیم, رهبری.

verfring

: ورابری, ورابردن, انقال دادن, واگذار کردن, منتقل کردن, انتقال واگذاری, تحویل, نقل, سند انتقال, انتقالی.

verfring/blod verfring

: تزریق, نقل وانتقال, رسوخ, تزریق خون.

verfrt

: انتقال یافته, واگذار شده.

verfull

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfylla

: پر کردن, اشباء کردن, پر خوردن.

verfyllda

: پری, پرسازی, انباشتگی, پر خون.

verfyllnad

: پری, پرسازی, انباشتگی, پر خون.

verfyllnad

: پری, پرسازی, انباشتگی, پر خون.

verg

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

verg ende

: زود گذر, ناپایدار, فانی, کوتاه, تند, فراگذر.

verg ende

: سپنج, ناپایدار, فانی, زودگذر, بی بقا.

verg ng

: انتقال, عبور, تغییر از یک حالت بحالت دیگر, مرحله تغییر, برزخ, انتقالی.

verge

: ترک گقتن, واگذارکردن, تسلیم شدن, رهاکردن, تبعیدکردن, واگذاری, رهاسازی, بی خیالی, ول کردن, ترک, رها کردن, انکار کردن.

vergivande

: ترک خدمت, گریز, فرار, بیوفایی.

vergivande

: ترک, رهاسازی, فتور و سستی.

vergiven

: متروک, ترک شده بوسیله مالک یا قیم, بی سرپرست, کشتی متروکه.

vergiven/hoppls

: سرگردان, بیچاره, درمانده, بی کس, متروک.

vergjuta

: پاشیدن, جاری ساختن, تزریق کردن, پرکردن, فرا گرفتن, پوشاندن, اشباع کردن.

verglnsa

: بیشتر درخشیدن, تحت الشعاع قرار دادن, پیشی گرفتن از.

vergripande

: بالا پوش, لباس کار, رویهمرفته, شامل همه چیز, همه جا, سرتاسر.

verh ngande

: قریب الوقوع, حتمی.

verhalning

: زیاد گرم کردن, دو اتشه کردن, برافروختن.

verhettas

: زیاد گرم کردن, دو اتشه کردن, برافروختن.

verhettas

: زیاد گرم کردن, دو اتشه کردن, برافروختن.

verhghet

: برتری, تقدم, سلطنت, حکومت.

verhghet/primat

: برتری, تقدم.

verhngande

: قریب الوقوع, حتمی.

verhovmstare

: کیسه دوز, تحویلدار, صندوقدار.

verhrning

: مکالمه متقابل.

verhud

: روپوست, پوست برونی, بشره, جلد.

verhud

: قریب الوقوع, حتمی.

verifiera

: بازبینی کردن, تحقیق کردن.

verinseende

: ریاست, مدیریت, نظارت, مباشرت, سرپرستی.

verinseende

: ریاست, مدیریت, نظارت, مباشرت, سرپرستی.

verjag

: ابر خود, شخصیت اخلا قی, نفس اماره, وجدان.

verjag

: عجیب و غریب, غیرزمینی.

verjordisk

: عجیب و غریب, غیرزمینی.

verjordisk

: عجیب و غریب, غیرزمینی.

verk nslig

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس.

verkan

: اثر, نتیجه, اجراکردن.

verkan/verksamhet

: اثر, تاثیر, سودمندی, درجه تاثیر.

verklassare

: دستیگره, قلنبه, سر, ضربت بر سر, کسیکه از طبقات بالا باشد.

verklig

: واقعی, حقیقی, ذاتی, جسمی, اساسی, مهم, محکم, قابل توجه.

verkligen

: براستی, راستی, حقیقتا, واقعا, هر اینه, در واقع, همانا, فی الواقع, اره راستی, واقعا, راستی.

verkligheten

: حقیقت, واقعیت, هستی, اصلیت, اصالت وجود.

verklighetsflykt

: انزوای سیاسی, خودداری از شرکت درکارهای سیاسی, فرار از واقعیات.

verklighetsnra

: صحیح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

verkligt

: درست, دقیق.

verkmstare

: سرکار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkmstare

: سرکار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkningsl s

: بیهوده, بی نتیجه, بی اثر, غیر موثر, بیفایده, بی خاصیت, نا سودمند, بی فایده, بی اثر.

verknslig

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس, استفراغی, بی میل, سخت گیر, نازک نارنجی, باحیا.

verknsliga

: دارای حساسیت فوق العاده, خیلی حساس.

verknslighet

: حخساسیت شدید در یک ناحیه بدن, ازدیاد حساسیت.

verkompensation

: جبران بیش از حد لزوم.

verksam

: انجام شدنی, موثر, موثر.

verksamhet

: فعال سازی, فعال شدن.

verkst lla

: اجرا کردن, اداره کردن, قانونی کردن, نواختن, نمایش دادن, اعدام کردن.

verkst llande/avrttning

: اجرا.

verkstad

: دکان, مغازه, کارگاه, تعمیر گاه, فروشگاه, خرید کردن, مغازه گردی کردن, دکه, اتاق کار, کارگاه.

verkstllande

: اجرایی, مجری.

verktyg

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, دارای ابزار کردن, بصورت ابزار دراوردن.

verl gga

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

verl gsenhet

: برتری, تفوق, بلندی, افراشتگی, رفت.

verl tbar

: همرایزنی کردن, اعطاء کردن, مشورت کردن, مراجعه کردن

verlag

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

verlagd

: با قصد قبلی, عمدی.

verlagd

: پیش اندیشیده, عمدی.

verlagd/avsiktlig

: با قصد قبلی, عمدی.

verlagt

: رویهم افتاده, دارای اشتراک.

verlappande

: رویهم افتاده, دارای اشتراک.

verlappande

: رویهم افتاده, دارای اشتراک.

verlasta

: بیش از حد بار کردن, گران بار شدن, بارگران.

verlasta

: زنده ماندن, باقی بودن, بیشتر زنده بودن از, گذراندن, سپری کردن, طی کردن برزیستن.

verleva

: بیشتر طول کشیدن از, بیشتر زنده بودن از, بیشتر دوام اوردن, بیشتر زنده بودن از, بیشترعمر کردن از.

verleva

: زنده ماندن, باقی بودن, بیشتر زنده بودن از, گذراندن, سپری کردن, طی کردن برزیستن.

verleva

: زنده ماندن, باقی بودن, بیشتر زنده بودن از, گذراندن, سپری کردن, طی کردن برزیستن.

verlevande

: شخص زنده, باقیمانده, بازمانده.

verlevande/rest

: ابقاء, بقا, برزیستی.

verlevt

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

verlggning

: سنجش, بررسی, اندیشه, تامل, فرصت, شور.

verlggning/parlamentering

: گفتگوی دو نفری, مذاکره درباره صلح موقت, مکالمه کردن, مذاکره کردن.

verlgsen

: بسیار مغرور, بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsen/verordnad

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsenhet

: برتری, مزیت, فضیلت, فزونی, سنگین تری, برتری, بزرگتری, ارشدیت, تفوق.

verlgsna

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verliggetid

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

verliggetid

: خسارت بیکار ماندگی, کرایه معطلی (در راه اهن و کشتی), تاخیر کردن, نگاهداشتن, حق باراندازی گرفتن.

verlista

: در حقه بازی وپشت هم اندازی جلوتربودن از, زرنگ تر بودن, کلا ه سرکسی گذاشتن, پیشدستی کردن, زرنگی بیشتری بکار بردن, زرنگ تر بودن از, گول زدن.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسی.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسی.

verlmna

: ازادکردن, نجات دادن, تحویل دادن, ایراد کردن(نطق وغیره), رستگار کردن.

verlmna/snda

: سپردن, تسلیم کردن, امانت گذاردن, ارسال کردن.

verlmnande

: رهایی, رستگاری.

verloppsg rning

: بس پردازی, انجام کاری بیش از حد وظیفه, افراط در انجام وظیفه, زیاده روی درکار, خوش خدمتی.

verlta/verg

: واگذاردن, تفویض کردن, محول کردن.

verltare

: حواله دهنده, واگذار کننده, انتقال دهنده, اهداء کننده.

verltare

: حواله دهنده, واگذار کننده, انتقال دهنده.

verltbar

: انتقال پذیر, قابل واگذاری.

verm nniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verm tt

: پرخوردن, زیاده روی, امتلا ء.

verm tta

: فزونی, زیادتی, زیادی, افراط, بی اعتدالی, اضافه.

vermakt

: برتری یافتن بر, مهارت کامل پیدا کردن در.

vermakt

: برتری, علو, رجحان, تفوق.

vermanna

: برتری یافتن بر, مهارت کامل پیدا کردن در.

vermanna

: برتری یافتن بر, مهارت کامل پیدا کردن در.

vermiceller

: رشته فرنگی, ورمیشل.

vermnniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

vermnsklig

: ابر انسان فوق بشری, مافوق انسانی, برتر از انسان.

vermod

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخی, جسارت.

vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بین.

vermogen

: بسیار رسیده, ترشیده.

vermogen

: پرخوردن, زیاده روی, امتلا ء.

vermtta

: سیر کردن, فروشناندن, اشباع شدن, اقناع شدن.

vermtta/ckla

: سیرکردن, بی رغبت کردن, بی میل شدن.

vermttad

: سیری, بی نیازی.

vermttnad

: ازدیاد خون در یک نقطه, افراط, ازدیاد.

vermttnad/ vermtt

: پرخوردن, زیاده روی, امتلا ء.

vermut

: ورموت, شراب شیرین افسنطین.

vernaturlig

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

vernaturlig

: ماوراء طبیعی, فوق العاده.

verordnad

: بالا یی, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verproduktion

: تولید اضافی یا بیش از حد, بس فراوری.

verraska

: تعجب, شگفت, حیرت, متعجب ساختن, غافلگیر کردن.

verraskad av natten

: گرفتارتاریکی جهل, شب زده, تاریک.

verraskande

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

verraskande/luftangrepp

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا کردن.

verrenskommet/hll med

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verresa

: دوراهی, محل تقاطع, عبور.

verrock

: پالتو, روپوش, پالتو.

verrock

: پالتو.

vers

: شعر, نظم, بنظم اوردن, شعر گفتن.

vers nda

: بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

vers ttare

: مترجم, مترجم شفاهی, مفسر.

verseende

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط.

verseende

: بخشیدن, لطف کردن, از راه افراط بخشیدن, ولخرجی کردن, غفو کردن, زیاده روی, افراط.

versifiera

: تبدیل بنظم کردن, بنظم در اوردن, شعر ساختن.

versifikation

: نظم سازی, شاعری, قافیه پردازی, قافیه سازی.

versikt

: نمودار, اجمال, زمینه, اشتباه نظری, سهو, از نظر افتادگی, بخشیدن, امرزیدن, معاف کردن, فرو نشاندن, پول رسانیدن, وجه فرستادن.

versikt/kursplan

: خلا صه مفید, رءوس مطالب, برنامه.

version

: شرح ویژه, ترجمه, تفسیر, نسخه, متن.

versionen

: شرح ویژه, ترجمه, تفسیر, نسخه, متن.

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن, اسم خاص مذکر, ادم گردن فراز, خودنما, لا ف زدن, قلدری کردن, یکی از فرزندان پریام (پرءام).

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

verskatta

: زیاد براورد کردن, زیاد اهمیت دادن به.

verskattning

: زیاد براورد کردن, غلو کردن, دست بالا گرفتن.

verskattning

: زیاد براورد کردن, غلو کردن, دست بالا گرفتن.

verskott

: افزونگی, حشو, سخن, زاءد, فراوانی, ربع, اطناب, مانده, باقیمانده, پس ماند, ازاد, موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verskott

: فزونی, زیادتی, زیادی, افراط, بی اعتدالی, اضافه, اضافه, زاءد, بیش از احتیاج.

verskott/verskotts-

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verskotts-

: زیادتی, مازاد, زاءد, باقی مانده, اضافه, زیادی.

verskrida

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verskrida

: قدم فرانهادن, تجاوز کردن, از حد خود تجاوز کردن.

verskrida sina tillgngar

: زیاد خرج یا مصرف کردن, افراط کردن.

verskridande

: بیش از اعتبار حواله کردن, بیش از اعتبار برات کردن, چک بی محل, برتری, تفوق, وراروی.

verskridande

: بیش از اعتبار حواله کردن, بیش از اعتبار برات کردن, چک بی محل.

verskrift

: عنوان, سرفصل, عنوانی که با حروف قرمز نوشته یا چاپ شده باشد, خط قرمز, روال, عنوان روی پاکت, عنوان نوشته روی چیزی, توضیح, ادرس, نشانی روی نامه, ظهرنویسی.

verskriva

: جای نوشت, جای نوشتن.

verskruv

: تاریک کردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سایه افکندن بر.

verskugga

: تاریک کردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سایه افکندن بر.

verskugga

: تاریک کردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سایه افکندن بر.

verslra

: علم عروض, علم بدیع, قواعد بدیعی وعروضی.

versndare

: انتقال دهنده, منتقل کننده, فرستنده, فرا فرست.

versp nd

: زیاد کوک شده, خیلی حساس.

verspar

: دوبیتی.

verspnd

: پر کار, کار برده, تهیه شده از روی مهارت, عصبی.

verst

: دربالا, بالا, بطرف بالا, در روی, دربالا ی, اعلی ترین, بالا ترین, بالا ترین, از بالا, رو, از اغاز, از ابتدا.

verst

: سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن.

versta

: سر, نوک, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, کروک, رویه, درجه یک فوقانی, کج کردن, سرازیر شدن.

verstatlig

: سرهنگ.

verstatlig

: مافوق ملیت, مافوق محدودیت های ملی.

verste

: سرهنگ.

versten

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

versten

: سرهنگ.

verstiga

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verstiga

: تجاوز کردن, متجاوز بودن.

verstiglig

: برطرف کردنی, بالا قرار گرفتنی, فاءق شدنی.

verstiglig

: حذف.

verstrykning

: حذف.

verstrykning/stmpel

: فسخ, لغو, ابطال.

verstryknings

: تیر سردر, سنگ سردر.

verstta

: ترجمه کردن, برگرداندن.

verstta fel

: ترجمه غلط کردن.

versttare

: مترجم, برگرداننده.

versttning

: ترجمه, برگردان.

verstycke

: تیر سردر, سنگ سردر.

verstycke

: تیر سردر, سنگ سردر.

versv mma

: سرشار شدن یا کردن لبریز شدن, طغیان کردن, طغیان, سیل, اضافی.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پایمال کردن, مضمحل کردن, مستغرق دراندیشه شدن, دست پاچه کردن, درهم شکستن.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پایمال کردن, مضمحل کردن, مستغرق دراندیشه شدن, دست پاچه کردن, درهم شکستن.

versvallande

: احساساتی, پر هیجان, با حرارت, گرم, جوشان, گازدار, فوران کننده, پرحرارت و علا قه.

versvallande

: احساساتی.

versvallande gldje

: فراوانی, بسیاری, وفور, فرط فیض, کثرت.

versvmma

: سیل زده کردن, از اب پوشانیدن, زیر سیل پوشاندن, اشباع کردن.

versvmma/verskrida

: تاخت و تاز کردن, تاراج کردن, سرتاسر محلی را فراگرفتن, تجاوز, تجاسر, اب لبریز شده.

versvmning

: سیلا ب, شرشر, جوی اب شیرین, سیل اب گرفتگی.

versvmning/ versvmma

: سیل, طوفان, رو د, دریا, اشک, غرق کردن, سیل گرفتن, طغیان کردن.

versvmning/syndaflod

: سیل, طوفان, غرق کردن, طوفان ایجاد کردن.

versyn

: پیاده کردن, پیاده کردن و دوباره سوار کردن, سراسر بازدید کردن, پیاده سوار کردن و بازدید موتور.

versyn

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن کلفت, گوشت, تحکیم کردن, قلدری کردن.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالی, سلطه, تفوق, مزیت, استیلا.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالی, سلطه, تفوق, مزیت, استیلا.

vertalare

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

vertalig

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

vertalig/statist

: زیاده, بیش از اندازه عادی, فوق عددی, اضافی.

vertalning

: تشویق, تحریک, اجبار, متقاعد سازی, نظریه یا عقیده از روی اطمینان, اطمینان, عقیده دینی, نوع, قسم, ترغیب.

vertalning

: تشویق, تحریک, اجبار, متقاعد سازی, نظریه یا عقیده از روی اطمینان, اطمینان, عقیده دینی, نوع, قسم, ترغیب.

vertebral

: استوی, مهره, فقره, استخوانهای مهره, بندها.

verteckna

: بیش از وقت معین, بطور اضافه, اضافه کار.

vertid

: بیش از وقت معین, بطور اضافه, اضافه کار.

vertid

: صدای فرعی, قوی, شدیدالحن, مفهوم فرعی.

vertidsarbete

: بیش از وقت معین, بطور اضافه, اضافه کار.

vertikal

: عمودی, شاقولی, تارکی, راسی, واقع در نوک.

verton

: صدای فرعی, قوی, شدیدالحن, مفهوم فرعی.

verton

: صدای فرعی, قوی, شدیدالحن, مفهوم فرعی.

vertr ffa

: بهتر از دیگری انجام دادن, شکست دادن, پیش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

vertrda

: تخلف کردن از, نقض کردن, تخطی کردن, شکستن, خرد کردن, نقض کردن, تخلف کردن, تخلف کردن از, تجاوز کردن از, تعدی, تجاوز کردن از, تخلف کردن از, تخطی کردن از, سرپیچی کردن از.

vertrdare

: متجاوز, متخلف, خطاکار, تجاوزکار, فرار و.

vertrdelse

: تخلف, نقض, تشدید, نقش, تخلف, شکستن, سرپیچی, تخلف, تجاوز, خطا, گناه, فراروی, تخلف, تخطی.

vertrffa

: پیش افتادن از, عقب گذاشتن, قدم فراتر نهادن از, پیش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن, ورارفتن, برتری یافتن, سبقت جستن, بالا تر بودن.

vertrffa i antal

: از حیث شماره بیشتر بودن, افزون بودن بر, با تعداد زیادتر تفوق یافتن بر.

vertryck

: روی هم چاپ کردن.

vertyga

: وادار کردن, بران داشتن, ترغیب کردن.

vertygande

: متقاعد کننده, دارای قدرت وزور, تشویقی, مجاب کننده, متقاعد کننده, وادار کننده.

vertygande

: متقاعد کننده.

vertygelse

: باور, عقیده, اعتقاد, ایمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

vertygelse

: باور, عقیده, اعتقاد, ایمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

verutveckla

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر.

verutveckla

: توسعه و عمران زیاد یافتن, بیش از حد نور دیدن, نور زیاد دیدن.

verv ld

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

verv ldiga

: استیلا یافتن بر, فتح و غلبه کردن.

vervaka

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر, سرکشی کردن به, مباشرت کردن بر, سرپرستی کردن, ریاست کردن, نظارت کردن بر, سرپرستی کردن.

vervaka

: اگاهی دهنده, انگیزنده, گوشیار, به علا ءم رمزی مخابراتی گوش دادن, مبصر.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakning

: دیده بانی, نظارت, سرپرستی.

vervakning

: دیده بانی, نظارت, مراقبت, پاییدن, مبصری.

vervaktnings-

: وابسته به نظارت وسرپرستی, وابسته به برنگری.

vervann

: چاق, سنگینی زیاد, وزن زیادی, سنگینی کردن, چاقی.

vervga

: سنگین تر بودن, چربیدن بر, افزودن, فزونی.

vervgande

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات, برتر, مسلط, دارای مزیت.

vervgande/h nsyn

: ملا حظه, رسیدگی, توجه, مراعات.

vervikt

: چاق, سنگینی زیاد, وزن زیادی, سنگینی کردن, چاقی.

vervikt

: چاق, سنگینی زیاد, وزن زیادی, سنگینی کردن, چاقی.

vervikt

: سنگین تر بودن از, چربیدن بر, چیز نامساوی.

vervinna

: چیره شدن, پیروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه یافتن.

vervinna

: چیره شدن, پیروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه یافتن.

vervinna/hja sig ver

: بالا قرار گرفتن, غالب امدن بر, برطرف کردن, از میان برداشتن, فاءق امدن.

vervinnelig

: مغلوب شدنی, تفوق یافتنی, فاءق شدنی.

vervinnelig

: مغلوب شدنی, تفوق یافتنی, فاءق شدنی.

vervinner

: زمستان را در بیهوشی بسر بردن, بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بیهوشی بسر بردن, بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بیهوشی بسر بردن, بخواب زمستانی رفتن (گیاهان وجانوران).

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی, زمستان خوابی.

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی, زمستان خوابی.

vervldiga

: استیلا یافتن بر, فتح و غلبه کردن, فاقد مردانگی کردن, از مردی انداختن.

vervuxen

: تخطی, غضب, هتک حرمت, از جا در رفتن, سخت عصبانی شدن, بی حرمت ساختن, بی عدالتی کردن.

vesper

: نماز مغرب, عبادت شامگاهی.

vessla

: راسو, جانوران پستاندار شبیه راسو, دروغ گفتن, شانه خالی کردن.

vessla/hermelin

: قاقم, قاقم وسمور وامثال ان.

vessla/snoka

: موش خرما, راسو, ادم کنجکاو, کنجکاوی کردن, کاوش, گریزاندن

vesslelik

: نرم, مثل موش خرما.

vestalisk

: راهبه, پاکدامن, روستایی, وابسته به الهه کانون خانواده (وستا).

vestibul

: لمیدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلی راحتی, تن اسایی, وقت گذرانی به بطالت, راهرو, دالا ن سرپوشیده, هشتی, دهلیز.

vestibul/sch slong/flanera

: لمیدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلی راحتی, تن اسایی, وقت گذرانی به بطالت.

vet p f rhand

: عالم به غیب یا اینده, قبلا اگاه.

veta

: دانستن, اگاه بودن, شناختن, کاردان, فهمیده, با هوش, زیرکانه.

veta intuitivt

: دستور دادن, تعلیم دادن, اگاه کردن, درک کردن.

veta p f rhand

: از پیش دانستن, از غیب اگاهی داشتن.

vetande

: بصیرت, اطلا ع.

vete

: گندم, گندمی, وابسته به گندم, برنگ گندم, گندمگون.

vetemjl

: ارد, گرد, پودر, ارد کردن, پودر شدن.

vetenskap

: علم, علوم, دانش.

vetenskaplig

: وابسته بعلم, طالب علم, علمی.

vetenskapsman

: عالم, دانشمند.

veteran

: ادم کهنه کار, گرگ باران دیده, بازیگر, کهنه کار, کهنه سرباز, سرباز سابق, کارازموده.

veterin r

: دامپزشک, بیطاری کردن, کهنه سرباز, دامپزشک, بیطار, وابسته بدامپزشکی, بیطاری.

veto

: حق رد, رد, منع, نشانه مخالفت, رای مخالف, رد کردن, قدغن کردن, رای مخالف دادن.

vetskap p f rhand

: پیش دانی, اگاهی از پیش, علم غیب, الهام.

vett

: ادراک, فهم, فهمیدن, درک کردن, زرنگ ودانا.

vett/kvickhuvud

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گویی, دانستن, اموختن.

vettig

: معقول, مستدل.

vev

: دسته محور, میل لنگ, بست زانویی, خم, پیچیدگی, ادم پست فطرت, خم کردن, محوردارکردن, دسته دار شدن, کج, کوک کردن.

vev/original

: دسته محور, میل لنگ, بست زانویی, خم, پیچیدگی, ادم پست فطرت, خم کردن, محوردارکردن, دسته دار شدن, کج, کوک کردن.

vevaxel

: میل لنگ.

vevhus

: محل اتصال میل لنگ, جای میل لنگ.

vevtapp

: قسمت استوانه ای دسته میل لنگ که میله های رابط بدان متصل میشود.

vffla

: کلوچه یا نان پخته شده در قالب های دو پارچه اهنی.

vg

: بجاده, راه, معبر, طریق, خیابان, راه اهن, مسیر چیزیرا تعیین کردن, خط سیر, جاده, مسیر, راه, جریان معمولی, راه, جاده, طریق, سبک (سابک), طرز, طریقه.

vg

: موج بزرگ اب, خیزاب, موج زدن (از اب یا جمعیت یا ابر), بصورت موج درامدن, بسوی بالا موج زدن, صعود ناگهانی, قیام فوری و ناگهانی, موج, خیزاب, فر موی سر, دست تکان دادن, موجی بودن, موج زدن.

vga

: کشیدن, سنجیدن, وزن کردن, وزن داشتن.

vgad

: یارایی, جسور, متهور, جرات, شهامت, پردلی.

vgbank

: پشته, دیوار خاکی, خاکریزی.

vgbar

: قابل تعمق وتفکر, قابل سنجش.

vgformig

: پرچین و شکن, پرموج, پر تلا طم, جنبش بعقب و جلو, متموج.

vgg

: دیوار, جدار, حصار, محصور کردن, حصار دار کردن, دیوار کشیدن, دیواری.

vgglus

: ساس که از خون انسان تغذیه میکنند, اشکال, گیر.

vghalsig

: مخاطره امیز, با تهور, خطرناک, پرمخاطره, متهور, گستاخ, جسور, بی باک, پر مخاطره.

vgm tare

: کیلومتر شماراتومبیل و غیره.

vgra

: سرباز زدن, رد کردن, نپذیرفتن, قبول نکردن, مضایقه تفاله کردن, فضولا ت, اشغال, ادم بیکاره.

vgskrapa

: نمره گذار(اوراق امتحانی), ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکار میرودو بانها شیب منظم میدهد, جاده صاف کن, شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه, دانش اموز.

vgstycke/v ga

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماری, اقدام بکار مخاطره امیز, مبادرت, ریسک, اقدام یا مبادرت کردن به

vi

: ما, ضمیر اول شخص جمع.

vi hade/vi borde

: میبایستی.

vi har

: .

vi r

: .

vi ska

: shall we,. Will we

via

: از راه, از طریق, میان راه, توسط, بوسیله.

viadukt

: گذشتن از, تجاوز کردن از, پل هوایی, پل راه اهن (که معمولا از روی راه میگذرد), پل بتون ارمه روی دره.

vial

: خلماش چمنی.

vibration

: ارتعاش, نوسان.

vibrator

: ارتعاش کننده, نوسان کننده.

vibrera

: ارتعاش داشتن, جنبیدن, نوسان کردن, لرزیدن, تکان خوردن.

vibrera/dallra

: ارتعاش داشتن, جنبیدن, نوسان کردن, لرزیدن, تکان خوردن.

vibrerande

: مرتعش, لرزان, به تپش در امده, در حال جنبش, تکریری, پرطراوت و چالا ک.

vice

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

vice/fullm ktig

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

vicekonung

: نایب السلطنه, فرمانفرمای کل.

vicepresident

: معاون رءیس جمهور, معاون مدیر کل, نایب رءیس.

vicevrd

: سرپرست, مستحفظ, سرایدار.

vick ra

: پاروی عقب کشتی, پارو زدن.

vicka

: تکان اهسته, جنبش, اهسته تکان دادن.

vicka med

: لولیدن, جنبیدن, وول خوردن, تکان دادن, لوشیدن.

vicker

: گرسنه, ماشک, گیاهی از جنس باقلا یا نخود.

vickra/ro

: پاروی عقب کشتی, پارو زدن.

vid

: بسوی, بطرف, به, در, پهلوی, نزدیک, دم, بنابر, در نتیجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, پهن, عریض, گشاد, فراخ, وسیع, پهناور, زیاد, پرت, کاملا باز, عمومی, نامحدود, وسیع.

vid gud

: بخدا (علا مت تعجب).

vid s ngkanten

: کنار بستر, بالین.

vid sidan av

: .=off

vid yta

: پهنا, وسعت, فضای زیاد, بسط و توسعه, گسترش.

vid/p

: بسوی, بطرف, به, در, پهلوی, نزدیک, دم, بنابر, در نتیجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول.

vida vertrffa

: دارای مقام بلندتری بودن از, از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر, برتری داشتن بر.

vidare

: بیشتر, دیگر, مجدد, اضافی, زاءد, بعلا وه, بعدی, دوتر,جلوتر, پیش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پیشرفت کردن, کمک کردن به, بعلا وه, از این گذشته, گذشته از این, وانگهی.

vidarebefordra

: جلو, پیش, ببعد, جلوی, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازی کن ردیف جلو.

vidbyxor

: نوعی جوراب یا پاپوش قرون 61 و 71, زنگار, ساق پوش, شلوار کوتاه, شورت.

vidd

: فزونی, دامنه, فراخی, فراوانی, استعداد, میدان نوسان, فاصله ء زیاد, دامنه, بزرگی, درشتی, انباشتگی, سیری, کمال, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چیز پهن.

vide

: بید سبدی, بید مخصوص سبد بافی.

vide/pil

: بید, درخت بید, دستگاه پنبه پاک کنی, پاک کردن(پنبه یا پشم).

video

: تلویزیونی, تلویزیون.

vidga

: پهن کردن, وسیع کردن, منتشر کردن.

vidhftningsf rmga

: چسبیدگی, الصاق, طرفداری, رضایت, موافقت, اتصال و پیوستگی غیر طبیعی سطوح در اماس, امیزش و بهم امیختگی طبیعی قسمتهای مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضویت, همبستگی, توافق, الحاق دولتی به یک پیمان, کشش سطحی, دوسیدگی.

vidimera

: اعتباردادن, سندیت یا رسمیت دادن, تصدیق کردن.

vidlyftig

: پهناور, وسیع, بزرگ, بسیط, کشیده.

vidlyftig/l ngrandig

: دراز, طولا نی, خسته کننده, روده دراز, پرگو.

vidrig

: متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidriga

: متنفر کننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidrra

: دست زدن به, لمس کردن, پرماسیدن, زدن, رسیدن به, متاثر کردن, متاثر شدن, لمس دست زنی, پرماس, حس لا مسه.

vidskepelse

: موهوم پرستی, خرافات, موهوم, موهومات.

vidskeplig

: خرافاتی, موهوم پرست, موهوم.

vidstr ckt/vldig

: پهناور, وسیع, بزرگ, زیاد, عظیم, بیکران.

vidunder

: چیز غیر عادی, اعجوبه, شگفتی, بسیار زیرک.

vidunder/odjur

: عفریت, هیولا, اعجوبه, عظیم الجثه.

vidunderlig

: غول پیکر, هیولا.

vietnamesisk

: اهل ویتنام, ویتنامی.

vifta med

: ارتباط یا مخابره بوسیله پرچم, جنباندن.

vig

: چابک, زرنگ, فرز, زیرک, سریع الا نتقال.

vighet

: چالا کی, چابکی, تردستی, زیرکی.

vik

: سرخ مایل به قرمز, کهیر, خلیج کوچک, عوعوکردن, زوزه کشیدن(سگ), دفاع کردن درمقابل, عاجزکردن, اسب کهر.

vik/inlopp

: شاخابه, خلیج کوچک, خور, راه دخول.

vika

: تا, تا کردن.

vika av/avvikelse/vridning

: منحرف شدن, عدول کردن, طفره زدن, کج شدن, منحرف کردن

vikarie

: نماینده, وکیل, جانشین, نایب, قاءم مقام.

vikariera

: نمایندگی دادن, نیابت کردن, نمایندگی کردن.

vikbar

: تاشو, کوچک شونده.

viking

: جنگجوی اسکاندیناوی.

vikt

: سنگین, ثقیل, بخش عمده, بلند کردن, نزن, سنگینی, سنگ وزنه, چیز سنگین, سنگین کردن, بار کردن.

viktig

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن, مهم.

viktiga

: مهم.

viktigpetter

: عقیده اغراق امیز شخص نسبت بخودش.

viktigt

: مهم.

viktl s

: سبک وزن, کم وزن, دارای وزن مخصوص کم.

viktoria

: ویکتوریا(ملکه انگلستان), اسم خاص مونث.

viktoriansk

: مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا.

vila

: بی تکلیفی, وقفه, تعلیق, اسایش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت کردن, ارمیدن, تجدید قوا, کردن, تکیه دادن, متکی بودن به, الباقی, نتیجه, بقایا, سایرین, دیگران, باقیمانده.

vila/ro/lugn

: گذاردن, ارمیدن, دراز کشیدن, غنودن, سامان, اسودگی, استراحت.

vilande

: راکد, ساکن, خوابیده, ایستا.

vild

: شکاری, حیوان شکاری, وحشی, مهلک, وابسته به تشییع جنازه, کفن ودفنی, وحشی, جنگلی, خود رو, شیفته و دیوانه.

vild flykt

: افتضاح, سقوط ناگهانی حکومت و غیره, سرنگونی.

vild flykt/sl p flykten

: با پوزه کاویدن, جمع, گروه, بی نظمی و اغتشاش, بطور اشفته گریزاندن, کاملا شکست دادن, تار و مار کردن.

vild hnsf gel

: (ج.ش.) با قرقره, نوعی رنگ قهوه ای

vild hst

: اسب کوچک رام نشده, توسن.

vild lek

: با جیغ وداد بازی کردن, سر وصدا.

vild primula

: پامچال, زهر الربیع, پر نشاط, زرد کمرنگ, پامچال چیدن.

vild/frodig

: شایع, منتشرشده, فراوان, حکمفرما.

vild/grym

: ژیان, درنده, شرزه, حریص, سبع, تندخو, خشم الود.

vild/vilde

: سبع, وحشی, رام نشده, غیر اهلی, وحشی شدن, وحشی کردن

vildapel

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصبانی کردن, عصبانی شدن, باعث تحریک وعصبانیت شدن, ادم ترشرو, کج خلق.

vildare

: سر گردان و اواره بودن, متحیر کردن.

vilde

: سبع, وحشی, رام نشده, غیر اهلی, وحشی شدن, وحشی کردن

vildkaprifol

: سیگار برگ ارزان, یاسمن زرد.

vildkatt

: گربه وحشی, غیر مجاز, قاچاقی.

vildkatta

: دختر گستاخ, روستایی بی تربیت.

vildmark

: جای دور افتاده.

vildmark/ ken

: بیابان, صحرا, سرزمین نامسکون و رام نشده.

vildsvin

: گرازنر, جنس نر حیوانات پستاندار, گراز وحشی.

vilja

: خواست, اراده, از روی قصد و رضا, از روی اراده.

vilja krkas

: اوغ زدن, قی کردن.

viljekraft

: عزم راسخ, تصمیم جدی, نیروی اراده.

vilka

: که, این (هم), که این (هم), کدام.

vilken

: که, این (هم), که این (هم), کدام.

vilken som helst

: چه, کدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هیچ, هر, ازنوع, هیچ نوع, هیچگونه, هیچ.

vilket

: که, این (هم), که این (هم), کدام.

vill

: خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نیازمند بودن به, نداشتن, کم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, کسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نیاز, نداری.

villa

: کلبه, خانه روستایی, خانه ییلا قی, ویلا.

villa/stuga

: کلبه, خانه روستایی.

villervalla

: شهر و برج قدیم بابل, هرج و مرج, سخن پرقیل و قال, اغتشاش, شلوغی, بنای شگرف, طرح خیالی, اسیمگی, پریشانی, درهم وبرهمی, اغتشاش, دست پاچگی.

villfarelse

: کجراهی, انحراف, عدم انطباق کانونی.

villfarelse/bedrglighet

: سفسطه, دلیل سفسطه امیز, استدلا ل غلط.

villfarelse/illusion

: فریب, اغفال, پندار بیهوده, وهم.

villig

: مایل, راضی, حاضر, خواهان, راغب.

villiga

: مایل, راضی, حاضر, خواهان, راغب.

villighet

: امادگی.

villkor

: قید, قرار, تصریح, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

villkorlig

: شرطی, مشروطه, موکول, مقید, نامعلوم.

villkorlig dom

: ازمایش, امتحان, ازمایش حسن رفتار وازمایش صلا حیت, دوره ازمایش وکار اموزی, اراءه مدرک ودلیل, ازادی بقید التزام.

villkorliga

: شرطی, مشروطه, موکول, مقید, نامعلوم.

vilse

: گمراه, سرگردان, منحرف, بیراه, گیج.

vilseleda

: گمراه کردن, بد راهنمایی کردن, گمراه کردن, باشتباه انداختن, فریب دادن.

viltsmakande

: پراز شکار, دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد, بد بو, باجرات, چاشنی زده, افتضاح اور, فاسد.

vimpel

: پرچم سه گوش, قلا ب, پرچم دم چلچله ای, پرچم مثلثی شکل قرون وسطی, ستون نور, تیغ افتاب, نوار یا پرچم درحال اهتزاز, نوار لباس یا کلا ه, عنوان چشمگیر مقاله.

vimsig

: بیمار, کسل, گیج و منگ.

vin

: شراب, باده, می, شراب نوشیدن.

vin-

: ماننده باده, شرابی, شرابخور.

vina

: نالیدن, ناله کردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

vinb r

: کشمش بیدانه, مویز.

vinbr/korint

: کشمش بیدانه, مویز.

vind

: باد, نفخ, بادخورده کردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته کردن یاشدن, ازنفس افتادن, : پیچاندن, پیچیدن, پیچ دان, کوک کردن(ساعت و غیره), انحناء, انحنایافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

vind/loft/skulle

: اطاق زیر شیروانی, اطاق نزدیک سقف, کبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند کردن, در زیر شیروانی قرار دادن, توپ هوایی زدن.

vindbrygga

: پل متحرک, دریچه متحرک.

vindfl jel

: بادنما, پره, کسی یا چیزی که به اسانی قابل حرکت و جنبش باشد, الت بادنما, ادم دمدمی مزاج.

vindgdhet

: لوچ, چپ, لوچی, دوبینی, احولی, لوچ بودن, چپ نگاه کردن, نگاه با چشم نیم باز.

vindil

: تند باد, باد ناگهانی, انفجار, فوت, خوشی, تفریح, تمایل, مزمزه, چشیدن.

vindmtare

: بادسنج.

vindpinad

: بر باد رفته, بوسیله باد جارو شده, بادزده.

vindruta

: پنجره اتومبیل, شیشه جلو اتومبیل.

vindsf nster

: پنجره جلو امده زیر سقف ساختمان.

vindskydd

: باد شکن, درختستان یا بوته هایی که برای جلوگیری از وزش باد کاشته میشوند, شیشه جلو اتومبیل.

vindspel/ankarspel

: چرخ چاه, ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود, با چرخ کشیدن.

vindsrum

: برج دیده بانی, اطاق زیر شیروانی.

vindst t/pudervippa/blsa

: فوت, پف, دود ویا بخار, قسمت پف کرده جامه زنانه, غذای پف دار, مشروب گازدار, پفک, پک زدن, چپق یا سیگار کشیدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف کردن, منفجر کردن, منفجر شدن, وزش باد, وزیدن.

vindst t/skrika

: توفانی شدن (معمولا همراه باران یا برف), باد بی سابقه وشدید, باد, بوران, توفان.

vindstt

: تند باد, باد ناگهانی, انفجار, فوت, خوشی, تفریح, تمایل, مزمزه, چشیدن.

vindstt/spr nga

: وزش, سوز, باد, دم, جریان هوایا بخار, صدای شیپور, بادزدگی, انفجار, صدای انفجار, صدای ترکیدن, ترکاندن, سوزاندن.

vindsvning

: اطاق کوچک زیر شیروانی, وابسته به شهر اتن.

vindt t

: مقاوم در مقابل باد, ضد باد.

vindtygsjacka

: باد شکن.

vingbredd

: طول بال های هواپیما, فاصله بین دو بال هواپیما و پرنده.

vinge/flygel/eskader

: بال, پره, قسمتی از یک بخش یا ناحیه, گروه هوایی, هر چیزی که هوا را برهم میزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابی, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبی, پرواز, پرش, بالدار کردن, پردارکردن, پیمودن.

vingla

: لنگ بودن, جنبیدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانک تکان خوردن, لنگی چرخ, لق بودن.

vinglas

: جام شراب, لیوان شراب, پیمانه شراب.

vingrd

: تاکستان, موستان, رزستان.

vingsn cka

: نرم تنان شکم پای شناور درسطح دریا, پرپا.

vingspegel

: اینه طبی یاسپکولوم, وسیله معاینه از طریق سوراخهای بدن.

vinhandlare

: عمده فروش شراب.

vinjett

: عکس, تصویر, شکل.

vinka

: موج, خیزاب, فر موی سر, دست تکان دادن, موجی بودن, موج زدن.

vinka till sig

: اشاره, اشاره کردن (باسریادست), بااشاره صدا زدن.

vinkanna

: تنگ دسته دار و لوله دار, تنگ, قرابه.

vinkel

: زاویه.

vinkel-

: گوشه دار, گوشه ای, لا غر, زاویه ای.

vinkel/skrev

: محل انشعاب شاخه از بدنه درخت, دوشاخه, نقطه انشعاب (مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).

vinna

: سود, بهره تقویت, حصول.

vinnande

: برنده, دلکش, فریبنده, برد, فتح و ظفر.

vinnare

: نفع بر, کسیکه سود میبرد, استفاده کننده, درخت ارغوان, شیرجه از پشت, برنده بازی, برنده, فاتح.

vinodlare

: باغبان تاکستان, باغبان درختان مو.

vinodling

: پرورش انگور شراب, شراب سازی, موکاری, صنعت شرابسازی, زراعت انگور برای تهبیه شراب

vinpress

: خمره شراب سازی, ماشینی که اب انگور رامیگیرد, چرخشت.

vinranka

: درخت انگور, تاک, مو, شایعه, شهرت.

vinranka/vinstock

: درخت مو, تاک, تاکستان ایجاد کردن.

vinsck

: مشک شراب.

vinstgivande

: پر منفعت.

vinter

: زمستان, شتا, قشلا ق کردن, زمستانرا بر گذار کردن, زمستانی.

vintergr n

: بی خزان, همیشه سبز, همیشه بهار, بادوام.

vintergrna

: پراونش, گل تلفونی, دختر, گل تلفونی چیدن, دختر بازی کردن.

vinterlik

: زمستانی, سرد, بیمزه, مناسب زمستان.

vinthund

: سگی با پاهای بلند و بدنی لاغر که تند میدود, سگ تازی تیز دو, تانک سبک و تندرو.

vintillverkare

: کارخانه شراب سازی, موسسه شراب کشی.

viol

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

viol/violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violinist

: ویولن زن, ویولن نواز.

violoncell

: ویولن سل.

vip

: مخفف کلمات (person important very), شخص بااهمیت.

virka

: قلا بدوزی, بامیل سرکج بافتن, قلا بدوزی کردن.

virke

: چوب, تیر, الوار, کنده, درخت الواری, صدای خشک, ناهنجار, طنین دار شبیه صدای زنگ, با الوار و تیر پوشاندن.

virolog

: متخصص ویروس شناس, ویژه گرعلم ویروس شناسی, ویروس شناس.

virologi

: ویروس شناسی.

virrig person

: ادم گیج وبی فکر, ادم پریشان فکر.

virtuell

: مجازی.

virtuella

: مجازی.

virtuos

: هنرشناس, خوش قریحه, دارای ذوق هنری, هنرمند.

virtuositet

: ذوق هنرپیشگی, استعداد هنرهای زیبا یا فنون.

virulens

: زهراگینی, خصومت, تلخی, تندی, واگیری.

virus

: ویروس, عامل نقل وانتقال امراض.

virvel

: گردش دایره, حلقه, دور, چرخ زدن, چرخانیدن, چرخش, چرخیدن, گردش سریع, حرکت گردابی, فراهم, حلقه, پیچ, مارپیچی, حلقه یا پیچ خوردن, گرداب, حلقه, پیچ, گردبادی.

virvel/virvla

: گرداب کوچک, چرخ زدن, جریان مخالف, چرخانیدن, چرخش, چرخیدن, گردش سریع, حرکت گردابی.

virvel/virvla/virvla runt

: چرخش, چرخ خوری, حرکت چرخشی, گردیدن, گشتن, باعث چرخش شدن.

virvelvind

: گردباد, وابسته به گردباد.

virvla

: چرخانیدن, چرخش, چرخیدن, گردش سریع, حرکت گردابی.

vis

: دانا, دانشمند, خردمند.

vis/salvia

: عاقل, دانا, بصیر, بافراست, حکیم.

visa

: شعر افسانه ای, تصنیف, اواز یکنفری که در ضمن ان داستانی بیان میشود, یک قطعه ء رومانتیک, سرود کوچک, تصنیف کوچک, بی پناه گذاشتن, بی حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمایش دادن, افشاء کردن, توضیح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور کردن, اراستن, مزین شدن, نشان دادن, نمودن, ابراز کردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمایش, جلوه, اثبات.

visa/bevisa

: نشان دادن, معلوم کردن, ابراز داشتن, موجب شدن, برانگیختن.

visa/utst lla

: نمایش دادن, درمعرض نمایش قراردادن, اراءه دادن, ابراز کردن.

visande

: نمایش, جلوه, اراءه, اشکارسازی, اظهار, علا مت, مظهر.

visare

: ناظر, بیننده, تماشاگر.

viscount

: وایکانت (لقب اشرافی).

viscountess

: بانوی ویکنت.

vision

: دید, بینایی, رویا, خیال, تصور, دیدن, یا نشان دادن (دررویا), منظره, وحی, الهام, بصیرت.

visionr

: رویایی, خیالی, تصور غیر عملی, نظری, وابسته بدلا یل نظری, رویابین, الهامی, رویا گرای.

visir

: وزیر(فارسی است).

visir/hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پیش امده کلا ه.

viska

: جاروب باغبانی, جاروب ترکه ای, فاحشه, دختر گستاخ وجسور, نجوا, بیخ گوشی, نجواکردن, پچ پچ کردن.

viskos

: چسبناک, لزج, غیظ, پرقوام, ناروان.

viskositet

: ناروانی, چسبناکی.

vispande

: شلا ق زنی, نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی.

visshet

: امر مسلم, یقین, اطمینان.

vissla

: سوت, صفیر, سوت زدن.

visslare

: سوت زن, فلوت زن, سوت, سار طوقی.

vissna

: پلا سیده و پژمرده شدن, خم شدن.

vissnande

: محو سازی, محو شدگی, خراب کننده, مخرب, افسرده, پژمرده.

visste

: دانست.

vistas

: مستقر بودن, اقامت داشتن.

vistas/bo

: ساکن بودن, اقامت گزیدن.

vistelse

: منزل, مسکن, رحل اقامت افکندن, اشاره کردن, پیشگویی کردن, بودگاه, بودباش.

vistelse/bostad

: محل اقامت, اقامتگاه.

visum

: روادید, ویزا, روادید گذرنامه, ویزادادن.

vit

: سفید, سفیدی, سپیده, سفید شدن, سفید کردن.

vit man

: مایل به سفید, نسبتا سفید, سفید پوست.

vita

: سفید, سفیدی, سپیده, سفید شدن, سفید کردن.

vitaktig

: تا اندازه ای سفید, نزدیک به سفید, نسبتاسفید.

vital

: حیاتی, واجب.

vitalisera

: زندگی دادن, زندگی بخشیدن, حیات بخشیدن, زنده کردن, تحریک کردن.

vitalitet

: قدرت یا خاصیت حیاتی, انرژی و زنده دلی.

vitamin

: ویتامین.

vitaminisera

: ویتامین به غذا زدن, دارای ویتامین کردن.

vitklver

: رنگ سبز شبدری, شبدر ایرلندی.

vitlimma

: دوغاب, سفید کاری کردن, ماست مالی کردن.

vitlimma/rentv

: دوغاب, سفید کاری کردن, ماست مالی کردن.

vitlk

: سیر.

vitna

: سفید شدن بوسیله شستن با وسایل شیمیایی, سفیدکردن, ماده ای که برای سفید کردن(هرچیزی)بکار رود.

vitriol

: نمک جوهرگوگرد, زاج, توتیا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسیدسولفوریک) زدن به, تند و سوزنده.

vitriol-

: نمک جوهرگوگرد, زاج, توتیا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسیدسولفوریک) زدن به, تند و سوزنده.

vitsmakare

: جناس گو, تجنیس ساز, ابهام گو.

vittenesb rd

: گواهی, شهادت, تصدیق, مدرک, دلیل, اظهار.

vittling

: ماهی نرم باله خوراکی اروپایی, پودر گچ.

vittna

: گواهی دادن, شهادت دادن, تصدیق کردن.

vittna/intyga

: گواهی دادن, شهادت دادن, تصدیق کردن.

vittra

: قالب گر, خاک شدن, پوسیدن.

vivel

: شپشه, کو, سوسه, شپشه گندم.

vivisektionera

: موجود زنده را تشریح کردن, تشریح زنده.

vktare

: نگهبان, ولی(اولیاء), قیم.

vlb rgad

: ثروتمند, خوب, مفید, جذاب, جالب, دارای زندگی اسوده.

vlb rgade

: دارا, توانگر, دولتمند, ثروتمند, چیز دار, غنی.

vlbefinnande

: راحت, اسودگی, اسایش, مایه تسلی, دلداری دادن (به), اسایش دادن.

vlbehaglig

: دلفروز, لذت بخش, خوشی اور, دلپسند, دلپذیر.

vlbet nkt

: دارای قوه قضاوت سلیم.

vlbet nkt/klok

: دارای قوه قضاوت سلیم.

vld

: خشونت, تندی, سختی, شدت, زور, غصب, اشتلم, بی حرمتی.

vlde

: سلطنت, حکومت, ملک, قلمرو.

vldig

: سترگ, کلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

vldig omfattning

: زیادی, بیکرانی.

vldsam lek

: بازی خشن وخرکی, شوخی خرکی.

vldsamma

: تند, سخت, شدید, جابر, قاهر, قاهرانه.

vldsamt anfall

: یورش, حمله.

vldta

: هتک ناموس کردن, تجاوز بناموس کردن, بزوربردن یا گرفتن.

vlf rd

: اسایش, رفاه, خیر, سعادت, خیریه, شادکامی.

vlf rd/vlg ng

: اسایش, رفاه, خیر, سعادت, خیریه, شادکامی.

vlf rtjnt

: سزاوار, فراخور, مناسب.

vlja

: برگزیدن, انتخاب کردن, برگزیده منتخب.

vlja

: برگزیدن, انتخاب کردن.

vlja fel tidpunkt f r

: غلط وقت گذاشتن, بیموقع گفتن.

vljare

: گزیننده, انتخاب کننده, رای دهنده, کسی که رای میدهد.

vlkommen

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذیرایی کردن, خوشایند.

vll sning

: شیوه سخنوری, حس تقریر, سخن سرایی.

vlling

: اماج, فرنی, حریره, تنبیه, فرسوده کردن, عاجز کردن, ناتوان کردن.

vlljud

: خوش اهنگی کلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صدای دلپذیر

vlljudande

: خوش صدا, دلپذیر.

vllukt

: بو داشتن, بو, عطر, خاطرات گذشته.

vllustig

: شهوانی, هرزه, شهوت انگیز, وابسته به شهوت جنسی, هوس ران, شهوانی, جسمانی, خوش گذران, نفسانی, شهوتران, خوشگذران, عیاش, شهوتران, شهوت پرست, شهوت انگیز, شهوانی.

vllusting

: ادم هرزه, فاسق, عیاش, فاجر, هرزه, افسار گسیخته, کسیکه پابند مذهب نیست, باده گسار وعیاش, غلا م ازاد شده.

vlsigna

: تقدیس کردن, برکت دادن, دعاکردن, مبارک خواندن, باعلا مت صلیب کسی را برکت دادن.

vlsignelse

: دعای خیر, دعای اختتام, برکت, نیایش, برکت, دعای خیر, نعمت خدا داده, دعای پیش از غذا, نعمت, موهبت.

vlskapad

: خوش ریخت, خوش ترکیب, شکیل, خوش بر و رو.

vlst nd

: توانگری, دارایی, ثروت, مال, تمول, وفور, زیادی.

vlst nd/framgng

: موفقیت, کامیابی, کامکاری.

vltalig

: فصیح, شیوا, سخنور, سخن ارا.

vltra

: اختلا ط, درهم و برهمی, خشکی, پژمردگی, اغشتن, غلت زدن

vltra/kaos

: اختلا ط, درهم و برهمی, خشکی, پژمردگی, اغشتن, غلت زدن

vlvilja

: خیر خواهی, نیک خواهی, نوع پرستی, سخاوتمندی, مهربانی, شفقت, احسان, خوش خیمی.

vlvillig

: مهربان, ملا یم, لطیف, خوش خیم, بی خطر.

vlvilliga

: کریم, نیکخواه, خیراندیش.

vlvning

: کمان, طاق, قوس, بشکل قوس یاطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شیطان, موذی, رءیس, اصلی, : پیشوندی بمعنی' رءیس' و' کبیر' و' بزرگ.'

vm

: شکمبه, سیرابی.

vnda

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

vnda upp och ner p

: راست نشاندن, بر روی پایه نشاندن, افکندن.

vnderot

: سنبل الطیب, سنبل کوهی.

vndskiva

: صفحه گردونه, سکوب چرخنده, معلق, پشتک.

vning

: تمرین نمایش, تکرار, تمرین.

vning

: کف, اشکوب, طبقه.

vnja

: عادت دادن, اشنا کردن, اشنا شدن, معتاد ساختن, معتاد شدن, عادت, خو گرفتن, انس گرفتن, خو دادن, عادت دادن, سکونت کردن, عادت دادن, خودادن, اموخته کردن, معتاد کردن, موجب شدن.

vnlig

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, کیفیت, جنسی,(درمقابل پولی), غیرنقدی, مهربان, مهربانی شفقت امیز, بامحبت.

vnliga

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی.

vnlighet

: مهربانی, مهربانی, لطف, لطیف طبعی, بذله گویی, شوخی.

vnskaplig

: موافق, دوست, دوستانه, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاونی.

vnster

: چپ.

vnta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم کسی بودن, در کمین (کسی) نشستن, صبر کردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار کشیدن, معطل شدن, پیشخدمتی کردن.

vntande

: ابستن, درانتظار.

voall

: وال, پارچه نازک لباسی زنانه.

vodka

: ودکا, عرق روسی.

vokal

: واکه, صوتی, صدادار, مصوته, واکه دار کردن.

vokalisation

: تلفظ صوتی.

vokalist

: اوازخوان, خواننده, سراینده, نغمه سرا.

vokalmummel

: حرف صدا دار میان کلمه بدون تشدید.

vokativ

: ندایی, اوایی, خطابی, ایی.

volang

: حرکت تند و ناگهانی (بدن), جست وخیرز, چین دار کردن حاشیه لباس, پرت کردن, تقلا کردن, جولا ن, چین, حاشیه چین دار, چین دادن, چین دوختن روی.

volfram

: تنگستن, تونگستن, فلزی از جنس کروم.

volleyboll

: بازی والیبال.

volt

: ولت, واحد نیروی محرکه برقی.

voltampermeter

: ولت متر, ولتاژ سنج, امپرسنج.

voltmeter

: ولت سنج, ولت متر.

volumis

: حجیم, بزرگ, جسیم, متراکم, انبوه, مفصل.

volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

volym

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع کردن, انباشتن, توده, اکثریت, حجم, جلد.

volym/stor bok

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, کتاب قطور.

vomerande

: قی اور, داروی استفراغ اور.

voodoo

: جادوگر سیاه پوست, افسونگر, جادوگری, افسون کردن, ایین مذهبی سیاه پوستان افریقایی که شامل طلسم و جادو میباشد, جادوگری, طلسم.

vore

: کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد, خواستار.

vovve

: سگ (بزبان کودکانه), سگ کوچولو.

vpnare/gods gare

: همراهی کردن, عنوانی مثل اقا, ملا ک عمده, ارباب, سلحشور.

vpnare/herr

: اقا, عنوان روی نامه وامثال ان برای مردهاعنوانی که یکدرجه پایین تراز <شوالیه> بوده, مالک زمین, ارباب

vr

: گوشه, قطعه زمین پیش امده, برامدگی.

vr

: مال ما, مال خودمان, برای ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متکی یا مربوط بما, فصل بهار, جوانی, شباب, بهار زندگانی.

vr ka i sig

: بلعیدن, حریصانه خوردن, سرکشیدن.

vr kig

: گزافگر, غیرمعقول, عجیب, غریب, گزاف, مفرط, درخشانی, نمایشی, زرق وبرقی.

vr l

: جیغ زدن, ناگهانی گفتن, جیغ.

vr la/skrla

: داد زدن, فریاد زدن, گریه (باصدای بلند).

vr/h rn

: گوشه, قطعه زمین پیش امده, برامدگی.

vrak

: کشتی شکستگی, خرابی, لا شه کشتی و هواپیما و غیره, خراب کردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شی شدن.

vraka

: رد کردن, نپذیرفتن.

vrakbrgare

: اوراقچی, مخرب.

vrakgods

: کالا ی اب اورده, اب اورد, کالا یی که برای سبک کردن کشتی بدریا می ریزند, کالا ی اب اورد.

vrakgods/skeppsbrott

: لا شه هواپیما یا ماشین و غیره, خرابی, اتلا ف.

vran

: مال ما, مال خودمان, برای ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متکی یا مربوط بما.

vrd besv ret

: ارزنده, قابل صرف وقت, ارزش دار.

vrd f rdmelse

: لعنتی.

vrd/arrest

: حفاظت, حبس, توقیف.

vrda

: حرمت کردن, احترام گذارندن, حرمت, احترام, ستایش و احترام کردن, تکریم کردن.

vrdad

: درست کردن, اراستن, زینت دادن, پیراستن, تراشیدن, چیدن, پیراسته, مرتب, پاکیزه, تر وتمیز, وضع, حالت, تودوزی وتزءینات داخلی اتومبیل.

vrde

: نرخ, میزان, سرعت, ارزیابی کردن, ارزش, قدر.

vrdel s

: پوچ, تهی, بی بها, بی ارزش, بی قیمت, بی بها, ناچیز و بی قیمت, بی ارزش, بی اهمیت.

vrdel s/obetydlig

: بدیهی, ناچیز, مبتذل.

vrdera h gt

: انعام, جایزه, ممتاز, غنیمت, ارزش بسیار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

vrderad

: ارزیابی شده, مجاز.

vrderingsman

: ارزیاب, تقویم کننده, ارزیاب, ارزش قاءل شونده, قیمت گذار.

vrdig/pryd/blyg

: متین, موقر, محتاط, جدی, سنگین.

vrdighet

: بزرگی, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار, ارزش, جلا ل, شایستگی.

vrdinna

: زن میزبان, زن مهماندار, بانوی صاحبخانه, زن مهمانخانه دار, زن صاحب ملک, میزبان.

vrdnadsfull

: محترم, احترامی, حرمتی, محترم, شایسته احترام, قابل پرستش.

vrdnadsv rd

: سفید, سفید مایل به خاکستری, کهن, سالخورده, محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.

vrdshus

: شبانه روزی, مسافرخانه, مهمانخانه, کاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسکن دادن, میخانه.

vrdsl s

: بی دقت, پاشنه خوابیده, لا ابالی, لا قید, شلخته.

vrdsl sa

: بی دقت.

vre

: بالا یی, فوقانی.

vre

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

vred

: خشمناک, دستگیره, دکمه, خشمگین, عصبانی, برانگیخته, غضبناک, قهر الود, کینه جویی کردن, تلا فی کردن, تلا فی دراوردن, عشق یا کینه خود را اشکارکردن.

vred ur

: .past part of wring

vrede

: براشفتگی, خشم, غضب, خشمگین کردن, غضبناک کردن, خشم, غضب, عصبانیت, از جا در رفتگی, خشم, غضب, غیظ, اوقات تلخی زیاد, قهر.

vresig

: قلا ب مانند, قلا ب دار, بلهوس, قهر, رنجیده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم, عبوس, ترشرو, کج خلق, غیر معاشر, عبوسانه.

vresig/f rvnd

: منحرف, در خطا, گمراه, هرزه, فاسد.

vresiga

: عبوس, ترشرو, کج خلق, غیر معاشر, عبوسانه.

vricka

: رگ به رگ کردن یاشدن, بدرد اوردن, رگ برگ شدگی, پیچ خوردن.

vrida

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور یامرکزی), چرخ, گشت ماشین تراش, پیچ خوردگی, قرقره, استعداد, میل, تمایل, تغییر جهت, تاه زدن, برگرداندن, پیچاندن, گشتن, چرخیدن, گرداندن, وارونه کردن, تبدیل کردن, تغییر دادن, دگرگون ساختن

vrida sig

: بخود پیچیدن, پیچ و تاب خوردن, ازرده شدن.

vrida sig/v ndas

: پیچ وتاب خوردن, لولیدن, حرکت ماروار, ناراحتی نشان دادن.

vriden

: چوگان مانند, دیوانه, احمق.

vridmoment

: گشتاوری, نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین, نیروی گشتاوری, چنبره, طوق, طوقه.

vridning

: پیچش, پیچ خوردگی, انقباض, پیچی.

vrig

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

vriga

: دیگر, غیر, نوع دیگر, متفاوت, دیگری.

vrist

: قوزک, قوزک پا, پشت پا, پاشنه جوراب یا کفش, رویه, اغاز.

vrja

: شمشیر دودم, سخمه, سخمه زنی.

vrk

: سنقر, پرنده ای شبیه باز, ادم لا شخور وپست, لا شخور.

vrka sig

: لم دادن, لمیدن, اویختن, لم, تکیه, زبان بیرون, بیرون افتادن, پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روییدن, بی پروا دراز کشیدن یا نشستن, بطور غیرمنظم پخش شدن, پراکندگی.

vrka/f rdriva

: فیصله دادن, مستردداشتن, بیرون کردن, خارج کردن, خلع ید کردن.

vrkning

: اخراج, خلع ید.

vrla

: فریاد زدن, نعره کشیدن, صدا, نعره, هلهله.

vrldsfr mmande

: روحانی, غیردنیایی.

vrldslig

: این جهانی, دنیوی, خاکی, وابسته بدنیا, دنیوی, غیر روحانی, عامی, این جهانی, دنیوی, جسمانی, مادی, خاکی.

vrldslighet

: دنیویت, دنیاگرایی, مادیت, دنیا پرستی, عرفیت.

vrldsomsp nnande

: جهانی, در سرتاسر جهان.

vrldsstad

: کلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر.

vrlig

: بهاری, ربیعی, شبیه بهار, باطراوت چون بهار.

vrmare

: چراغ خوراک پزی, بخاری, دستگاه تولید گرما, متصدی گرم کردن.

vrme-

: مربوط به کالری, دمایی, گرمایی, حرارتی, گرم.

vrmealstrande

: گرمازا, گرم کننده, گرمایی.

vrmeelement/kylare

: دما تاب, رادیاتور, گرما تاب, خنک کن بخاری.

vrmeledningspanna

: کوره, تنور, تون حمام و غیره, دیگ, پاتیل, بوته ازمایش, گرم کردن, مشتعل کردن.

vrnpliktig

: سرباز وظیفه, مشمول نظام کردن.

vrsta

: , بدترین, بدتر از همه.امتیاز اوردن (در مسابقه), شکست دادن, وخیم شدن.

vrta

: زگیل, زگیل گوشتی, گندمه, برامدگی.

vrva

: برای سربازی گرفتن, نام نویسی کردن, کمک طلب کردن از, درفهرست نوشتن.

vsa

: صدای خش خش, صدای هیس (مثل صدای مار), هیس کردن.

vsa/v sning/vina

: صدای خش خش, صدای هیس (مثل صدای مار), هیس کردن.

vsande

: صفیری, حرف صفیری, صدای هیس.

vsen/st hej

: (کارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاری.

vsentlig

: ضروری, واجب, بسیارلا زم, اصلی, اساسی ذاتی, جبلی, لا ینفک, واقعی, عمده.بی وارث را), مصادره کردن, درست, صحیح, بی کسر, کامل, تمام, انتگرال.

vska

: کیسه, کیف, جوال, ساک, خورجین, چنته, باد کردن, متورم شدن, ربودن.

vssa

: تیز کردن, تیز شدن, نوک تیز کردن, تقلب کردن, تند کردن.

vssare

: مداد تراش.

vsterlandet

: باختر, غرب, مغرب, مغرب زمین, اروپا, باختری.

vstlig

: بسوی باختر, بطرف مغرب, در جهت مغرب.

vstra

: باختر, مغرب, غرب, مغرب زمین, باختری, غربی, وابسته به مغرب یا باختر.

vt

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

vta

: تر, مرطوب, خیس, بارانی, اشکبار, تری, رطوبت, تر کردن, مرطوب کردن, نمناک کردن.

vte

: هیدروژن.

vtmark

: زمین مرطوب.

vulcanus

: رب النوع اتش و فلزکاری.

vulg r typ

: ادم عوام, ادم عامی و پست.

vulgarisera

: عوامانه کردن, پست کردن, مبتذل کردن.

vulgaritet

: اصطلا ح عوامانه, عوامیت, پستی, وحشیگری.

vulgata

: نسخه لا تین قدیمی کتاب مقدس, زبان عامیانه.

vulkan

: کوه اتشفشان, اتشفشان.

vulkanisera

: لا ستیک را بوسایل شیمیایی جوش دادن و محکم کردن, جوش برقی زدن, جوش دادن.

vulkanisering

: ولکانیدن, تحت تاثیر حرارت اتشفشانی, حرارت زیاد, جوش اکسیژن لا ستیک و فلزات, جوش برقی.

vulkanisk

: اذرین, اتشین, اتش دار, اتش فشانی, محترقه, اتشفشانی, انفجاری, سنگ های اتشفشانی.

vulst

: طبق, ماهیچه, گچ بری بزرگ هلا لی ته ستون.

vunnit

: سکنی کردن, معتاد شدن, مقیم شدن.برد, پیروز شد.

vurm

: دیوانگی, شیدایی, عشق, هیجان بی دلیل وزیاد.

vurm/mani

: مد زودگذر, هوس.

vurmig

: پیرو مد زودگذر.

vuxen

: بالغ, بزرگ, کبیر, به حد رشد رسیده, روییده, رشد کرده, رسیده, جوانه زده, سبز شده, بالغ, رشد کردن, کامل, سررسیده شده.

vuxit

: روییده, رشد کرده, رسیده, جوانه زده, سبز شده.

vva

: بافتن, درست کردن, ساختن, بافت, بافندگی.

vva/sammanfl ta

: بافتن, درست کردن, ساختن, بافت, بافندگی.

vvare

: بافنده, نساج, جولا.

vvstol

: کارگاه بافندگی, دستگاه بافندگی, نساجی, جولا یی, متلا طم شدن(دریا), ازخلا ل ابریا مه پدیدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه کردن, رفعت, بلندی, جلوه گری از دور, پدیدارازخلا ل ابرها.

vvt

: زمان سوم فعل.weave

vxa samman

: اءتلا ف کردن.

vxa till

: با هم یکی شدن, تواما رشد کردن, فراهم کردن, فراهم شدن, متحد کردن, بهم افزودن یا چسبانیدن, مصنوعی, بهم پیوسته(گ.ش.) دوقلو, یکپارچه.

vxa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روییدن از.

vxande

: گیاهی, روینده, رویش کننده, گیاه پرور.

vxellok

: تغییر مسیر دهنده.

vxelsp r

: جاده فرعی, از امر اصلی منحرف شدن, جانبداری, طرفداری, بستگی بحزب, پهلویی.

vxelstr msgenerator

: تناوبگر, دستگاه تولید برق متناوب, الترناتور.

vxelverkan

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

vxla/vackla

: نوسان داشتن, روی امواج بالا وپایین رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بی ثبات بودن.

vxlande/brokig

: دارای رنگهای گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

vxt tande

: گیاه خواری.

vxte

: زمان ماضی فعل.worg

vxthus/musikkonservatorium

: هنرستان هنرهای زیبا (بخصوص موسیقی).

vxtv rk

: الا م رشدی, مشکلا ت, فشار.

vykort

: کارت پستال, بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن.

vyssa

: بالا و پایین انداختن, نوازش کردن, ارام کردن, فرونشاندن, ساکت شدن, لا لا یی خواندن, ارامش, سکون, ارامی.

W

wagnersk

: پیرو واگنر موسیقیدان المانی.

walesare

: تافی, نوعی اب نبات, اهل ولز در بریتانیا.

walesisk

: اهل ایالت ولزدربریتانیا, کلا ه گذاشتن, زیر قول زدن, بتعهدخود عمل نکردن.

warszawa

: شهر ورشو پایتخت لهستان, دولت لهستان.

watt

: وات, واحد اندازه گیری الکتریسیته.

wattal

: مقدار نیروی برق بر حسب وات.

webl sare/blddrare

: کسیکه جسته وگریخته میخواند.

weltervikt

: سبک وزن (کمتر از 741 پوند).

whig

: عضو حزب 'ویگ' در انگلیس قدیم.

whisky

: ویسکی, مثل ویسکی, ویسکی خوردن.

whist

: خاموش, ساکت, ارام, گنگ, بی صدا, ساکت کردن, هیس کردن, نوعی بازی ورق.

wienerkorv

: سوسیس.

wilton

: نام شهری در جنوب' ویلت شایر' انگلستان.

windjammer

: یکی از کارکنان کشتی, کشتی بادبانی.

X

xantippa

: زن سقراط, زن ستیزه جو, زن غوغایی.

xenon

: گزنون, نوعی گاز بی اثر.

xerografi

: عکس برداری وکپی برداری ازترسیمات بوسیله اثرنور برروی کاغذ و غیره.

xylografi

: منبت کاری روی چوب.

xylos

: گسیلور, قند متبلور و غیر قابل تخمیر.

Y

yen

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمایل, رغبت شدید.

yen/lngtan

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمایل, رغبت شدید.

yla

: زوزه کشیدن, فریاد زدن, عزاداری کردن.

ylletr ja

: عرق گیر, کسیکه عرق میکند, پلوور, ژاکت.

ylofon

: زیلوفون, سنتور چوبی.

ymnig

: فراوان, پرپشت, فیض بخش, پربرکت.

ymnighetshorn

: شاخ امالتهاعا یا شاخ وفور نعمت, ظرفی شبیه بشاخ یا قیف.

ympa

: پیوند زدن (مج) نشاندن, جادادن, تلقیح کردن, مایه کوبی کردن, اغشتن.

ympa/ympkvist

: قلمه, پیوند, پیوند گیاه, گیاه پیوندی, پیوند بافت, تحصیل پول و مقام و غیره از راههای نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پیوند زدن, بهم پیوستن, جفت کردن, پیوند, از راه نادرستی تحصیل کردن.

ympkvist

: قلمه, پیوند, پیوند گیاه, گیاه پیوندی, پیوند بافت, تحصیل پول و مقام و غیره از راههای نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پیوند زدن, بهم پیوستن, جفت کردن, پیوند, از راه نادرستی تحصیل کردن.

yngel

: کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند, جوجه های یک وهله جوجه کشی, جوجه, بچه, توی فکر فرورفتن.

yngling

: جوانه (درگیاهان), جوانک, مبتدی.

yngling/pojkspoling

: نورسته, نوجوان.

yngre son

: دانشجوی دانشکده افسری.

yngre son/kadett

: دانشجوی دانشکده افسری.

yngre stenldern

: وابسته به عصر حجر جدید, نوسنگی.

yngre/l gre

: اصغر, موخر, کم, زودتر, تازه تر, دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان.

yngsta

: جوانترین.

ynklig

: بدبخت, تیره روز, تیره بخت.

ynklig/nedslagen

: اندوهناک, سوگوار.

ynkligt liten

: ریزه اندام, ضعیف, درجه پست, کوچک, قد کوتاه.

yoga

: ریاضت, فلسفه جوکی.

yoghurt

: ماست, یوقورت.

yogi

: جوکی, مرتاض هندی.

yorkshire

: خوک سفید از نژاد یورکشایر, ایالت یورکشایر درشمال انگلستان.

ypperlig

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف, عالی, بالا ترین, بیشترین, درجه عالی, صفت عالی, افضل, مبالغه امیز.

ypperliga

: عالی, ممتاز, بسیارخوب, شگرف.

yppig

: پر اب, ابدار, شاداب, پرپشت, با شکوه, مست کردن, مشروبخوار, الکلی.

yppiga

: فراخ, پهناور, وسیع, فراوان, مفصل, پر, بیش از اندازه.

yppigt

: وافر, مجلل, انبوه, پربرکت.

yr

: گیج, دچار دوران سر, گیج شدن, دچار سرگیجه, سرگیجه ای, دوران کننده, دورانی.

yr i huvudet

: گیج, دچار دوران سر, گیج شدن.

yr/yr i huvudet

: گیج, بی فکر, دوار, مبتلا به دوار سر, متزلزل.

yra

: دیوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بیحوصلگی حرف زدن, دیوانگی, غوغا.

yra/svrma/rasa

: دیوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بیحوصلگی حرف زدن, دیوانگی, غوغا.

yrande v gskum

: موج لبریز دریا, برف یا غبار باد اورده.

yrhtta

: دختر پسروار.

yrka

: اصرار ورزیدن, پاپی شدن, سماجت, تکیه کردن بر, پافشاری کردن.

yrke

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrke/bes ttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrkesmssighet

: حرفه یی بودن, صفات وعادات مخصوص اهل حرفه, حرفه یی.

yrkesskicklighet

: مهارت, استادی, طرز کار, کار, ساخت.

yrkesskicklighet/arbete

: مهارت, استادی, طرز کار, کار, ساخت.

ysta

: بستن, دلمه کردن, دلمه شدن, منجمد کردن.

yster

: شنگول, شاد وخرم, جست وخیز کنان, چالا ک, چابک.

yster/lttsinnig

: سرکش, حرف نشنو, بازیگوش, خوشحال, عیاش, گستاخ, جسور, شرور شدن, گستاخ شدن, بی ترتیب کردن, شهوترانی کردن, افراط کردن.

yster/skygg

: چموش, رم کننده, لا سی, اهل حال, تغییر پذیر, ترسو.

ystra

: شنگول, شاد وخرم, جست وخیز کنان, چالا ک, چابک.

yta

: رویه, سطح, ظاهر, بیرون, نما, ظاهری, سطحی, جلا دادن, تسطیح کردن, بالا امدن (به سطح اب).

ytlig

: اسان, باسانی, باسانی قابل اجرا, سهل الحصول, کم ژرفا, کم عمق, کم اب, سطحی, کم عمق کردن, صوری, سطحی, سرسری, ظاهری.

ytlighet

: سطحی (بودن), دانش سطحی, بیمایگی.

ytterhud

: پوست, بشره, پوشش مو, پوشش شاخی.

ytterlig

: مطلق, بحداکثر, باعلی درجه, کاملا, جمعا, حداعلی, غیر عادی, اداکردن, گفتن, فاش کردن, بزبان اوردن.

ytterligare

: اضافی.

ytterligare tillgga

: بیش از حد لزوم اضافه کردن, سربار کردن, باز افزایش.

ytterlighet

: بینهایت, خیلی زیاد, حداکثر, درمنتهی الیه, دورترین نقطه, فزونی, مفرط.

ytterst

: از اقصی نقطه, از دورترین نقطه خارج, اقصی نقطه, دور, بیشترین, منتهای کوشش, حداکثر, دورترین.

ytterst pl gsam

: مشقت بار.

ytterst/synnerligen

: بحد زیاد.

yttersta del

: نهایت, حدنهایی, انتها, سر, ته, انتها, مضیقه, شدت.

yttersta domen

: داوری, دادرسی, فتوی, رای.

yttra

: مطلق, بحداکثر, باعلی درجه, کاملا, جمعا, حداعلی, غیر عادی, اداکردن, گفتن, فاش کردن, بزبان اوردن.

yttra/ytterlig

: مطلق, بحداکثر, باعلی درجه, کاملا, جمعا, حداعلی, غیر عادی, اداکردن, گفتن, فاش کردن, بزبان اوردن.

yttrande

: مشاهده, ملا حظه, نظر, اداء, اظهار, سخن, نطق, گفتن.

yttre

: بیرونی, خارجی, ظاهری, واقع در سطح خارجی, بیرونی, خارجی, ظاهری, واقع در خارج, کمک پزشک روزانه, خارج, بیرون, ظاهر, سطح, ظواهر, بیرونی, خارجی, بیرونی.

yttre omstndighet

: بیگانگی, احوال ظاهری, وقوع درخارج.

yttre slottsmur

: دیوار با حیاط خارجی قلعه ملوک الطوایفی.

yttring

: اشکار سازی, ظهور, ابراز.

yvig mustasch

: سبیل, بروت.

yvigt h r

: انبوه, پرپشت.

yxa

: تبر, تیشه, تبر دو دم, تبرزین, با تبر قطع کردن یا بریدن, تبرکوچک, تیشه, ساتور, باتبر جنگ کردن.

Z

zenit

: سمت الراس, بالا ترین نقطه اسمان, قله, اوج.

zeppelinare

: زپلین, کشتی هوایی ا لمانی, بالون.

zigenare

: کولی, کولی, شبیه کولی, کولی, زبان کولیها.

zink

: روی, فلز روی, روح, قطب پیل ولتا.

zinnia

: خانواده گل اهاری.

zion

: صهیون.

zodiaken

: زودیاک, منطقه البروج, دایره البروج.

zombi

: مارخدا, خدایی بشکل مار(در میان سرخ پوستان), روحی که بعقیده سیاه پوستان ببدن مرده حلول کرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

zon

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, کمربند, منطقه, ناحیه, حوزه, محات کردن, جزو حوزه ای به حساب اوردن, ناحیه ای شدن.

zon-

: منطقه ای, مداری, ناحیه ای, غشایی, جداری.

zon/blte

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, کمربند, منطقه, ناحیه, حوزه, محات کردن, جزو حوزه ای به حساب اوردن, ناحیه ای شدن.

zoolog

: جانور شناس, ویژه گر جانورشناسی.

zoologi

: جانور شناسی, حیوان شناسی.

zoologisk

: وابسته به جانور شناسی, حیوان(به شوخی).

zoologisk tr dgrd

: باغ وحش.پیشوند بمعنی حیوان - جانور و متحرک.

zoom

: هواپیما را با سرعت وبازاویه تند ببالا راندن, زوم, با صدای وزوز حرکت کردن, وزوز, بسرعت ترقی کردن یا بالا رفتن, فاصله عدسی را کم و زیاد کردن.

zootomi

: تشریح حیوانات, جانور شکافی.

zta

: تلفظ انگلیسی حرف.ذ

zulu/zuluspr ket

: اهل ناتال در جنوب افریقا, ناتالی

zygot

: تخم گشنیده شده, سلول گشنیده شده یا لقاح شده, یاخته ای که از ترکیب دو سلول جنسی (چامعتع) بوجود اید, تخم بارور, تخم.